به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)

به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)0%

به سوى تو (منك و بك و لك و اليك) نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 22

به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
گروه:

صفحات: 22
مشاهدات: 1958
دانلود: 25

توضیحات:

به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)
  • جلسه اول : نماز جلوه اى از معرفت خدا

  • اهميت و جايگاه نماز

  • محتواى نماز و شناخت خداوند

  • كيفيت و گونه هاى شناخت خداوند

  • عالى ترين مرتبه شناخت خداوند

  • فرايند شناخت صفات خداوند

  • جلسه دوم : راهكار درك عظمت خداوند

  • نسبت علم معصومان عليهم السلام با علم خداوند

  • عظمت خداوند

  • رهيافتى به شناخت قلبى خداوند

  • جلسه سوم : جستارى در بحث توحيد

  • اهميت شعار توحيد

  • ويژگى شعار توحيد و نقش متفاوت توحيد و شرك

  • سنگينى خطر و فرجام شرك

  • معناى توحيد حقيقى

  • تفاوت بين علم و ايمان به خداوند

  • جلسه چهارم : جستارى در بحث نبوت

  • بازشناسى شهادت به توحيد

  • بازشناسى شهادت به رسالت

  • ايمان مطلق به رسالت خاتم الانبيا و ساير پيامبران الهى

  • ضرورت پذيرش مطلق شريعت پيامبر

  • فرجام عدم شناخت كافى نسبت به معارف اسلامى

  • جلسه پنجم : جايگاه و ويژگى هاى نماز

  • پيام فردى و اجتماعى اذان

  • نماز عامل رستگارى

  • نماز، عامل رهيدن از تعلقات مادى و غير الهى

  • ويژگى ها و امتيازات نماز

  • جلسه ششم : راهكار توجه قلبى به خدا در نماز

  • ضرورت تحصيل توجه قلبى به خداوند در نماز

  • لطف بى نهايت خدا و ناسپاسى انسان

  • اهميت پذيرش بنده از سوى خدا

  • نقش توسل به اهل بيت عليهم السلام در تقرب به خدا

  • جلسه هفتم : جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا

  • ضرورت توجه به عظمت خدا و حقارت خويش

  • ضرورت يادآورى نعمت ها و مقام اولياى خدا در آستانه نماز

  • نگاهى اجمالى به مراتب نيت

  • مراتب سه گانه عبادت كنندگان

  • عالى ترين جلوه بندگى خدا

  • نقش تقويت روحيه شكرگزارى و حق شناسى در عبادت خدا

  • جلسه هشتم : ساز و كارهاى تحصيل اخلاق و قصد قربت در نماز

  • جايگاه اخلاص در نماز

  • سخن مرحوم مجلسى درباره قصد قربت در نماز

  • خاستگاه نيت و نقش معرفت در تصحيح آن

  • گامى عملى براى تصحيح نيت

  • جلسه نهم : جايگاه قرآن در نماز

  • حكمت خواندن قرآن در نماز

  • عظمت قرآن و تفاوت افراد در بهره بردارى از آن

  • نكاتى درباره درك مقام قرآن و انس با خدا

  • جلسه دهم : قلمروشناسى معرفت خداوند

  • عظمت ياد خدا

  • پيوند عبادت با معرفت خدا

  • گستره معرفت ما به خدا

  • فرايند تحصيل معرفت خدا

  • ارتباط شناخت خداوند با شناخت صفات او

  • رحمت ، عمومى ترين صفت خداوند

  • جلسه يازدهم : مقام حمد و ستايش خداوند

  • نكته اى تفسيرى درباره جمله «الحمد لله»

  • عظمت و اهميت الحمدلله در روايات

  • توجه انحصارى حمد و ستايش به خداوند

  • نقش معرفت افراد در ستايش خداوند

  • جلسه دوازدهم : ربوبيت الهى و تدبير جهان

  • صفت ربوبيت خدا و دليل ذكر آن در سوره حمد

  • توضيح لغوى كلمه «رب»

  • گونه هاى اعتقاد به ربوبيت غير خدا

  • تجلى توحيد خالص در سوره حمد

  • بررسى ادبى واژه «عالمين»

  • عظمت جهان آفرينش

  • تدبير خداوند در گستره هستى

  • جلسه سيزدهم : تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان

  • رحمت الهى منشاء آفرينش موجودات

  • نسبت ربوبيت خدا با اراده و نيروى اختيار

  • فرجام منافقان متظاهر

  • ارتباط رفتار اختيارى انسان با ربوبيت تشريعى و رحمت خاص خداوند

  • مالكيت خدا بر سراى آخرت

  • جلسه چهاردهم : تجلى عبوديت در نماز (1)

  • ارتباط عبادت با مالكيت و حاكميت مطلق خدا بر هستى

  • مفهوم عبادت

  • گستره خضوع و خشوع بندگان در پيشگاه مالك مطلق هستى

  • بهره عموم بندگان از عبادت و نعمت هاى معنوى خدا

  • خاستگاه توحيد در عبادت

  • اعتقاد به ربوبيت مطلق خدا و نفى استقلال از ديگران

  • فراخناى خضوع در عبادت

  • عبادت و احساس نيازمندى به خدا

  • جلسه پانزدهم : تجلى عبوديت در نماز (2)

  • تبيين اطلاق زمانى عبادت

  • تبيين اخلاص در نيت عبادت

  • توجه كامل به خدا در عبادت

  • مراتب استعانت از خدا

  • جلسه شانزدهم : جايگاه هدايت در نماز (1)

  • جمع بندى مطالب پيشين

  • جلوه هدايت الهى در نماز

  • الف) هدايت ، مهمترين نياز انسان

  • ب) موقعيت انسان و درخواست هدايت به صراط مستقيم

  • جلسه هفدهم : جايگاه هدايت در نماز (2)

  • مفهوم و جايگاه هدايت و برخى از گونه هاى آن

  • الف) هدايت عامه تكوينى

  • ب) هدايت خاصه تكوينى

  • ج) هدايت تشريعى

  • صراط مستقيم يا هدايت به مطلوب و كمال نهايى

  • راهكار رسيدن به هدف نهايى

  • عنايت الهى و فرجام سعادت و نيك بختى

  • جلسه هجدهم : جايگاه هدايت در نماز (3)

  • نقش ايمان در رسيدن به كمال مطلوب

  • نقش اعتصام به خدا در رسيدن به كمال مطلوب

  • و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم

  • ضلالت و گمراهى فرجام انحراف از مسير هدايت

  • افزايش كيفى و كمى هدايت

  • جلسه نوزدهم : جايگاه هدايت در نماز (4)

  • پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماد صراط مستقيم

  • بازتاب اطاعت از خداوند و رسولان او

  • تجلى تسليم محض در برابر خداوند در كلام سيد الشهدا عليه السلام

  • توجيه درخواست هدايت از سوى مومن رهيافته به حق

  • جلسه بيستم : جايگاه نعمت الهى در نماز

  • اشاره اى به گستره نعمت هاى عمومى خداوند

  • ارتباط توكل بر خدا با شكرگزارى و شكيبايى

  • مراد از نعمت و برخوردار شدگان از آن در سوره حمد

  • نگاهى به فراخناى ولايت ، محبت و نعمت هاى خداوند

  • مراد از گمراهان و گرفتارشدگان به خشم خدا در سوره حمد

  • اشاره اى به گونه ها و مراتب غضب الهى

  • سختى محروم شدن از مناجات براى اولياى خدا

  • تفسيرى ديگر از ضلالت

  • جلسه بيست و يكم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (1)

  • عظمت سوره توحيد در روايات

  • رمز عظمت سوره توحيد در قرآن

  • رويكردى ادبى به واژه «هو» و «احد»

  • فهم نارسا و محدود ما از صفات و مقام احديث خداوند

  • شناخت حضورى و شهودى خداوند

  • بازتاب عملى اعتقاد به مقام احديت

  • جلسه بيست و دوم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (2)

  • تبيين علمى عدم امكان شناخت ذات خداوند

  • مفهوم و گستره كلمه صمد

  • تبيين ويژگى صمد در مورد خدا

  • بازتاب درك غنا و كمال بى نهايت خداوند

  • شمول تدبير و اراده خداوند نسبت به گستره هستى

  • جلسه بيست و سوم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (3)

  • تفسير «صمد» در روايات

  • نفى زادن از خداوند

  • نفى زاده شده از خداوند

  • نفى همتا براى خداوند

  • نقش سازنده توجه به حقايق سوره توحيد

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1958 / دانلود: 25
اندازه اندازه اندازه
به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)

به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)

نویسنده:
فارسی
جلسه اول : نماز جلوه اى از معرفت خدا


به سوى تو (منك و بك و لك و اليك)

نويسنده : آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

جلسه اول : نماز جلوه اى از معرفت خدا

اهميت و جايگاه نماز

از قرآن و روايات و همچنين برهان هاى عقلى استفاده مى شود كه هدف نهايى از آفرينش انسان ، تكامل روحى و معنوى و رسيدن به مقامى است كه قرب به خداوند متعال ناميده مى شود، و انسان با انجام دادن اعمال اختيارى مى تواند به اين مقام والا برسد.
اعمال اختيارى در صورتى كه موجب نزديك شدن به قرب الهى باشند «عبادت» ناميده مى شوند. در اين باره قرآن كريم مى فرمايد:
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ (١)
«و جنيان و آدميان را نيافريدم مگر براى اين كه مرا بپرستند».
عبادات را مى توان به دو دسته تقسيم كرد:
برخى از آنها فقط براى اظهار بندگى به پيشگاه الهى صورت مى گيرند. قوام اين گونه اعمال «نظير نماز و روزه» به قصد قربت مى باشد و بدون آن ، ماهيتشان تحقق نمى يابد.
دسته دوم ، اعمال ديگرى است كه با هدف خاصى انجام مى شوند و اگر مورد رضايت خداوند باشند و با قصد قربت تحقق يابند، عبادت به شمار مى آيند.
بنابراين شرط اساسى در عبادت بودن يك عمل ، قصد قربت است و هر قدر نسبت به آن اهتمام ورزيم ، ارتباط نزديك ترى بين ما و خداوند برقرار مى گردد و از جنبه معنى ، به خداوند نزديكتر مى شويم .
از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه نماز، عبادت برتر است و خداوند متعال همه پيامبران و اولياء را به آن سفارش كرده و اين امر از قطعيات اسلام به شمار مى رود. در قرآن نيز آمده است كه خداوند به حضرت موسى عليه السلام وحى فرمود:
و اءقم الصلاة لذكرى ؛ (٢)
«و براى ياد من نماز را بر پا دار».
حضرت عيسى عليه السلام نيز در گهواره اين سفارش خداوند را يادآور شد:
و اءوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّا؛ (٣)
«و تا زنده ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است».
اهميت نماز تا به حدى است كه قبولى عبادات ديگر به قبولى آن بستگى دارد و اگر نماز مورد قبول درگاه الهى قرار نگيرد، بقيه عبادات نيز قبول نخواهد شد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
ان اول ما يحاسب به العبد الصلوة فان قبلت قبل ما سواها؛ (٤)
«اولين چيزى كه بنده درباره آن حساب رسى مى شود، نماز است ؛ پس ‍ اگر پذيرفته شد، بقيه اعمال نيز پذيرفته خواهد شد.»
ارتباط بين قبولى نماز و قبولى عبادات ديگر به توضيحى نياز دارد كه فعلا در صدد بيان آن نيستيم . منظور ما اين است كه بهترين راه رسيدن به قرب خداوند و نايل شدن به سعادت ابدى ، نماز است ؛ از اين رو بايد در انجام دادن آن اهتمام جدى داشت .
توجه به اين نكته ضرورى است كه نماز ويژگى هايى دارد كه به ظاهر شريعت مربوط مى شود و رعايت آنها براى انجام دادن نماز صحيح لازم است ؛ اما آنچه باعث تقرب حقيقى به خداوند مى شود، روح نماز و توجه دل به خداوند است . به عبارت ديگر، انسان از راه دل با خداوند ارتباط برقرار مى كند، نه از طريق شكل رفتار.
بنابراين براى استفاده بهتر و شايسته تر از نماز، بايد بكوشيم روح نماز را بيشتر درك كنيم كه اين مهم با تعلق بيشتر دل به نماز حاصل مى شود. بر اين اساس ، سعى ما بر آن است كه درباره محتواى نماز مباحثى را ارائه كنيم .

محتواى نماز و شناخت خداوند

به جز حركات و اقوال ، نماز از محتوا و روحى ارزشمند برخوردار است كه با استفاده از آن ، انسان به عالى ترين مراتب قرب الهى دست مى يابد. انديشه در محتواى نماز و آشنايى با عناصر معنوى اين معجون الهى ، به ما كمك مى كند كه نمازمان را بهتر به جا آوريم و استفاده بيشترى از آن ببريم .
اهميت توجه به روح و محتواى نماز از اين سخن امام رضا عليه السلام به خوبى روشن مى شود:
الصلوة قربان كل تقىّ؛ (٥)
«نماز، وسيله تقرب هر تقواپيشه است .»
چنانكه اشاره كرديم ، نماز غير از حركاتى نظير ايستادن ، ركوع ، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنى هايى نيز دارد كه خود به سه دسته تقسيم مى شوند:
دسته اول از خواندنى هاى نماز، اذكار است ؛ مانند «الله اكبر» و «الحمدلله» و «سبحان الله».
دسته دوم ، قرائت قرآن است . در ركعت اول و دوم نماز، بايد سوره حمد و سوره اى ديگر از قرآن خوانده شود.
دسته سوم ، از خواندنى هاى نماز، عبارت است از دعاهايى كه در نماز مى خوانيم . البته اين دعاها «نظير دعايى كه در قنوت ، ركوع و سجده ، و نيز دعاهايى كه قبل از نماز يا در تعقيبات نماز خوانده مى شوند» واجب نيستند و از مستحبات نماز به شمار مى آيند.
در بين اذكار، ذكرى كه بيش از همه در نماز تكرار مى شود، «تكبير» است . ما در اذان نماز شش مرتبه تكبير را تكرار مى كنيم و سپس در اقامه چهار مرتبه تكبير مى گوييم ؛ آنگاه نماز خود را با تكبيرة الاحرام آغاز مى كنيم . در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى ، مستحب است تكبير بگوييم ؛ بعد از اتمام نماز نيز مستحب است ، كه سه بار تكبير بگوييم . همچنين در تسبيحات فاطمه زهرا سلام الله عليها كه پس از نماز مى خوانيم ، سى و چهار مرتبه تكبير مى گوييم .
حال با توجه به اين كه تكبير ذكرى محورى است ، بايد در معناى آن دقت بيشترى داشته باشيم . شكى نيست كه شناخت معناى الله اكبر، متوقف بر شناخت معارف عميق الهى و عقلى است ؛ زيرا درباره ذكر الله اكبر «= خدا بزگتر است» اين سوال مطرح مى شود كه «الله» كيست ، و ما چه معنايى را از آن درك مى كنيم ؟ اين سوال به ظاهر ساده ، از مسائل بسيار پيچيده و عميق است كه به راحتى نمى توان از عهده تبيين آن برآمد و ما مى كوشيم در حد فهم خود آن را روشن كنيم .

كيفيت و گونه هاى شناخت خداوند

در زبان عربى ، اسم جلاله «اله» به صورت اسم خاص و علم شخصى براى خداوند به كار مى رود و معنايى راشناساند كه مخصوص ‍ پروردگار است . در تعريف اين واژه گفته شد:
الله اسم لذات مستجمع لجميع الصفات الكمالية ؛
«الله اسم براى ذاتى است كه همه صفات كمالى را دارد.»
در مقابل اسم الله كه اسم ذات خداوندى است ، نام هاى ديگرى براى ذات پروردگار وضع نشده اند، بلكه براى بيان اوصاف خداوند وضع گرديده اند؛ مثلا رحمان ، رحيم ، خالق و عليم ، عنوان هايى براى صفات خداوند هستند و ما با هر يك از آنها به صفتى از صفات خداوند اشاره مى كنيم .
پس از آنكه ما كسى را شناختيم و به ذات او آگاهى يافتيم ، مى توانيم با استفاده از اسم خاص به ذات وى اشاره كنيم .
وقتى نام «حسن» را مى شنويم ، آن را بر شخص خاصى تطبيق مى دهيم و اين نام ، اسم ذات و علم براى آن شخص و مفهومى جزئى به شمار مى رود، و با ويژگى هايى چون عالم فقيه و مانند آنها كه از اوصاف شخص حكايت دارند و در زمره مفاهيم كلى به شمار مى روند، متفاوت است . اسم خاص كسى را هنگامى به كار مى بريم كه ذات او را بشناسيم و آن اسم ، از شخص معين و شناخته شده حكايت كند و قابل شناساندن به ديگران باشد.
اكنون اين سوال مطرح مى شود كه وقتى گفته مى شود الله اسم ذات خداوند است ، آيا شخص خداوند را شناخته ايم تا با كلمه الله به او اشاره كنيم ؟ وقتى تصور ما اين است كه الله اسم شخص و علم ذات خداوند است ، آيا همانگونه كه حسن را مى شناسيم و وقتى نام حسن برده مى شود ذهن ما متوجه آن شخص مى شود، ايا شخص خداوند را شناخته ايم تا وقتى نام الله برده مى شود، فورا ذهن ما متوجه آن حقيقت و واقعيت شود؟ يا اين كه ما شناخت عينى و حقيقى به خداوند نداريم و شناخت ما به خداوند غيرمستقيم و از طريق شناخت اوصاف او «نظير آفريننده جهان و روزى دهنده» حاصل شده است . در اين صورت با توجه به اين كه اوصاف ، مفاهيمى كلى هستند، شناخت ما به خداوند نيز بشناختى كلى خواهد بود، نه شناختى جزئى و شخصى .
از قرآن استفاده مى شود كه انسان به شخص و ذات خداوند معرفت دارد و اين معرفت در عالم ديگرى ، به نام «عالم ميثاق» و يا «عالم ذر» به دست آمده است .
خداوند متعال درباره اين معرفت مى فرمايد:
و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم اءلست بربكم قالوا شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين ؛ (٦ )
«[ياد كن] آنگاه كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم ، فرزندان آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد، [فرمود] آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، گواهى مى دهيم ؛ [اين گواهى را گرفتيم] تا روز رستاخيز نگوييد كه ما از اين ، بى خبر بوديم».
موضوع عالم ميثاق و عالم ذر از مباحث بسيار پيچيده و عميق قرآنى است كه فعلا ما در صدد بيان آن نيستيم ؛ (٧) اما آنچه به طور اجمال از آيه فوق برداشت مى شود، اين است كه خداوند متعال در نشئه اى ديگر، نوعى مواجهه و رويارويى با همه انسان ها داشته و در آن رويارويى ، از آنان اقرار بر پروردگار بودن خود گرفته ، و همه انسان ها به اين حقيقت كه خداوند پروردگار آنهاست شهادت داده اند.
فايده اين اعتراف آن است كه هيچ كس حجتى براى انكار خداوند ندارد و در روز قيامت كافران و تبه كاران نمى توانند خطاب به خداوند بگويند:
«ما تو را نمى شناسيم».
براى تبيين معرفت فوق و كيفيت حصول آن و نحوه به انجام رسيدن حجت بر انسان ها در روز قيامت ، آنچه مى توان ذكر كرد اين است كه اساسا ما از سه نوع شناخت برخورداريم :
١. شناخت آگاهانه ؛
٢. شناخت نيمه آگاهانه ؛
٣. شناخت ناآگاهانه ؛
شناختى كه در آيه ميثاق از آن ياد شده ، از نوع شناخت ناآگاهانه است .
توضيح اين كه ممكن است كسى چيزى را بداند؛ اما به دانسته خود توجه نداشته باشد و ناگاه شرايطى براى او فراهم آيد كه به آنچه مى دانسته ، توجه يابد و دانسته اى كه از آن غافل بود، به ساحت آگاهى او وارد شود.
با توجه به اين حقيقت ، آيات و روايات فراوانى دلالت دارند كه انسان به خداوند معرفتى ناآگاهانه دارد و اگر حجاب ها برداشته شوند، به آن معرفت آگاهى مى يابد.
هنر انسان اين است كه در همين عالم بكوشد كه با اختيار خود آن معرفت ناآگاهانه را به معرفتى آگاهانه تبديل كند؛ يعنى با تلاشى توان فرسا توفيق يابد شخص خدا را بشناسد و شناخت حقيقى به خداوند پيدا كند، نه اين كه او را از طريق مفاهيم كلى بشناسد. مسلما اگر كسى شخص خداوند را شناخت و با او انس گرفت ، ديگر او را فراموش نمى كند و از او غافل نمى شود.

عالى ترين مرتبه شناخت خداوند

شناخت خداوند و معرفت الهى ، در كلمات بزرگان ، هدف آفرينش معرفى شده است ؛ چنان كه در سخنان امام راحل رحمة الله آمده كه هدف آفرينش ‍ «معرفة الله» است و اگر گفته مى شود كه پيامبران براى اجراى عدالت مبعوث شدند، اجراى عدالت هدف نهايى نيست ، بلكه مقدمه معرفة الله مى باشد. (٨)
پس بالاترين مرتبه شناخت خداوند، معرفت شخصى ذات پروردگار است كه طى آن انسان با همه وجود خداوند را مى بيند و شهود مى كند و به مرتبه اى از درك و يقين به ذات حق مى رسد كه هيچ شكى در وجود خداوند براى او باقى نمى ماند. هنگام عبادت اگر توجه انسان از غير خداوند قطع شود و با حضور قلب كامل به خداوند توجه يابد، مرتبه اى از معرفت شخصى به ذات خداوند براى وى حاصل مى آيد. البته معرفت به اسما و صفات خداوند، مطلوب و لازم است ؛ اما اين معرفت مقدمه رسيدن به معرفت ذات پروردگار مى باشد.
روشن شد كه ما به ذات خداوند معرفتى ناآگاهانه داريم كه در عالم ميثاق براى ما حاصل شده و شناخت ما از «الله» كه اسم ذات خداوند است ، فعلا معرفتى اجمالى و ناقص است و وقتى در پايان مراحل تكاملى معرفت ، به او معرفت آگاهانه يافتيم ، ذات وى كاملا براى ما شناخته خواهد شد و قابل اشتباه با موجود ديگرى نخواهد بود.
اگر در اين دنيا به معرفت شهودى دست نيابيم ، در قيامت كه حجاب هاى معرفت از فراروى ما برداشته مى شود، خود را در محضر خداوند مى بينيم و حجتى در قبال گناهان و كوتاهى هاى خود نداريم . در آن روز همه مردم خدايى را كه ناآگاهانه مى شناختند، آگاهانه خواهند شناخت و اگر جز او كس ديگرى را عبادت كرده اند، به اشتباه خود پى مى برند. در آن روز، با همه وجود به مالكيت مطلق خداوند اعتراف مى كنند:
يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار؛ (٩)
«روزى كه نمايان شوند، هيچ چيز از آنان بر خدا پوشيده نباشد، [و ندا آيد كه] امروز فرمانروايى از آن كيست ؟ از آن خداوند يكتاى قهار است ».
راه تبديل معرفت ناآگاهانه به معرفت آگاهانه ، عمل به دستورات شريعت و پيروى از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام و همچنين شناخت صفات خداوند و توجه به آنهاست كه از همه ما بر مى آيد. با شناخت و توجه به صفات خداوند و تمركز بر روى آنها، رفته رفته زمينه توجه كامل قلبى به خداوند و معرفت آگاهانه به او فراهم مى شود و به مرحله اى مى رسيم كه خداوند براى ما حاصل مى گردد. اين ، همان مسيرى است كه فراروى انبياء، ائمه و اولياى خداوند گشوده بود و آنان از اين طريق ، به معرفت آگاهانه خداوند رسيدند و ما را نيز به پيمودن آن دعوت كردند.
در تعريف واژه «الله» كه اسم خاص خداوند است ، گفته مى شود: ذات مستجمع لجميع الصفات الكمالية
در اين تعريف مفهوم «ذات» كه مفهومى است كلى ، شناختى كلى و غيرمستقيم از خدا به دست مى دهد و شخص خداوند شناخته نمى شود. با چنين تعبيرى تنها اشاره اى به موجودى عينى و خاص مى شود. چنان كه وقتى بخواهيم شناختى كلى و اجمالى از شخصى به نام «حسن» ارائه دهيم ، مى گوييم : حسن فرزند على است كه در فلان تاريخ متولد شده است . در اين معرفى حسن با مفاهيمى كلى شناخته شده و به هيچ وجه وجود مشخص و عينى او كه با مشاهده شناخته مى وشد، به ديگران نمايانده نشده است .
شناخت ذات خداوند هم با الفاظ و مفاهيم به دست نمى آيد، بلكه با تجلى ذات خداوند بر قلب انسان و هدايت خاص او حاصل مى گردد و در پرتو تابش نور علم الهى به قلب انسان كه وى ذات خداوند را مى شناسد.
پس مى توان ذات خداوند را شناخت و بايد بكوشيم كه به اين شناخت دست يابيم ؛ اما بايد توجه داشت كه اين شناخت مراتبى دارد كه عالى ترين مرتبه آن «شناخت كامل ذات خدا» به خداوند اختصاص دارد و حتى انبيا و اولياى خاص خدا نيز، به آن مرتبه نمى رسند. انسان ها در حد سعه وجودى خود مى توانند كمابيش به ساير مراتب معرفت خداوند دست يابند.

فرايند شناخت صفات خداوند

گفتيم كه از جمله راه هاى توجه به خداوند و شناخت او، توجه به صفات اوست ؛ از اين رو در نماز ذكرهايى امده كه باعث توجه به خداوند مى شوند. آن اذكار در تسبيحات چهارگانه ؛ سبحان الله ، الحمد لله ، لا اله الا الله و الله اكبر خلاصه مى شوند. البته در نماز مى توان از ذكرهايى چون «شكر لله» نيز استفاده كرد؛ اما آنها جزء نماز به شمار نمى آيند.
در بين ذكرهايى كه در نماز بايد خوانده شود، بر «الله اكبر» بيشتر تاكيد شده است و مى توان گفت كه الله اكبر، ذكر محورى نماز است . اين ذكر هم قبل از نماز - در اذان و اقامه - هم در طليعه آن ، هم در بين نماز و هم پس از نماز خوانده مى شود. در اين ذكر، صفت «اكبر» محور قرار گرفته است و ما از طريق اين صفت مى خواهيم خداوند را بشناسيم ؛ به همين دليل بايسته است كه در مفهوم «اكبر» بيشتر دقت كنيم ؛ اما اين مفهوم چگونه شناخته مى شود؟ و اساسا ما مفاهيم را چگونه درك مى كنيم ؟
در پاسخ به پرسش فوق ، بايد گفت كه معمولا شناخت هاى آگاهانه انسان ، از طريق حواس ظاهرى و باطنى حاصل شوند: ما با ديدن ، شنيدن ، لمس ‍ كردن و چشيدن به پديده هاى ظاهرى و مادى كه با حواس ظاهرى قابل درك هستند، علم پيدا مى كنيم . همچنين احساسات باطنى ؛ چون غم ، شادى ، ترس و اميد، به وسيله حواس باطنى و با علم حضورى درك مى شوند. «روشن است كه منظور ما در اين جا تحصيل معرفت آگاهانه است ، نه معرفت ناآگاهانه . چنان كه گفتيم ، ما به خداوند معرفت ناآگاهانه داريم كه اين معرفت بر جاى مانده از عالم ميثاق است و از قبيل علم حصولى آگاهانه نيست .»
پس از آنكه از طريق حواس ، معرفت هايى براى ما حاصل شد، ذهن به واسطه توانايى ها و قدرت تجزيه و تحليلى كه دارد، مى تواند از معلومات حسى مفاهيمى را انتزاع كند. اين مفاهيم در زمره مدركات حسى ما به شمار نمى آيند و با عموميتى كه دارند، امور غير مادى و نامحسوس را هم شامل مى شوند؛ نظير مفهوم «كمال» و «شدت» كه در اثر مقايسه اى كه ذهن روى مدركات خارجى و محسوس انجام داده ، انتزاع شده ؛ اما دايره صدق آنها محدود به محسوسات نيست .
همچنين ، مفهوم «بزرگى» و «كوچكى» از مفاهيم نسبى و اضافى هستند. بزرگى و كوچكى از امور محسوس نيستند كه بتوان آنها را مشاهده كرد، بلكه پس از آنكه مقايسه اى بين دو چيز انجام گرفت ، دو مفهوم متضايف «كوچك و بزرگ» انتزاع مى شوند؛ آنگاه در مقايسه اى ديگر چيزى را كه به مفهوم بزرگ متصف شده ، با چيزى كه حجم بيشترى دارد مقايسه مى كنيم و آن را با مفهوم «بزرگ تر» توصيف مى نماييم .
در حقيقت مفهوم بزرگتر در اثر عروض اضافه ثانوى بر اضافه اولى به دست مى آيد.
مفاهيم كوچك و بزرگ و بزرگتر، از امور مادى و محسوس انتزاع شده اند؛ اما با تعميم و تجريدى كه ذهن درباره آنها انجام مى دهد، بر اشياى نامحسوسى نيز قابل صدق مى باشند. البته اين كه چگونه ما از عالم محسوسات به معانى انتزاعى و مفاهيم غير مادى و غير حسى منتقل مى شويم و فرآيند انتزاع مفاهيم از امور محسوس چيست ، از مباحث فلسفى پيچيده اى است كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان بوده است ، گرچه نحوه انتزاع مفاهيم ، براى ما ناشناخته باشد، همه ما مفاهيم انتزاعى را مى شناسيم و تجربه ثابت كرده كه ما با مقايسه بين دو جسم مادى ، مفهوم بزرگتر را انتزاع و بر يكى از آن دو اطلاق مى كنيم . گاهى اين مقايسه را در امور معنوى و غير مادى انجام مى دهيم و شخصى را به لحاظ روحى و معنوى «بزرگ» مى نامى و منظورمان بزرگى او در جهات مادى نيست ، بلكه بزرگى معنوى وى مدنظر ما است . چنان كه درباره دو صفت نسبى و اضافى «بالا» و «پايين»، گاهى دو امر محسوس ‍ مثل سقف و كف اتاق را با يكديگر مقايسه مى كنيم و مى گوييم يكى كف و پايين و ديگرى فوق و بالاست . گاهى نيز اين مقايسه را در امور معنوى انجام مى دهيم و علو و رفعت معنوى را اراده مى كنيم .
وقتى قرآن درباره خداوند مى فرمايد:
هو الغنى الحميد؛ (١٠)
«و خداست والا و بزرگ»
يا مى فرمايد: الكبير المتعال ؛ (١١)
«بزرگ و برتر است»
به هيچ وجه منظور بزرگى مادى نيست ، بلكه اين بلندمرتبگى از مفاهيم معنوى است ؛ چون اين مفاهيم به جز مصاديق مادى ، مصداق هاى معنوى نيز دارد.
حاصل آنكه مفاهيمى چون بزرگى و بالايى ابتدا در عالم محسوسات براى ما درك مى شوند و بعد از تجريد و تعميم ، آن مفاهيم را براى امور معنوى نيز محدوديت دارند، وقتى بر امور معنوى و از جمله خداوند اطلاق مى شوند، بايد از خواص مادى تنزيه شوند.
به طور كلى آنچه را درك مى كنيم ، محدود است و ذهن ما آمادگى درك نامحدود را ندارد. پس وقتى از نامحدود بودن موجودى سخن مى گوييم ، بدان معنا نيست كه حقيقت نامحدود بودن را شناخته ايم ، بلكه با تركيب كردن مفهوم «نفى» (نا) و «محدود» به امرى كه حقيقتش ‍ را نشناخته ايم ، اشاره مى كنيم . چنان كه وقتى موجودى را به «نامتناهى» توصيف مى كنيم ، حقيقت نامتناهى براى ما شناخته شده نيست ، بلكه پس از درك مفهوم «متناهى» و مفهوم «نا» آن دو را با هم تركيب مى كنيم و به اين وسيله ، از نامتناهى بودن خداوند خبر مى دهيم .
علم ما بسيار محدود است و در مقابل علم مطلق خداوند چيزى به شمار نمى آيد و چنان كه قرآن كريم مى فرمايد، بهره كمى از علم الهى نصيب ما شده است :
و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا؛ (١٢)
«آنچه را ما درك مى كنيم ، محدود و همراه با نقص ، عيب و ضعف است»؛
اما خداوند اين امكان را به ما داده است كه با تركيب كلمه نفى و تنزيه با يكى از مفاهيم محدود، او را از آن نقص ها و محدوديت ها منزه بدانيم ؛ مثلا بگوييم خداوند موجودى است كه فقر و جهل ندارد و از هر نقصى منزه است ، يا بگوييم خداوند علم نامحدود دارد. اگر جز اين بود، راهى براى بيان صفات خداوند نداشتيم .
بنابراين ، معرفت هاى آغازين ما آكنده از نقايصند، محدوديت ها و نقايصى كه خداوند از آنها منزه مى باشد. حتى علم ما، از طريق ديدن ، شنيدن و ساير حواس محدود به دست آمده و نمى توان چنين علم محدود و ضعيفى را به خداوند نسبت داد. شايد سرّ اين كه قرآن كريم تكبير و تهليل خداوند را به موجودات نسبت نداده و تسبيح وى را به همه موجودات نسبت داده است و فرموده :
سبح لله ما فى السموات و الارض ؛ (١٣)
«آنچه در آسمان ها و زمين است ، خدا را به پاكى مى ستايند».
اين است كه اولين مرتبه معرفت خداوند كه براى هر موجودى حاصل مى شود، تنزيه او از نقايص است ؛ آنگاه با تنزيه و رفع نقايص از خداوند، اين زمينه پديد مى آيد كه خداوند را موجود كاملى بدانيم كه مصاديق صفات كامل در وجود او جمع شده و از اين جهت كه ما يقين داريم او كمال بى نهايت است و همه ويژگى هاى مثبت را دارد، وى را به «اكبر» متصف مى كنيم ؛ گرچه نه حقيقت خداوند براى ما عيان شده و نه حقيقت صفات كماليه او.
اگر بخواهيم معناى «اكبر» در «الله اكبر» را بشناسيم و به بزرگى خداوند توجه پيدا كنيم ، اول بايد درباره بزرگى جسمانى بينديشيم و سپس ذهن مان را از عالم جسمانى فراتر ببريم و به بزرگى معنوى معطوف سازيم و باور كنيم كه بزرگى به امور جسمانى اختصاص ندارد، با زدودن شائبه هاى ماديت ، نقص و محدوديت است كه روح ما آمادگى يابد تا از عالم ذهن به عالم ديگرى كه آن را «قلب» مى نامند، منتقل شود و به اندازه ظرفيت ، نورانيت و صفايش با مصداق اين مفاهيم آشنا شود.
كسى كه در عالم لفظ و مفهوم محبوس مانده ، با كسى كه به مصداق و حقيقتى فراتر از مفهوم دست يافته ، فاصله زيادى دارد. براى تقريب به ذهن ، اگر كسى دركى از شادى و غم نداشته باشد، وقتى لفظ شادى و غم تعريف مى شود، تنها مى تواند مفهومى مبهم از آنها را تصور كند؛ اما كسى كه شادى و غم را حس كرده است ، هنگام ذكر اين دو واژه به مصداق غم و شادى و خاطره اى كه از آن دو دارد، توجه پيدا مى كند و در اين صورت او شناخت روشنترى از غم و شادى خواهد داشت . همچنين كسى كه حقيقت ترس را درك كرده و در جريان حادثه اى ترسيده باشد، نسبت به كسى كه اصلا نترسيده درك روشن ترى از مفهوم ترس دارد.


۱
جلسه دوم : راهكار درك عظمت خداوند
با توجه به آنچه كه گفتيم بايد بكوشيم ذهن ما از الفاظ و مفاهيم به سوى مصاديق سير كند، امام راحل قدس سرّه كرارا در كتاب چهل حديث و ساير نوشته ها و سخنان خود تذكر مى داند كه بكوشيد معانى را وارد قلب خود كنيد تا در آن جا محقق و ثابت شوند. توصيه ايشان اين بود كه به مفاهيم الفاظ اكتفا نشود و سعى كنيم به مصاديق آنها توجه يابيم . پس اگر مى خواهيم تصور درستى از بزرگى خدا داشته باشيم ، سعى كنيم ذكر «الله اكبر» را كه مكرر در نماز و تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام و دعاها و تظاهرات سياسى بر زبان مى آوريم ، از صميم دل درك نماييم .
برخى تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را خيلى سريع و حتى بدون توجه به لفظ آن مى گويند؛ مسلما چنين ذكرى را با ذكر «الله اكبر» كه حقيقت آن در قلب درك شده است و ذاكر با توجه كامل آن را بر زبان جارى مى سازد، خيلى فرق دارد؛ چنان كه بين حقيقت و واقعيت گنج با لفظ و مفهوم آن ، فرق بسيارى است !
البته صرف تلفظ اين اذكار و اكتفا به ذكر لفظى ، بهتر از خوددارى از اصل ذكر است ؛ چون وقتى انسان در نماز و پس از آن ، زبانش به ذكر خدا گوياست ، بالاخره در مقام پرستش خدا برآمده و امر خدا را امتثال مى كند؛ اما نبايد به ذكر لفظى اكتفا كرد و بايد حقيقت ذكر را درك نمود.
به كسى كه تنها ذكر «الله اكبر» را بر زبان مى آورد، ثواب مى دهند؛ چون امر خداوند را اطاعت كرده است ؛ اما اين ذكر از حد لفظ فراتر نرفته . از ما خواسته اند كه به حقايق اين معارف برسيم ، نه اين كه به الفاظ و مفاهيم اكتفا كنيم .
از آنجا كه براى توجه به بزرگى خداوند، اول بايد به بزرگى مادى توجه يابيم تا تدريجا ذهن آماده درك مفاهيم معنوى - از جمله بزرگى خداوند - شود، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ساير بزرگان دين توصيه كرده اند كه درباره عظمت اين عالم بينديشيد.
خوشبختانه امروز با توجه به اكتشافات و دستاوردهاى علمى بشر درباره وسعت اين عالم ، كشهكشان ها، فاصله چند ميليون سال نورى بين ستارگان و... مى توانيم درك بهترى از عظمت عالم داشته باشيم . هنگامى كه عظمت اين عالم را با خودمان مى سنجيم ، پى مى بريم كه ما چقدر حقير و ناتوانيم ؛ سپس با توجه به اين حقيقت كه عالم ماده با اين وسعت و عظمت با يك امر الهى خلق شده است ، عجز خود را از درك عظمت و كبريايى الهى بهتر مى فهميم ، و در آن صورت است كه «الله اكبر» براى ما معناى روشنترى خواهد داشت و قلب ما براى آشنا شدن به حقيقت آن آماده تر مى شود.

جلسه دوم : راهكار درك عظمت خداوند

مرورى بر مطالب پيشين
گفتيم كه «تكبير» ذكر محورى نماز است كه چندين بار در طليعه ، قبل ، بعد و در اثناى نماز تكرار مى شود. همچنين اشاره كرديم كه علت تكرار ذكر تكبير، آن است كه روح نماز و عبادت ، اظهار كوچكى و حقارت در پيشگاه مقدس خداوند است و براى انجام دادن عبادتى شايسته ، توجه به كوچكى خود و بزرگى خداوند ضرورى است و هر قدر اين توجه بيشتر باشد، عبادت بهتر و كامل تر انجام خواهد گرفت .
نكته ديگرى كه بدان اشاره كرديم آن است كه در ذكر شريف تكبير، «الله» با صفت تفضيلى «اكبر» - آنهم به صورت مبهم و بدون مقايسه با كسى و چيزى - توصيف شده است . شايد ابهام و عدم مقايسه بزرگى خداوند با كس و چيزى ديگر، از آن روست كه خداوند را نمى توان با ديگرى مقايسه كرد و ما به صورت مبهم بزرگى خداوند را درك كنيم .
در هر صورت ، با گفتن الله اكبر علاوه بر آن كه كوچكى خود و بزرگى خداوند را درك مى كنيم ، با مقايسه اى ذهنى بين خداوند و هر بزرگ ديگرى ، وى را بزرگتر از هر كسى مى يابيم .
همچنين اشاره كرديم كه هر صفتى را كه به خداوند متعال نسبت مى دهيم ، در ابتدا مفهوم آن ويژگى از مدركات ما به دست آمده اند كه از مصداق هاى محدود در وجود ما و يا موجودات ديگر درك شده اند؛ سپس آن مفهوم را با تجريد و تنزيه از نقص ها و محدوديت ها به خداوند نسبت مى دهيم . پس ‍ هرگاه صفتى را به خداوند نسبت مى دهيم ، قبلا آن را از طريق مصاديق محدود درك كرده ايم و چون مى توانيم مرتبه عالى ترى براى آن صفت فرض كنيم ، با در نظر گرفتن مرتبه اى نامتناهى و نامحدود براى آن صفت كه بالاتر از آن تصور نشود، آن را به خداوند نسبت مى دهيم .
به عنوان مثال ، وقتى مى گوييم خداوند قادر است ، در ابتدا مفهوم قدرت محدود را از مصداق محدودى به دست آورده ايم و سپس با تنزيه و تجريد قدرت از محدوديت ها، آن را به خداوند نسبت مى دهيم و مى گوييم خداوند قدرت دارد و قدرت او نامحدود است .
مثال ديگر اين كه ما نمونه اى از علم را در وجود خود مى يابيم ؛ اما وقتى خود را با علماى ديگر مقايسه مى كنيم ، پى مى بريم كه علم آنان فراتر و بيشتر از علم ما است ، در اينجاست كه علم خود را محدود و ناچيز مى يابيم ؛ آنگاه وقتى علم علماى بزرگ را با علم معصومان عليهم السلام مقايسه مى كنيم ؛ پى مى بريم كه علوم آنان هر چند زياد باشد، در برابر علم معصومان عليهم السلام قطره اى از دريا نيز به شمار نمى آيد؛ پس علم آنان نيز محدود است ؛ آنگاه وقتى علم معصومان عليهم السلام را با علم خداوند مى سنجيم ، در مى يابيم كه علم ايشان قابل سنجش با علم خداوند نيست و علم خداوند نامحدود، نامتناهى و فراتر از هر علمى است .
اينجاست كه هنگام انتساب علم به خدا پس از ملاحظه مصداق هاى محدود علم ، آن را از همه نقص ها و محدوديت ها تنزيه و تجريد مى كنيم و مى گوييم خداوند علم دارد؛ اما علم او نامحدود است .

نسبت علم معصومان عليهم السلام با علم خداوند

از برخى روايات استفاده مى شود كه خداوند معصومان عليهم السلام را از علم نامحدودى برخوردار ساخته است و آنان به همه ابعاد و زواياى علوم آگاهى دارند. همچنين مقام نورانيت آنها نامحدود است ؛ چنان كه در «زيارت جامعه» مى خوانيم :
خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين حتى منّ الله علينا فجعلكم فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه ؛
«خداوند [پيش از اجسام و ارواح ديگر] شما را به صورت انوارى آفريد و محيط بر عرش خود گردانيد، تا اين كه به نعمت وجود شما بر ما منت نهاد و شما را در خاندان هايى قرار داد كه خود امر فرمود بلندمرتبه گردند و نام او در آنها برده شود».
در قرآن و روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام بر «لوح محفوظ» كه همه علوم در آن گرد آمده ، احاطه دارند و آيات فى كتاب مكنون ، لا يمسه الا المطهرون ؛ (١٤) «در كتابى پوشيده و نهان داشته [لوح محفوظ] كه جز پاك شدگان به آن دست نمى رسانند».
به همان لوح محفوظى اشاره دارد كه همه چيز در آن ثبت شده و هيچ كس ‍ جز پاك شدگان به آن دست رسى ندارد.
شكى نيست كه پاك شدگان ، خاندان عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم - هستند؛ چنان كه خداوند در آيه تطهير فرمود:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا؛ (١٥)
«خداوند مى خواهد از شما خاندان پيامبر، پليدى را ببرد و شما را پاك و پاكيزه گرداند».
گرچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام بر لوح محفوظ احاطه دارند و علم آنان به يك معنا نامحدود است ، علمشان به پايه علم خداوند نمى رسد؛ زيرا علم آنان عاريتى است و خداوند آن را به آنها افاضه كرده ؛ اما علم خداوند از آن خود اوست و او از پيش خود داراى علمى نامتناهى مى باشد.
هيچ كس جز خدا، از خود چيزى ندارد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز هرچه دارد از خداست ، و عنايت ، توجه و هدايت خداوند او را به آن مقام رفيع رساند، تا آنجا كه خداوند درباره آن حضرت فرمود:
الم يجدك يتيما فاوى و وجدك ضالا فهدى ؛ (١٦)
«آيا تو را يتيمى نيافت پس جاى و پناه داد [به وسيله عمويت ابوطالب]؟ و راه گم كرده ات يافت پس راه نمود».
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همه علوم را مى داند؛ اما خداوند آن علوم را به ايشان عنايت كرده است . پس تفاوت علم بى نهايت معصومان عليهم السلام با علم بى نهايت خداوند، در عاريتى بودن علم آنان و اصلى و ذاتى بودن علم خداوند است .
علم عاريتى هيچ اصالتى ندارد و اصالت ، از آن علم خداست ؛ از اين رو نمى توان نسبتى را بين آن دو علم در نظر گرفت . فاصله بين علم عاريتى بى نهايت و علم اصيل خداوند، و نيز فاصله بين خداوند و عالى ترين مخلوقش كه مقام نورانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، از لحاظ شرف و رتبه وجودى بى نهايت مى باشد.
در دعاى مخصوص ماه رجب كه از ناحيه حضرت ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - رسيده و بزرگان به خواندن آن اهتمام ويژه دارند، مى خوانيم : لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك ؛
«ميان تو و آنها جدايى نيست ، جز آنكه آنان بنده و مخلوق تو هستند.»
يعنى معصومان عليهم السلام مانند خداوند، علم بى نهايت دارند و آنچه را خدا مى داند، آنان نيز مى دانند؛ اما در هر حال آنان مخلوق و بنده خداوند هستند. خدا مالك و غنى ، و آنان فقير و نيازمند به خدايند؛ از اين رو بى نهايت تفاوت و فاصله بين آنان و خداوند وجود دارد.
بنابراين گرچه علوم اهل بيت عليهم السلام بى نهايت است ، از حيث شدت ، فضيلت و اصالت قابل مقايسه با علم نهايت خداوند نيست ؛ چنان كه ما معتقديم «ازلى بودن» و «ابدى بودن» از صفات خداوند است ؛ اما در عين حال ، بر اين باوريم كه در قيامت بهشتيان تا ابد در بهشت به سر مى برند و جهنميان تا ابد در جهنم خواهند ماند. پس صفت جاودانگى و ابدى بودن انسان در بهشت يا جهنم ، از نظر بعد زمانى با ابدى و جاودانگى خداوند شباهت دارد؛ اما از لحاظ مرتبه وجودى قابل مقايسه با مقام ابديت خداوند نيست .
براى روشن شدن بيشتر مطلب ، از يك مثال رياضى بهره مى گيريم :
خطى را در نظر مى گيريم كه بى نهايت امتداد دارد؛ اما فاقد سطح و عرض ‍ است . اين خط بى نهايت امتداد طولى دارد؛ ولى اين ويژگى باعث نمى شود كه داراى سطح شود. حال اگر سطح بى نهايتى نيز براى آن در نظر گرفتيم ، باز هم داشتن طول و سطحى بى نهايت ، مستلزم برخوردارى از ارتفاع بى نهايت نيست . ممكن است سطح برخوردار از طول و عرضى غير متناهى ، داراى يك سانتى متر ارتفاع باشد و يا ارتفاع و قطرى نداشته باشد. حال اگر بر اساس حركت جوهرى و نيز نسبيت انيشتين بعد چهارمى به نام زمان نيز اثبات شود، (١٧) نامحدود بودن در يك يا چند بعد، چيزى را با خداوند همسان نمى سازد.
اساسا از حيث مرتبه وجودى خداوند در رديف مخلوقات قرار نمى گيرد تا گفته شود خداوند تا چه حد از مخلوقات بزرگتر است . اصولا عظمت خداوند در بعد ديگرى است كه هيچ موجود ممكنى از آن بهره اى ندارد، و آن استدلال در وجود و ذاتى بودن وجود حق تعالى - در مقابل نيازمندى و غيرى بودن وجود - است كه به خداوند اختصاص دارد و از اين جهت خداوند با ساير موجودات بى نهايت فاصله دارد. به قول حكما:
الواجب فوق ما لا يتناهى بما لا يتناهى ؛
«واجب تعالى ، از نظر شدت و قوت وجود، بى نهايت فراتر از نامتناهى است .»

عظمت خداوند

درباره درك بزرگى معنوى و از جمله عظمت خداوند گفتيم كه ما در ابتدا بزرگى مادى و جسمانى را درك مى كنيم ؛ آنگاه ذهن پس از تجزيه و تحليل ، عظمت معنوى را نيز درك مى كند. بر اساس فعاليت و تحليل ذهنى و انتقال ذهن از امور مادى به امور معنوى است كه مى گوييم فلانى شخصيت بزرگى است ، و منظورمان شاءن اجتماعى و معنوى اوست . يا مى گوييم فلانى حرف بزرگى زد. يا قرآن درباره كسانى كه مى گفتند: خداوند فرزند دارد، مى فرمايد:
كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا؛ (١٨)
«بزرگ سخنى است كه از دهانشان بر مى آيد [آنان] جز دروغ نمى گويند».
از نظر خداوند، سخن و ادعاى آنها دروغ و اهانت بزرگى است كه به خداوند نسبت مى دهند.
خداوند در جاى ديگر كينه اى را كه منافقان نسبت به مؤ منان در دلشان پنهان داشته اند، بزرگ مى شمارد و مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم لا يالونكم خبالا ودّوا ما عنتّم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اكبر؛ (١٩)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از غير خودتان دوست همدل و همراز مگيريد، كه در كار شما از هيچ تباهى فروگذار نكنند، دوست دارند كه شما در رنج باشيد، همانا دشمنى از دهانشان [گفتارشان] پيداست ، و آنچه دلهايشان پنهان مى دارد بزرگتر [بدتر و زشت تر] است».
«چنان كه ملاحظه مى شود «اكبر» در آيه فوق به معناى بزرگ تر بودن حجم سينه نيست ، بلكه بيانگر شدت كينه است .»
بنابراين پس زا آنكه ما مفهوم بزرگى را در اجسام درك كرديم ، آن را به امور معنوى و معانى منتقل مى كنيم و آنها را نيز به صفت بزرگى متصف مى كنيم . در آن صورت است كه درك مفاهيمى چون ترس بزرگ ، محبت بزرگ ، احترام بزرگ ، علم بزرگ ، و قدرت بزرگ براى ما هموار مى شود.
بر اين اساس وقتى مى گوييم : «خدا بزرگ است» منظورمان بزرگى جسمانى او نيست ؛ چون خداوند جسم ندارد، بلكه منظور، بزرگى معنوى خداوند است . از ديگر سوى - چنان كه گفتيم - درك مستقيم عظمت خداوند براى عموم افراد ممكن نيست و آنان در پرتو درك عظمت صفات خداوند «نظير علم ، قدرت ، حيات ، اراده ، حكمت ، رحمت ، مهربانى و ساير صفاتى كه به خداوند نسبت داده مى شود» عظمت و بزرگى خداوند را درك مى كنند.
همچنين ما براى درك بزرگى هر يك از صفات خداوند، بايد مصداق محدودى از آن صفت را در خودمان درك كنيم ؛ سپس مصداق نامحدودى از آن صفت را كه عقلا تصورش براى ما ممكن نيست ، به خداوند نسبت دهيم . در نتيجه وقتى مى گوييم : «خداوند بزرگتر است»؛ يعنى خداوند در هر صفت كمالى ، مصداق نامحدود و بزرگترين مرتبه آن صفت را دارد.

رهيافتى به شناخت قلبى خداوند

تاكنون درباره شناخت ذهنى و عقلى صفات خداوند سخن گفتيم . چنين شناختى كه از طريق علوم عقلى حاصل شود، محدود به ذهن است ، و بى ترديد دريافت قلبى فراتر از آن است . درك عقلى و ذهنى عظمت خداوند مطلوب است ؛ اما درك قلبى و وارد شدن آن معرفت به فضاى دل ، بر رفتار انسان تاثير شگرفى مى گذارد و تا هنگامى كه درك و دريافت قلبى ضميمه شناخت عقلى نشود، آثار آن بر روى رفتار ظاهر نمى گردد: «وقتى ما ادعا مى كنيم كه خداوند متعال زيبا و جمال مطلق است»، اين درك در ذهن حاصل شده و هنوز به قلب راه نيافته است ؛ زيرا اگر ما اعتقاد واقعى و قلبى به جمال خدا مى داشتمى و جمال او را بى نهايت مى دانستيم ، او را بيش از ديگران دوست مى داشتيم .
ما به قدرت بى نهايت خداوند آگاهى داريم ؛ اما اين شناخت به دل ما راه نيافته است ؛ چون با تجربه براى ما ثابت شده كه وقتى با شخص بزرگى روبه رو مى شويم ، در برابر او احساس ضعف و كوچكى مى كنيم ، تا آن جا كه سخن گفتن را از ياد مى بريم ؛ اما وقتى براى انجام دادن عبادت و نماز در برابر خداوند مى ايستيم ، احساس خضوع ، كوچكى و خشوع نمى كنيم و بى اعتنا به عظمت و قدرت خداوند نماز مى خوانيم . اين حالت نشانگر آن است كه به عظمت و بزرگى خداوند شناخت ذهنى و عقلى داريم ؛ اما هنوز دل ما عظمت پروردگار را باور نكرده است .
سخن در اين است كه پس از شناخت صفات بى نهايت خداوند، چه كنيم كه دل ، عظمت و صفات بى نهايت خداوند را باور كند تا اثر اين باور در رفتار و حالات ما نيز ظاهر شود؟
اتفاقا فلسفه تشريع عبادت ها - به خصوص نماز - اين است كه دل به تدريج و با تمرين و تلاش ، از ماديات فراتر رود و با ماوراى ماديات آشنا شود و به مقام انس با خداوند راه يابد. در اين صورت ، انسان از عبادت لذت مى برد و احساس مى كند كه به خداوند نزديك شده است .
بر اين اساس ، خداوند متعال به ما دستور داده تا نماز خويش را با «الله اكبر» شروع كنيم و به اين وسيله به ما روش درك و دريافت قلبى بزرگى و عظمت خداوند را مى آموزد و به ما اعلان مى دارد كه اگر مى خواهيد بزرگى خداوند را درك كنيد، بايد در دل خود بين خداوند و ساير مخلوقات مقايسه كنيد. البته به دليل ويژگى هاى خاص روانى انسان ، چنين مقايسه اى به يك باره انجام نمى پذيرد، بلكه در طى چندين مقايسه و مرحله ممكن مى شود و انسان به تدريج قدرت درك مفاهيم فراتر از حس را پيدا مى كند.
توضيح اين كه ما معتقديم در بين اولياى خدا، كسانى چون حضرت سلمان و ابوذر مقامات بسيار والايى داشته اند. البته معصومان عليهم السلام و وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فراتر از آنها بوده اند؛ اما فاصله بين مراتب علم آنها فوق درك ما است . ارتقاى سطح شناخت ما تدريجا حاصل مى شود. در اين جهت ، علم خود را با علم استادمان مقايسه مى كنيم و پى مى بريم كه دانش ما در برابر دانش او اندك است ؛ انگاه علم استادمان را با كسى مقايسه مى كنيم كه از او فراتر است ؛ مثلا او را با ابن سينا مقايسه مى كنيم ؛ نابغه اى كه پس از پنجاه سال تعليم و تعلم ، اعتراف كرد كه چيزى نمى داند؛ سپس ابن سينا را با كسى مى سنجيم كه فرمود:
ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى فلاءنا بطرق السماء اعلم منّى بطرق الارض ؛ (٢٠)
«اى مردم ، پيش از آنكه مرا از دست دهد از دانش من پرسش كنيد، كه من راه هاى آسمان را بهتر از راه هاى زمين مى شناسم .»
ما تا هنگامى كه به ماهيت علم به آسمان ها، علم به آن چه بوده و علم به آنچه تا قيامت به وجود مى آيد آگاهى نداشته باشيم ، نمى توانيم فاصله بين علم اميرالمؤ منين عليه السلام با ديگران را درك كنيم . از اين گذشته علم آن حضرت در برابر علم خداوند ناچيز است .
اينجاست كه ما به عظمت نامحدود خداوند پى مى بريم و اين معرفت ، طى مراحل تدريجى و در حد ظرفيت ذهن و عقل ما حاصل شده و در انتها، دل ما عظمت نامحدود خداوند را باور مى كند؛ باورى كه تحصيل آن به صورت دفعى ممكن نيست .
مثالى ديگر براى درك عظمت خداوند:
اگر از ما بپرسند كه حاضر هستيد ده سال پياده روى كنيد تا به جايى برسيد كه خيمه و بارگاه مقدس حضرت ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - در آنجا برپاست ، مسلما به جهت معرفتى كه ما به آن حضرت داريم ، جوابمان مثبت خواهد بود. حال اگر به ما بگويند كه اگر ده سال راه بپيماييد، موفق مى شويد سايه آن حضرت و يا يك لحظه جمال ايشان را مشاهده كنيد، مسلما تحمل رنج سفر براى ما هموار و آسان است ؛ چه رسد به اين كه پس از سالها تلاش و كوشش موفق شويم ساعتى در خدمت ايشان باشيم .
و اگر به ما بگويند در ايام حج امسال حضرت در مكه حضور مى يابند و اگر شما روانه مكه شويد، توفيق پيدا مى كنيد كه پشت سر آن حضرت نماز بخوانيد، بى ترديد ما درنگ نمى كنيم و با هر زحمتى خود را به مكه مى رسانيم كه از فيض درك نماز ايشان محروم نمانيم .
آنچه گفتيم حاكى از آن است كه وجود مقدس آن بزرگوار از چنان شكوه و عظمتى برخوردار است كه ما حاضريم عمرى را صرف كنيم تا يك لحظه چشممان به جمال نورانى اش منور شود. آن شكوه و عظمت ناشى از آن است كه آن حضرت نزد خداوند عزيز است . حال خداوند كيست كه بنده عزيز و مقربش آن قدر شرافت و عظمت دارد كه مى ارزد جان ميليونها نفر فداى خاك پاى او گردد؟
بنابراين هر قدر انسان در بزرگى مخلوقات بينديشد، ذهنش آماده مى شود تا عظمت خالق را درك كند و او ناچار است كه براى درك عظمت خداوند، اين راه را طى كند؛ مگر آن كه بر اثر عبادت مخلصانه خداوند و توفيقى كه در پرتو عمل به دستورات اهل بيت عليهم السلام به ما عنايت مى شود، خداوند نور معرفت خويش را در دل ما بتاباند و جلوه اى از جمال خويش را به ما نشان دهد و ما را محو خويش سازد.
جاى تاءمل است كه وقتى موجود بى مقدارى چون انسان - موجودى كه از آب گنديده اى به وجود آمده و درون او آكنده از پلشتى ها و پليدى هاست - در مقابل خداوند بى نهايت عظيم و بى نهايت قادر مى ايستد و «الله اكبر» مى گويد و او را مى خواند، خداوند به او لبيك مى گويد و او را مورد عنايت و توجه خود قرار مى دهد. توجه و سخن گفتن او با بنده ضعيف و حقير خويش ، از راءفت و رحمت بى نهايت او سرچشمه مى گيرد.
بى ترديد اگر ما اين معنا را درك كنيم و حقارت خوى شرا با عظمت خداوند مقايسه كنيم ، هنگام عبادت و قرار گرفتن در برابر خداوند، چنان لذتى از عبادت و نماز مى بريم كه حاضر نمى شويم آن را رها كنيم ، و فزونى يافتن لذت عبادت موجب تقرب بيشتر ما به خداوند مى شود.

جلسه سوم : جستارى در بحث توحيد

اهميت شعار توحيد

گفتيم كه در نماز، تكبير بيش از هر ذكر ديگرى تكرار مى شود و اولين فصل اذان و اقامه ، تكبير است . دومين فصل اذان و اقامه ، شهادت به توحيد؛ يعنى ذكر اشهد ان لا اله الا الله است ؛ دعوت اصلى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز، شهادت به توحيد و جمله : قولوا لا اله الا الله تفلحوا (٢١) بود.
در قرآن نيز مضامين گوناگونى آمده كه در شعار اصلى ساير پيامبران نيز، كلمه توحيد و شهادت به توحيد بوده است . در «حديث سلسلة الذهب » هم به خوبى اهميت و جايگاه شعار توحيد بيان شده است :
امام رضا عليه السلام وقتى در سفر خود از مدينه به سوى مرو، به نيشابور رسيدند، در جمع علما و محدثان - به نقل از اجداد بزرگوارشان - فرمودند كه خداوند فرمود:
كلمة لا اله الا الله حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى اءمن من عذابى ؛
«كلمه لا اله الا الله دژ محكم من است ؛ هر كس به آن گواهى دهد داخل دژ محكم من شده است و كسى كه به دژ من داخل شود، از عذابم در امان است».
درباره حقيقت توحيد و مراتب آن بحث هاى فراوانى انجام گرفته ؛ اما چون طرح آن مباحث در اين مقال نمى گنجد، دست كم بايد به اين سوال اساسى پاسخ داد كه اهميت كلمه توحيد چقدر است كه هم در مقدمات و هم در اجزاى واجب نماز به آن توجه شده ؟
ما در اذان پس از تكبير، دو مرتبه به توحيد شهادت مى دهيم و در آخر اذان نيز دو بار آن ذكر را تكرار مى كنيم . همچنين در اقامه سه مرتبه كلمه توحيد را بر زبان مى آوريم . در تشهد نماز نيز، بايد اشهد ان لا اله الا الله بگوييم .
از سوى ديگر، شاهد اهتمام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و تاكيد ائمه معصوم عليهم السلام به اين شعارهستيم ؛ چنان كه در حديثى از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان درباره پدرشان ، حضرت امام محمد باقر عليه السلام ، فرمودند:
«پدرم فراوان ذكر مى گفت . وقتى من با ايشان راه مى رفتم ، پيوسته ذكر خدا را مى گفت ؛ حتى سخن گفتن با مردم ايشان را از ذكر خدا باز نمى داشت تا آنجا كه پيوسته مى ديدم زبان ايشان به سقف دهانشان چسبيده بود و مى فرمود: لا اله الا الله .» (٢٢)
حال اين سوال مطرح است كه چرا بر ذكر لا اله الا الله و اعلان وحدانيت خداوند اينگونه تاكيد شده است ؟
پاسخ اجمالى به پرسش فوق اين است كه حقيقت اسلام ، توحيد است . در اين باره مرحوم علامه طباطبايى رحمة الله كلام زيبايى دارند.
ايشان مى فرمايند:
«اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع كنيم ، كلمه لا اله الا الله به دست مى آيد، و اگر اين كلمه را بسط دهيم ، همه معارف اسلام به دست مى آيد؛ بنابراين ، همه معارف اسلامى بسط داده شده كلمه توحيد است».
اين سخن زيباست ؛ اما تصور و تصديق اين نكته براى ما مشكل است كه همه معارف اسلام در زمينه هاى گوناگون عقيدتى ، اخلاقى ، ارزش ها و احكام در كلمه لا اله الا الله خلاصه شود!
پاسخ روشنتر اين كه ترسيم كننده جهت زندگى و تكامل حيات انسانى و - به تعبير روايت - صبغة الله (٢٣) است . خداوند نيز مى فرمايد:
صبغة الله و من اءحسن من الله صبغة ؛ (٢٤)
«اين است نگارگرى الهى و كيست خوش نگارتر از خدا؟»


۲
جلسه چهارم : جستارى در بحث نبوت
دينى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده و ما به آن اعتقاد داريم و عمل و التزام به آن را واجب مى شماريم و روا مى داريم كه جان ميليون ها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اين كه ابعاد گوناگون زندگى انسان «رفتار، افكار، عقايد، اخلاق و معشارت هاى فردى و اجتماعى اش» جهت خدايى داشته باشد و حركت او در همه شئون حيات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد.
بنابراين ، اگر اين حقيقت را پذيرفتيم كه اسلام به حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى جهت مى دهد و هدايتگر وى در همه شئون زندگى است ، اين واقعيت آشكار مى شود كه محتواى اسلام چيزى غير از توجه دادن به خداى واحد نيست .
آنچه در اسلام آمده يا مستقيما انسان را متوجه خداوند مى كند و يا مقدمات توجه و تقرب به او را فراهم مى آورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام - حتى احكام واجب يا مستحبى كه به رفتار و كارهاى حيوانى انسان تعلق دارند - براى اين است كه به همه رفتارهاى انسان و از جمله رفتار حيوانى او رنگ خدايى بزند؛ چون اگر همين رفتار حيوانى جهت خدايى داشته باشد و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذيرد، ارزش ‍ پيدا مى كند.

ويژگى شعار توحيد و نقش متفاوت توحيد و شرك

روشن شد كه حركت ما بايد به سوى خداوند متعال باشد و سعادت ما تنها از اين راه تاءمين مى گردد. همچنين قرآن كريم سرلوحه دعوت همه پيامبران را توحيد و پرستش خداوند مى داند:
و لقد بعثنا فى كل امة رسولا اءن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ...؛ (٢٥)
«در حقيقت ، در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيخته ايم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.»
حال اين سوال مطرح مى شود كه اعتقاد به توحيد و يگانه دانستن خدوند و نپرستيدن غير خدا، چه ويژگى دارد كه همه انبيا مردم را به آن دعوت كرده اند و آنان را از پرستش طاغوت و غير خداوند باز داشته اند؟
درست است كه پرستش خداوند موجب كمال انسان است ؛ اما چرا انسان نمى تواند دردر كنار پرستش خداوند، موجود ديگرى را نيز بپرستد؟
چرا نپرستيدن غير خداوند چنان اهميتى دارد كه خداوند متعال هر گناهى را قابل بخشايش مى داند، به جز شرك به خود را، و مى فرمايد:
ان الله لا يغفر اءن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...؛ (٢٦)
«مسلما، خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى بخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مى بخشايد.»
چرا شرك كسى كه به جاى خداوند بت مى پرستد، بزرگ و بدفرجام تر از جنايت ها و قتل و غارت هايى است كه ستمگران در طول تاريخ مرتكب شده اند؟ همان ستمگرانى كه امروز نيز بر ضد بشر جنايت مى كنند و زمين را به فساد مى كشانند و همه قواى خود را براى نابودى اسلام و مسلمانان بسيج كرده اند.
البته تصور اين مطلب براى ما دشوار است و ما از درك كنه آن عاجزيم ؛ در عين حال از قرآن و معارف اسلامى آموخته ايم كه پرستش خداوند در تكامل انسان نقش اساسى دارد؛ اما شرك و پرستش غير خدا عكس آن را نتيجه دهد؛ يعنى زمانى مى توانيم درك كنيم كه شرك و پرستش غيرخدا چقدر خطرناك و بدفرجام است كه بدانيم پرستش خداوند چه عظمت و نقشى در تكامل معنوى ما دارد.
معمولا هنگامى كه درباره اهميت دين و معارف اسلام سخن به ميان مى آيد، اهميت آن بيشتر از جنبه اجتماعى و مادى ملاحظه مى شود؛ مثلا گفته مى شود كه دين ، موجب امنيت و عدالت مى گردد؛ اما كمتر كسى به اهميت جنبه معنوى آن مى پردازد كه پرستش خداوند چه نقشى در ترقى و تكامل انسان دارد.
در واقع ما نقش پرستش خداوند در تكامل خود را باور نداريم و در مقابل ، باور نداريم كه پرستش غير خدا چقدر خطرناك است .
يكى از بزرگان مى فرمود:
خداوند متعال گاهى ساليانى انسان را به بيمارى ، فقر و مصيبتى گرفتار مى كند تا آن بنده يك «يا الله» بگويد، و آن يا الله چنان در سعادت او موثر است كه جا دارد براى گفتن آن ، سالها گرفتار رنج و شكنجه گردد.
توجه به خدا چنان روح را نورانى مى كند و به آن تعالى و ترقى مى بخشد كه جا دارد انسان براى به دست آوردن آن ؛ رنج ها، شكنجه ها، بيمارى ها، فقرها و گرفتارى ها را تحمل كند.
اين فرمايش كسى است كه اهميت و تاءثير توجه به خداوند را با همه وجود درك كرده بود و مى دانست كه يك لحظه توجه به خداوند، چقدر انسان را بالا مى برد، و در مقابل ، توجه به غير خداوند تا چه حد موجب سقوط و انحطاط انسان مى شود.
ما چون با امور مادى و دنيايى سر و كار داريم ، خوبى ها و ارزش ها را منحصر در منافع زندگى مادى مى بينيم و اگر براى كار خيرى چون احسان و كمك به فقير ارزش قائل مى شويم ، به دليل منافعى است كه بر آن مترتب مى گردد.
همچنين انجام كار خير، ثمره عاطفى نيز دارد و موجب ارضاى عواطف انسان مى شود. بدين جهت است كه ما ارزشها را در راستاى منافع مادى و دنيوى آنها كه براى ما قابل درك است ، ارزيابى مى كنيم و هيچ گاه در نمى يابيم كه لحظه اى توجه به خداوند چه نورانيتى به روح مى بخشد و چه نقشى در سعادت ما دارد، و بر عكس ، توجه به غير خدا تا چه حد ما را از خدا دور مى كند و به سقوط و انحطاط مى كشاند.
درك حقيقت اين معنا براى ما دشوار است ؛ اما اشنايى با معارف اهل البيت عليهم السلام آمادگى و زمينه درك آن معنا را فراهم مى آورد و در پرتو معارف آنها، به حقايق توحيد واقف مى شويم و در مى يابيم كه هيچ چيز نمى تواند جايگزين توجه به خداوند گردد. با توجه به آنچه گفتيم ، اگر كسى به جاى توجه به خداوند كه مبداء هستى است و اختيار عالم به دست اوست ، به موجودى توجه كند كه هيچ اختيارى از خود ندارد و مظاهر پوچ و باطل را براى پرستش خود برگزيند، به جاى نور به سوى ظلمت و تاريكى قدم برداشته است .

سنگينى خطر و فرجام شرك

اهتمام به مساله توحيد و پرستش خداى يگانه ، مورد نظر همه انبيا بوده و سراسر قرآن و سخنان معصومان عليهم السلام شاهد بر آن است . مساله توحيد از چنان اهميتى برخوردار است كه براى آن ، خون صالحان و پيامبران بسيارى بر زمين ريخته شده و جنگ ها و مبارزات فراوانى بين طرفداران اديان گوناگون رخ داده است .
قرآن كريم از يك سو مسيحيان را با محبت ترين مردم نسبت به مؤ منان و پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معرفى مى كند و مى فرمايد:
و لتجدنّ اقربهم مودّة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسّيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون ؛ (٢٧)
«و قطعا كسانى را كه گفتند: ما نصرانى هستيم ، نزديك ترين مردم در دوستى با مؤ منان خواهى يافت ؛ زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى اند كه تكبر نمى ورزند.»
همچنين در آيات ديگرى از قرآن ، پيروان عابد حضرت مسيح عليه السلام ستايش شده اند؛ اما از سوى ديگر، وقتى قرآن راجع به شرك و اعتقاد آنان به فرزند خدا بودن عيسى عليه السلام سخن مى گويد، چنان با شدت با آنان برخورد مى كند كه انسان به حيرت مى افتد؛ مثلا قرآن مى فرمايد:
تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّا# ان دعوا للرحمن ولدا؛ (٢٨)
«چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن] بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به دشت فرو ريزند. از اين كه براى [خداى] رحمان فرزندى قايل شدند».
اگر اسلام نظريه پلوراليسم و حقانيت همه اديان را پذيرفته بود و در كنار اسلام ، مسيحيت را نيز دين خوب و معتبرى مى دانست و فقط اسلام را بهتر و شايسته تر از آن معرفى مى كرد، به هيچ وجه با اين شدت و حدت با يكى از مبانى اصلى اعتقادات آنها برخورد نمى كرد و نمى فرمود كه جا دارد به جهت اعتقاد به فرزند داشتن خداوند، عالم متلاشى شو و كوه ها فرو ريزد و آسمان ها بشكافد.
ما خيال مى كنيم كه دين ، تنها انجام دادن رفتار و كردار خوب است و توجه نداريم كه از نظر دين ، رفتار ما بايد ريشه اعتقادى صحيحى داشته باشد؛ زيرا عنصر اصلى در انسان ، فكر و اعتقاد است كه اگر آفت ببيند - حتى اگر ما هم ندانيم - اعمالى كه از آن ناشى مى شوند، بى ارزش و بى مقدار مى گردند.
بدين جهت تاكيد شده است كه انسان اعتقادات خود را محكم ، شفاف ، پاك و بى آلايش سازد تا مبادا انحرافات و افكار شرك آلود در ذهن او راه يابد.
آرى ، از ديدگاه قرآن شرك به خداوند و اعتقاد به فرزند داشتن او به قدرى خطرناك و سنگين است كه جا دارد چنين اعتقادى موجب متلاشى گشتن جهان شود؛ فرجامى كه خداوند براى هيچ گناهى «مانند قتل نفس يا ...» درخواست نكرد و حداكثر قومى را كه به گناه بزرگى مبتلا مى شدند و دست از آن بر نمى داشتند، با عذاب خود هلاك مى كرد.
قرآن وقتى طغيان آنان را ذكر مى كند، نمى فرمايد كه گناهشان به قدرى سنگين است كه جا دارد عالم را متلاشى كند. پس آنچه قرآن درباره اعتقاد شرك آلود مسيحيان گفته ، ناشى از آن است كه اعتقاد صحيح به توحيد نقش ‍ اول را در سلامت روح و تكامل انسان دارد و اگر اين اعتقاد آسيب ببيند و با وسوسه و شرك آلوده شود، مجموعه رفتار و اعمال انسان خراب مى گردد. از اين رو - چه در اسلام و چه در اديان الهى ديگر - هيچ چيز مهمتر از مساله توحيد و پرستش خداى يگانه نيست .

معناى توحيد حقيقى

برخى تصور مى كنند كه توحيد، در «توحيد در خالقيت» خلاصه مى شود و كسى كه تنها معتقد باش كه آفريننده عالم يكى است ، موحد مى باشد. اينان كلمه «الله» در جمله لا اله الا الله را فقط به معناى «خالق عالم» مى دانند. اگر نظر اين گروه را بپذيريم ، بايد مشركان مكه را موحد بدانيم ، چرا كه آنان حدود سيصد و شصت بت داشتند و آنها را مى پرستيدند و در عين حال «الله» را به عنوان خالق آسمان ها و زمين قبول داشتند و هرگز بت ها را خالق نمى دانستند. چنان كه قرآن مى فرمايد:
و لئن ساءلتهم مَن خلق السموات و الارض ليقولنّ الله ؛ (٢٩)
«و اگر از آنها بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده ؟ قطعا خواهند گفت : خدا».
پس مشركان و بت پرستان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچگاه بت ها را خالق جهان نمى دانستند زحمات و مبارزات پيامبران نيز فقط براى اثبات اين نبود كه خالق جهان يكى است . بنابراين توحيد مطلوب اسلام ، در توحيد در خالقيت خلاصه نمى شود.
توحيد در خالقيت و اعتقاد به خالق عالم ، شرط و ركن اول توحيد است و ركن دوم آن ، اعتقاد به ربوبيت خداوندباشد؛ اعتقاد به اين كه تدبير و اداره جهان در اختيار خداست ؛ چيزى كه مشركان منكر آن بودند. البته آنان با استدلال قرآنى ملزم به پذيرش آن مى شدند؛ استدلالى كه بر پايه استناد همه خيرها، بركات ، مرگ و زندگى به خداوند استوار است و بر اساس آن ، راهى جز پذيرش تدبير و ربوبيت خداوند باقى نمى ماند:
قل من يرزقكم من السماء و الارض اءمن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل اءفلا تتقون ؛ (٣٠)
«بگو كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مى بخشد؟ يا كيست كه حاكم بر گوش ها و ديدگان است ؟ و كيست كه زنده را مرده بيرون مى آورد و مرده را زنده خارج مى سازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مى كند؟ خواهند گفت : خدا. پس بگو: آيا پروا نمى كنيد؟»
بنابراين خداوند نه تنها خالق است ، بلكه رب و پروردگار نيز مى باشد؛ اما كسانى معتقدند كه خداوند جهان را آفريده و قوانينى براى آن قرار داده است و براى تدبير آن ، ديگر نيازى به خداوند نيست و او تاثيرى در گردش ‍ عالم ندارد.
به قول يكى از غربى ها، عالم مانند ساعتى است كه وقتى آن را كوك مى كنند، عقربه هاى آن به صورت خودكار حركت مى كند. بر اساس اين پندار، خداوند رب و پروردگار نيست و تنها خالق عالم است ؛ اما ما معتقديم كه نه تنها خدا عالم را آفريده ، بلكه اداره آن را در اختيار دارد و در اصطلاح ، «ربوبيت تكوينى» و «ربوبيت تشريعى» از آن خداست .
اعتقاد به ربوبيت تشريعى از آن روست كه خداوند انسان را مختار آفريده و او به راهنمايى ها و قوانين و مقرراتى كه خداوند وضع مى كند، نيازمند است .
برخى خالقيت و ربوبيت تكوينى خدا را قبول دارند و مى پذيرند كه مديريت و كارگردانى تكوينى عالم بر عهده خداوند است ؛ اما در ربوبيت تشريعى خداوند را قبول ندارند و نمى پذيرند كه انسان در رفتار اختيارى خود بايد از خداوند اطاعت كند و خداوند با جعل مقررات و قوانين و راهنمايى هاى خود رفتار اختيارى انسان را تدبير مى كند.
مصداق بارز اين گروه ، شيطان است كه منكر خالقيت خداوند نبود؛ از اين جهت وقتى خداوند از او پرسيد كه چه چيز تو را زا سجده كردن بر آدم بازداشت در جواب گفت : انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛ (٣١)
«من از او بهترم . مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى».
و بدين ترتيب ، به خالقيت خدا اعتراف كرد.
همچنين شيطان منكر ربوبيت تكوينى خداوند نبود؛ زيرا در همين سخن گستاخانه اش به ربوبيت الهى اقرار كرد، در آنجا كه گفت : رب بما اءغويتنى لاءزينن لهم فى الارض و لاءغوينهم اجمعين ؛ (٣٢)
«پروردگارا، به سبب آن كه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت .»
شيطان منكر قيامت نيز نبود؛ چرا كه پس از رانده شدن از درگاه خداوند درخواست مى كند:
رب فاءنظرنى الى يوم يبعثون ؛
«پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد مهلت ده».
آنچه كه باعث شد شيطان جزء كافران قرار گيرد و حتى گناهش از معصيت منكران وجود خدا بيشتر و سنگين تر شود انكار ربوبيت تشريعى خداوند بود. او بدان سبب از درگاه خداوند رانده شد و لعنت ابدى حضرت حق را براى خود خريد كه خود را برتر از آدم دانست و كبر و غرورش باعث شد كه از دستور خداوند سرپيچى كند و تدبير تشريعى خداوند را نپذيرد و بر آدم سجده نكند.
او حتى براى رد ربوبيت تشريعى و ناصواب جلوه دادن فرمان خداوند، اين استدلال را مطرح ساخت كه من بهتر از آدم هستم ؛ چون مرا از آتش و او را از خاك آفريدى ، و آتش از خاك برتر است ؛ پس من نمى توانم به كسى سجده كنم كه از من فروتر است .
بنابراين شيطان چون تسليم ربوبيت تشريعى خداوند نشد و على رغم پذيرش خالقيت و ربوبيت تكوينى خداوند، تسليم امر تشريعى خداوند در سجده به آدم نشد، از همه مخلوقات خداوند پست تر گرديد و خداوند او را پيشواى گنه كاران و فسادپيشگان ساخت و آنان با پيروى از شيطان روانه جهنم مى شوند و بدترين دركات جهنم را خداوند به شيطان اختصاص ‍ داد.
بنابراين در اسلام توحيد معجونى است كه اعتقاد به توحيد در خالقيت ، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند را در بر مى گيرد. لازمه سعادت و تعالى بشر، پذيرش همه اجزا و اركان توحيد است ؛ از اين رو اگر كسى ركنى از اركان توحيد را نپذيرفت ، اصل توحيد را نپذيرفته است ؛ چنان كه اگر در يك معجون دارو يكى از عناصر اصلى نباشد، نه فقط آن معجون شفابخش ‍ نيست ، بلكه ممكن است زيان نيز داشته باشد. با توجه به اين حقيقت خداوند مى فرمايد:
ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذالك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا؛ (٣٣)
«كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى گويند: ما به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم و مى خواهند ميان اين [دو] راهى برگزينند، آنان در حقيقت كافرند».
مؤ من كسى است كه مجموعه دين را به طول كامل بپذيرد. اگر كسى بخشى از دين را پذيرفت و بقيه را رد كرد، او در حقيقت كافر است ؛ چون به همه آنچه خداوند نازل كرده ايمان نياورده . به علاوه او به درخواست دل خويش ‍ بخشى از دين و كلمات خداوند را نپذيرفته . پس به واقع او هواپرست است ، نه خداپرست ؛ حتى آن بخشى از دين را كه پذيرفته ، به خاطر موافقت و دل خواهش بوده ، نه بدان جهت كه خداوند به پذيرش آنها فرمان داده است . خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده ، ايمان آورد و تابع خواست دل خود نباشد.
نتيجه اعتقاد به توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى و تشريعى «اعتقاد به اين كه خداوند خالق هستى است و تدبير و اراده عالم بر عهده اوست ، و اوست كه با قوانين و مقررات خود راه سعادت را فراروى انسان مى نهد» اين انگيزه را در انسان پديد مى آورد كه فقط خداوند را بپرستد او چون مى داند كه تدبير عالم در اختيار خداست ، براى رفع نيازمندى هاى خود سراغ ديگران نمى رود و در نتيجه تسليم خواست آنها نمى شود.
اما اگر منكر ربوبيت تشريعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى ديگران كشانده مى شود و در نتيجه تسليم خواست آنها مى گردد و به پرستش غيرخدا تن مى دهد.
پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبيت تكوينى و تشريعى همه از خداست ، راهى جز تسليم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستى او از خداست ، با تكيه بر چه قدرتى مى خواهد در برابر خداوند بايستد؟
او وقتى خداوند را همه كار عالم دانست ، ديگر معنا ندارد كه سراغ ديگران برود؛ چون ديگران چيزى ندارند كه به او بدهند.
بنابراين اعتقاد به توحيد كه شعار اسلام و ذكر لا اله الا الله بيانگر آن است ، سه ركن دارد:
اعتقاد به خالقيت ،
ربوبيت تكوينى ،
و ربوبيت تشريعى خداوند.
اعتقاد به توحيد در عبادت خداوند يگانه ، بر پذيرش اين سه ركن متوقف است . اين همان شعار توحيدى است كه در كلام حضرت امام رضا عليه السلام به عنوان دژ خداوند ذكر شده است .
دانستيم كه لا اله الا الله تنها يك لفظ و يك شعار نيست ، بلكه حكايتگر مجموعه عقايد توحيدى است كه در قلب انسان موحد رسوخ كرده و او بر اساس آن عقايد راستين ، هستى را متعلق به خدا مى داند و خداوند را مدبر عالم و برآورنده نيازها مى شناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد؛ بر اين اساس ممكن نيست در پى ديگران باشد.
پس اهتمام ويژه به مساله توحيد، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحيد در جنبه هاى اعتقادى ، اخلاقى و تشريعى اش باعث مى شود كه انسان با سراسر وجودش خداوند را درك كند و به او توجه يابد و لحظه اى از او غافل نگردد.

تفاوت بين علم و ايمان به خداوند

گاهى حقيقت توحيد را با جمله لا اله الا الله در فصل آخر اذان و اقامه يا در تسبيحات اربعه و... بيان كنيم ؛ اما گاهى اين ذكر با شهادت و گواهى همراه مى شود و مثلا در ابتداى اذان و اقامه و در تشهد، اشهد ان لا اله الا الله مى گوييم . شايد شهادت به وحدانيت خدا در آغاز نماز بدان علت باشد كه هر كس در مقام عبادت خداوند بر مى آيد، اول بايد به وحدانيت خداوند اعتراف كند و لازمه آن اعتراف ، آگاهى به اين است كه خداوند آفريننده جهان است .
البته ايمان با علم متفاوت است و هويت مستقلى دارد. ايمان ، عملى اختيارى و عبارت است از التزام و پذيرش قلبى نسبت به چيزى كه انسان مى داند و به آن آگاهى دارد و مى كوشد كه به آن عمل كند؛ از اين رو گاهى علم انسان با ايمان همراه نيست ؛ به همين سبب فرعون با اين كه مى دانست حضرت موسى عليه السلام از سوى خداوند فرستاده شده و معجزاتى از سوى خداوند آورده ، به او ايمان نياورد.
قرآن در اين باره مى فرمايد:
قال لقد علمت ما انزل هؤ لاء الا رب السموات و الارض بصائر و انى لاظنك يا فرعون مثبورا؛ (٣٤)
«گفت : قطعا مى دانى كه اين [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است ، و راستى اى فرعون ، تو را تباه شده مى پندارم».
حضرت موسى عليه السلام با تاكيد، به فرعون مى فرمايند:
تو مى دانى معجزاتى كه به دست من انجام مى گيرد، كار خداوند است ؛ اما فرعون وجود خدايى جز خود را انكاركرد و ادعا مى نمود كه من غير از خود، خدايى براى شما سراغ ندارم . قطعا حضرت موسى عليه السلام درست مى گفت و فرعون نيز آن را مى دانست ؛ اما انكار مى كرد و به خداوند شرك مى ورزيد. پس علم به تنهايى كافى نيست و هنگامى اثربخش است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد و قلبا آن را بپذيرد.
چه بسا انسان چيزى را مى داند؛ اما آگاهانه آن را انكار مى كند كه اين «جحد» و انكار آگاهانه ، بدترين نوع كفر است . بر اين اساس ما مى دانيم خدايى جز پروردگار عالم وجود ندارد؛ اما بايد در نماز با فعل اختيارى خود كه همان اعتراف و شهادت است ، از علم و ايمان خود به وحدانيت خداوند خبر دهيم . و اين شهادت كه عملى اختيارى در اذان ، اقامه و تشهد است ، عبادت محسوب مى شود.
در اين جا اين سوال مطرح مى گردد كه در نماز برخى تعابير، نظير اياك نعبد، اياك نستعين ، و اهدنا الصراط المستقيم با صيغه جمع به كار رفته اند و حكايت مى كنند كه بيشتر اهتمام بر آن بوده كه نماز به جماعت خوانده شود و نماز در اصل ، ماهيتى اجتماعى دارد؛ پس چرا با اين كه اذان براى اعلام عمومى است ، با صيغه مفرد به وحدانيت خداوند شهادت مى دهيم و در اذان و همچنين اقامه و تشهد، تعبير «اشهد» را به كار مى بريم و نمى گوييم :
نشهد ان لا اله الا الله شايد استفاده از صيغه مفرد «اشهد» در شهادت به وحدانيت خداوند، از اين جهت از اين جهت باشد كه شهادت و اعتراف ، امرى است شخصى و هر كس با آن از علم حضورى و اعتقاد قلبى خويش به آنچه مى داند خبر مى دهد و هيچ كس نمى تواند از ناحيه ديگران شهادت دهد؛ چون از اعتقاد قلبى آنان خبر ندارد. با توجه به اين حقيقت است كه ما در هيچ يك از دعاها و مناجات ها سراغ نداريم كه شهادت و اعتراف به وحدانيت خداوند با صيغه جمع به كار رفته باشد، بلكه در همه موارد، تعبير «اشهد» به كار رفته است .

جلسه چهارم : جستارى در بحث نبوت

بازشناسى شهادت به توحيد

گفتيم كه با كالبدشكافى كلمه اخلاص لا اله الا الله ، به سوى ركن اساسى توحيد رهنمون مى شويم كه اعتقاد به توحيد لازم است و اگر كسى يكى از آن را نپذيرد، مشرك است . ركن اول ، توحيد در خالقيت است ؛ يعنى اعتقاد به اين كه خداوند خالق آسمان و زمين و همه موجودات است .
ركن دوم توحيد حقيقتى كه در شعار توحيد تجلى يافته ، اعتقاد به توحيد در ربوبيت تكوينى است ؛ يعنى اعتقاد به اين كه تدبير و اداره عالم فقط به دست خداوند است و همان كسى كه جهان را آفريده ، خود به تدبير و اداره آن مى پردازد.
ركن سوم توحيد، اعتقاد به توحيد در ربوبيت تشريعى است اين ركن به حوزه رفتار انسان ، كه خداوند او را از عقل و نيروى اختيار برخوردار ساخته ، اختصاص دارد و عبارت است از اختصاص حق قانون گذارى مطلق به خداوند.
بر اين اساس ، چون خداوند خالق و مالك هستى و از جمله مالك انسان است و انسان مملوك خداوند به شمار مى آيد، بايد از تكاليف الهى اطاعت كند و تسليم اراده تشريعى خداوند باش و معتقد شود كه تنه خ شايستگى جعل مقررات و قوانين و هدايت تشريعى انسان را دارد و بدون اذن او كسى نمى تواند عهده دار اين مهم گردد.
پس از اعتقاد به توحيد در خالقيت و توحدى در ربوبيت تكوينى و تشريعى ، انسان بايد معتقد شود كه تنها خداوند شايستگى پرستش و عبادت را دارد و كسى كه غير خدا را بپرستد، مشرك است .
در واقع ، توحيد در الوهيت و عبادت ، جزء اخير علت تامه توحيد است و بر اعتقاد به خالق بودن خداوند و ربوبيت تكوينى و تشريعى او توقف دارد؛ چون تا انسان به وجود خدا، خالقيت او و ربوبيت تكوينى و تشريعى وى اعتقاد نداشته باشد، باور نمى كند كه تنها خداوند معبود است و پرستش ‍ غير او جايز نيست .


۳
بازشناسى شهادت به رسالت

بازشناسى شهادت به رسالت

چنان كه گفتيم اعتقاد به توحيد و لا اله الا الله ، متضمن ربوبيت تشريعى و وجوب اطاعت از امر و نهى خداوند و اطاعت نكردن از غير خداست ؛ اما اعتقاد به توحيد مشخصا بيان نمى كند كه پذيرش رسالت رسول خدا و دينى كه او آورده لازم است ؛ گرچه اجمالا محتواى لا اله الا الله در بر گيرنده اعتقاد به رسالت نيز هست .
بر اين اسا در كنار اعتقاد به توحيد، انسان بايد به رسالت پيامبر خدا نيز معتقد باشد و دينى را كه او از سوى خداوند آورده بپذيرد و تسليم شريعت او شود. البته شهادت به رسالت ، متوقف بر آن است كه خداوند شخصى را به عنوان رسول معرفى كند؛ انگاه پس از آنكه فرستاده خداوند را به عنوان رسول و خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم شناختيم و به دين او نيز آگاهى يافتيم ، ملزم هستيم كه همه به آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند به ما ابلاغ شده عمل كنيم و هم آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان فرمانرواى الهى براى ما بيان يم كند بپذيريم و تسليم اوامر و دستورات او نيز باشيم .
پس اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پرتو اطاعت از خداوند واجب است ؛ چه اين كه شهادت به رسالت او نيز، مقوم پذيرش اسلام و ايمان به خداست ، و اين شهادت در ادامه و در طول شهادت به توحيد مى باشد.
با توجه به اين كه رسول خدا فرستاده خداوند و صاحب شريعت است و حاكم و فرمانرواى مردم معرفى شده و اذن او اذن خداست ، اطاعت از كسى كه جانشين و ماذون از سوى رسول خداست ، واجب مى باشد؛ از اين رو اطاعت از امام معصوم عليه السلام كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وى را معرفى مى كند واجب است و اعتقاد به ولايت او در طول اعتقاد، به رسالت و تكميل كننده آن مى باشد. همچنين با توجه به اين كه امام معصوم عليه السلام جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ماءذون از سوى اوست و اطاعت از او در پرتو اطاعت از رسول خدا واجب است ، اطاعت از كسى كه با نصب عام يا نصب خاص به وسيله امام معصوم عليه السلام تعيين شده ، واجب مى باشد. از اين رو، در پرتو اطاعت از امام معصوم عليه السلام ، اطاعت از ولى فقيه نيز واجب مى باشد.
پس اطاعت از ولى فقيه ، شعاعى از اطاعت امام معصوم عليه السلام است و اطاعت از امام معصوم عليه السلام نيز شعاعى از اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است و اطاعت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز، شعاعى از اطاعت خداوند متعال به شمار مى آيد.
با توجه به آنچه گفتيم ، اهميت رسالت و شهادت به آن روشن شد، و با توجه به اهميت شهادت به رسالت است كه در اذان و اقامه ، در كنار شهادت به توحيد، شهادت به رسالت نيز قرار گرفته است . همچنين در تشهد نماز به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شهادت مى دهيم .
نكته جالب توجه اين كه در احكام اسلامى آمده : اگر از روى سهو در نماز نقصى پديد آيد و چيزى فراموش شود، در مواردى پس از نماز بايد سجده سهو به جا آورد. در اين سجده كه انسان سر را بر خاك مى گذارد و در مقابل عظمت الهى به خاك مى افتد، بايد صلوات بفرستد يا ذكر السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته را بر زبان آورد. سجده عبادتى است كه فقط بايد براى خداوند متعال انجام پذيرد؛ اما براى جبران نماز، بايد در آن به وجود مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توجه كنيم و به ايشان سلام بفرستيم .

ايمان مطلق به رسالت خاتم الانبيا و ساير پيامبران الهى

توجه به اين نكته لازم است كه اعتقاد به ربوبيت تشريعى خداوند به اين معنا نيست كه ما مى توانيم از هر شريعتى پيروى كنيم ، بلكه بايد بر اين اصل اعتقادى تاكيد داشت كه پس از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تنها بايد از ايشان اطاعت كرد و شريعت ايشان را پذيرفت ، و التزام عملى و رفتار بر اساس ساير شرايع پذيرفته نيست .
البته از نظر ما شرايع ساير پيامبران در همان قالبى كه نازل شده بودند، صحيح و براى محدوده زمانى خودشان معتبر و حجت بوده اند و احترام به آنها لازم است . چه اين كه احترام به ساير پيامبران نيز، واجب است و هيچ كس حق ندارد به پيامبرى از پيامبران خدا اهانت كند و اهانت به هر پيامبرى ، اهانت به همه انبياست ، و انكار يكى از شرايعى كه از طرف خداوند نازل شده ، به منزله انكار همه شرايع است .
در قرآن كريم از حضرت ابراهيم ، حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام ستايش شده و شرايع آنان مورد تصديق قرار گرفته و براى دوران خودشان معتبر و حجت شناخته شده است . قرآن در اين باره مى فرمايد:
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله ؛ (٣٥)
«پيامبر بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است ، و مؤ منان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آورده اند [و گفتند] ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى گذاريم».
پس لازمه ايمان به خدا اين است كه انسان بين پيامبران الهى فرقى نگذارد و همه را بپذيرد و به آنان ايمان آورد و اطاعت كسى را كه پيام آور الهى است ، واجب بشمارد. البته كسانى به همه آنچه كه خداوند نازل كرده بود، اعتقاد نداشتند و به همين جهت قرآن مى فرمايد:
ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون اءن يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون اءن يتخذوا بين ذلك سبيلا # اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا؛ (٣٦)
«كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند، و مى خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى گويند: ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم و مى خواهند ميان اين [دو] راهى برگزينند؛ آنان در حقيقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفت آور آماده كرده ايم».
نمى توان بين ١٢٤ هزار پيامبر تفكيك قائل شد و اگر كسى حتى يكى از آن پيامبران را نپذيرد، كافر و مستحق جهنم است ؛ چون ايمان ، مطلق است و تجزيه نمى پذيرد و تا كسى به همه پيامبران الهى معتقد نشود، مؤ من نخواهد بود و نمى توان گفت او به نسبت اعتقادى كه به تعدادى از پيامبران دارد، از درجات بهشت و ايمان برخوردار مى شود.
در بحث اعتقاد به توحيد گفتيم كه اين اعتقاد وقتى محقق مى شود كه انسان به همه مراتب و اركان توحيد معتقد گردد؛ يعنى به خالقيت خداوند، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند اعتقاد داشته باشد. در غير اين صورت به جهت نقصى كه در ايمان او وجود دارد، كافر است ؛ از اين رو، شيطان با اين كه به خداوند اعتقاد داشت و توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى را پذيرفته بود و همچنين به قيامت معتقد بود؛ اما چون ربوبيت تشريعى خدا را نپذيرفت و زير بار فرمان خدا مبنى بر سجده به آدم نرفت و تسليم مطلق خداوند نشد، از درگاه خداوند رانده شد و در زمره كافران و صدرنشين جهنم شد و ديگران با گمراهى هاى او وارد جهنم مى شوند. او با اين كه به خالقيت و ربوبيت تكوينى خداوند اعتقاد داشت ؛ اما به جهت طغيان در برابر خداوند، پست ترين و طغيان پيشه ترين گنه كاران است . همچنان كه بايد به خدا ايمان مطلق داشت ، بايد به رسالت همه رسولان الهى به طور مطلق ايمان آورد. اگر كسى يكى از ١٢٤ هزار پيامبر را انكار كند، به مثابه آن است كه همه پيامبران را انكار كرده است ؛ زيرا اگر عده اى از پيامبران را نه از روى خواست دل ، بلكه بدان جهت كه پيامبران خدا هستند قبول دارد، بايد بقيه را نيز قبول داشته باشد و فرقى بين آنان نگذارد.

ضرورت پذيرش مطلق شريعت پيامبر

چنان كه گفتيم ، قرآن به صراحت مى گويد كسى كه يكى از پيامبران خود را قبول نداشته باشد و منكر شود، كافر واقعى است و از بهشت محروم مى گردد؛ چون انكار او به منزله انكار همه پيامبران است .
همچنين كسى كه شريعتى را پذيرفته ، بايد به همه قوانين ، مقررات واژه آموزه هاى آن ملتزم شود و اگر كسى برخى از احكامى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده نپذيرد، مجموعه شريعت ايشان را نپذيرفته و انكار كرده است . او اگر ساير احكام شريعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بدان جهت كه احكام خداست پذيرفته ، بايد بقيه را نيز قبول كند؛ چون آنها نيز از سوى خداوند فرستاده شده اند و نمى توان بين احكام الهى تفكيك قائل شد.
در روايات از برخى بدگويى و نكوهش شده است و آنان بدتر از كفار قلمداد شده اند، بدان سبب كه از حكم خدا آگاهى داشتند؛ به دليل ناسازگارى با خواسته دلشان ، در باطن آن را نپذيرفتند و انكار كردند.
البته كسى كه كه حكم خدا را نمى داند و در آن ترديد دارد و امر بر او مشتبه شده و شرايط اجتماعى به گونه اى است كه نمى تواند واقعيت را درك كند - در حدى كه كوتاهى نكرده - معذور است و جزء مستضعفان به شمار مى آيد.
البته استضعاف داراى مراتب است و دامنه آن وسيع مى باشد: ممكن است كسى در اثر استضعاف فكرى ، خدا يا پيامبر را نشناسد، و ممكن است خدا و پيامبر را باور داشته باشد؛ اما به حكمى از احكام خدا جاهل باشد. آگاه نبودن او از حكم خدا يا به سبب ناتوانى عقلى و يا به دليل در اختيار نداشتن ابزار ارتباطى است و يا بدان جهت است كه در شرايطى قرار گرفته كه نمى تواند آن حكم را باور كند. در هر صورت او اگر در كسب معارف الهى كوتاهى نكرده باشد، معذور است ؛ اما اگر كسى از حكم خداوند آگاهى دارد، و به دليل ناسازگارى با منافع مادى اش آن را انكار مى كند و يا عملا به آن ملتزم نمى شود - در صورتى كه انكار آن حكم يا انكار يكى از معارفى كه خداوند فرستاده ، انكار و رد يكى از ضروريات اسلام و دين محسوب نگردد تا حكم كافر بر او مترتب شود - او در ظاهر مسلمان محسوب مى گردد؛ ولى در باطن كافر است .
كسى كه شهادتين را بگويد، در ظاهر مسلمان است و ما او را مسلمان به حساب مى آوريم و اجازه نداريم در عقايد و رفتارش تجسس كنيم ؛ اما اسلام ظاهرى و برخوردارى شخص از منافع و حقوق اسلامى ، با كفر باطنى او در تضاد نيست . اصولا نفاق به اين معناست كه انسان چيزى را اظهار كند كه در دل به آن اعتقاد ندارد: از يك سو اظهار مى كند كه گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را قبول دارد؛ اما چيزى را كه مى داند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده انكار مى كند؛ اين همان كفر باطنى است . پس ‍ نبايد از اين نكته كه بسيارى از آن غفلت دارند غافل ماند و بايد توجه داشت كه اسلام ظاهرى با كفر باطنى منافاتى ندارد.
در صدر اسلام برخى از كسانى كه در زمره پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند و نماز مى خواندند و قسم مى خوردند كه ما مسلمان و مؤ من هستيم ، در باطن منافق بودند؛ از اين رو قرآن تصريح مى كند كه آنان دروغ گويند و هرگز ايمان نياورده اند و نبايد مسلمان فريب قسم و اعتراف آنان را بخورند و به آنان اعتماد كنند:
اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ؛ (٣٧)
«چون منافقان نزد تو آيند گويند: گواهى مى دهيم كه تو واقعا پيامبر خدايى . و خدا [هم] مى داند كه تو واقعا پيامبر او هستى ، و خدا گواهى مى دهد كه مردم دو چهره سخت دروغگويند».

فرجام عدم شناخت كافى نسبت به معارف اسلامى

روشن شد كه رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مصداق ربوبيت تشريعى الهى است و به آن عينيت مى بخشد؛ چرا كه ربوبيت تشريعى خداوند، به معناى اختصاص حق قانون گذارى به خداوند است ؛ اما ربوبيت تشريعى خداوند، آشكارا بيانگر اين نيست كه خداوند قانونى را نازل كرده - گرچه در توحيد و ربوبيت تشريعى اجمالا نزول قوانين الهى و برانگيختن پيامبر از سوى خدا نهفته است - از اين رو خداوند بايد شخصى را به عنوان رسول خود برانگيزد و او را حامل وحى خود قرار دهد؛ آنگاه پس از نزول قوانين الهى و بعثت رسول خدا، پذيرش و شهادت به رسالت لازم و متمم شهادت به توحيد است .
ما معتقديم كه خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به سوى مردم مبعوث كرده و دين او را خاتم و ناسخ اديان الهى پيشين قرار داده است . البته در هنگام اذان و اقامه و نماز، ما به آنچه مى گوييم توجه تفصيلى نداريم ؛ اما شناخت آنها باعث مى شود كه بتوانيم در مواجهه با شبهات ايمانمان را حفظ كنيم .
كسانى را مى شناسيم كه مسلمان و مؤ من بودند و نماز مى خواندند و در زمان رژيم طاغوت به زندان رفتند و شكنجه شدند. حتى در دفاع مقدس نيز شركت داشتند و جانباز شدند؛ اما به دليل سست بودن پايه هاى ايمانشان و نداشتن عقايدى روشن و شفاف و عدم تحليل درست مبانى دينى ، تحت تاثير شبهات ديگران قرار گرفتند و ايمان خود را از دست دادند. اكنون ضرر آنان ، از ضرر هر كافرى براى اسلام و جامعه اسلامى بيشتر است . آنان ادعا مى كنند كه ما پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن را قبول داريم و مى پذيريم كه قرآن را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از سوى خداوند آورده است ؛ اما نمى پذيريم كه هر چه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفته صحيح است و يا هر چه در قرآن است درست مى باشد! باعث تعجب است كه مسلمانى چنين سخنانى مى گويد و در كتاب خود مى نويسد كه قرآن نيز نقدپذير است و از طريق تجربه علمى مى توان تشخيص داد چه بخشى از قرآن درست و چه بخشى نادرست است ! همچنين آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان وحى آورده ، محصول تجربه درونى و حالات عرفانى اوست ، و چنان نيست كه هر چه او مى فهمد و درك مى كند درست باشد؛ چون او نيز بشر است و فهم بشر خطا و اشتباه بردار. پس پيامبرى او به اين معنا نيست كه هر چه او مى گويد درست است . همچنين به اين معنا نيست كه قرآن كلام خداست ، بلكه قرآن بيان دريافت ها و تجربه درونى پيامبر است و از آن جهت كه او بشر مى باشد، در قرآن نيز خطا راه دارد!
امروزه كسانى به عنوان نظريه پرداز به بهانه حفظ اسلام ، درباره اسلامى كه بايد از كيان آن در برابر كفر دفاع كرد، چنين سخنان ياوه و باطل را مى گويند. آنان
مدعى اند كه اسلام را به گونه اى مطرح مى كنند كه دنيا بپذيرد و جوانان و نسل آينده آن را بپذيرند و مسلمان باقى بمانند، در غير اين صورت كسى آن را نمى پذيرد؛ اما آنچه آنان مى گويند و درباره آن مى نويسند، چيزى جز اسلام منهاى اسلام نيست !!
ذكر آنچه گذشت براى آن است كه ما احساس خطر كنيم و درباره عقايد خود حساسيت بيشترى نشان دهيم و تصور نكنيم كه وقتى بدون تحقيق كافى و سربسته عقايد اسلامى را پذيرفتيم ، ايمان ما بيمه شده و در آن انحرافى رخ نخواهد داد.
در برخى روايات امده كه در آخرالزمان ، انسان هنگام صبح مؤ من است و شامگاه كافر مى شود؛ در اينباره امام صادق عليه السلام فرمودند:
ان العبد يصبح مومنا و يمسى كافرا و يصبح كافرا و يمسى مومنا. (٣٨)
در سخن حضرت استبعادى نيست ! چون وقتى كسى حكم ضرورى اسلام را رد كرد، كافر شده است . چنان كه گفتيم ، كسانى نماز مى خواندند و در راه اسلام مبارزه مى كردند و حتى وجوهات مى دادند؛ ولى در نهايت كافر شدند و موجبات گمراهى جامعه اسلامى را فراهم آوردند؛ آن سان كه ضرر آنان براى جامعه اسلامى ، از ضرر هر كافرى بيشتر است . حتى اگر دشمن بخواهد نفوذ كند و در صدد براندازى نظام اسلامى برآيد، از طريق آنان اهداف خود را پيش برد؛ زيرا دشمن نمى تواند مستقيما دخالت كند. پس ‍ ضرر آنان از ضرر آمريكا بيشتر است ؛ زيرا بدون آنان آمريكا نمى تواند كارى كند.
بنابراين بايد كاملا هوشيار باشيم و باورهاى خود را محكم و نفوذناپذير سازيم و اين معنا را دريابيم كه اگر محتواى اشهد ان محمدا رسول الله را درست بشناسيم ، ايمانمان قوى مى شود و مى توانيم در برابر شبهات و وسوسه هاى شيطانى مقاومت كنيم .

جلسه پنجم : جايگاه و ويژگى هاى نماز

پيام فردى و اجتماعى اذان

بحث خود را درباره نماز از بررسى محتوانى بندهاى اذان و اقامه شروع كرديم و به اين مناسبت ، درباره «الله اكبر» و اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله سخن گفتيم و مبحث توحيد و شهادت به توحيد و رسالت را به اختصار گذرانديم .
اكنون درباره سه بند ديگر از بندهاى اذان و اقامه ، يعنى حى على الصلاة ، حى على الفلاح و حى على خيرالعمل سخن مى گوييم و ارتباط بين آنها را ذكر مى كنيم .
چنان كه ملاحظه مى شود، جملات مزبور در قالب شعار و براى اعلان عمومى بيان شده اند: حى على الصلاة ؛ يعنى بشتاب به سوى نماز و حى على الفلاح ؛ يعنى بشتاب به سوى رستگارى و منظور تحصيل رستگارى به وسيله نماز است . جمله حى على خير العمل نيز، به معناى «بشتاب به بهترين عمل» است و باز منظور از بهترين عمل ، نماز است .
با توجه به اين كه اذان براى اعلان عمومى و توجه دادن نمازگزاران براى شركت در نماز جماعت است ، چرا مستحب است كسى كه نمازش را به تنهايى و در خلوت مى خواند نيز اذان و اقامه بگويد؟ با توجه به اين كه در حى على الصلاة ، حى على الفلاح و حى على خير العمل اعلان عمومى به اداى نماز آمده ، كسى كه به تنهايى نماز مى خواند با گفتن آن جملات ، چه كسى را به انجام نماز دعوت مى كند؟
پاسخ اين است كه گفتن آن جملات در نماز انفرادى ، براى تلقين و توجه دادن نفس به درك موقعيت نمازى است كه باعث فلاح و رستگارى مى شود؛ چه اين كه كسى كه براى اعلان عمومى اذان مى گويد؛ خود نيز مشمول پيام اذان باشد و تلقين و توجه براى او نيز حاصل مى گردد. روشن شد كه حتما لازم نيست در اذان و اقامه انسان شخص ديگرى را مخاطب خود سازد و گفتن اذان ، از يك حيث براى اعلان عمومى و توجه دادن ديگران به نماز است و از حيث ديگر براى تلقين و توجه دادن نفس به موقعيت نماز و توجه به خداوندى است كه انسان در برابر او ايستاده است .

نماز عامل رستگارى

در باره حى على الفلاح كه يكى از بندهاى اذان و اقامه است ، اين پرسش مطرح مى شود كه آيا نماز خود فلاح و رستگارى است ؟ يا باعث رسيدن به فلاح مى شود؟ آيا منحصرا نماز باعث فلاح مى گردد؟ يا اعمال ديگرى نيز هستند كه انسان را به رستگارى رهنمون مى شوند؟ در اين صورت ، چرا فقط درباره نماز تعبير حى على الفلاح به كار رفته و درباره اعمال ديگر چنين تعبيرى نداريم ؟ با توضيحاتى كه ارائه مى دهيم پاسخ پرسشهاى فوق روشن مى وشد.
«فلاح» قبل از اسلام در ادبيات عرب به كار مى رفته است ؛ اما پس ‍ از ظهور اسلام و با توجه به كاربرد وسيع آن در قرآن ، به يك اصطلاح كليدى در معارف اسلامى تبديل شد و مسلمانان نيز با تبعيت از قرآن ، در ادبيات خود فراوان از آن استفداده مى كنند. واژه «رستگارى» ترجمه فارسى «فلاح» است ؛ ولى با توجه به اختلاف ويژگى هاى زبان عربى با زبان فارسى ، واژه رستگارى نمى تواند بار معنايى فلاح را به طور كامل ، منعكس كند. علاوه بر اين صرف نظر از ادبيات دينى ، در سخنان روزمره خود كمتر واژه «رستگارى» را به كار مى بريم .
چنان كه اشاره كرديم در قرآن واژه «فلاح» و مشتقات آن فراوان به كار رفته اند. به عنوان نمونه ، سوره مومنون با آيه قد افلح المومنون ؛ «به راستى كه مؤ منان رستگار شدند». آغاز شده و در سوره بقره نيز پس از انكه پرهيزگاران را معرفى مى كند، مى فرمايد:
اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون ؛ (٣٩)
«آنان برخوردار از هدايتى از سوى پروردگار خويشند، و آنان همان رستگارانند».
جا دارد كه به اين نكته ادبى اشاره كنيم كه باب «افعال» معمولا متعدى است ؛ اما در برخى موارد در قالب «فعل لازم» به كار مى رود. در دو آيه مذكور «افلح» و «المفلحون» لازم هستند و «افلح» به معناى صار ذا فلاح ؛ «برخوردار از فلاح شد» و «مفلح» به معناى برخوردار از فلاح و رستگارى است .
فلاح به معناى فوز، سعادت و پيروزى نيز به كار مى رود؛ چنان كه در آيه ... قد افلح اليوم من استعلى ؛ (٤٠) «در حقيقت ، امروز هر كه فايق آيد خوشبخت است». «افلح» به معناى «فوز»، يعنى غلبه يافتن و كامياب شدن است . همچنين در آيه ... و لا يفلح الساحر حيث اءتى ؛ (٤١) «و جادوگر هر جا كه رود پيروز نگردد». «فلاح» به معناى پيروزى است .
پس مفهوم فلاح ، ارتباط نزديكى با مفهوم فوز و سعادت دارد و با دقت در موارد كاربرد آنها مى توان ارتباط آنها را شناخت . توضيح اين كه هر كس ‍ فطرتا گمشده اى به نام «سعادت» و «خوشبختى» دارد و نمى توان كسى را يافت كه در جستجوى آن نباشد. كسى كه به دنبال سعادت است ، بايد موانعى را كه در مسير رسيدن به سعادت قرار دارد، كنار زند تا بتواند به سعادت دست يابد.
وقتى او به سعادت رسيد، از آن جهت كه موفقق شده موانع راه را كنار زند و از دست عوامل بازدارنده نجات يابد، درباره او واژه فلاح به كار مى رود و گفته مى شود كه به فلاح رسيده .
پس واژه فلاح در موردى به كار مى رود كه شخص موانع دستيابى به رشد، كمال و هدف را كنار مى زند و به تعبير ديگر، از اين موانع نجات مى يابد؛ اما از آن نظر كه شخص سعادتمند به مطلوب و سعادت رسيده ، كلمه «فاز» درباره او به كار مى رود و منظور اين است كه او موفق شده به مطلوب خود دست يابد.
نماز عامل فلاح و رستگارى است و در اذان و اقامه ، نمازگزاران به نماز كه عامل رسيدن به فلاح است ، دعوت شوند و ذكر حى على الفلاح نمازگزار را به اين نكته متوجه مى سازد كه او با بجا آوردن نماز، به فلاح مى رسد.
در اين جا اين سولا مطرح يم شود كه چرا نماز باعث فلاح و رستگارى مى شود؟
پاسخ اين است كه دلبستگى هاى مادى ، خود به خود نه فقط انسان را در رسيدن به سعادت يارى نمى رسانند، بلكه ممكن است سد راه وى شوند. البته اگر نيازمندى هاى مادى با انگيزه متعالى و الهى همراه گردند، باعث رسيدن به سعادت مى شوند. نيازمندى ها و تعلقات مادى از اوان طفوليت در انسان ظاهر مى شود و كودك پس از تولد با احساس گرسنگى ميل خود به غذا را نشان ميدهد و از همين مرحله ، دلبستگى به خوردنى ها در او پديد مى آيد. البته رفته رفته اين تعلقات فزونى مى گيرند و انسان به مرحله اى مى رسد كه دل بستگى به مقام ، رياست و شهرت دنيوى نيز در او پديد مى آيد.
يكى از محرك هاى اصلى انسان براى تاءمين خواسته ها و نيازهاى مادى ، لذتى است كه براى انسان حاصل مى شود. چنين لذتى علاوه بر آن كه موقتى است ، رنج و زحمت فراوانى را به انسان تحميل مى كند؛ مثلا انسان با احساس گرسنگى به دنبال غذا مى رود؛ ولى با زحمت و تلاش غذا را به دست مى آورد و در هنگام خوردن غذا نيز، بايد متحمل رزحمت و رنج شود؛ او پس از سير شدن نيز، احساس رخوت و سنگينى ميكند.
لذت وى منحصر به زمانى است كه اعصاب ويژه زبان مزه و طعم غذا را درك مى كنند. بنگريد كه انسان براى رفع اين نياز ضرورى بدن كه حيات وى در گرو آن است و اگر غذا نخورد مى ميرد، چقدر تلاش مى كند، و در پرتو تلاش ها و زحمت هاى فراوانى كه متحمل مى شود، تنها لذتى موقتى برايش ‍ حاصل مى گردد. تاءمين ساير تعلقات و نيازهاى مادى نيز، با رنج و تلاش ‍ فراوان همراه است و از لذت هاى محدود و زودگذرى برخوردارند.
اكنون با توجه به اين كه هدف نهايى انسان قرب خداوند است و راه رسيدن به آن ، توجه به خداوند و اطاعت از اوست ، آيا صرف عمر و انرژى براى رسيدن به خواسته هاى مادى و پرداختن به رقابت هاى سالم و غيرسالم دنيوى و مشكلات فراوان ، باعث غفلت از خداوند و مانع دستيابى به قرب الهى نمى شود؟ در هر صورت ضرورت هاى زندگى مادى كه گريزى از آنها نيست ، دست و پاى انسان را را بسته اند و مانع حركت او به سوى كمال و قرب خداوندشوند.


۴
جلسه ششم : راهكار توجه قلبى به خدا در نماز
پس از ازدواج ، يكى از بزرگان عرض تبريك به منزلمان آمدند و ما براى ايشان شيرينى آورديم . وقتى ايشان اندكى از آنها را تناول كردند، فرمودند: «شيرينى اى كه من خوردم ، مثل سنگى است كه به پاى پرنده مى بندند و مانع پرواز او مى شود» آن شيرينى حلال بود و از مال حرام تهيه نشده بود؛ اما براى كسى كه همواره روحش به ملكوت توجه دارد و حتى نمى خواهد براى لحظه اى آن توجه گسسته شود، خوردن آن دشوار است ؛ چون براى لحظاتى موجب كندى پرواز او مى شود.

نماز، عامل رهيدن از تعلقات مادى و غير الهى

اكنون اين سوال مطرح مى شود كه وقتى تعلقات مادى و استفاه حلال از امكانات مادى - چه رسد به استفاده نامشروع از آنها - غل و زنجيرى بر پاى انسان است و مانع حركت وى به سوى مقصد مى وشد، وظيفه او چيست ؟
همچنين با توجه به اين كه خداوند انسان را آفريد و هدف او را رسيدن به كمال نهايى ، يعنى جوار و قرب الهى قرار داد - همان مقام متعالى اى كه در وصف آن فرمود: ان المتقين فى جنات و نهر # فى مقعد صدق عند مليك مقتدر؛ (٤٢) «در حقيقت ، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها، در قرارگاه صدق ، نزد پادشاهى توانايند» - چرا وى را به تعلقات و دلبستگى هاى مادى گرفتار كرد تا مانع سير او به سوى خداوند شوند؟
پاسخ اين است كه خداوند انسان را از عقل و نيروى اختيار برخوردار ساخت و حركت انسانى بايد با انتخاب و اختيار انجام گيرد. او براى رسيدن به كمال ، بايد موانع را كنار بزند و با عواملى كه مخالف سعادت و كمال انسان هستند، مبارزه كند. او بايد با مشكلات و سختى ها دست و پنجه نرم كند و در بين راه ها و بيراهه هايى كه فراروى اوست ، با اختيار خود راه كمال و سعادت را برگزيند تا با پيمودن آن به تكامل انسانى و مقام خلافت الهى دست يابد. در اين نگرش است كه وجود شيطان و عوامل شيطانى تبيين و تفسير مى شوند.
اگر انسان از نيروى اختيار برخوردار نبود و همانند ملائكه ، راهى جز اطاعت و بندگى خداوند فراروى او نبود و قوه شهوت و غضب را نيز نداشت ، ممكن نبود به مقام خليفة اللهى نايل شود؛ مقامى كه برتر از مقام فرشتگان است و در نهايت حركت تكاملى انسان حاصل مى گردد.
اكنون با توجه به اين واقعيت كه خداوند ما را براى رسيدن به كمال نهايى و قرب الهى آفريده و در عين حال انسان ، در دنيا گرفتار مشكلات و گرفتارى ها و تعلقات مادى است و بدون آنها زندگى مادى تداوم نمى يابد، چه عاملى او را از منجلاب تعلقات مادى نجات مى دهد؟ او چگونه م يتواند قيد و بندها را از روح خود بردارد تا روحش آزادانه و فارغ از مزاحمت تعلقات مادى راه كمال و رستگارى را طى كند؟
پاسخ اين است كه بهترين عاملى كه مى تواند انسان را از دام تعلقات مادى برهاند، ياد خداست ، و بهترين جلوه ياد خدا در نماز تحقق مى يابد. بنابراين اگر گفته مى شود كه «نماز عامل فلاح و رستگارى است»؛ يعنى نماز مى تواند انسان را از آلودگى ها و تعلقات مادى و از اسارت شيطان و خواسته هاى حيوانى برهاند و او را به مسير اصلى حيات انسانى كه همان مسير تكامل معنوى انسانى است ، هدايت كند.
به واقع ، انسان مانند موجودى است كه در فضا معلق مانده و دو جاذبه متضاد هر كدام وى را به طرف خود مى كشاند. يكى از آن دو، تعلقات مادى است كه همواره انسان را به سوى خود مى كشاند. اين عوامل اگر مهار نشوند، انسان را به منجلابى گرفتار مى كنند كه رهايى از آن بسيار دشوار است . جاذبه ديگر، جاذبه الهى و معنوى است كه در پرتو ياد خدا و نماز با خشوع و حضور قلب حاصل مى شود. اين همان جاذبه اى است كه مى تواند انسان را از دام تعلقات مادى و منجلاب آلودگى ها، تيرگى ها و انحطاط برهاند. پس نماز همراه با خشوع و خضوع در مقابل خداوند، عاملى اساسى براى رستگارى انسان و تقويت توجه به خداوند و ثبات بخشيدن به آن است ؛ چنان كه خداوند فرمود: قد افلح المومنون # الذين هم فى صلاتهم خاشعون ؛ (٤٣)
«به راستى كه مؤ منان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند».
همچنين بدان جهت كه نماز بهترين عامل و قالبى است كه ذكر خداوند در آن تجلى مى يابد و باعث رشد، ثبات و دوام ذكر مى شود و انسان را از پليدى ها و پلشتى ها باز مى دارد، خداوند فرمود:
... ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر...؛ (٤٤)
«نماز [انسان را] از زشتى ها باز مى دارد و قطعا ياد خدا بالاتر است».
در جاى ديگر خطاب به حضرت موسى عليه السلام فرمود: و اقم الصلاة لذكرى ؛ (٤٥)
«و نماز را براى ياد من برپا دار».
پس در اذان و اقامه ، نماز عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است و مردم به اداى آن دعوت مى شوند؛ چون نماز انسان را از آلودگى ها و حجاب هاى نفسانى و بندهاى شيطانى مى رهاند و باعث مى شود كه جاذبه هاى مادى و حيوانى بى اثر گردند و انسان مجذوب جاذبه هاى معنوى و الهى شود و به ملكوت خداوند توجه يابد.
اكنون اين سوال مطرح مى شود كه آيا فقط نماز است كه موجب رستگارى مى شود؟
پاسخ اين است كه با ملاحظه و بررسى عوامل رستگارى ، در مى يابيم كه نماز شرط لازم رسيدن به فلاح است و بدون آن ، هيچ عامل و برنامه اى نمى تواند انسان را به فلاح و رستگارى برساند؛ به همين دليل در آياتى كه درباره صفات رستگاران و مفلحان نازل شده ، يا صراحتا اسم نماز برده شده - چنان كه در ابتداى سوره بقره و آيه اول سوره مومنون نماز صراحتا عامل فلاح و رستگارى شمرده شده - يا تعبيرات عامى در آن ايات به كار رفته كه شامل نماز نيز مى شود؛ نظير: ... و اتقوا الله لعلكم تفلحون ؛ (٤٦) «و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد»، و مسلما تارك نماز اهل تقوا نخواهد بود.
چنان كه گفتيم ، ناز شرط لازم فلاح است ولى شرط كافى نيست و جايگزين ساير تكاليف انسان نمى شود. پس اگر كسى شبانه روز مشغول خواند نماز شود و از اداى وظايفى چون روزه ، حج ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و تحصيل علم واجب خوددارى كند، رستگار نمى گردد؛ چون اين وظايف نيز عوامل رستگارى و فلاح هستند، البته در بين مجموعه عواملى كه موجب رستگارى مى شوند، نماز شرط لازم و مهمترين و موثرترين عامل براى رسيدن به فلاح است .

ويژگى ها و امتيازات نماز

در جمله حى على خير العمل نماز بهترين عمل معرفى شده است ؛ اما با توجه به اين كه در بعضى از روايات كارهاى ديگرى ، چجون شهادت در راه خدا، بهترين عمل معرفى شده اند اين سوال مطرح مى شود كه چگونه در اذان و اقامه گفته مى شود كه «بشتابيد به سوى نماز كه بهترين عمل است» و چرا نماز بهترين عمل معرفى شده ؟
در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
فوق كل ذى برّ برّ حتى يقتل الرجل فى سبيل الله فاذا قتل فى سبيل الله فليس فوقه برّ؛ (٤٧)
«بالاتر از هر كار نيكى كار نيك ديگرى است تا اين كه مرد در راه خدا شهيد مى شود كه وقتى در راه خداوند شهيد گرديد، بالاتر از شهادت كار نيك ديگرى وجود ندارد».
توضيح سوال اين كه ، نماز به عنوان «خير العمل» معرفى شده و در معناى «خير» تفضيل و برترى نهفته است . به علاوه مى توان گفت كه «خير» در اصل «اءخير» بوده كه همزه آن حذف شده و در اين صورت اسم تفصيل است و براى برترى بر ديگرى وضع گرديده ؛ انگاه وقتى خير بهكلمه ديگرى اضافه مى شود، به صفت عالى تبديل مى گردد و معناى «بهترين» را مى رساند و دلالت بر حصر نيز دارد.
پس جمله «نماز بهترين عمل است» حصر را مى رساند؛ يعنى بهترين كارها، منحصر در نماز است . پاسخ اين است كه اين حصر اضافى است (٤٨) و با توجه به امتيازاتى كه نماز نسبت به ساير اعمال دارد، چنين حصرى موجه است ، بلكه مى توان گفت : به دليل امتيازات و ويژگى هاى خاصى ، نماز بر ساير اعمال و حتى بر جهاد در راه خدا برترى دارد امتيازات و ويژگى هاى نماز را مى توان به چهار دسته كلى تقسيم كرد:
١. نماز تنها عمل واجبى است كه هر روز و در هر شرايطى براى انسان واجب است و در هر حال انجام دادن آن ميسر مى باشد. در مقابل ، «جهاد» همواره واجب نيست و هميشه براى انسان امكان شركت در جهاد وجود ندارد چرا كه يا جنگ و جهادى در كار نيست و يا شرايط لازم و كافى براى شركت در جهان فراهم نيامده .
ممكن است انسان در طول عمر خويش به همه وظايف واجب خود عمل كرده باشد اما جنگى رخ نداده باشد تا در ان شركت كند. در صورتى كه براى او واجب است در اوقات پنجگانه نماز بخواند و در غير آن نيز مى تواند نماز مستحبى بخواند. حتى او مى تواند در هنگام كار كردن و حركت و هنگام سوارى يا مسافرت با ماشين و قطار و هواپيما، نماز مسحتبى بخواند و حتى نمازهاى نافله را قضا كند و در اين صورت به طرف قبله بودن و برخى از شرايطى كه در نماز واجب بايد رعايت كند، لازم نيست .
خلاصه انكه در هر روز و تحت هر شرايطى واجب است كه انسان نماز بخواند، در حالى كه ساير عبادت هاى واجب چنين ويژگى اى ندارند؛ به همين دليل نماز از اعمال ديگر برتر است ؛ مثلا روزه قضا در ماه رمضان واجب است . علاوه بر آن اگر كسى در ماه رمضان بيمار شد يا عذر ديگرى داشت ، روزه از او ساقط مى شود و واجب است كه پس از ماه رمضان و پس ‍ از برطرف شدن عذر شرعى ، روزه اش را قضا كند؛ اما در هر شرايطى - حتى هنگام بيمارى كه انسان توان ايستادن يا نشستن ندارد - نماز واجب است ؛ حتى اين كه گفته اند در حال غرق شدن هم بايد به هر صورتى كه تواند، نمازش را بخواند.
٢. امتياز ديگر نماز بر ساير عبادات اين است كه نماز فقط به قصد عبادت و تقرب به خداوند به جا آورده مى شود و حقيقت ، روح و ماهيت آن ، ارتباط با خداوند است و توجه به خدا و عبوديت او در اقوال و اعمال نماز تبلور مى يابد.
توضيح اين كه عبادت به معناى ارتباط با خداوند است و كارى عبادت محسوب مى شود كه با قصد قربت و عبادت به جا آورده شود و متضمن ارتباط با خدا باشد. پس اگر انسان بدون قصد قربت و عبادت كارى شايسته و ارزشمند انجام داد، عبادت به حساب نمى آيد و به او ثواب نمى دهند؛ چون با انگيزه شهوت طلبى يا انگيزه اى ديگر آن را انجام داده وقصد عبادت و قربت نداشته است ؛ در عين حال ممكن است بر چنين عملى «عمل بدون قصد و قربت» فوايدى مترتب شود؛ مثلا «جهاد» را هم مى توان با قصد قربت و به عنوان عبادت و هم با انگيزه غير الهى انجام داد. روزه عبادت محسوب مى شود؛ اما اگر بدون قصد قربت و بدون انگيزه عبادى و مثلا براى سلامت بدن انجام پذيرد، باز فوايدى بر آن مترتب است . همچنين اگر انسان بدون قصد قربت و نيت الهى انفاق كند، عبادت به حساب نمى آيد؛ اما بدان جهت كه در حد خود كار مثبتى ، است فوايدى بر آن مترتب مى شود.
اين دسته از اعمال كه امكان تحقق آنها بدون قصد قربت نيز ممكن است «عبادت عرضى» هستند؛ چون مى توان آنها را با انگيزه غير الهى نيز انجام داد و در آن صورت نيز، از حقيقت و هويتى برخوردارند كه مى تواند فوايدى داشته باشد؛ اما نماز ذاتا عبادت محسوب مى شود و بدون انگيزه الهى تحقق نمى يابد.
نماز چون روزه نيست كه اگر بدون قصد قربت نيز انجام گيرد، فايده داشته باشد، بلكه اگر نماز بدون قصد قربت به جا آورده شود، لغو و بيهوده است و هيچ فايده اى بر آن مترتب نمى گردد. تمام اعمال ، حركات و گفتار در نماز ذاتا به عنوان عبادت و اظهار بندگى به پيشگاه خداوند ادا مى شود و ذاتا نمايانگر ارتباط با خداست ؛ از اين رو نماز از ساير عبادات برتر است .
٣. امتياز ديگرى كه نماز بر ساير عبادات دارد، اين است كه در نماز اين امكان براى انسان وجود دارد كه تمام توجه خود را بر عبادت و ذكر خداوند متمركز كند و دلش كاملا متوجه خداوند شود و هيچ توجهى به غير او نداشته باشد. اين مرتبه عالى از حضور قلب و تمركز و توجه به معبود در افراد معمولى وجود ندارد؛ اما نماز داراى اين قابليت هست كه همه توجه انسان را به خداوند معطوف كند؛ چنان كه تمام توجه اولياى خاص خدا هنگام نماز معطوف به خداوند مى شود و هيچ توجهى به غير خدا ندارند؛ ولى در ساير عبادات اين امكان براى انسان وجود ندارد كه توجه اش فقط بر ياد خدا متمركز گردد، بلكه ان عبادت به گونه اى هستند كه انسان علاوه بر حضور قلب و توجه به خداوند، بايد بخشى از توجه خود را به جنبه هاى ديگر نيز معطوف دارد؛ مثلا جهاد با دشمنان خدا يكى از عبادات است ؛ اما انسان نمى تواند هنگام جهاد توجه خود را تنها به خداوند معطوف كند، بلكه او علاوه بر اين كه قصد تقرب و عبادت دارد، بايد به دشمن و موقعيت پيرامون خود نيز توجه داشته باشد و هشيارانه در صدد دفع دشمن برآيد.
پس مى نگريد كه به ناچار بخشى از توجه انسان در هنگام جهاد متوجه غير خدا مى شود و عدم تمركز به نقطه خاصى و توجه يافتن به جهت هاى متعدد، ضرورتى اجتناب ناپذير است ؛ اما در نماز چنين ضرورتى وجود ندارد و مؤ من رهيافته به حقيقت عبوديت خدا مى تواند توجه خويش را بر بندگى و عبوديت خدا متمركز كند. پس از اين حيث نيز، نماز از ساير عبادات برتر است .
با توجه به امتيازاتى كه برشمرديم ، نماز بر ساير عبادات برترى دارد. البته عبادات ديگر نيز امتيازات و ويژگى هاى خاص خود را دارند و از اين جهت نمى توان از آنها صرف نظر كرد و هيچ گاه نماز جايگزين آنها نمى شود. بناراين نبايد اين توهم براى انسان پديد آيد كه با اداى نماز و صرف وقت در نمازهاى مستحبى ، نيازى به انجام دادن واجبات ديگر نيست .
همچنين تاكيد بر روى نماز، نبايد ما را از ساير وظايف غافل كند؛ چنان كه اين توهم در صدر اسالم براى خليفه دوم پيش آمد. او در صدد گسترش ‍ قلمرو سرزمين هاى اسلامى برآمد و مردم را به شركت در جنگ تشويق مى كرد و مى پنداشت كه وقتى هر روز چندين بار - در اذان و اقامه - نماز بهترين عمل معرفى مى شود، ديگر كسى به جنگ با كفار اهميت نمى دهد و توجه به نماز به عنوان برترين عمل انان را از جنگ باز مى دارد؛ از اين رو دستور داد كه جمله حى على خير العمل را از اذان و اقامه حذف كنند، غافل از اين كه نماز با وجود اين كه عبادت برتر است به هيچ وجه جايگزين ساير وظايف و عبادات نمى شود و ساير عبادت نيز در جاى خود واجب هستند و بايد ادا شوند. نه نماز جاى روزه را مى گيرد و نه روزه جايگزين نماز مى شود. همچنين نماز ما را از جهاد با دشمنان خدا بى نياز نمى كند.

جلسه ششم : راهكار توجه قلبى به خدا در نماز

ضرورت تحصيل توجه قلبى به خداوند در نماز

درباره بندهاى اذان و اقامه سخن گفتيم ، اكنون بحث راجع به ايجاد زمينه و آمادگى كافى براى شروع نماز است تا از اين طريق انسان بهتر بتواند از نماز و گفت وگوى با خداوند بهره بردارى كند. قبل از شروع نماز، شايسته است انسان لحظاتى فكر خود را از امور مادى و آنچه باعث پراكندگى حواس ‍ مى شود منصرف كند و در نماز و توجه به خداوند متمركز سازد. اگر مى خواهد به تنهايى نماز بخواند، سعى كند جايى را برگزيند كه خالى از سر و صدا باشد و در برابر او تصويرهايى نباشد كه جلب نظر كند. اگر مى خواهد در نماز جماعت شركت كند، بكوشد به گونه اى در بين جمعيت نمازگزار قرار گيرد كه چيزى او را به خود جلب نكند و مزاحم ارتباط او با خداوند نشود؛ گويى او در بين جمعيت محو گرديده است .
اذكارى كه ما در نماز مى خوانيم ، مفاهيمى دارند كه بايد در ذهن منعكس ‍ شوند؛ اما توجه قلبى از مقوله الفاظ و مفاهيم نيتس و امرى وراى آنهاست .
توجه قلبى ، از مقوله علم حضورى و شهودى است كه با عنايت خداوند براى كسانى كه حضور پروردگار خويش را درك كرده اند، حاصل مى شود. در پرتو قدرت و استعدادى كه خداوند به انسان داده ، او مى تواند همراه با گفتن اذكار نماز و يا تصوير معانى آنهادر عمق دل خود به خداوند توجه پيدا كند. ما در اكثر اوقات آمادگى لازم را براى توجه قلبى به خداوند نداريم ؛ ولى با استعانت از خداوند و با توجه به مفاهيم اذكار نماز و تمركز در آنها مى توانيم اين حالت معنوى را در خود پديد آوريم يا به تقويت آن بپردازيم ؛ چرا كه اين توجه قلبى به صورت محدود و در حالات خاصى براى اكثر افراد رخ مى دهد و مهم ؛ گسترش دادن ، تقويت و عمق بخشيدن به آن است . براى نوع افراد در هنگام مناجات و توسل گاهى به صورت محدود حالتى پديد مى آيد كه وراى الفاظ و مفاهيم ، كاملا به مخاطب خود متوجه مى شوند؛ گويى كه او را مى بينند و در اين حالت كاملا از امور پيرامون خود غافل مى شوند؛ حتى خود را نيز فراموش مى كنند.
اگر حالت توجه به خداوند در ما پديد آمد، بايد براى تقويت و استمرار آن بكوشيم ، چه اين كه توجه قلبى به خداوند امر بسيار نفيسى است كه بهاى سنگينى دارد و ما بايد بهاى آن را بپردازيم ؛ يعنى اولا با تلاش اين حالت را در خود پديد آوريم و سپس به تقويت آن بپردازيم و آن را از كف ندهيم . يكى از راه هاى ايجاد توجه قلبى ، شخوع و خضوع در براب رخ ، توجه به عظمت بى نهايت او و درك حقارت خويش است . ما بايد با مشاهده نعمت هاى خدا و از طريق تصور عظمت آفريدگان و حتى به كمك صورت هاى خيالى و ذهنى ، اندكى از عظمت خداوند را درك كنيم ؛ چون ما هر قدر به ذهن خود وسعت بدهيم و تصوير بسيار بزرگى از عالم جسمانى در ذهن خوئد پديد آوريم و با كمك مفاهيم ذهنى و كمك گرفتن از قوه خيال بتوانيم عظمت خلقت خداوند را تصور كنيم ، درك و تصور ما در برابر عظمت آفريدگان خداوند، بى نهايت حقير و ناچيز است ؛ عظمت خلقتى كه گاه فاصله بين دو ستاره آن ميلياردها سال نورى است كه ما از درك فاصله يك سال نورى هم عاجزيم ؛ چه رسد به درك ميلياردها سال نورى !
در مقام تصور عظمت خداوند، مى توانيم محيطى عظيم و گسترده يا صحرايى بزرگ و پردامنه و يا اقيانوسى بزرگ و عميق را تصور كنيم و آنگاه جسم كوچك و حقير خود را با آن بسنجيم و بنگريم كه در مقام مقايسه ، جسم ما چه نسبتى با همن بخش از عالم جسمانى كه براى ما قابل درك است دارد. شايد در اين مقايسه ما به اين نتيجه برسيم كه جسم ما در برابر آن بخش از عالم جسمانى كه براى ما قابل تصور است ، در حد يك موجود ميكروسكوپى است ؛ چه رسد به عوالمى كه ما راهى براى شناخت عظمت آنها ندايم ! در پرتو مقايسه مادى ، ما بيشتر به حقارت معنوى و كاستى خود پى مى بريم ؛ اما با اين كه انسان موجودى كوچك است ، خداوند روح معنويت به او داده كه مى تواند با آن در شعاع معرفت خداوند قرار گيرد و با وى ارتباط برقرار كند. همچنين خداوند نعمت هاى بى شمارى در اختيارش ‍ نهاده كه از شمارش و شكر آنها عاجز است : ... و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار؛ (٤٩)
«و اگر [بخواهيد] نعمت خدا را بشمريد، نمى توانيد آن را به شمار درآوريد. قطعا انسان ستم پيشه ناسپاس است .»

لطف بى نهايت خدا و ناسپاسى انسان

اگر كسى به ما كمكى كند و هنگام نياز و تنگدستى پولى در اختيار ما نهد، هميشه خود را وامدار او مى دانيم و سپاس گزار او هستيم و مى كوشيم آن پول را در راهى كه خوشايند دوستمان نيست ، صرف نكنيم ؛ اما با اين كه خداوند نعمت هاى بى شمارى در اختيار ما نهاده نه فقط آن نعمت ها را به حساب نمى آوريم ، بلكه خود را طلب كار خدادانيم و پروايى از كفران نعمت و عصيان خداوند نداريم و نعمت هاى الهى را در راهى مصرف مى كنيم كه موجب غضب و خشم خداوند مى شود. اگر نسبت به دوستان خود بى وفايى كنيم و به آنان زيان برسانيم ، ما را از خود مى رانند و ديگر روى خوش به ما نشان نمى دهند؛ اما با همه بى وفايى ، عصيان و جفاكارى در حق خداوند و بى احترامى و بى ادبى به ساحت پروردگار عالم و كفران نعمت هاى او، خداوند ما را از خود نمى راند و ما را مى پذيرد.
ما اگر براى عذرخواهى نزد دوستمان برويم ، ممكن نيست هنگام سخن گفتن با او به وى پشت كنيم و توجه نداشته باشيم ؛ اما پس از گناهان فراوان هنگامى كه به سراغ خداوند مى رويم ، با زبان خدا را ذكر مى گوييم ؛ اما دلمان به جاى ديگرى توجه دارد؛ گويى در مقام نياز و توجه به ساحت ربوبى به او پشت كرده ايم .
اين نهايت زشتى و بى ادبى بنده در برابر خداوند است ؛ خداوندى كه مظهر كمال ، جمال ، لطف و بخشش بى نهايت است و با همه رفتار زشتى كه از ما سر زده ، باز هم ما را مى پذيرد. علاوه بر آن به قدرى از بازگشت ما به سوى خويش خوشحال مى شود كه در وصف نمى گنجد.
از ابوعبيده حذاء نقل شده :
سمعت اباجعفر عليه السلام يقول : ان الله تعالى اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى ليلة ظلماء، فوجدها فالله اشد فرحا بتوبة عبده من ذلك الرجل براحلته حين وجدها؛ (٥٠)
از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: «خوشحالى خداوند از توبه بنده اش ، شديدتر است از خوشحالى مردى كه در شبى ظلمانى زاد و راحله و آب و غذايش را گم مى كند و سپس آنها ارا مى يابد. همانا خوشحالى خداوند از توبه بنده اش ، از خوشحالى آن مرد به هنگام يافتن زاد و راحله اش شديدتر است .»
آيا بنده گنهكار نبايد در برابر چنين خداوند مهربانى احساس شرم داشته باشد؟ آيا نبايد فرصت را مغتنم بشمارد و توبه كند؟ او اگر اكنون توبه نكند، از كجا مطمئن است تا چه زمانى زنده مى ماند؟ بسيارى از افراد مشغول زندگى روزمره خود بودند؛ اما ناگاه مرگ به سراغ آنها آمد و بر اثر سكته يا حادثه ديگرى جان سپردند. ما حتى وقتى مشغول نماز هستيم ، مطمئن نيستيم كه تا پايان آن زنده بمانيم . همين تصور كه ممكن است در بين نماز مرگ به سراغ ما بيايد و اين نماز آخر ما باشد، به ما كمك مى كند كه از پراكنده شدن حواس خود جلوگيرى كنيم و به اين سو و آن سو توجه نداشته باشيم و با تمركز و حضور قلب بيشترى نماز بخوانيم .
اگر براى مدتى با تمرين به هنگام نماز، عظمت خداوند و نعمت ها و الطاف او و ناپايدارى زندگى را در نظر مى آوريم ، رفته رفته توجه به اين معانى براى ما عادت و ملكه مى شود و خود به خود به آنها توجه پيدا مى كنيم و در نتيجه ، استفاده شايسته ترى از نماز مى كنيم .
وقتى انسان به رفتار و باورهايى انس گرفت و كرارا به آنها پرداخت ، خداوند اين توان را به او داده كه بتواند يك جا همه آن انگيزه ها، ايده ها و رفتارى را كه با آنها انس گرفته ، تصور كند و به آنها توجه يابد. از اين رو توجه مكرر به معانى عالى و بلند الهى و معنوى به هنگام نماز، ما را در يافتن حضور قلب و تمركز و درك مقام عبوديت خداوند مدد مى رساند.
عالمان و بزرگان در كتاب هاى خود، كمتر به اين دستورالعمل ارزشمند توجه كرده اند؛ اما در دعاهاى افتتاحيه نماز كه توصيه شده قبل از نماز خوانده شوند، به اين دستورالعمل توجه شايانى شده كه جا دارد مضامين عالى و بلند اين دعاها را مورد بررسى قرار دهيم ؛ از جمله توصيه شده كه در آستانه نماز اين آيه را بخوانيم :
انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين ؛ (٥١)
«من يكسره روى [دل] خويش به سوى آنكه آسمان ها و زمين را آفريده است كردم و در حالى كه حق گرايم و از مشركان نيستم».
(كاربرد «حضور قلب» و «توجه قلبى به خداوند» در تعابير ما شايع است و بر اساس آنچه در روايات و تفاسير درباره آيه فوق آمده ، لا اقل يكى از معانى وجهت وجهى توجه قلبى به خداوند است .)
در اينجا دو نكته مهم وجود دارد كه متاسفانه كمتر مورد توجه قرار مى گيرد و لازم است كه ما آنها را از نظر دور نداريم .آن دو عبارتند از: اهميت پذيرش ‍ بنده از سوى خدا، و نقش توسل به اهل بيت عليهم السلام در تقرب به خداوند.

اهميت پذيرش بنده از سوى خدا

وقتى انسان به سراغ بزرگى مى رود، اگر ان بزرگ وى را بپذيرد و حاضر شود به سخنان او گوش دهد و نيازش را برطرف سازد، به توفيق بزرگى دست يافته وب ايد به خود بالد كه آن بزرگ حاضر شده او را بپذيرد و با وى صحبت كند.
اكنون چه توفيقى بزرگتر از اين كه خداوند متعال انسان را بپذيرد و مورد تفقد قرار دهد و او را غرقه در الطاف و عنايات خود سازد؛ به همين دليل ما بايد شكرگزار لطف و عنايت الهى باشيم ؛ چنان كه ائمه اطهار عليهم السلام در دعاهاى خود خداى را بر اين نعمت بزرگ سپاس گفته اند.
در يكى از دعاهايى كه سفارش شده قبل از نماز خوانده شود، آمده است :
اللهم اقبل الىّ بوجهك حتى اقبل اليك بقلبى ، اللهم اعنى على ذكرك و شكرك و حسن عبادتك . الحمدلله الذى جعلنى ممن يناجيه ؛ (٥٢)
« خداوندا، به من رو كن تا قلبم را متوجه تو سازم . خداوندا، مرا براى يادكرد و شكرگزارى و انجام نيكوى عبادتت يارى رسان . سپاس خدا را كه مرا از جمله كسانى قرار داد كه به مناجات با او مى پردازند».
در «مناجات شعبانيه» نيز از خداوند درخواست شده كه وقتى بنده او را مى خودند و با او مناجات مى كند، وى را بپذيرد و از خود نراند:
اللهم صلى على محمد و آل محمد و اسمع دعايى اذا دعوتك و اسمع ندايى اذا ناديتك و اقبل على اذا ناجيتك فقد هربت اليك و وقفت بين يديك مستكينا لك متضرعا اليك ؛
«خداوندا، درود بفرست بر محمد و آل محمد و چون تو را مى خوانم ، مرا اجابت كن و هر گاه تو را ندا كنم ، ندايم را بشنو، و چون با تو مناجات كنم ، به من توجه فرما كه من به سوى تو گريخته ام و در حضورت ايستاده ، در حالى كه به درگكاهت با حال پريشانى تضرع و زارى مى كنم».


۵
جلسه هفتم : جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا
در دعاهاى افتتاحيه نماز از خداوند كه به بنده خود اجزاه داده با او سخن بگويد، درخواست شده كه به او توجه كند، خداوند به همه مخلوقاتش ‍ توجه دارد؛ اما ع نايات خداوند به مخلوقات داراى مراتب است و همه آنها در يك سطخ نيستند. به عنوان مثال اگر ما با عده اى در محضر ماقمن معظم رهبرى يا يكى از مراجع بزرگ تقلدى باشيم ، گاهى آن بزرگ همان طور كه به جمع ما مينگرد، به ما نيز نگاه مى كند ولى توجه خاصى به ما ندارد؛ اما گاهى از بين جمع نگاه خاصى به ما مى كند و توجه خاصى به ما دارد. مسلما اين نگاه با نگاه اول متفاوت است و از عنايت و لطف خاص ايشان به ما شسرچشمه مى گيرد. اين نگاه نشانه آن است كه ايشان از ما راضى است و از ما گله اى و شكايتى ندارد. خداوند به مه مخلوقاتش توجه دارد و به همه چيز احاطه دارد و چيزى از دايره علم الهى پنهان نيست و هر چيزى را مى بيند؛ اما بين توجه خداوند به ستمگرانى چون شمر و يزيد با نگاه وى به انبيا و اولياى خود، فرق بسيارى است . تفاوت بسيارى است بين نگاه و توجه خداوند به ما و توجه او به سلمان و ابوذر و بندگان صاليح كه خداوند به وسيله جبرئيل سلام خود را با نها ابلاغ مى كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مامور مى نمود كه سلام خدا را به آنها برساند.
اگر ما به مقامى برسيم كه حضرت ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - براى ما سلام بفرستد، ديگر در پوست خود نمى گنجيم و غرق در لذت ، شادمانى و سرور مى شويم و به خود مى باليم كه از بين ميليونها انسان ، حجت خداوند به ما عنايت و توجه داشته است . جا دارد كه براى رسيدن به اين توفيق بزرگ ، انسان جانش را نثار كند. حال تصور كنيد كيس ‍ كه مخاطب سلام خداست ، چه درجه و مقامى دارد! البته ما نمى توانيم مقام الوهيت و نيز مقام اولياى خدا را درك كنيم و نسبت خود را با آنان بشناسيم . از درك اين معنا عاجزيم كه خداوند نامتناهى است و الوياى خدا هر چند بزرگ و عالى مقام باشند، باز محدودند و ارتباط ما با آنان ارتباط موجودى محدود با موجود محدود ديگر است و هيچ گاه اين ارتباط به پايه ارتباط با خداوند نمى ردس كه نامحدود و نامتناهى است ؛ از اين رو در روايات و دعاها سعى بليغى شده كه اولا ما مقام اولياى خدا را بشناسيم و قدر ارتباط با آنان را بدانيم و ثانيا بكوشيم ، مقام خداوند متعال و عظمت ارتباط با او را نيز درك كنيم و بدانيم كه بزرگ ترين نعمت و تفضل الهى در حق بنده ، توجه به اوست . پس جا دارد كه بنده با سراسر وجود خود در هنگام مناجات با خداوند بگويد:
اللهم اليك توجهت و رضاك طلبت و ثوابك ابتغيت و بك امنت و عليك توكلت ؛ (٥٣)
«خداوندا، من روى به سوى تو گرداندم و رضاى تو را طلبيدم و ثواب تو را درخواست دارم و به تو ايمان آوردم و بر تو توكل كردم».
در احوالات امام حسن مجتبى عليه السلام آمده است كه وقتى براى اداى نماز به آستانه مسجد مى رسيدند، سر به سوى آسمان مى كردند و مى گفتند:
الهى ضيفك ببابك ، يا محسن قد اتاك المسيى ء، فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك ، يا كريم ؛ (٥٤)
«خدايا، مهمان تو به در خانه ات امده ، اى محسن ، خطاكارى نزد تو آمده ؛ پس اى كريم ، با [الطاف و بخشش] زيبايى كه تو دارى ، از زشتى او درگذر».

نقش توسل به اهل بيت عليهم السلام در تقرب به خدا

شايسته است براى اين كه بيشتر مورد عنايت و توجه الهى قرار گيريم ، قبل از نماز به ائمه اطهار عليهم السلام توسل پيدا كنيم و آنان را واسطه بين خود و خداوند قرار دهيم .
در دعاهايى كه براى قبل از نماز وارد شده ، بر اين مطلب تاكيد شده است . در يكى از توقيعات شريفى كه از ناحيه حضرت بقية الله الاعظم - عجل الله تعالى فرجه الشريف - رسيده ، آمده است :
اللهم صل على محمد و آله و صلنى بهم و لا تقطعنى بحجتك اعطمنى و سلامك على آل يس ، مولاى ، انت الجاه عند الله ربك و ربى ؛ (٥٥)
«خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا با آنها پيوند ده و به حجتت سوگند، مرا از آنان جدا نگردان و مرا [از خطاها و انحرافات] حفظ كن ، و سلام تو بر آل ياسين باد، مولاى من ، تو نزد پروردگارت و پروردگار من مقام و منزلت دارى».
در همان توقيع شريف آمده است :
السلام عليكم انتم نورنا و انتم جاهنا اوقات صلاتنا، و عصمتنا بكم لدعائنا و صلاتنا و صيامنا و استغفرنا و سائر اعمالنا؛ (٥٦)
«درود بر شما، شما انوار [ى جهت هدايت و راهنمايى] ما هستيد و شما آبروى ما در هنگامه هاى نماز مان هستيد و به بركت شما به هنگام دعا، نماز، روزه ، استغفار و ساير اعمالمان [از لغزش و انحراف] محفوظ مى مانيم».
چنان كه مشاهده مى شود، در توقيع شريف ، ائمه اطهار عليهم السلام و حضرت ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - واسطه بين ما و خداوند معرفى شده اند، تا آنجا كه پذيرش اعمال و از جمله نماز ما به جهت عنايت ، توجه و شفاعت آنهاست .
براى اين كه اين نكته ارزشمند محسوس تر و آشكارتر شود، به نمونه اى عملى براى واسطه قرار دادن اولياى خدا در اين زمان اشاره مى كنم :
بنده افراد فراوانى را مى شناسم كه گاهى براى شركت در نماز جماعت بعضى از بزرگان از تهران به قم م يآيند. آنان اين مسير را طى مى كنند و آن زحمت را بر خود هموار مى سازند تا در نماز جماعت كسى شركت كنند كه اميد دارند به واسطه نماز او، نمازشان نيز پذيرفته شود. انان بين نماز خود با آن بزرگ چنان فاصله اى مى بينند كه لازم مى دانند چند ساعت وقت صرف كنند و هزينه سفر و مشكلاتى را تحمل نمايند، تا در نماز او حاضر شوند؛ به اين اميد كه در پرتو آن نماز، نماز آنان نيز پذيرفته شود.
حال اگر به جاى امام جماعتى كه مريدانش او را از بندگان شايسته و در زمره اولياى خدا مى شناسند، وجود مقدس ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - نماز بخوانند و مردم مطلع شوند و امكان حضور در آن نماز برايشان فراهم شود، تا چه حد مردم حاضرند براى شركت در آن نماز سرمايه گذارى كنند؟
هستند كسانى كه عظمت نماز آن حضرت را مى شناسند و حاضرند از همه نعمت هاى دنيا و آنچه دارند بگذرند تا توفيق شركت در نماز او را پيدا كنند و دو ركعت نماز با ايشان بخوانند. فاصله نماز حضرت با نماز ما بيش از فاصله زمين تا آسمان است ؛ در عين حال ايشان خويش را در برابر خداوند چيزى به حساب نمى آورد؛ از اين رو شايسته است ما كه عظمت خداوند را در نمى يابيم و نمى توانيم نسبت خود با او را درك كنيم ، خود را با كسى بسنجيم كه او عظمت خدا را مى شناسد و بر نسبت بنده با خداوند واقف است .
وقتى به اين نتيجه رسيديم كه گل سرسبد اعمال شبانه روز ما «نماز» در مقابل نماز وجود مقدس حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - چيزى نيست و ما اميد داريم كه به طفيل نماز ايشان نمازمان پذيرفته شود، بيشتر حقارت خود را درك مى كنيم و حضور قلب بيشترى پيدا مى كنيم .
اين مساله بر اساس يك معادله صحيح و واقعى شكل مى گيرد: هر قدر ما حقارت خود را در مقابل عظمت الهى بيشتر درك كنيم ، به خداوند نزديك تريم ؛ چون درك كوچكى خود، با درك عظمت الهى مساوى است و هر قدر ما خويش را در برابر خداوند حقيرتر و كوچك تر بدانيم ، به عظمت خداوند بيشتر پى برده ايم .
يكى از راه هايى كه براى رسيدن به اين نقطه ارائه شده ، اين است كه خود را با مقام و منزلت اولياى خدا و معصومان عليهم السلام مقايسه كنيم تا در پرتو درك حقارت خويش در برابر مقام آنان ، به بى نهايت كوچكى خود در مقابل عظمت نامحدود خداوند پى ببريم و ايشان را وسيله تقرب به خداوند قرار دهيم .
در اصول كافى (٥٧) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه امير مؤ منان عليه السلام مى فرمود: هر كس اين دعا را قبل از شروع نماز بگويد:
اللهم انى اتوجه اليك بمحمد و آل محمد، و اءُقدِّمهم بين يدى صلاتى ، و اتقرب بهم اليك ، فاجعلنى بهم وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقربين ، مَنَنتَ علىَّ بمعرفتهم فاختم لى بطاعتهم و معرفتهم و ولايتهم فانها السعادة ، واختم لى بها فانك على كل شى ء قدير؛
«خدايا به وسيله محمد و آل محمد به سوى تو رو مى آورم و ايشان را جلو نمازم مقدم مى دارم و به وسيله ايشان نزد تو تقرب مى جويم ، پس مرا به بركت ايشان در دنيا و آخرت آبرومند ساز، و از مقربان درگاهت قرار ده . معرفت ايشان را به من ارزانى داشتى پس كارم را به اطاعت و معرفت و ولايت ايشان به پايان رسان كه همانا سعادت در آنهاست ، و آن را خاتمه كارم قرار ده كه تو بر هر چيز توانايى».
و پس از نماز بگويد:
اللهم اجعلنى مع محمد و آل محمد فى كل عافية و بلاء، و اجعلنى مع محمد و آل محمد فى كل مثوى و منقلب . اللهم اجعل محياى محياهم و مماتى مماتهم ، و اجعلنى معهم فى المواطن كلها، و لا تفرّق بينى و بينهم ، انك على كل شى ء قدير؛
«خدايا مرا در هر بلا و عافيتى با محمد و آل محمد قرار بده ، و در هر اقامتگاه و بازگشتگاهى با محمد و آل محمد قرار بده . خدايا زندگى مرا [مانند] زندگى ايشان و مرگ مرا [مانند] مرگ ايشان بگردان ، و مرا در همه جا با ايشان بدار و ميان من و ايشان جدايى مينداز، كه تو بر هر چيز توانايى».
بايد توجه داشت كه وجود معصومان عليهم السلام و اولياى دين ، بزرگترين نعمتى است كه خداوند در اختيار ما نهاده تا بتوانيم با تبعيت از ايشان و به طفيل وجودشان ، به خداوند نزديك شويم .
در اين عصر بزرگترين نعمت الهى براى ما، وجود عزيز و مقدس حضرت ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - است كه در قله عظمت و شرافت قرار دارد و هر قدر معرفت ما به نورانيت و مقام آن امام عزيز بيشتر باشد، بيشتر براى جلب رضايت و تقرب به او تلاش مى كنيم و به وسيله وى ، به مقام بى نهايت عظيم خداوند تقرب مى جوييم .

جلسه هفتم : جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا

ضرورت توجه به عظمت خدا و حقارت خويش

در گذشته به برخى از دعاهايى كه سفارش شده قبل از نماز خوانده شوند، اشاره كرديم از آن دعاها و نكته هاى ارزشمندى استفاده مى شود كه رعايت آنهابه ما كمك مى كند تا نمازمان را كامل تر و شايسته تر ادا كنيم ، يكى از نكاتى كه توجه به آن بيش از هر چيزى اهميت دارد، توجه به مقام الوهيت و عظمت خداوند و متقابلا، توجه به حقارت و كوچكى انسان است . اين توجه به قدرى مهم و نتيجه بخش است كه تاكيد شده نمازگزار با هفت تكبير نمازش را شروع كند و قبل از تكبيرة الاحرام ، شش تكبير بگويد. در فلسفه تشريع استحباب گفتن هفت تكبير در شروع نماز آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حال بودند و در كنار ايشان امام حسين عليه السلام كه در آن زمان كودك خردسالى بودند نيز نمزا مى گزاردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكبير گفتند؛ اما امام حسين عليه السلام نتوانستند تكبير را درست ادا كنند. پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تكبير مى گفتند و امام حسين عليه السلام به تصحيح تكبير خود مى پرداختند. پس از آنكه حضرت تكبير هفتم را گفتند، امام حسين عليه السلام توانستند تكبير هفتم را صحيح ادا كنند. از آن پس گفتن هفت تكبير در آغاز نماز مستحب شد. (٥٨)
چنان كه ملاحظه مى شود، استحباب و تاكيد بر گفتن هفت تكبير در طليعه نماز كه پيام آن توجه به عظمت مقام خداوند و حقارت انسان در برابر اوست ، نتيجه تكرار تكبير از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه براى تعليم حضرت سيد الشهدا عليه السلام انجام پذيرفت .
ما در ساير عبادات نيز، به اعمالى بر مى خوريم كه در نتيجه رفتارى كه از سوى اولياى خدا سر زده ، مستحب يا واجب شده ؛ مثلا يكى از اعمال واجب در حج ، سعى بين صفا و مروه است . فلسفه تشريع اين واجب آن است كه وقتى حضرت هاجر، همسر حضرت ابراهيم عليه السلام ، طفل خود، حضرت اسماعيل ، را كه ازشتنگى رنج مى برد بر زمين نها و سعى مى كرد براى او آب تهيه كند، پنداشت كه در مروه آب وجود دارد و به سمت مروهن حركت كرد؛ اما وقتى به آنجا رسيد، آبى نيافت و ژچون نگاهش به صفا افتاد، پنداشت كه آنجچا آب است و با عجله از مروه راهى صفا شد و هفت بار اين رفت و برگشت را ادامه داد؛ اما براى بار هفتم كه به صفا برگشت ، مشاهده كرد كه از زير پاى حضرت اسماعيل عليه السلام چشمه آبى جارى شده . به تبعيت از حضرت هاجر، بر مسلمانان واجب است كه در ايام حج هفت بار مسير بين صفا و مروه را بپيمايند. همچنين وقوف در منا و قربانى كردن در آن ، تاءسى و تبعيت از حضرت ابراهيم عليه السلام است كه از سوى خداوند مامور شد حضرت اسماعيل عليه السلام را در منا قربانى كند. هنگامى كه ايشان از امتحان الهى با سربلندى بيرون آمد، خداوند گوسفندى براى قربانى فرستاد و ا زآن پس ، قربانى كردن در منا يكى از واجبات حج شد.
با توجه به آنچه گفتيم بعيد نيست روايتى كه درباره تعليم تكبير به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سيد الشهدا عليه السلام وارد شده ، صحيح باشد و تشريع استحباب گفتن هفت تكبير در طليعه نماز، به سبب رفتارى باشد كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سيد الشهدا عليه السلام سر زده است و همين مى تواند ما را متوجه مقام و عظمت امام حسين عليه السلام كند و باعث شود كه ما در هنگام نماز به ياد ايشان باشيم .

ضرورت يادآورى نعمت ها و مقام اولياى خدا در آستانه نماز

نكته ديگر، توجه به نعمت هاى عظيم و بى شمارى است كه خداوند در اختيارمان نهاد كه نه شمارش آنها از ما ساخته است و نه توان شكرگزارى آنها را دايم . آنچه ما داريم ، ههم از اوست و به سوى او بر مى گردد. وجود ما با اراده او موجود شده و هر وقت او اراده كند، به عالم ديگرى منتقل مى شويم .
اين مفاهيم عالى و توحيدى ، به خوبى در دعايى كه شفارش شده بعد از تكبير پنجم قبل از نماز خوانده شود، تجلى يافته است :
لبيك و سعديك و الخير فى يديك و الشر ليس اليك و المهدى من هديت ، عبدك و ابن عبديك دليل بين يديك منك و بك و لك و اليك و لا ملجا و لا منجا و لا مفر منك الا اليك سبحانك و حنانيك تباركت و تعاليت سبحانك رب البيت الحرام ؛ (٥٩)
«فرمانبرداريم ، ما را قرين سعادت گردان و خير تنها در اختيار توست و تو از شر دورى و هدايت شده كسى است كه تو هدايت كرده اى . من بنده تو و فرزند دو بنده تو و خوار شده در برابر تو هستم . وجود من از تو و به مشيت و اراده تو باقى است و براى تو و به سوى تو در حركت است . پناهگاه و محل نجات و گريزگاهى از تو جز به سوى تو نيست . مرا رهين بخشش و مهر خود قرار ده ، تو مبارك و بلندمرتبه هستى ، ستايش تو را سزد اى پروردگار كعبه».
آرى ، ما به هنگام نماز بايد توجه داشته باشيم كه همه چيز از خداست و هيچ كس از خود چيزى ندارد؛ حتى اگر خداوند معرفت ، درك و قدرت به ما ندهد، نمى توانيم نماز بخوانيم . توجه به اين مفاهيم ارزشمند توحيدى و درك آنها، باعث فزونى ارزش و كيفيت نماز مى شود و بر تاثير و نقش آن در معنويت ما مى افزايد. غفلت و جهل به نعمت هايى كه خداوند به ما ارزانى داشته و حقارت و فقر ما در برابر عظمت آفرينش و عظمت و غناى خداوند، باعث شده كه ما علاوه بر قدردانى نكردن از نعمت هاى خداوند، با بى شرمى تمام علم مخالفت با خداوند را برافرازيم و نعمت هايى چون چشم ، گوش ، دست و پا و زبانمان را در مسير گناه به كار گيريم و از اين گذر، آلودگى ها و گناهان بسان پرده سياهى بين ما و خداوند فاصله ايجاد مى كنند.
ما با در خواست آمرزش از خداوند، مى توانيم گناهان و تيرگى ها را از دلمان بزداييم و زمينه تقرب به خداوند را فراهم آوريم . دعاهايى با مضمون توبه به درگاه خداوند وارد شده اند كه ما قبل از نماز آنها را بخوانيم تا بدين وسيله خداوند توفيق تقرب و توجه به خويش را به ما عنايت كند؛ چون بدون توفيق الهى كار به سامان نمى رسد و ما خود نمى توانيم به مقام تقرب و توجه به خداوند نايل شويم .
نكته آخر اين كه با توجه به ضعف ، قصور و آلودگى هايى كه در ما هست ، لايق حضور در محضر خداوند و توجه به او و سخن گفتن با وى نيستيم ؛ بدين سبب خداوند راهى را فر روى ما نهاده كه از آن طريق بتوانيم به او تقرب جوييم ، و ان انوار مقدس اهل بيت عليهم السلام است كه به بركت توجه و توسل به آنان ، خداوند به ما عنايت مى كند.
توجه به اهل بيت عليهم السلام باعث تقرب ما به خداوند مى شود و كمك مى كند تا با حضور قلب بيشترى نماز بخوانيم . توسل به اولياى خدا شيطان را از حريم دل دور مى كند و على رغم كوتاهى ها، گناهان و گستاخى هاى ما در مقابل خداوند، باعث مى شود با مقام بسيار والايى كه نزد خداوند دارند، در پيشگاه وى از ما شفاعت كنند و در نتيجه ، خداوند گناهان ما را ببخشايد و در پرتو مقام و منزلت ايشان ما را هم مورد عنايت قرار دهد.
البته تمام انسان ها نمى توانند مقام اولياى خدا را درك كنند و معرفت آنان را فراهم آورند، و هر كسى كه از توفيق توسل به ايشان برخوردار نمى شود، با توفيق و عنايت الهى است كه انسان مى تواند به اين معرفت دست يابد و از فيض توسل به معصومان عليهم السلام بهره ببرد.
ما با عنايت خداوند به مقام محبت به اهل بيت عليهم السلام و درك محدودى از مقام آنان نايل شده ايم ؛ اما با توجه به گناهان و آلودگى هايى كه دلمان را فراگرفته و وسوسه هاى شيطانى كه لحظه اى ما را به حال خود نمى گذارد، اطمينان نداريم كه همين معرفت نيز برايمان باقى بماند. پس ‍ بايد از خداوند بخواهيم كه ما را از اين معرفت محروم نكند؛ چنان كه در دعا آمده است :
انت مننت علىّ بمعرفتهم فاختم لى بطاعتهم و معرفتهم و ولايتهم فانها السعادة فاختم لى بها فانك على كل شى ء قدير؛ (٦٠)
«تو با معرفتشان بر من منت نهادى ، پس سرانجام مرا به طاعت و معرفت و ولايتشان ختم گردان ؛ زيرا كه آن سعادت است ، و زندگى مرا بدان پايان رسان ؛ زيرا تو بر هر چيزى توانايى».

نگاهى اجمالى به مراتب نيت

يكى از واجبات نماز نيت است . از جهت فقهى - چنان كه در رساله هاى عمليه نوشته اند - انسان بايد در نماز نيت كند؛ يعنى هم نوع نماز را در نظر داشته باشد و هم قصد قربت كند و نمازش را فقط براى خدا بخواند. البته لازم نيست كه انسان نيت را به زبان آورد و حتى لازم نيست كه آن را در ذهن خود بگذراند، بلكه همان طور كه انسان هر كارى را با قصدى انجام مى دهد، در نماز نيز لازم است كه نيت داشته باشد كه اگر از او بپرسند چه مى كنى ، بداند كه براى خدا نماز مى خواند.
اين مرتبه از نيت - شرط لازم براى صحت نماز است ؛ اما مرتبه قصد قربت و نيت واقعى نماز از نظر اخلاقى ، فراتر از اين مى باشد. معناى واقعى «قربة الى الله» اين است كه تمام عبادت هاى ما فقط براى نزديك شدن به خداوند باشد.
وقتى ما درك واقعى و درستى از تقرب به خداوند نداريم ، چگونه مى توانيم نيتى واقعى براى نزديك شدن به خداوند داشته باشيم ؟
فقها از نظر فقهى به مرتبه اى از نيت اكتفا مى كنند و آن را براى نماز لازم مى شمارند؛ اما علماى اخلاق از جنبه معنوى نماز بحث هاى مفصلى درباره مراتب نيت و وقرب الى الله و حالات روحى و معنوى انسان دارند كه به دليل عمق اين مسائل ، طرح آنها به فرجام نمى رسد و همچنان جاى طرح آنها باقى است .
از نظر فقهى مرتبه اى از نيت كه براى انسان هاى عادى ميسر مى باشد، شرط صحت نماز است ، و آن اين كه انسان نمازش را براى امتثال فرمان خدا بخواند و قصد خودنمايى نداشته باشد؛ چون اگر قصد ريا كند، نمازش ‍ باطل است و قرآن نيز رياكاران را نكوهش مى كند:
فويل للمصلين . الذين هم عن صلاتهم ساهون . الذين هم يراؤ ن . و يمنعون الماعون ؛ (٦١)
«پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند. آنان كه ريا مى كنند، و از [دادن] زكات [و وسايل و مايحتاج خانه] خوددارى مى ورزند».
كسى كه نماز مى خواند، اجماللا بايد در نظر داشته باشد آن كسى كه او را به انجام دادن عبادت وادار كرده ، خداوند است و اگر خدا دربراه او فرمانى نمى داشت يا از آن نهى كرده بود، آن را انجام نمى داد؛ اما اگر كسى براى مردم نماز بخواند و براى اين كه او را بستايند عبادت كند، شيطان را عبادت كرده ، و عبادت شيطان با عبادت خدا سازگار نيست . او نه فقط خدا را عبادت نكرده ، بلكه گناه بزرگى مرتكب شده ؛ چون كارى را انجام داده كه خداوند از آن نهى كرده ، و قطعا نمازش باطل است .
روشن شد كه بايد انگيزه ما در نماز، اطاعت خداوند باشد؛ اما براى عموم مردم ميسر نيست كه نمازشان را خالصانه براى خدا به جا آورند و در نماز توجه شان فقط به خداوند باشد. از نظر اخلاقى داشتن مرتبه عالى تقربه الهى براى عموم مردم - به خصوص نوجوانانى كه تازه به سن تكليف رسيده اند - ميسر نيست . بنابراين ، اگر انگيزه هاى ديگر و تشويق ها و تنبيه ها نباشد، چه بسا از اصل عبادت خداوند نيز محروم شوند. برخى از نوجوانان اهميت چندانى به نماز نمى دهند و اگر پدر و مادر آنان را تشويق نكنند و هديه و پولى به آنهاندهند، چه بسا سهل انگارى كنند و نماز نخوانند. تشويق ها باعث مى شوند كه انگيزه خواندن نماز در آنها شكل گيرد. البته آنها صحيح است ؛ چون تشويق ها و تنبيه ها تنها زمينه آمادگى براى انجام دادن عبادت را فراهم مى آورند و آنان عبادتشان را براى خداوند انجام مى دهند.
ما در عبادتمان از مراتب عالى اخلاص برخوردار نيستيم ؛ اما علاوه بر اين كه نمازمان بايد از شرايط صحت برخوردار باشد و از نظر فقهى نمازمان صحيح باشد، بايد حدى از شرايط مقبوليت را دارا باشد كه فراهم ساختن آن برايمان ممكن است . اين شرايط براى آن است كه علاوه بر صحت نماز، مقبول درگاه خداوند نيز واقع شود. با رعايت شرايط ظاهرى ، نماز صحيح اتست و لازم نيست آن را قضا كنيم ؛ اما وقتى نماز ما مقبول است كه آثار دنيوى «نظير نورانيت دل ، بازداشتن از منكرات و گناهان و ناهنجارى هاى اجتماعى» و آثار اخروى را كه خداوند براى نماز ذكر كرده ، بر آن مترتب شود.


۶
جلسه هشتم : ساز و كارهاى تحصيل اخلاق و قصد قربت در نماز
ما بايد بكوشيم تا در حد معرفت و شرايط روحى و همت خود، به مراتب والاترى از بندگى خداوند دست يابيم و هر روز كه بر عمرمان افزوده مى شود، با نيتى خالصانه تر نماز بخوانيم . ما براى تعالى و تكامل آفريده شده ايم و بايد هر روزمان بهتر از روز قبل هر نمازى كه مى خوانيم ، از نماز قبل بهتر و شايسته تر باشد. اگر به مراتب تكامل خويش نينديشيم و به مراتب عالى انسانى كه در پرتو بندگى و عبادت خدا حاصل مى شود، توجهى نداشته باشيم و در جا بزنيم و بلكه از آنچه بوده ايم نيز تنزل كنيم ، از تكامل و تعالى باز مى مانيم و خسارت مى بينيم ؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
من استوى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يومه شرهما فهو ملعون و من لم يعرف الزيادة فى نفسه كان الى النقصان اقرب ، و من كان الى النقصان اقرب فالموت خير له من الحياة ؛ (٦٢)
«كسى كه دو روزش يكسان باشد، خسارت ديده است و كسى كه روز دومش بدتر [از روز قبل] باشد ملعون است و كسى كه فزونى [كمالات] نفس خود را نشناسد [و نيابد] به كاستى و نقصان نزديكتر است و كسى كه به نقصان و كاستى نزديك باشد، مرگ براى او از زندگى بهتر است».
از ديدگاه امام صادق عليه السلام اگر دو روز انسان يكسان باشد و پيشرفتى نكند، خسارت ديده است ؛ چون بخشى از عمر را كه سرمايه بزرگ اوست ، از دست داده و سودى عايدش نشده است . اگر روز دوم او بدتر از روز قبل باشد، ملعون است ؛ چون علاوه بر آنكه پيشرفت نكرده ، عمر خود را در مسير انحطاط و سقوط به كار گرفته و از اين رو استحقاق لعن و سرزنش ‍ دارد، ما آفريده شده ايم تا پيشرفت كنيم و هر روزمان ، بهتر از روز قبل و هر نمازى كه خوانيم بهتر از نماز قبل باشد، يكى از راه هاى رسيدن به اين مرحله ، شناخت مراتب اخلاص در عبادت و نماز است ، و از جمله راه ها، بررسى احوال بندگان خالص خداست كه به مراتب عالى خودسازى و اخلاص در عبادت رسيده اند.

مراتب سه گانه عبادت كنندگان

علماى اخلاق با تاسى از معصومان عليهم السلام مباحثى را در مراتب نيت در عبادت و تقسيم بندى عبادات ذكر كرده اند. در اين جهت امام صادق عليه السلام در يك تقسيم بندى براى بندگان خدا مى فرمايد:
العباد ثلاثة : قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلبا للثواب فتلك عبادة الاجراء، و قوم عبدوا الله حبا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة ؛ (٦٣)
«عبادت كنندگان سه دسته اند: گروهى كه خدا را به جهت ترس [از جهنم] عبادت مى كنند، اين عبادت بردگان است ، و گروهى كه براى رسيدن به ثواب و پاداش خداوند را عبادت مى كنند، اين عبادت اجيران و مزدگيران است ؛ و گروهى كه خداوند را فقط به جهت محبت به او عبادت مى كنند، اين عبادت آزادگان و برترين عبادات است».
روايات متعددى درباره تقسيم بندى عبادت كنندگان وارد شده كه مضمون همه آنها اين است كه نيت افراد براى عبادت خدا، متفاوت است و در كل ، عبادت كنندگان از سه انگيزه براى عبادت خدا برخوردارند: دسته اى كه تنها ترس از عذاب خدا آنان را به عبادت وا مى دارد كه اگر خداوند جهنم را نمى آفريد و عذاب عالم برزخ و قيامت در كار نبود و مطلقا كسى عذاب نمى شد و مردم تنها از لحاظ برخوردارى از اصل ثواب ، مراتب آن و درجات بهشت متفاوت بودند، اين دسته خدا را نمى پرستيدند؛ چون آنان طمعى به بهشت و ثواب ندارند و تنها ترس از عذاب خدا باعث مى شود كه واجبات را انجام دهند. مثلا كسى كه شب دير خوابيده و خوابش سنگين است و برايش دشوار است كه قبل از طلوع آفتاب برخيزد و نماز بخواند - به خصوص اگر هواى بيرون سرد باشد و او مجبور باشد با آب سرد وضو بگيرد - اگر ترس از جهنم نبود، او براى نماز از جا بر نمى خاست و بستر گرم را بر ثواب الهى ترجيح مى داد.
پس انگيزه اين دسته از عبادت كنندگان ، ترس از عذاب و مصون ماندن از آتش جهنم است ؛ نظير بردگانى كه در دوران برده دارى در مالكيت افراد ثروتمند بودند و به عنوان يك كالا در معرض خريد و فروش قرار ميگرفتند و مجبور بودند كه براى ارباب خود كار مى كنند و اگر از فرمان ارباب خود شانه خالى مى كردند، سزاى آنان شكنجه و تازيانه بود. همچنان كه بردگان از ترس تنبيه و تازيانه ارباب خود كار مى كنند، گروهى از بندگان خدا نيز از ترس عذاب خدا عبادت مى كند. اين نوع عبادت ، پايين ترين مرتبه عبادت به شمار مى آيد.
دسته دوم كه همتشان از دسته اول بلندتر است و از مرتبه عالى ترى از عبادت برخوردارند، كسانى هستند كه نعمت هاى اخروى و ثواب و بهشتى كه خداوند در قرآن مردم را به آنها دعوت كرده ، موجب عبادتشان شده است .
انگيزه آنان براى عبادت ، ترس از عذاب جهنم نيست ، بلكه براى رسيدن به نعمت هاى الهى ، خداوند را مى پرستند. به واقع آنان خوى تجارت پيشگى دارند و انگيزه آنها رسيدن به سود سرشار است . ايشان در پى آن هستند كه در معامله خود با خداوند به سود بزرگى كه بهشت و نعمت هاى آن است ، برسند.
در روايتى كه ذكر كرديم ، از عبادت آنان به «عبادة الاجراء» «عبادت مزدگيران» تعبير شده و در برخى از روايات ديگر تعبير «عبادة التجار» (٦٤) آمده است .
دسته سوم از بندگان خدا كسانى هستند كه به عالى ترين و خالصانه ترين مراتب عبادت خداوند دست يافته اند. عبادت اين دسته به جهت ترس از عذاب الهى و طمع رسيدن به بهشت نيست ، بلكه انگيزه آنان در بندگى خدا - به دليل رسيدن به عالى ترين مراتب معرفت و عرفان الهى - فقط عشق و محبت به خداوند است .
در بيان انگيزه اين گروه از بندگان خدا در عبادت پروردگار خويش ، تعابير گوناگونى در روايات آمده است ؛ از جمله در روايتى كه ذكر كرديم انگيزه اين دسته كه گروه «آزادگان» ناميده شده اند، محبت خداوند و در بعضى ديگر شكر نعمت هاى خدا ذكر شده است . شايد اختلاف تعابير روايات به جهت تفاوت فهم مخاطبان و راويان آن روايات بوده است و در هر روايتى به فراخور فهم مخاطبان ، عالى ترين انگيزه عبادت خدا بيان شده است .

عالى ترين جلوه بندگى خدا

بارزترين و عالى ترين جلوه و اوج بندگى خالصانه خداوند را در مناجات درخشان اميرالمؤ منين عليه السلام مشاهده مى كنيم هنگامى كه در برابر خالق خويش به سجده فرو مى افتادند.
در اين مناجات كه به سان ساير كلمات آن حضرت بر تارك آسمان عرفان و معنويت مى درخشد، حضرت مى فرمايند:
الهى ، كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان توكن لى ربا، انت كما اءُحب فاجعلنى كما تحب ؛ (٦٥)
«خداى من ، همين عزت و سرافرازى براى من كافى است كه من بنده تو هستم و همين افتخار براى من كافى است كه تو پروردگار من هستى . تو همان گونه هستى كه من مى خواهم ، پس مرا همانگونه قرار بده كه خود مى خواهى».
آرى ، براى بنده رهيافته به وصال حق بالاترين عزت بندگى خداست و بالاترين افتخار براى او اين است كه خدا مولاى اوست . وى خدا را در عالى ترين وجهى كه خود مى خواهد مى نگرد، بلكه هر چه مى انديشد، خدا را فراتر از فكر خود مى يابد؛ چون فكر و انديشه او محدود و خداوند نامحدود است . او انتظار دارد كه خدا بخشنده باشد، و مگر جز اين است كه خداوند «سريع الحساب» و از گناهان بى شمار ما در مى گذرد؟ چنين بنده اى از خدا مى خواهد كه در برابر اعمال محدود و كوچك وى ، پاداش و نعمتى عظيم عنايت كند، و مگر جز اين است كه خداوند در برابر اعمال نيك اندك ما نعمت هاى بى پايان بهشت را عنايت مى كند كه هيچ تشابهى بين آن عمل با اين پاداش نيست . پس از آنكه حضرت اعتراف مى كنند كه خدايا تو همان هستى كه من مى خواهم ، از خداوند مى خواهند كه ايشان را همان بنده اى قرار دهد كه خود دوست دارد.
در سخن ديگرى حضرت در بيان انگيزه خويش در عبادت خداوند مى فرمايند:
الهى ، ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ؛ (٦٦)
«خداى من ، من تو را به جهت ترس از عقابت و يا طمع به ثواب و پاداشت عبادت نكردم ، بلكه تو را شايسته عبادت يافتم ؛ از اين رو، به عبادت تو پرداختم».
مفهوم سخن حضرت اين است كه اگر خدا جهنم و بهشت را نمى آفريد يا ترك عبادت ، عذاب الهى را در پى نمى داشت و همه بندگان - اعم از كسانى كه خداى را عبادت مى كنند و آنان كه او را نمى پرستيدند - يكسان از بهشت و نعمت هاى آن بهره مند مى شدند، باز من تو را عبادت مى كردم ؛ چون تو را شايسته عبادت يافتم و كسى كه خدا را بشناسد، در مى يابد كه لازم ترين و شايسته ترين كار او، پرستش خداوند است .
حقيقت اين است كه ما درك كافى از شايستگى خداوند براى عبادت نداريم . البته به حقانيت اين مطلب معترفيم و نمى خواهيم در آن تشكيك كنيم ؛ اما فهم ما قاصر است و نمى دانيم چگونه و از چه راهى اين معرفت براى انسان حاصل مى شود و انگيزه اى براى پرستش خداوند مى گردد. در اين باب پاره اى از تعابير به افق درك ما نزديك تر است ؛ نظير تعبير امام صادق عليه السلام از انگيزه خود براى عبادت خدا؛ آنجا كه فرمودند:
و لكنى اعبده حبا له عز و جل ؛ (٦٧)
«لكن من خدا را از روى محبت و عشق به او عبادت مى كنم».
«محبت» مراتبى دارد:
يكى از مراتب محبت اين است كه ديگر يرا به خاطر استفاده و بهره اى كه از او مى برد دوست بدارد؛ از آن رو به كسى محبت مى ورزد كه مى تواند از وى استفاده مالى و غير مالى ببرد؛ اما اگر دوستش به او بهره اى نرساند، به دوستى با او پايان مى دهد.
عالى ترين ، راقى ترين ، كامل ترين و خالصانه ترين مرتبه محبت ، عشق است . در اين مرتبه ، عاشق از معشوق چيزى براى خود نمى خواهد و عشق او به خاطر استفاده اى نيست كه از معشوق مى برد، بلكه او به مرتبه اى رسيده كه خود را نمى بيند و با همه وجود در معشوق فانى مى شود و در مقابل او به خاك مى افتد.
اقتضاى عشق و محبت خالص اين است كه انسان به خود ننگرد و براى خويش چيزى نخواهد. كسانى كه تا هنگام استفاه از محبوب او را دوست مى دارند و اگر روزى بهره اى از وى نبردند، فراموشش مى كنند، در واقع خود را دوست مى دارند؛ نه محبوب را.
اقتضاى محبت خالصانه اين است كه انسان در برابر محبوب خود احساس ‍ كوچكى كند و اساسا خود را هيچ بداند و در برابر هر كارى كه براى معشوق مى كند چشم داشتى نداشته باشد. اين همان مرتبه اى است كه اولياى خدا و به خصوص ائمه اطهار عليهم السلام به آن رسيده اند و به حق در مقام بندگى خدا مى گويند: وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك و يا امام صادق عليه السلام مى گويد: و لكنى اعبده حبا له . سخن آنان از روى تعارف و گزافه نيست ، بلكه بيانگر حقيقتى است كه نتيجه محبت و عشق خالصانه به خداوند مى باشد.

نقش تقويت روحيه شكرگزارى و حق شناسى در عبادت خدا

تنها اولياى خاص خدا به عالى ترين مرتبه عبادت رسيده اند؛ چرا كه انگيزه آنان در عبادت ، فقط محبت خداست و هيچ درخواستى از معبود خويش ندراند؛ اما با توجه به اين كه خداوند عزيز، حق شناسى و شكرگزارى را در نهاد همه انسان ها قرار داده ، انگيزه تشكر از نعمت هاى خداوند نيز مى تواند باعث عبادت خداوند شود. كسى كه فطرتش سالم مانده اگر ديگرى به او خدمتى كند، تا زنده است به ياد اوست و هرگاه به ياد خدمت و كمك او مى افتد، از او تشكر مى كند و اگر كارى از دستش برآيد، در مقابل آن خدمت انجام مى دهد.
اگر اين روحيه حق شناسى و شكرگزارى در انسان تقويت شود، مى تواند راه مناسبى براى ترقى انسان به عالى ترين مرتبه عبادت خداوند باشد.
مناسبت ترين راه براى تقويت روحيه حق شناسى و شكرگزارى در قبال نعمت هاى خداوند، توجه به فداكارى ها، از خودگذشتگى ها و محبت هاى پدر و مادر و شكرگزارى در برابر آنان است ؛ چون آنچه آنان براى فرزندشان انجام مى دهند، از مهر و محبتى سرچشمه مى گيرد كه خداوند در نهادشان قرار داده است .
با توجه به اين معنا، خداوند در يك جمله به ما توصيه كرده كه شكر خدا و پدر و مادر را به جا آوريم . نكته شايان توجه اين است كه توصيه به شكرگزارى در قبال پدر و مادر را در جمله اى مستقل ذكر نكرده است .
خداوند مى فرمايد: ان اشكر لى و لوالديك ؛ (٦٨)
«شكرگزار من و پدر و مادرت باش» و نمى فرمايد: ان اشكر لى و اشكر لولديك .
در جاى ديگر خداوند در يك فرمان انسان را ملزم به پرستش خود و احسان به پدر و مادر مى كند و مى فرمايد:
و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا...؛ (٦٩)
«و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد».
هيچ كس نيست كه نداند پدر و مادر چقدر براى فرزندشان زحمت مى كشند و چقدر به او محبت دارند. بى شك در بين محمت هاى طبيعى و عادى ، محبتى خالصانه تر از محبت پدر و مادر - به خصوص محبت مادر - يافت نمى شود. مادرى كه قبل از تولد فرزندش ، صميمانه به او عشق مى ورزد و براى تولد وى لحظه شمارى مى كند، و پس از تولد شبانه روز از او پرستارى مى كند و خواب و راحتى و سلامتش را فداى فرزند مى كند؛ شعله اين محبت همواره در درون پدر و مادر فروزان است و حتى با كوتاهى و ستم فرزند در قبال آنان فروكش نمى كند و فرزند مطمئن است كه هيچ گاه از محبت ايشان محروم نمى ماند.
طبيعى است كه اگر فرزند از وجدان و فطرت سالمى برخوردار باشد، خود را مديون پدر و مادر مى داند و در مقام حق شناسى و شكرگزارى از آنان بر مى آيد و فروتنانه و با محبتى سرشار، سر تعظيم در برابرشان فرود مى آورد؛ چنان كه خداوند نيز به خضوع و تواضع در برابر آن فرمان داده و در آيه بعد مى فرمايد:
اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا؛
«بال فروتنى براى آنان بگستر و بگو: پروردگارا، آن دو را رحمت كن ، چنان كه مرا در خردى پروردند».
وقتى پدر و مادر را سرشار از محبت به فرزند خود يافتيم ، خوب است بينديشيم كه چه كسى آنان را آفريد؟ و چه كسى دل آنان را مالامال از محبت به فرزندشان قرار داد؟ حال وقتى ما بايد در مقابل پدر و مادر خضوع و تواضع داشته و شكرگزار آنان باشيم ، آيا نبايد سپاس گزار كسى باشيم كه همه مخلوقات را افريده و نعمت هاى بى شمارى را به ما عنايت كرده است ؟ كمترين مرتبه شكرگزارى به درگاه خالق اين است كه در مقابل او سر بر خاك بنهيم و نماز بخوانيم . عبادت خداوند با انگيزه شكرگزارى او، باعث مى شود كه عبادت انسان از مرتبه عبادت بردگان و مزدگيران فراتر رود و گرچه اين عبادت مبتنى بر معرفت كامل به خداوند نيست و در قالب اين سخن كه بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك نمى گنجد، ولى مى تواند رهيافتى به محبت خداوند باشد تا انسان با انگيزه محبت به خدا او را عبادت كند. مگر جز اين است كه انسان هر كه را به او احسان كند دوست مى دارد و مى لفطرى او را به دوستى و محبت با كسانى وا مى دارد كه به وى خدمت مى كنند؟ حال اگر انسان كسى را كه نعمت هاى شمارى به او عنايت كرده دوست نداشته باشد، پس به چه كسى بايد محبت بورزد؟
به هر حال ، ما مى توانيم از انگيزه شكرگزارى و محبت به خدا براى عبادت خالق خويش برخوردار شويم و اگر بكوشيم خود را از دلبستگى هاى مادى برهانيم و معرفت و همت خود را رشد دهيم ، محبت ما به خداوند بيشتر مى شود. هر قدر معرفتمان به خداوند افزايش يابد و همتمان بلندتر شود، عبادتمان خالصانه تر و ارزشمندتر خواهد بود.
در اين راه بايد اولياى خدا را ا سوه خويش قرار دهيم ؛ يعنى بايد به اين درك برسيم كه آنان در قله تعالى و اوج بندگى خدا هستند و بكوشيم كه در حد معرفت ، همت و تلاش خود، از دامنه آن قله بالا برويم و در حد توان ، خود را به آنان نزديك كنيم ؟ گرچه مى دانيم كه ما هيچ گاه نمى توانيم به مقام آنان دست يابيم . مگر ممكن است مقام و عبادت ما به پايه مقام و عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام برسد؟ عبادت و نمازى كه يك لحظه آن ، برتر از عبادت جن و انس در طول تاريخ است .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در گير و دار جنگ احزاب كه حضرت على عليه السلام با عمرو بن عبدود، آن قهرمان نامى عرب ، هماورد شد و او را به خاك هلاكت افكند، فرمود: لضربة على خير من عبادة الثقلين ؛ (٧٠)
«شمشير و ضربتى كه على [بر فرق عمرو] فرود آورد، برتر از عبادت جن و انس است».
سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حاكى از آن است كه مبارزه على عليه السلام تجسم عبادت خالصانه خداوند بود و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: يك تكبير على عليه السلام از عبادت هاى جن و انس ‍ برتر است ، سخن گزافى نمى بود.

جلسه هشتم : ساز و كارهاى تحصيل اخلاق و قصد قربت در نماز

جايگاه اخلاص در نماز

گفتيم پايين ترين مرتبه نيت در نماز كه بدون آن نماز باطل مى شود، اين است كه نمازگزار براى اطاعت امر خدا نماز بخواند. انگيزه نمازگزار بايد اطاعت امر خداوند باشد، به گونه اى كه اگر خداوند درباره نماز دستورى نمى داشت يا نماز مطلوب خداوند نمى بود، او نماز نمى خواند. با اين مرتبه از نيت ، نماز انسان تنها صحيح خواهد بود و تكليف از انسان ساقط مى شود و لازم نيست كه اناسن آن نماز را اعاده و يا قضا كند؛ اما قبول شدن نماز در پيشگاه خداوند، متوقف بر آن است كه نيت انسان خالص باشد و واقعا قصد تقرب به خداوند داشته باشد تا نماز موجب رشد، كمال و نزديك شدن به خداوند شود.
چنان كه گفتيم ، در برخى از روايات عبادت ها و به تبع آن ، نيت ها به سه قسم كلى تقسيم مى شوند:
١. عبادت بردگان ؛ يعنى عبادتى كه به جهت ترس از عذاب الهى انجام مى شود؛
٢. عبادت مزدگيران ؛ يعنى عبادتى كه به اميد رسيدن به ثواب و بهشت انجام پذيرد؛
٣. عبادت آزادگان ؛ يعنى عبادتى كه فقط براى خداوند به جا آورده شود.
همچنين خلوص ، درجات و مراتبى دارد كه عالى ترين مرتبه آن ، خلوص ‍ محض براى خداوند است كه هيچ انگيزه و خواست نفسانى با آن آميخته نباشد. مرتبه اى كه براى رسيده به آن راهى طولانى و سخت را بايد طى كرد. كسى كه به جهت ترس از عذاب خدا را مى پرستد و نيز كسى كه به طمع رسيدن به بهشت خدا را مى پرستد، به اخلاص كامل نرسيده و مرتبه خلوص او با حب ذات و توجه به خويشتن آميخته است و تا رسيدن به مرتبه اى از خلوص كه انسان خود را نبيند و كاملا محو جمال محبوب شود، راهى طولانى بايد بپيمايد. ما به عيان مشاهده مى كنيم كه چگونه تشويق ها و تهديد و تنبيه ها در افراد معمولى - به خصوص در نوجوانانيى كه تازه به سن تكليف رسيده اند - اثر مى گذارد و باعث مى شود كه آنان نماز بخوانند و چه بسا اگر اين تشويق ها و تنبيه ها نمى بود، نماز نمى خواندند.
علماى اخلاق در ك تاب هاى خود به مساله نيت و اخلاص پرداخته اند؛ به خصوص در كتاب اسرار الصلاة حضرت امام رضى الله عنه و كتاب هايى كه مرحوم «شهيد ثانى» و مرحوم «ميرزا جواد آقاى تبريزى» در اين زمينه نوشته اند، و نيز در مباحثى كه مرحوم «ملامهدى نراقى » و مرحوم «ملا احمد نراقى» در اين زمينه دارند، مطالبى بسيار ارزشمند و خواندنى يافت مى شود. در اين بين شايد بشود گفت كه «غزالى»، در احياءالعلوم سبقت را از ديگران ربوده و اين مباحث را بسيار عالى طرح كرده است .
خوشبختانه مرحوم «ملامحسن فيض كاشانى» كتاب احياءالعلوم غزالى را تنقيح و تهذيب كرده و نام محجة البيضاء را بر اثر ارزشمند خود نهاده است . ايشان در اين ك تاب به جاى بريخ از روايات و مطالب مخدوش و ضعيفى كه در احياء العلوم از اهل سنت نقل شده ، روايات اهل بيت عليهم السلام را ذكر كرده و با اين تصرف بر فضيلت كتاب افزوده است .
در جلد ششم اين كتاب بحث جالبى درباره ريا و مذمت آن آمده ، و در جلد هشتم درباره نيت و اخلاص مباحث ارزشمندى ارائه كرده است . به همگان توصيه مى شود كه مباحث آن كتاب را كه بسيار ارزشمند و كم نظير است ، مطالعه كنند. شايد بتوان ادعا كرد كه آنچه ديگران در اين زمينه نوشته اند، افزون بر آنچه در آن كتاب آمده نيست ؛ بلكه برگرفته و تلخيصى از مباحث آن كتاب است .

سخن مرحوم مجلسى درباره قصد قربت در نماز

در اين مجال مناسب است كه سخن زيبايى از مرحوم علامه مجلسى درباره قصد قربت و اخلاص در نماز و دشوارى تحصيل آن نقل وشد، و ان اين است :
و اما القربة فى اصعب الامور و لا يتيسر تصحيحها عند ارادة الصلاة ، بل يتوقف على مجاهدات عظيمة و تفكرات صحيحة و ازالة حب الدنيا و الاموال و الاعتبارات الدنيوية عن النفس ...؛
«اما قصد قربت در نماز، فراهم شدنش از مشكل ترين كارهاست و تحصيل آن به هنگام اقدام براى اداى نماز، ميسر نمى شود. بلكه براى فراهم ساختن قصد قربت متوقف است بر مجاهدت هاى بزرگ ، انديشيدن هاى صحيح ، زدودن دوستى دنيا، اموال ، رياست ها و اعتبارات دنيوى از نفس .
تا كسى در طى ساليان طولانى به مجاهده با نفس خود و رياضت هاى مشروع نپردازد و محبت دنيا، مال و حب رياست و مقام را از دل خود زايل نكند و با تفكر در نظام خلقت و قوانين تكوينى و تشريعى حاكم بر آن ، معرفت خويش را ارتقا نبخشد، نمى تواند قصد قربت داشته باشد و با توجه كامل نمازش را براى خداوند به جا آورد.
در ادامه ايشان مى فرمايند:
و التواسل فى جميع ذلك بجناب الحق تعالى ليتيسر له احدى المعانى السابقة بحسب استعداده و قابليته و ما صادفه من توفيق الله و هدايته ، فان كلا يعمل على شاكلته و نية كل امرى تابع لما استقر فى قلبه من حب الله او حب الدنيا او حب الجاه او المال او غير ذلك . و قلع عروق هذه الاغراض ‍ عن النفس فى غاية العسر و الاشكال ، و معها تصحيح النية من قبيل المحال و لذا ورد «نية المؤ من خير من علمه». فكم من عابد من اهل الدنيا يظن ان نيته خالصة لله و لا يعبد فى جميع عمره الا نفسه و هواه . (٧١)
«و بايد در تمام آن مراحل به خداوند توسل جويد تا با استعداد و قابليت خود و توفيق و هدايت الهى كه نصيب او مى شود، به هر يك از آن مراحل دست يابد؛ چون هر كس به فراخور سرشت ، عادت و روش خويش ‍ عمل مى كند و نيت هر كس ، از محبت خدا يا محبت دنيا، محبت رياست ، مال و آنچه در قلب او نهفته است سرچشمه مى گيرد، و زدودن گرايش ها و دلبستگى هاى غيرالهى از دل ، بسيار مشكل است و با وجود آنها نيز، داشتن نيت صحيح و خالص براى خداوند محال است ؛ از اين رو در حديث آمده است :
«نيت مؤ من از عملش بهتر است».
چه بسيار عابد وابسته به دنيايى كه مى پندارد نيتش براى خداوند خالص ‍ شده ، در حالى كه در همه عمرش به جز نفس و هواى نفس را نپرستيده است !

خاستگاه نيت و نقش معرفت در تصحيح آن

نيت و انگيزه ، از محبت و آنچه انسان به آن تمايل دارد سرچشمه مى گيرد. اگر انسان واقعا به خداوند محبت داشته باشد، مى تواند خالصانه قصد قربت كند؛ اما اگر دوستى مال ، رياست و زخارف دنيا بر دل او سايه افكنده باشد، اين گرايش ها در نيت او اثر مى گذارند و در نتيجه نمى تواند عبادتش ‍ را خالصانه براى خداوند به جا آورد. البته رسيدن به مراحل اخلاص و انجام عبادت خالصانه براى خداوند، همانگونه كه مرحوم علامه مجلسى فرموده اند، بسيار دشوار است و تلاش و مجاهداتى طاقت فرسا مى طلبد.
بسيارند عابدانى كه خود مى پندارند خالصانه خدا را عبادت مى كنند؛ اما در سراسر عمر يك بار نيز خدا را عبادت نكرده اند. ايشان به درستى از دل خويش آگاه نيستند و توجه ندارند كه هواى نفس آنان را براى عبادت تحريك كرده .
مرحوم «شهيد ثانى» و ديگران درباره دام ها و كيدهاى شيطان و حيله هاى نفس كه فراروى انسان مؤ من قرار دارد، مطالبى گفته اند كه چه بسا اطلاع از آنها انسان را از تزكيه نفس و تحصيل قصد قربت نااميد مى كند؛ حيله هايى كه چون پرده هايى تودرتوست و هنگامى كه انسان يكى را كنار مى زند، پرده اى ديگر آشكار مى شود؛ آن سان كه انسان از رهيدن از شر نفس و نجات از شر شيطان مايوس مى گردد. از اين رو، پسنديده نيست كه مربيان اخلاق به تفصيل درباره حيله ها و وسوسه هاى گوناگون شيطان و دشوارى تحصيل نيت خالص سخن گويند، و به خصوص براى افراد مبتدى بايد به اجمال نسبت به وسوسه هاى شيطانى هشدار دهند و به آنان گوشزد نمايند كه داشتن قصد قربت و به جا آوردن عبادت خالص براى خدا، نيازمند تلاش و زحمت فراوان است .
راه كلى براى تصحيح نيت و ارزش بخشيدن به آن ، توجه به چگونگى و فرايند پيدايش نيت است . اساسا كارهاى انسان به دو بخش اختيارى و غير اختيارى تقسيم مى شود. حركت قلب و فعاليتهاى درونى بدن ، در زمره كارهاى غير اختيارى انسان به شمار مى آيند. حتى نفس كشيدن نيز، تقريبا كارى غير اختيارى است . انسان مى تواند براى مدتى نفس خود را حبس ‍ كند؛ اما با جلوگيرى موقتى از نفس كشيدن ، اين عمل از غير اختيارى بودن خارج نمى شود و همچنان فارغ از خواست ما تداوم پيدا مى كند. بخش دوم كارهاى انسان ، اختيارى هستند كه اراده در تحقق آنها دخالت دارد و بايد زمينه هاى لازم روحى و انگيزشى در انسان پديد آيد تا انسان به انجام دادن آنها اقدام كند.


۷
جلسه نهم : جايگاه قرآن در نماز
خداوند انسان را به گونه اى آفرديه كه همواره دنبال جلب منفعت ، و دفع ضرر از خويش است و تا كارى را مطلوب تشخيص ندهد و خير خود را در آن نبيند، به آن اقدام نمى كند. او ابتدائا به انجام دادن كارى كه با طبع او سازگار نيست اقدام نمى كند؛ مثلا در شرايط عادى داروى تلخ و بدمزه نمى خورد. وقتى به آن اقدام مى كند كه نفعى در آن مشاهده كند؛ و گاهى لذت خيالى و يا نجات از رنج خيالى انگيزه اقدام مى شود.
پرواضح است كه عبادت خدا نيز، در زمره رفتار اختيارى ما قرار دارد و تا منافع عبادت خدا و ضر ترك آن را ندانيم ، بدان اقدام نمى كنيم . البته معرفت افراد نسبت به بندگى و عبادت خدا، بسيار متفاوت است و درجات و مراتب افراد در تشخيص جايگاه عبادت خدا و منافع آن و زيان هايى كه ترك آن دارد، طيف بسيار گسترده اى را تشكيل مى دهد. در اين طيف بين نقطه اوج و پايين ترين نقطه ، فاصله اى بس عظيم وجود دارد.
اگر بخواهيم نيتمان را خالص كنيم ، اول بايد بر معرفتمان بيفزاييم و بينديشيم كه نماز تا چه اندازه براى ما مفيد است . بايد بدانيم كه اگر عبادت مقبول حق واقع شود، از چه مرتبه و ثوابى برخوردار مى گرديم و اگر آن را ترك كنيم ، چه فرجام بدى خواهيم داشت .
با مطالعه روايات و كتاب هاى اخلاقى به اين حقيقت پى مى بريم كه نيت خالص چه آثار و فوايدى دارد و اگر نيت انسان خالص نبود، چه زيان و خسارتى متوجه وى مى شود. البته انديشه درباره امور معنوى كه نفع محسوس آنى در آنها مشاهده نمى شود و از سوى ديگر، شيطان با همه وجود مى كوشد تا انسان را از آن بازدارد، نيازمند همتى عالى و اراده اى جدى است ، و نوعا افراد از اين توفيق محرومند و بى حالى و كسالت به آنان اجازه تفكر در اين مسائل حياتى را نمى دهد.
وقتى انسان همت عالى و اراده جدى براى تفكر داشت ، سعى مى كند در تنهايى و نيمه شب و يا بين الطلوعين وقت كافى براى اين منظور اختصاص ‍ دهد. البته تفكر افراد درباره اين مسائل ، بر پايه ايمان و معرفت آنان به خداوند است و در اين زنجيره گسترده ، هر قدر معرفت انسان به خداوند، قيامت و ساير امور معنوى بيشتر باشد، تفكر او عميق تر خواهد بود.
آنان كه در مدارج عالى معرفت قرار دارند، امور عادى روزمره خللى در تفكرشان درباره خداوند و رفتار و اعمالشان ايجاد نمى كند و از هر فرصتى براى تفكر استفاده مى كنند. با توجه به تفاوت معرفت افراد، فاصله بين كسى كه به منابع و ثمرات نماز نظر دارد و طمع به ثواب و ترس از عقاب او را به انجام وا مى دارد، با كسى كه تنها به رضوان الهى انديشد روشن مى شود و سطح محبت آنان به خداوند مشخص مى گردد.
بر اساس معرفتى كه افراد به خداوند دارند، مشخص مى شود كه تا چه حد به معبود خويش محبت مى ورزند و تا چه حد براى كسب رضايت او تلاش ‍ مى كنند؛ از اين رو قرآن ، بيش از هر چيز براى رضايت الهى ارزش قائل شده و پس از آنكه فايده هاى نماز را بر مى شمرد، متذكر مى شود كه رضوان الهى فراتر از هر چيزى است و در گستره فهم و درك ما نمى گنجد.
كسانى كه سعادت برخوردارى از محبت اصيل خداوند نصيبشان شده ، تنها خواهان رضايت خدا هستند و در اين انديشه اند كه چگونه نماز بخوانند تا خداوند از آنان راضى گردد؛ اما كسانى كه تنها به ثواب و عقاب مى انديشند، نظر به ثواب و درجات بهشتى دارند كه در پرتو نماز نصيبشان مى شود در انديشه رهايى از عقاب و عذاب الهى هستند.

گامى عملى براى تصحيح نيت

تا اينجا درباره ضرورت ارتقا بخشيدن به معرفت و آگاهى خويش نسبت به نماز سخن گفتيم و مطالعه رواياتى را كه درباره اهميت نماز وارد شده كه گوشزد كرديم ؛ اما آيا مطالعه كتاب هايى كه در زمينه نماز و عبادت نگاشته شده و نيز مطالعه روايات «نظير روايت الصلوة خير موضوع ؛ (٧٢) نماز بهترين عملى است كه خداوند آن را وضع كرده است» و يا روايت : الصلوة قربان كل تقى ؛ (٧٣) «نماز باعث تقرب هر با تقوايى به سوى خدا مى شود». براى خواندن نمازهاى مستحبى و خالص كردن نيت نماز و اهميت دادن به آن كافى است ؟
فراوانند كسانى كه اهميت و جايگاه نماز را خوب مى شناسند و روايات فراوانى درباره نماز خوانده اند و درباره فضايل نماز فراوان شنيده اند. آنان مى دانند نماز مستحبى - به خصوص نماز شب - چقدر ارزشمند است و چه تاثيرى در سعادت و كاميابى انسان دارد؛ اما كوتاهى مى كنند و نمازهاى مستحبى - به خصوص نماز شب - را نمى خوانند. پس صرف آگاهى كافى نيست و بايد علاوه بر دانستن ، زمينه ديگرى در انسان تحقق يابد تا او به انجام دادن عبادت خالصانه خداوند رو آورد و از هر فرصتى براى بندگى خداوند استفاده برد.
دانش آموز و دانشجو براى گرفتن نمره قبولى ، در طول سال درس مى خواند و حتى ممكن است شب امتحان نخوابد و تا صبح مطالعه كند؛ اما ما با اين كه اهميت و ارزش نماز را مى دانيم ، حاضر نمى شويم چند دقيقه از وقتمان را به خواندن نماز مستحبى اختصاص دهيم ؛ با اين كه اين كار آسان است و زحمتى ندراد. اولين پاسخى كه هر كس به كوتاهى در انجام دادن مستحبات و اهميت ندادن به نماز مى دهد، اين است كه شيطان نمى گذارد نماز مستحبى بخوانيم و استفاده شايسته از عبادت خداوند ببريم ؛ اما لازم است كه به تحليل روان شناختى اين مساله بپردازيم تا عامل بى توجيه به امور معنوى و از جمله نماز آشكار شود.
با توجه به اين كه مى دانيم نماز بهترين كارها و سودمندترين تجارت هاست و در اين تجارت در قبال صرف چند دقيقه از وقتمان به تقرب به خداوند نايل مى شويم كه عظمت و ارزش آن قابل شماره نيست ، چرا از اين تجارت پرسود خوددارى مى كنيم ؟ روشن است كه انسان كارى را به صرف داشتن سود، انجام نم يدهد، بلكه همه جوانب را بررسى مى كند و تمام زيان ها، سختى ها و احيانا لوازم و پيامدهاى سنگين آن را شناسايى مى كند؛ سپس ‍ نفع و هزينه هاى احتمالى را بررسى مى كند و اگر كفه سود را سنگين تر يافت ، به آن كار اقدام مى كند.
پرواضح است كه خواندن چند ركعت نماز، هزينه سنگين و زحمت چندانى ندارد، و اساسا ارزش و عظمت دستاورد ما از نماز، قابل مقايسه با زحمتى كه مى كشيم نيست ، پس چرا از انجام دادن آن خوددارى مى كنيم ؟
پاسخ روشن به سوال طرح شده اين است كه عادت هاى جارى در رفتار افراد، از انجام دادن كارهاى مهم معنوى و به جا آوردن عبادت شايسته براى خداوند مانع مى شود.
ما در زندگى به لذت هايى عادت كرده ايم و از انجام دادن كارى كه مزاحم آنهاست خوددارى مى كنيم . كسى كه به استراحت ، تنبلى و تن آسايى عادت كرده و از اين امور بى ارزش دنيايى لذت مى برد، هر چند آنها را با ثوابى كه نماز در پى دارد قابل مقايسه نمى داند؛ اما نمى تواند از عادت خود دست بكشد و لذت هاى ناچيز و زودگذر او را از كارهاى مهم و ارزشمند باز مى دارد.
پس عادت هاى روزمره مانع داشتن نيت خالص در عبادت و توجه بيشتر ما به خداوند مى شوند. اين عادت ها ابزار شيطان هستند كه به وسيله آنها مانع رسيدن مات به كاميابى و سعادت مى گردد. ما بايد با عادت هايى كه مانع پرداختن به كارهاى مهم و ارزشمند مى شود مبارزه كنيم و آنهارا از خود دور نماييم . قدم اول در اين راه ، كشب معرفت و اطلاع ار منافع كنار نهادن عادت هاى بى ارزش و پرداختن به عبادت ، بندگى خدا، كسب اخلاص در عمل و زيان ترك اين امور مهم و ارزشمند است .
البته نبايد به اين حد اكتفا كنيم ؛ چون كسب معرفت شرط لازم است ؛ اما شرط كافى نيست و ما بايد در قدم دوم با نفس و عادت به امور پست حيوانى و دنيوى به جهادى سخت و طولانى دست بزنيم ؛ از اين رو مرحوم «علامه مجلسى» در سخنى كه از ايشان ذكر كرديم ، تفكرات صحيح و مجاهدت هاى عظيم و طولانى را دو عامل مهم براى تحصيل قصد قربت و اخلاص در عبادت بر شمرد.
خواب زياد باعث كسالت مى شود و براى انسان زيان دارد؛ اما برخى به آن عادت كرده اند و حتى حاضر نمى شوند قبل از طلوع آفتاب برخيزند و نماز صبحشان را بخوانند و اين عادت بى ارزش آنها را از انجام وظيفه واجب باز مى دارد. اين افراد بايد براى رسيدن به مدارج معنوى با عادت خويش ‍ مبارزه كنند و خواندن نماز شب و نماز صبح در وقت فضيلت آن را بر لذت خواب ترجيح دهند.
همچنين برخى به شكم بارگى عادت كرده اند و هر چه جلوى آنها بگذارند مى خورند. شكى نيست كه اين عادت تواند منشاء بسيارى از انحرافات و ناهنجارى ها و مانع پرداختن به امور ارزشمند شود و ضرورت دارد كه انسان با آن مبارزه كند و بكوشد كه تنها براى رفع كمبود بدن ، از غذا و نوشيدنى استفاده كند و از زياده روى در خوردن و آشاميدن بپرهيزد.
بدين ترتيب دومين مرحله براى تحصيل قصد قربت و رسيدن به اخلاص ‍ در عبادت ، مبارزه با عادت هاى ارزش دنيايى مى باشد. البته اين مبارزه بسيار سخت و نيازمند عزمى راسخ و برنامه ريزى حساب شده است . به خصوص هر چه سن انسان بالا مى رود، مبارزه با عادت ها دشوارتر مى شود.
براى جوانان كه هنوز خوى و عادت ها در آنان ريشه دار و ديرپاى نگشته ، مبارزه با آنها چندان دشوار نيست ؛ اما براى كسى كه در پنجاه و شصت سالگى قرار دارد، مبارزه با عادت هايى كه در وجودش ريشه دوانيده ، بسيار مشكل است ؛ از اين رو حضرت امام قدس سره الشريف در بحث هاى اخلاقى خود خطاب به جوانان مى فرمودند: «جوانان قدر خودتان را بدانيد، تا جوانيد مى توانيد به عبادت و خودسازى بپردازيد؛ اما وقتى پير شديد، اين توفيق از شما سلب مى گردد».
آن روز مفهوم سخن امام را درك نمى كرديم و فرق بين پير و جوان در استفاده از زمينه هاى عبادت و خودسازى را تشخيص نمى داديم . اكنون مى فهميم كه انسان تا جوان است چه توفيقات و توانايى هايى دارد كه وقتى به پيرى رسيد، آن توفيقات و توانايى ها از او سلب مى شود.
ترديدى نيست كه صفات ناپسند اخلاقى «چون خودخواهى ، كبر، حسد، جاه طلبى و حب جاه و مقام» در زمره عادت هاى بد و ملكات زذيله اخلاقى هستند، كه براى خودسازى و كسب اخلاص در عمل و عبادت ، بايد با آنها مبارزه كرد. اين صفات تا ريشه در انسان ندوانيده اند و به صورت ملكه در نيامده اند، مبارزه با آنها چندان دشورا نيست ؛ اما اگر ريشه دار شدند، مبارزه با آنها بسيار دشوار مى شود؛ چنان كه نهال درختى تا در زمين ريشه ندوانده ، كندن آن راحت است ؛ اما اگر چندين سال از عمر آن گذشت و تنومند شد، كندنش بسيار مشكل مى شود؛ به هر حال كسى كه به دنبال تحصيل قصد قربت و اخلاص است ، بايد رذايل اخلاقى را از دل خود بزدايد و - همان طور كه مرحوم علامه مجلسى فرمودند - بدون قلع و زدودن صفات ناپسند اخلاقى ، تحصيل اخلاص و قصد قربت محال است .
خلاصه سخن اين كه ما براى خودسازى و تحصيل قصد قربت در نماز و انجام دادن عبادتى شايسته علاوه بر اين كه به اداى نمازهاى واجب اهتمام مى ورزيم ، بايد به نمازهاى مستحبى نيز بپردازيم و به تدريج بكوشيم كه نيتمان را از شائبه هاى غير الهى و ريا و آنچه باعث شرك مى شود پاك كنيم .
با خالص كردن نيت و عمق بخشيدن به آن است كه مى توانيم مسير خود را براى رسيدن به مراتب عالى تر بندگى خدا هموار سازيم . البته در اين مسير دشوار، بايد از دو عامل موثر بهره گيريم :
يكى كسب معرفت و آگاهى و ارتقا بخشيدن به آن ؛ يعنى شناخت فوايد عبادت - به خصوص نماز - و زيان ترك آن .
ديگرى ، مبارزه با عادت هاى ناپسند؛ نظير تنبلى ، راحت طلبى ، شكم بارگى و ساير صفات رذيله اخلاقى كه در نفس انسان رسوخ يافته است .

جلسه نهم : جايگاه قرآن در نماز

حكمت خواندن قرآن در نماز

پس از گفتن تكبيرة الاحرام ، واجب است نمازگزار سوره حمد و سوره اى ديگر از قرآن را بخواند. البته به اعتقاد شيعيان ، نمازگزار نمى تواند سوره هايى را كه سجده واجب دارند در نماز بخواند. در اين جا دو سوال مطرح مى شود:
سوال اول اين كه چرا واجب است مردم در نماز قرآن بخوانند؟
سوال دوم اين كه چرا قرائت قرآن در نماز با سوره حمد آغاز مى شود
اتفاقا برخى اين دو سوال را در محضر امام رضا عليه السلام مطرح كردند و آن حضرت در پاسخ سوال اول فرمودند:
«حكمت خواندن قرآن در نماز اين است كه مردم قرآن را كنار ننهند و ضايع نسازند، بلكه ارتباط مردم با قرآن حفظ شود و مردم از آن درس ‍ بياموزند تا در نتيجه قرآن مهجور نماند». (٧٤)
يعنى آنان هر روز بخشى از قرآن بخوانند و بدانند كه به دليل اهميت ارتباط با قرآن و حفظ پيام و رسالت آن ، خداوند واجب كرده كه نمازگزاران روزانه ده بار در نماز قرآن بخوانند.
اگر جز اين مى بود و خواندن قرآن در نماز واجب نمى شد، چه بسا ارتباط بسيارى از مسلمانان با قرآن كه بهترين تحفه و نعمت خداوند براى انسان ها و عالى ترين راه رسيدن به سعادت دنيا و آخرت است قطع مى گرديد. پس ‍ مسلمانان با اختلاف مراتبى كه دارند، ناگزيرند ارتباط ثابتى با قرآن داشته باشند. طبيعى است كه وقتى ارتباط با قرآن برقرار گرديد، كم كم با زبان و قرائت قرآن آشنا مى شوند و همچنين زمينه درك مفاهيم قرآن در آنها پديد مى آيد و مسير عمل به قرآن نيز هموار مى گردد؛ اما اگر خواندن قرآن در نماز واجب نمى شد و خواندن آن تنها مستحب بود، بسيارى از افراد انگيزه اى براى خواندن قرآن نداشتند و با مسدود شدن اين راه ، عملا حكمت نزول قرآن كه هدايت انسان هاست ، تحقق نمى يافت .
در پاسخ به سوال دوم كه چرا خداوند واجب كرده كه هر روز ده بار سوره «فاتحة الكتاب» را در نمازهايمان بخوانيم ، حضرت فرمودند:
«چون در هيچ سوره اى از قرآن به اندازه سوره حمد سخنان حكمت آموز و نيك جمع نشده است». (٧٥)
از فرمايش آن حضرت هم اهميت ارتباط با خداوند استفاده مى شود و هم اين نكته كه ارتباط ضرورى با قرآن ، از رحمت و لطف الهى در حق ما سرچشمه مى گيرد تا بدين وسيله از معارف و حقايق بى كران قرآن در جهت سعادت و نيل به كمال بهره گيريم .
چه بسا اگر خداوند اجازه مى داد كه در نماز تنها دعا بخوانيم ، از بركات قرآن محروم مى مانديم ؛ اما ما به عنوان مسلمان با خداوند پيمان بسته ايم كه در جهت كسب رضا و خواست او حركت كنيم و راه او را براى رسيدن به سعادت خويش برگزينيم ؛ و خداوند تنها راه ارتباط با خود را قرآن قفرار داده تا در پرتو استفاده و عمل به اين كتاب آسمانى ، به مقام قرب او دست يابيم .
كسانى كه به اين حقيقت توجه داشته باشند، هيچگاه قرآن را از مقام و عظمتى كه دارد، تنزل نمى دهند و آن را نقدپذير نمى دانند. امروزه كسانى داعيه مسلمانى دارند؛ اما قرآن را در رديف كلام عادى بشر قرار مى دهند و مى گويند بخشى از آموزه هاى قرآن صحيح نيست و بايد به نقادى آن پرداخت .
آنان مى گويند: بايد آموزه هاى قرآنى را با دستاوردهاى علوم بشرى سنجيد و هر بخش از قرآن را كه هماهنگ با آنهاست ، پذيرفت و آن بخش از قرآن را كه با علم و ستاوردهاى علوم بشرى هماهنگ نيست ، رد كرد و معتقد شد كه زمان آن آموزه ها سر آمده است !
اگر ارزش ، از آن علم است و قرآن فروتر از علم به حساب مى آيد و براى تشخيص درستى و نادرستى آن بايد آموزه هاى آن را با علم تطبيق داد، چه ضرورتى دارد كه ما سراغ قرآن برويم و آن را فرا گيريم ؟
از ابتدا سراغ علم مى رويم ؛ همان طور كه ديگران دين را كنار نهادند و تنها به سراغ علم رفتند. اساسا چرا ما مسلمان باشيم و زحمت بكشيم كه قرآن را نقادى كنيم تا دريابيم چه بخشى از آن درست و چه بخشى نادرست است ، بلكه قرآن و مسلمانى را كنار مى گذاريم و با همه وجود تسليم علم و دستاوردهاى بشرى مى شويم !

عظمت قرآن و تفاوت افراد در بهره بردارى از آن

اگر ما معتقد شويم كه بايد با قرآن كه كلام خداست ، ارتباط داشته باشيم و به آن عمل كنيم و بدون ارتباط با قرآن ، راه ديگرى به سوى سعادت دنيا و آخرت نداريم ، متوجه مى شويم كه لطف خداوند باعث گرديده تا خواندن بخشى از قرآن در نماز واجب شود. البته ارتباط افراد با قرآن ، متفاوت است : برخى در نماز سوره حمد و سوره ديگرى از قرآن را مى خوانند؛ اما معناى آن را نمى فهمند و به خواندن لفظ قرآن اكتفا مى كنند؛ اما برخى علاوه بر لفظ، معناى آيات را نيز مى فهمند. برخى علاوه بر فهم آيات ، به آنها نيز توجه دارند.
برخى علاوه بر فهم آيات و توجه به آنها بدان ها عمل مى كنند. بالاتر از آنچه گفتيم ، برخى قلب و دلشان با قرآن هماهنگ است و نور قرآن دلشان را كاملا تسخير مى كند.
در حالات امام سجاد عليه السلام آمده است كه در هنگام خواندن سوره حمد آن قدر آيه مالك يوم الدين را تكرار مى كردند كه نزديك بود جان دهند؛ همچنين در احوالات امام صادق عليه السلام آمده است كه آن حضرت در نماز مشغول خواندن قرآن بودند و ناگهان از هوش رفتند، وقتى به هوش آمدند، اطرافيان سوال كردند: چه چيز باعث گرديد كه حال شما دگرگون شود؟
حضرت فرمودند: «من پيوسته آيات قرآن را تكرار مى كردم تا اين كه حالتى به من دست داد كه احساس كردم گويا آن آيات را از خود خداوند مى شنوم». (٧٦)
قرآن در قالب وحى ، تنها بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد؛ اما ممكن است هنگام خواندن قرآن ، به اولياى خدا - به خصوص اولياى معصوم او - حالتى از وجد، جذبه به حضرت حق ، محو و فناى در معشوق دست دهد كه احساس كنند مخاطب مستقيم قرآن هستند. مسلما اين حالت با وحى متفاوت بوده و حاكى از درك حضورى و شهود معارف قرآنى است . كسى كه چنين حالتى دارد، چنان لذتى از كلام خدا مى برد كه از تكرار آيات قرآن خسته نمى شود و پى در پى جان خود را با زمزم كلام خدا سيراب مى كند. در اين حالت ، چنان غرق در توجه به معبود مى شود كه از آنچه پيرامونش مى گذرد غافل مى ماند و حتى خود را نيز فراموش ‍ مى كند.
نبايد تصور كنيم كه قرآن را صرفا بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امام معصوم عليهم السلام كه در عصمت با رسول خدا شركت دارد، چنين تاثير عميقى مى گذارد و ممكن نيست قرآن بر ديگران نيز چنين تاثيرى داشته باشد؛ چنين تصورى ما را از درك حقايق و معارف قرآنى و لذت بردن از آنها محروم مى كند، بلكه هر كس به استعداد خودتواند از قرآن بهره ببرد؛ چون درك و فهم معارف قرآن داراى مراتب است . به عنوان مثال اگر كسى نمى تواند به مرتبه هزارم اين كمال برسد؛ اما مى تواند به مرتبه صدم آن دست يابد؛ از اين رو نبايد با اين توجيه كه نيل به مرتبه هزارم براى او ميسور نيست ، براى رسيدن به مرتبه اى كه از او ساخته است نيز تلاش نكند.
از طرف ديگر، كلام خدا وقتى روى كاغذى نوشته مى شود، آن نوشته از حرمت و ارزشى برخوردار مى گردد كه ديگر نمى توان دست بى وضو بدان زد و آن را سوزاند، و هر نوع بى احترامى به آن حرام است . با اين كه كاغذ و مركبى كه از آن استفاده شده با ساير كاغذها و مركب ها تفاوتى ندارد؛ اما به دليل نسبتى كه با كلام خدا پيدا كرده از چنين حرمت ، قداست و عظمتى برخوردار شده است .
حال ، وقتى كاغذ و مركبى كه فهم و درك ندارد به دليل انتساب به كلام خدا از چنين ارزش والايى برخوردار شده ، آيا ارزش زبان انسان با درك و شعورى كه از روى آگاهى ، فهم و توجه كلام خدا را قرائت مى كند، كمتر از ارزش آن كاغذ و مركب است ؟ مسلما ارزش كاغذى كه قرآن بر آن نوشته شده ، با ارزش زبان مسلمانى كه كلام خدا بر آن جارى گشته قابل مقايسه نيست .
اكنون بنگريد كه خداوند چه سعادت و افتخارى نصيب ما كرده كه اجازه داده كلامش كه جلوه علم و نور اوست بر زبان آلوده ما جارى گردد و زبانمان بدان نورانى شود. روا بود كه خداوند به كسيكه زبانش به دروغ ، غيبت و آزار مؤ من آلوده و متعفن شده ، اجازه نمى داد كه قرآن بخواند؛ اما او از فضل و كرم خود، اين اجازه را به انسان گنه كار نيز داد كه كلام خدا را بر زبان خويش جارى كند. بايد خداوند را به پاس اين نعمت بزرگ شكر گزاريم و نيك بنگريم كه خداوند به پاس اين توفيق عالى و بزرگ كه نصيب ما ساخت و اجازه داد نام و كلامش را بر زبان جارى سازيم ، منت بزرگى بر ما دارد.
مگر انسان آلوده به انجام دادن هر كار نيكى موفق مى گردد؟ قدرى درنگ كنيم و بنگريم كه ما دوست مى داريم كارهاى خوبى را انجام دهيم ؛ اما توفيق انجام دادن آنها از ما سلب شده است ، با اين وصف خداوند اين توفيق را داده كه كلامش را بر زبان خود جارى كنيم . بايد قدر اين فرصت و موقعيت را بشناسيم و در صدد بهره بردارى از آن برآييم و از اين گذر تا آنجا كه مى توانيم تكامل بيابيم تا علاوه بر بخشودگى گناهانمان ، حجاب هاى تيرگى از دلمان برداشته شود و به حريم عالم نور خدا داخل شويم و در نهايت ، توفيق نيل به قرب الهى را به دست بياوريم .
قرآن كريم نقشى اساسى در تكامل نورانيت ما دارد؛ اما كسانى مى كوشند از راه هاى گوناگون مردم را از قرآن جدا كنند و با نقدپذير معرفى كردن و قداست زدايى از قرآن ، آن را بى اعتبار و آميخته با اشتباه و خطا نشان دهند.
اينان چه خيانت و جنايت بزرگى در حق قرآن و بشر مرتكب مى شوند! اين دسته ، گاهى مى گويند كه فهم قرآن براى ما ميسر نيست ؛ گاهى مى گويند همه آموزه هاى قرآن صحيح نيست و قرآن نقدپذير است ؛ و گاهى مى گويند قرآن براى دوران خاصى نازل شده و تاريخ مصرف آن به سر آمده است و ديگر اعتبار ندارد.
جالب اين است كه اين دسته با چنين سخنان كفرآميز و حقيقت سوز، خود را طلبكار اسلام مى دانند و ادعا مى كنند با تفسيرى كه آنان از اسلام و قرآن ارائه مى دهند، مردم جذب اسلام مى شوند و كافر نمى گردند!

نكاتى درباره درك مقام قرآن و انس با خدا

خلاصه سخن اين است كه در حد ايمان و معرفت خود و با توجه به توفيقى كه خداوند به ما عنايت كرده ، بكوشيم بيشترين استفاده از نماز را ببريم . وقتى سوره حمد را مى خوانيم ، به عظمت و محتواى غنى و ارزشمند آن توجه داشته باشيم و به آن سادن ننگريم . كلام خدا چونان ذات وى عظمت و ارزش بى نهايت دارد و اگر پرتو اندكى از قرآن و كلام خدا بر دل ما بتابد و آن را نورانى كند، ارزشش از همه دارايى ها و ارزش هاى دنيا بيشتر است ؛ پس نبايد خواندن سوره حمد در نماز تنها لقلقه زبان ما باشد، بلكه بايد با تعمق ، توجه و تمركز حواس آن را بخوانيم و به محتواى غنى آن توجه داشته باشيم .
نكته ديگر آنكه وقتى قرآن مى خوانيم ، بايد توجه داشته باشيم كه در برابر خداييم و براى او قرآن مى خوانيم . شاگرد وقتى مى خواهد درسى را كه از معلم خود فرا گرفته باز گويد، با رعايت ادب و احترام در برابر معلم خويش ‍ مى ايستد و با توجه كامل درس را باز مى گويد تا اشتباه نكند. ما نيز وقتى در برابر خداوند مى ايستيم ، بايد محضر او را درك كنيم و با رعايت نهايت ادب و احترام نماز بخوانيم .
نكته ديگر آن كه وقتى كسى گوهر گران بهايى دارد، با تمام وجود از آن محافظت مى كند و اجازه نمى دهد دزد و دشمن آن را بربايد. حال وقتى خداوند به جهت لطف و عنايت ويژه اى كه به هدايت ما دارد، گوهر گران بهاى قرآن را در اختيار ما نهاده - گوهرى كه ارزش وجودى آن قابل سنجش با همه ثروت هاى دنيا نيست - آيا نبايد آن را از راه زنان و دزدان حفظ كنيم ؟
خداوند نعمت نماز و قرآن را در اختيار ما نهاده و هنگامى كه ما آن را با توجه و حضور قلب مى خوانيم ، ارزش آن براى ما از همه نعمت هاى دنيايى بيشتر است و سرمايه اى كه در پرتو همين نماز و قرآن عايد ما مى شود، بى پايان است ؛ اما بايد متوجه باشيم كه دشمن غدار و حيله گرى چون شيطان داريم كه پيوسته با شگردها و حيله هاى گوناگون و متفاوت مى كوشد تا آن گوهر گران قدر را از ما بربايد. او با تجربه هاى فراوانى كه در عمر طولانى خود فرا گرفته ، براى هر يك از مؤ منان نقشه اى دارد و به فراخور حال و انگيزه و نگرش هر يك از آنان راهكارى براى نفوذ و تاثيرگذارى بر مى گزيند. او آن قدر در كار خود مهارت دارد كه توانست حضرت آدم و حوا را فريب دهد و مسلمان پس از آن ، تجربه هاى او افزون تر و گسترده تر شده و براى وى فريب دادن ما بسيار راحت است .


۸
جلسه دهم : قلمروشناسى معرفت خداوند
كسى كه در برابر دشمن توانمندى ايستاده كه نمى تواند با او مقابله كند و كسى نيز از او حمايت نمى كند، نااميدانه شكست را مى پذيرد؛ اما وقتى مؤ منان در برابر شيطان و دزدان عقيده قرار دارند، بايد به خداوند اتكا داشته باشند و بدانند كه خداوند آنان را كمك مى كند و از شر شيطان ها و مفسدان نجاتشان مى دهد؛ از اين رو سفارش شده هنگام نماز خواندن براى اين كه شيطان گوهر ارتباط با خدا را از ما نگيرد، از شر او به خداوند پناهنده شويم و قبل از خواندن سوره حمد، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بگوييم . خداوند نيز مى فرمايد:
فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ؛ (٧٧)
«پس چون قرآن مى خوانى از شيطان رانده شده به خدا پناه ببر».
شيطان پيوسته مى كوشد ايشان را از مسير حق منحرف كند و درگير دنيازدگى و شهوت پرستى نمايد. او تلاش مى كند كه ما را به مراكز شيطانى و سياست بازان دين فروش و فرهنگ سوز جذب كند.
همچنين او اگر نتواند ما را از اصل نماز باز دارد، وقتى مشغول نماز مى شويم ، ذهنمان را متوجه امور دنيوى مى كند و چه بسا امورى را كه قبل از نماز از آنها غافل بوديم ، در نماز به يادمان مى آيد. او بدين وسيله مى خواهد ما را از سعادت درك حضور الهى و ارتباط با خدا باز دارد؛ اما در مقابل ، ما نبايد توفيق بزرگ ارتباط با خدا را ارزان از كف بدهيم و هنگام نماز از صميم دل از خداوند بخواهيم كه ما را در پناه خود گيرد و از وسوسه هاى شيطانى حفظ كند.
تصور كنيد كسى را كه فرصتى يافته با معشوق خود خلوت كند و از گفت و گوى با وى لذت برد. او اين فرصت را مغتنم مى شمارد و با كسى كه مانع تداوم گفت و گوى او با معشوقش شود، مقابله مى كند؛ او حتى عاجزانه و با التماس از معشوقش مى خواهد كه به گفت و گوى با او ادامه دهد و از لذت لقايش محروم نكند.
كسى كه عاشق خداست ، مى داند كه سخن گفتن با خدا چه لذتى دارد؛ لذتى كه قابل مقايسه با لذت هاى دنيايى نيست و درد حرمان از آن التيام ناپذير است .
اين انس از آن رو كه از گفت و گوى ظاهرى فراتر رفته و با شهود و عرفان محبوب و بلكه با جذبه معشوق همراه شده ، لذتى بى نهايت و وصف ناشدنى براى عاشق در پى دارد. عاشق بايد با تمام توان بكوشد كه از انس گفت و گوى با معشوق محروم نشود. در اين جهت ، خداوند در قرآن مكرر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد كه از شر وسوسه ها و جاذبه هاى شيطانى به خدا پناه برد؛ از جمله مى فرمايد:
و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ؛ (٧٨)
«و بگو: پروردگارا، از وسوسه هاى شيطان ها به تو پناه مى برم . و پروردگارا، از اين كه [آنها] به پيش من حاضر شوند به تو پناه مى برم».

جلسه دهم : قلمروشناسى معرفت خداوند

عظمت ياد خدا

وقتى خداوند به بنده ناچيز، گنه كار و سيه روى خود اجازه مى دهد كه در پيشگاه او بايستد و سخن بگويد و حتى كلامش را نازل مى كند و به بنده خود مى آموزد كه با آن با پروردگار خويش گفتگو كند، او را رهين بزرگترين لطف خود ساخته است .
اگر انسان اهميت اين لطف الهى را درك كند، سزاوار است براى هر كلمه اى كه در هنگام نماز مى گويد، هزاران بار خداى را شكر گويد؛ چه رسد كه در قبال اداى نماز، از خداوند انتظار پاداش نيز داشته باشد.
وقتى به كسى اجازه حضور در پيشگاه شخصيت بزرگى را مى دهند، آن را افتخار بزرگى براى خود مى شمرد. حال چه افتخارى بزرگتر از اين كه به محضر خداوند بار يابد؟
نمازگزاران واقعى كه حقيقت عبادت و نماز را مى شناسند، حضور و عرض ‍ ادب در پيشگاه خداوند و تلاوت آيات الهى و سخن گفتن با معبود خويش ‍ را بالاترين توفيق براى خود مى دانند و در مقام سپاس از اين توفيق بزرگ ، هر چيزى جز خدا را فراموش مى كنند و درخواست از خدا را عيب مى شمرند. آنان خوب مى دانند كه خداوند به هر كسى اين توفيق را عنايت نمى كند كه ياد و كلام او را بلند آوازه سازد و پيوسته نحيط و خانه خويش را با كلام الهى بيارايد:
فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال . رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة ؛ (٧٩)
«در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن [خانه]ها هر بابمداد و شامگاه او را نيايش ‍ مى كنند. مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى ، آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات ، به خو مشغول نمى دارد».

پيوند عبادت با معرفت خدا

عبادت ، رابطسه انسان با خداست و هر قدر اين رابطه دو سويه بين انسان و خدا با آگاهى بيشترى همراه شود، ارزش و تاثير بيشترى خواهد داشت . حركات و اقوال در نماز، به خودى خود ارزشى براى انسان محسوب نمى گردد؛ كسى كه بى هدف و بدون انگيزه ركوع و سجود مى كند، ممكن است اين كرنش را در برابر ديگ
ران نيز انجام دهد؛ حتى ممكن است كسى نماز و اذكار و قرائت آن را براى اغراض دنيوى و براى جلب توجه ديگران بخواند، كه در اين صورت نماز او عبادت محسوب نمى شود و ارزشى ندارد. قوام عبادت به درك ، معرفت و توجه انسان به خداست . هر قدر انسان بر حقارت و بندگى خود واقف شود و عظمت ، سيطره الهى و مالكيت او بر همه هستى را بيشتر درك كند و در هنگام عبادت بيشتر توجه خويش را بر اين معانى متمركز سازد، عبادت او ارزشمندتر خواهد بود، تا آنجا كه ممكن است با درك فزون تر اين حقايق و توجه كامل به مبدا هستى ، عبادت انسان به درجه و مرتبه عبادت اولياى خاص خداوند برسد.
آنچه ما انجام مى دهيم ، در ظاهر عبادت است و البته مسقط تكليف نيز هست . عبادت حقيقى هنگامى محقق مى شود كه در حد توان توجه ما به معانى و حقايق نهفته در هبادت معطوف گردد؛ به گونه اى آن حقايق در رفتار، سخنان و انديشه هاى ما تبلور يابد.
در اينجا به نقش معرفت خدا در عبادت اشاره كرديم ، اكنون اين سوال مطرح مى شود كه ما چگونه خدا را مى شناسيم و اصولا برداشت ما از شناخت خدا چيست ؟
براى روشن شدن پاسخ سوال فوق ، ضرورت دارد كه قدرى به ماهيت معرفت و شناخت ما از موجودات ديگر بپردازيم .
اصولا انسان هر موجودى را با صفات و عوارضى كه در شعاع فهم يا حس ‍ او قرار گرفته مى شناد و به واقع ، به كنه و ذات آن موجود وقوف نمى يابد و شناخت وى منحصر به فهم و درك صفات و عوارض آن است ؛ مثلا شناخت ما از دوستان به شناختى منحصر است كه به قيافه ، رنگ پوست ، قد و قامت ، رفتار و خلقيات و ساير عوارض و صفات او داريم و ذات او براى ما شناسايى نشده است . «البته در اين باره كه ذات هر موجودى قابل شناخت اسو و علاوه بر شناخت حاصل از طريق صفات و عوارض ، آيا علم حضورى و وقوف بر ذات موجود ديگرى براى ما ممكن است يا نه ، بحث هاى گسترده و دامنه دارى از سوى فيلسوفان و عرفا طرح شده كه از عهده بحث ما خارج است».
شناخت ما به موجوداتى كه مشاهده مى كنيم ، در حد شناخت عوارض و صفات آنهاست كه در شعاع احسان و مشاهده ما قرار مى گيرند، نه فراتر از آن ؛ اما شناخت موجودات و اشخاصى را كه مشاهده نكرده ايم ، از طريق نقل و گزارش صفات و عوارض آنها حاصل مى گردد؛ مثلا در مورد شخصيتى چون ابن سينا، پس از آنكه درباره زمان تولد، ويژگى هاى شخصيتى ، تحصيلات و ساير خصوصيات او مطالعه كرديم ، به شخصيت وى پى مى بريم و در واقع ، آن صفات و ويژگى ها نمادى از شخصيت ابن سينا را براى ما ترسيم مى كند و آنچه در مقام معرفى ان شخصيت بر زبان مى آوريم ، تنها نمادى از ويژگى هايى است كه از او شناخته ايم ؛ چون ما ذات اشيا و موجودات را نمى شناسيم و عناوين و سامى بيانگر ذات آنها نيست ، بلكه عناوين اوصاف و صفات آنهاست .
گذشته از شناخت و معرفت امور حسى كه مستقيما آنها را درك مى كنيم يا از طريق نقل ويژگى ها بدان ها آگاهى يابيم ، مسلما شناخت ما به امور مجرد و نامرئى محدودتر مى شود؛ مثلا شناخت ما به امين وحى خدا، جبرئيل ، منحصر در همين حد است كه او واسطه ابلاغ آيات الهى به پيامبران مى باشد؛ و گرنه علاوه بر اين كه شناخت ذات جبرئيل براى ما ممكن نيست ، مشاهده او نيز براى ما ميسور نمى باشد؛ - حتى چنان كه در روايات آمده - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز تنها در پاره اى از موارد جبرئيل را به هنگام ابلاغ وحى خدا يا به صورت ياران خاص خود و يا در شمايل ديگرى درك و رويت مى كرد.
ما همين اندازه كه جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى شد و آيات خدا را به ايشان ابلاغ مى كرد:
و انه لتنزيل رب العالمين # نزل به الروح الامين ؛ (٨٠)
«و همانا اين [قرآن] فرو فرستاده پروردگار جهانيان است ، كه روح امين - جبرئيل - آن را فرود اورده است».
اما نه از ويژگى ها و حقيقت جبرئيل چيزى مى دانيم و نه از ماهيت وحى اطلاع داريم ، و نه از نحوه نزول جبرئيل بر قلب مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آگاهيم .

گستره معرفت ما به خدا

هر چه اشيا از حس ما دورتر مى شوند، شناخت ما به آنها ضعيف تر و كم رنگ تر مى گردد، تا برسد به مجردات و بالاتر از همه ، شناخت خداوند متعال كه منحصر به شناخت بسيار محدودى است كه به برخى از صفات او داريم و در حقيقت ، شناخت حقيقى از صفات الهى هم نداريم و تنها برخى امور ذهنى و گاه موهوم را كنار هم چيده ايم و ادعاكنيم كه خدا را شناخته ايم ؛ و الا حقيقت صفات الهى در شعاع فهم ما قرار نگرفته اند تا دست كم شناختى محدود، ولى صحيح از خداوند داشته باشيم .
البته براى اولياى خدا بر اثر رياضت هاى شرعى ، شب زنده دارى ها، عبادات فراوان و اخلاص ، در حالات خاصى انوار عظمت الهى تجلى مى كند.
وقتى اين تجليات گسترش و دوام مى يابد، به مرحله اى مى رسند كه با همه وجود و با علم حضورى خداوند را مشاهده مى كنند. بالاترين تجليات ذات يا صفات الهى براى شريف ترين و كامل ترين بندگان خداوند رخ م يدهد؛ از اين روى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
ما كنت اعبد ربا لم اره ؛ (٨١)
«من هيچگاه پروردگار را عبادت نكرده ام».
بى شك معرفت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، به خداوند، فراتر از معرفت على عليه السلام بود؛ چون على ع با آن مقام متعالى و با عظمت خود فرمود:
انا عبد من عبيد محمد؛ (٨٢)
«من بنده اى از بندگان محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستم».
ما را چه رسد به مدراج كمال و قرب الى الله كه اولياى خدا داشته اند. ما هر چه تلاش كنيم و هر چه عرفان و فلسفه بياموزيم ، معرفتمان به خداوند در برابر شهود و معرفت اولياى خدا به پروردگار خويش ذره اى به شمار نمى آيد.
توصيف و معرفتى كه ما از خدا داريم ، ساخته و پرداخته ذهن ما است و تنها از تصورات ذهنى مان حكايت مى كند و به هيچ وجه نمى تواند حقيقت صفات الهى را جلوه گر شود. بله ، اگر خداوند حجاب را از برابر ديدگانمان بر دارد و جلوه اى از خود را به ما بنماياند، بسيار ارزشمند است . در برخى از روايات امده است كه آنچه را شما در ذهن خو با دقيق ترين معانى تصور مى كنيد، آفريده شماست و خدا از آن فراتر و بلكه منزه است .
امام باقر عليه السلام فرمودند:
كلما ميزتموه باوهامكم فى اذق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم ؛ (٨٣)
«آنچه را در ذهن خود با دقيق ترين معانى تصور و توهم كنيد، [خدا از آن منزه است و] آن پندار شما مخلوقى است مثل شما».
وقتى دانستيم كه اولياى خدا بر پايه معرفت و كمال خود به مقام شهود و شناخت صفات الهى رسيدند، شايسته است كه خود را رد رآن مسير قرار دهيم و دنباله رو آنان باشيم ، كه اگر پيش از وصول به مقام ايشان مرگمان فرا رسيد، دست كم به خداوند متعال عرضه بداريم كه ما عمرمان به در مسير پيروى از دوستان تو صرف كرديم .به هر حال در هنگام عبادت بايد به نوعى به خداوند معرفت داشته باشيم ؛ و الا اگر هيچ شناختى از او نداشته باشيم ، چگونه مى خواهيم او را عبادت كنيم ؛ اما روشن است كه خداوند در ذات ، صفات و كمالات خود نامحدود است و به قول حكماء خداوند بى نهايت فراتر از بى نهايت است .
حال وقتى خداوند در ذات و صفات خود «نظير علم ، قدرت ، حيات ، رحمت ، جود و كرم» نامحدود است ، موجودى محدود و سر تا پا نقصى چون ما نمى تواند در هيچ قلمروى از صفاتش او را به درستى بشناسد و بر صفتى از صفات وى احاطه پيدا كند:
و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء...؛ (٨٤)
«و به چيزى از علم او دست نيابند، مگر بدان چه خود خواهد».

فرايند تحصيل معرفت خدا

هر آنچه درباره خدا بدانيم ، معرفتى محدود و كم رنگ از كمالات خداوند و آميخته با حجاب هاست . البته ميسر نبودن معرفت حقيقى به خداوند، از محدوديت هاى ما سرچشمه مى گيرد، نه آنكه خداوند بخل مى ورزد؛ اما سخن در اين است كه معرفت محدود، چگونه حاصل مى آيد و چگونه انسان به بعضى از صفات الهى توجه پيدا ميكند؟
پاسخ اين است كه وقتى ما با توجه به استعداد خود در سطح معينى با صفتى از صفات خدا يا فعلى از افعال او ارتباط پيدا مى كنيم و بدان توجه مى يابيم ، در همان سطح خداوند بر ما جلوه مى كند و به او آگاهى مى يابيم . البته اين معرفت با توجه به استعدادهاى گوناگونى كه ما دايم ، متفاوت مى شود. اين استعدادهاى گوناگون ، ناشى از نيازهايى است كه انسان دارد. اين نيازها از نظر كمال و مرتبه وجودى مراتبى دارند. وقتى كسى گرسنه مى شود، از آن جهت كه خدا روزى دهنده است ، به ياد او مى افتد و در اين صورت ، توجه او به صفت «رزاقيت» خداوند جلب مى شود. يا اگر گرفتار ظالمى شده ، ااز آن رو كه خداوند او را يارى مى دهد و انتقامش را از ظالم مى گيرد، به ياد خداوند مى افتد. پس نيازهاى وجودى ما باعث مى شوند كه به صفات و كمالات خداوند توجه پيدا كنيم تا خداوند با آنها نياز ما را مرتفع سازد.
وقتى دعا مى كنيم ، اگر چه در مقام دعا چندين اسم خداوند را به كار مى بريم معمولا توجه ما به اسم «قاضى الحاجات» معطوف است و در آن حال خداى را به عنوان موجودى كه حاجتمان را برآورده مى سازد، مى شناسيم .
تعين توجهات گوناگون ما به اسماء و صفات الهى ، از محدوديت ها و نيازهاى گوناگونى سرچشمه مى گيرد كه در ما هست و آن نيازها، استعداد توجه به يك يا چند اسم و صفت از اسما و صفات الهى را در ما پديد مى آورد و پس از اين توجهات است كه خداوند به ما عنايت مى كند.
از آنچه گفتيم در مى يابيم كه خداوند خود زمينه توجه به خويش را در ما قرار داده است و اگر خداوند آن نيازها و زمينه ها را در ما قرار نمى داد، توجهى به او پيدا نمى كرديم و در نتيجه كاملا از معرفت او محروم مى شويم . او ما را به گونه اى آفريده كه گرسنه ، تشنه و مريض مى شويم و در آن حالت به كسى توجه مى يابيم كه نيازمان را برطرف مى سازد:
و الذى هو يطعمنى و يسقين . و اذا مرضت فهو يشفين ؛ (٨٥)
«و آن كس كه به من خوراك مى دهد و سيرابم مى گرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مى بخشد».
يكى از اساتيد اخلاق فرموده بود كه گاهى خداوند مدتى بنده اى را به فقر يا بيمارى مبتلا مى كند، براى اين كه او يك «يا الله» بگويد تا همين «يا الله» نجاتش بدهد و باعث سعادت او شود، انسان تا هنگامى كه در رفاه و راحتى است ، در انديشه بندگى خدا و توجه به اون نمى باشد؛ اما خداوند از شدت عنايت و كرم ، وى را گرفتار مى كند تا در كمال درماندگى و بيچارگى خدا را به فريادرسى بخواند.
به قول شاعر:
خلق را با تو بد و بدخو كند تا تو را ناچار رو آن سو كند تا ديگران نيازهاى انسان را برآورده مى كنند، او به سراغ خدا نمى رود و توجه ندارد كه خدايى نيز وجود دارد. وقتى نياز مادى داشت ، با پولى كه در اختيار دارد، نيازش را تاءمين مى كند، و اگر پول نداشت ، از رفيق و خويشانش ‍ قرض مى گيرد. بايد كار او به مرحله اى برسد كه ديگران به فريادش نرسند و دست او از همه جا كوتاه شود تا به ياد خداوند بيفتد و با كمال عجز و بندگى او را بخواند.
خداوند بندگانى را كه در هنگام برخوردارى از اسايش و رفاه دچار غفلت و گمراهى مى شوند و خداوند را از يادبرند و در مواجهه با شدايد و گرفتارى ها به معبود خويش توجه مى كنند، اين گونه توصيف مى نمايد:
فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ؛ (٨٦)
«و هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند، خدا را پاك دلانه مى خوانند و [لى] چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مى ورزند».
در اين مرحله ، توجه به خداوند تحميلى است و انسان در هنگام اضطرار و درماندگى - آن هم با لطف و عنايت الهى - به پروردگار خويش توجه پيدا مى كند. البته همين توجه كه از نياز انسان و براى درخواست رفع آن از سوى خداوند ناشى مى شود، انسان را متوجه معرفت فطرى خويش مى كند و مى تواند تاثيرى شايان در رهايى او از گمراهى و قرار گرفتن در مسير رشد و كمال داشته باشد؛ اما بندگان خاص خداوند از اين مرحله فراتر رفته اند و همواره به ياد خدا هستند و معرفت عميق آنان به خداوند باعث شده كه در رويارويى با سخت ترين گرفتارى ها و خطرها از ياد خداوند غافل نگردند و ياد خداوند به ايشان امنيت و آرامش مى بخشد:
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛ (٨٧)
«آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند».
دوستان خاص خداوند را پرداختن به كسب و كار و ساير امور دنيايى ، از ياد خداوند باز نمى دارد:
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة ؛ (٨٨)
به هرحال مراتب بندگان خدا در معرفت و توجه به خداوند، متفاوت است و برخى در اين سير كمالى به مرتبه اى از رشد و تعالى رسديه اند كه در هر حالى فقط به خداوند توجه دارند و خداوند را همه كاره و فاعل مطلق مى دانند و براى هيچ كس جز او تاثير استقلالى قائل نيستند. اينان اگر از چشمه اى آب بر مى گيرند يا از دست سقايى آب مى نوشند، چشمه و سقا را نمى بينند و دست خدا را مشاهده معرفت يكنند كه به آنان آب مى دهد و سيرابشان مى كند.
يا اگر مريض مى شوند و نزد پزشك مى روند و با مصرف دارو شفا مى يابند، معتقدند كه خداوند انان را شفا داده است و عوامل و اسباب مادى را ابزارى در اختيار خداوند مى نگرند كه اراده و مشيت الهى را ظاهر مى سازند. آنان عوامل و اسباب مادى را سلسله حلقات زنجيرى مى دانند كه سررشته آن به دست خداست و اوست كه اين سلسله را به حركت وا مى دارد.
اين بندگان خالص خدا، حضور خداوند را در همه عرصه هاى زندگى خود به وضوح درك مى كنند و حتى در هنگام جهاد مبارزه با دشمنان ، تنها چشم يارى به خداوند مى دوزند و از غير او يارى نمى خواهند:
و ما النصر الا من عند الله العزيز الحكيم ؛ (٨٩)
«و پيروزى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست».

ارتباط شناخت خداوند با شناخت صفات او

آنچه فعلا از ما برمى آيد اين است كه از طريق داده ها و مفاهيم علمى ، كمالات و صفات خداوند را بشناسيم . برخى از متكلمان تا هشت صفت ذاتى براى خداوند شمرده اند كه عبارتند از:
١. علم ؛
٢. قدرت ؛
٣. حيات ؛
٤. سمع ؛
٥. بصر؛
٦. ادراك ؛
٧. اراده
و ٨. ازليت و ابديت ؛
اما مى توان صفات ذاتى خداوند را در علم ، قدرت و حيات منحصر دانست و بقيه را در قلمرو آنها جاى داد و تعريف كرد.
در مقابل صفات ذاتى خداوند، صفات فعل خداوند قرار دارد كه در ارتباط با مخلوقات و فيض الهى درباره آنهاست ؛ نظير صفت مالكيت ، رازقيت ، زنده كردن و ميراندن .
معروف است كه اسماى حسناى خداوند، ٩٩ عدد است . البته در قرآن و روايات اسم هاى بسيط و تركيبى خداوند از هزار عدد نيز تجاوز مى كنند؛ چنان كه در دعاى جوشن كبير هزار اسم تركيبى و غير تركيبى خداوند شماره شده است .
وقتى ما صفت هاى خدا را شناختيم ، به نحوى خداوند را شناخته ايم ؛ چون صفت با موصوف و ذاتى كه بدان معرفت تصف مى شود، همراه است . وقتى مى گوييم «سيب قرمز است» يا «سيب شيرين است»، مى دانيم كه جسمى به نام سيب وجود دارد كه متصف قرمزى و شيرينى است .
هنگامى كه صفات ذات و فعل خدا را شناختيم ، پى مى بريم كه ذاتى به نام خداوند وجود دارد كه آن ويژگى ها به او مربوط مى شوند. در واقع ، ما پس از شناخت مفاهيم متعددى از اوصاف خداوند، مفهوم جامعى از آنها در ذهنمان ترسيم مى كنيم كه نمادى از مفاهيم زيرمجموعه آن است و با آن به خداوند اشاره مى كنيم . اين عمليات ذهنى ، به روان شناسى ذهن مربوط مى شود. در اين عمليات ذهنى ، مفاهميم به دست آمده از صفات ، درجه بندى مى شوند و براى مجموع بخشى از آنها، اسم خاصى انتخاب مى شود؛ چنان كه علما، اسما و صفات الهى را رده بندى كرده اند و هر مجموعه اى از آنها را با يك عنوان و مفهوم خاص مشخص ‍ نموده اند.

رحمت ، عمومى ترين صفت خداوند

مى دانيم كه خداوند ارتباطات گسترده و گوناگونى با مخلوقات خود دارد؛ مثلا به انسان حيات و زندگى مى دهد و از اين جهت «محيى» شناخته مى شود.
همچنين وقتى انسان گرسنه است ، به او غذا و روزى مى دهد؛ پس او «رازق» است . حال اگر بخواهيم مفهومى را در نظر بگيريم كه همه ارتباطات خداوند با مخلوقات را پوشش بدهد، شايد جامع تر از مفهوم بخشندگى و اسم «رحمان»، اسم و مفهوم ديگرى را پيدا نكرديم .
خداوند بر اساس صفت رحمانيت خود همه موجودات را از كمالات وجودى اولى برخوردار ساخت و بخشش و نعمت عالم را براى همه گستراند؛ اما در اين بين ، انسان موجودى تكامل پذير است كه استعداد رشد و تعالى دارد و به جز رحمت عامى كه شامل انسان نيز مى شود، خداوند انسان را از بخشش و رحمت خاص خود نيز برخوردار مى سازد تا مسير تكامل و تعالى او هموار شود و بتواند با انتخاب و اختيار، مسيرى كه خداوند فراروى او نهاده بپيمايد. خداوند به دليل عنايت و رحمت خاصى كه تنها نصيب انسان ساخته ، به صفت «رحيم» متصف مى شود. پس ارتباط عام خداوند با مجموعه هستى ، با صفت «رحمان» تبيين مى گردد و ارتباط خاص خداوند با انسان «هدايت و سوق دادن انسان به سمت كمال و سعادت» با صفت «رحيم» روشن مى شود.
گفتيم براى ايجاد ارتباط و بندگى خداوند، بايد او را بشناسيم ؛ اما سخن در كيفيت اين شناخت است كه گفته شد اين شناخت ، مفهوم ياست «و چون بحث ما درباره شناختى است كه امكان حصول آن براى همه ميسور باشد، به بحث معرفت شهودى وارد نمى شويم». وقتى ثابت شد كه سر و كار ما با مفاهيم است و ما از طريق الفاظ به مفاهيم و از مفاهيم به مصاديق منتقل مى گرديم ، اين سوال مطرح مى شود كه ذهن ما با كدام يك از مفاهيمى كه بر خداوند صدق مى كند آشناست و با آن با خداوند ارتباط برقرار مى كند؟
گفته شد كه شناخت ذات خداوند براى ما ممكن نيست و ما تنها از طريق شناخت بعضى از صفات خداوند، مى توانيم به او معرفت بيابيم . صفتى كه ارتباط عام خداوند با همه مخلوقات را بيان كند، «رحمان» است . اين صفت بيانگر آن است كه همه چيز از خداست و هر كس هر چه دارد، از خداست و او همه موجودات را بر اساس فضل و رحمتش آفريد. اين اسم ، مختص خداوند است و به جز خداوند كس ديگرى به صفت «رحمان» متصف نمى شود؛ و به تعبير بزرگان : الرحمن ، اسم خاص بالصفة العامة ؛ «رحمان» اسم خاص خداوند است ؛ اما قلمرو گسترده اى دارد و همه مخلوقات را در بر مى گيرد.
همچنين با توجه به اين كه خداوند به ما عقل و خرد داده ، استعداد تكامل را در ما فراهم كرده و زمينه هاى تعالى و رشد را نيز به ما عطا فرموده ، خداوند را به عنوان «رحيم» مى شناسيم ؛ زيرا اين هدايت و بخشش خاص خداوند، تنها شامل حال انسان ها مى شود. پس رحيم نيز صفت ديگر خداوند است كه از بخشش خاص خداوند در حق ما حكايت مى كند. اين صفت و صفت «رحمان» بيش از صفات ديگر خداوند براى ما شناخته شده است ؛ اما در مقابل صفت رحمان كه فقط خداوند به آن متصف مى گردد، صفت «رحيم» به غير خدا نيز داده مى شود.


۹
جلسه يازدهم : مقام حمد و ستايش خداوند
به تعبير بزرگان : الرحيم اسم عام بالصفة الخاصة ؛
«رحيم» اسمى است عام «كه غير خدا نيز بدان ناميده مى شود» اما قلمرو آن خاص است و فقط متوجه انسان هاست».
اين نكته را بايد بيفزاييم كه برخى در مباحث ادبى خود درباره قرآن ، گفته اند كه «الله» از «اله» گرفته شده ؛ اما اين نظريه مخدوش ‍ است ؛ چون «الله» اسم ذات خداوند و فراتر از اسم «اله» است كه به معناى معبودباشد.
اله و معبود صفتى است كه از فعل انسان كه همان پرستش و عبادت خداست ، اخذ مى شود؛ چون در نتيجه عبادت ما خداوند معبود مى گردد؛ اما الله اسم ذات خداوند و مستجمع همه صفات كمالى است .
با توجه به آنچه گفتيم ، روشن مى شود كه سوره حمد چقدر عظمت دارد و چرا شريف ترين و برترين سوره قرآن معرفى شده است . عظمت اين سوره تا حدى است كه در كلام خداوند، عدل قرآن قرار داده شده و هنگامى كه خداوندخواهد بر رسولش به واسطه نزول وحى منت بنهد، مى فرمايد:
و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن الحكيم ؛ (٩٠)
« و به راستى به تو سبع المثانى [سوره فاتحه] و قرآن بزرگ را عطا كرديم».
در فضيلت سوره حمد روايات فراوانى وارد شده ؛ از جمله در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به جابر بن عبدالله انصارى مى فرمايند:
يا جابر، الا اُعلّمك افضل سورة انزلها الله فى كتابه ؟
قال : فقال جابر: بلى بابى انت و امى يا رسول الله علمنيها،
قال : فعلمه الحمدلله ام الكتاب ؛ (٩١)
«اى جابر، آيا برترين سوره اى كه خداوند در قرآن نازل كرده به تو نياموزم ؟
جابر گفت : بله ، پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا، به من آن را بياموزيد.
راوى مى گويد: پس از آن پيامبر سوره الحمدلله ، مادر قرآن ، را به جابر آموخت».
همان فضيلى كه سوره حمد بر ساير سوره هاى قرآن دارد، آيه بسم الله الرحمن الرحيم بر ساير آيات سوره حمد دارد و در روايت وارد شده كه بسم الله الرحمن الرحيم عظيم ترين آيه اى است كه در قرآن نازل شده است . (٩٢)

جلسه يازدهم : مقام حمد و ستايش خداوند

نكته اى تفسيرى درباره جمله «الحمد لله»

در بحث از محتواى نماز، به سوره حمد پرداختيم و مطالبى درباره بسم الله الرحمن الرحيم بيان كرديم . اينك راجع به آيه الحمدلله رب العالمين سخن مى گوييم ؛ با ذكر اين نكته كه سوره حمد، زبان حال بندگان مؤ من در پيشگاه خداوند است و در اين سوره - به خصوص در آيات اياك نعبد و اياك نستعين ، اهدنا الصراط المستقيم ... - خداوند از زبان بندگان خود سخن مى گويد. به عبارت ديگر، خداوند به بندگان خود تعليم مى دهد كه در مقام عبادت ، چگونه با خداوند سخن گويند و چگونه او را ستايش كنند.
درباره آيه الحمدلله رب العالمين در كتاب هاى تفسيرى ، از رويكرد ادبى ، عقلى و عرفانى بحث هاى معرفت فصلى صورت پذيرفته است كه از آنهاصرف نظر مى كنيم و با اين انگيزه كه شناخت و معرفت بيشتر به نماز و محتواى آن به ارتباط ما با خداوند عمق و گسترش بخشد، مطالبى را ارائه مى دهيم .
جمله الحمدلله رب العالمين مى تواند يك جمله انشايى باشد و با گفتن آن ، گوينده ستايش و حمد خداوند را قصد كند. پس گرچه اين جمله به ظاهر خبرى است ، در مقام انشا و ايجاد حمد الهى صادر مى گردد؛ چنان كه در جمله دعا، شكر، احترام ، لعن ، نفرين ، تعجب و سوال ؛ مفهومى انشايى ارائه مى شود. همچنين مى تواند آن را جمله اى خبرى در نظر گرفت تا از واقعيتى خارجى خبر دهد؛ خواه «الف و لام» در «الحمد» براى جنس باشد تا معناى جمله الحمدلله ، اختصاص جنس حمد به خداوند باشد و خواه براى استغراق باشد كه در نتيجه معناى آن جمله اين است كه همه حمدها به خداوند اختصاص ‍ دارد.
البته با توجه به اين كه در سوره حمد خداوند شيوه عبادت و ستايش خود را به بندگان تعليم مى دهد، گزينه انشايى بودن جمله الحمدلله رب العالمين رجحان دارد

عظمت و اهميت الحمدلله در روايات

در حمد و ستايش ، به نيكى ها و خوبى هاى محدود توجه مى شود؛ از اين رو هر قدر شناخت انسان ازكمالات ، نعمت ها، الطاف و خوبى هاى خداوند بيشتر و عميق تر گردد، حمد و ستايش وى به پيشگاه او خالصانه تر و عميق تر خواهد بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره ارزش و عظمت حمد و ستايش برخاسته از معرفت سرشار فرمودند:
«وقتى بنده «الحمدلله» مى گويد، خداوند او را از نعمت هاى دنيا و آخرت برخوردار مى سازد». (٩٣)
مضمون برخى از روايات اين است كه آنچه خداوند در قبال گفتن الحمدلله به بنده خود مى بخشد، بيشتر از بخشش زمين و آسمان به بنده است . با توجه به عظمت و گستردگى زمين و آسمان كه همه مطالعات و اكتشافاتى كه تا كنون انجام گرفته بخش اندكى از آن را آشكار كرده ، درك مضمون چنين رواياتى براى ما دشوار است ؛ اما اگر عظمت ارتباط با خداوند را بشناسيم ، درك اين معانى براى ما آسان مى شود. چه اين كه هستى و جهان با اين عظمت و كهكشان هايى كه فاصله بين آنها ميلياردها سال نورى است ، همه براى اين هدف پديد آمده اند كه موجود با شعورى چون انسان ، عظمت خدا را درك كند. و به قرب الهى برسد.
اگر گفته شده كه زمين و آسمان را براى انسان آفريديم ؛ يعنى انسان با سير و سياحت و مطالعه موجودات ، عظمت و نظر دقيق و حساب شده و ظرافت هاى نهفته در آنها، به معرفت پروردگار خويش نايل مى شود و با توجه بيشترى خداوند را مى پرستد.
حكمت آفرينش جهانى با اين عظمت «به عنوان نمونه ؛ مشاهده عظمت ، ظرافت ، زيبايى و پيچيدگى آنچه در اعماق درياها نهفته است كه گاهى زوايايى از آن به تصوير كشانده مى شود» كه انسان را متحير و مبهوت مى سازد، اين است كه اناسن ، اين گل سرسبد هستى ، در مقام قدردانى و شكرگزارى از خالق خويش برآيد و سر بر آستان او فرود آورد و پيشانى خضوع در پيشگاهش بسايد؛ و الا انسان كجا و درك نعمت هاى بى شمار خداوند كجا: و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها...؛ (٩٤) «و اگر [بخواهيد] نعمت خدا را بشمريد، نمى توانيد آن را بشماريد».
امام صادق عليه السلام فرمود: قاطر پدرم گم شد؛ آنگاه پدرم ، امام باقر عليه السلام فرمود:
اگر خداوند آن را به من برگرداند، او را با عالى ترين ستايش ها و حمدها ستايش خواهم كرد تا خشنود شود. چيزى نگذشت كه قاطر را با زين و لگامش نزد امام آوردند. وقتى آن حضرت بر روى آن حيوان نشست ، سرش ‍ را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: الحمدلله و بيش از آن چيزى نفرمود؛ سپس فرمود: ما تركت و لا بقّيت شيئا جعلت كل انواع المحامد لله عز و جل ، فما من حمد الا هو داخل فيما قلت ؛ (٩٥)
«چيزى [از حمد خدا] را فراموش نكردم و فرو نگذاشتم . همه حمد و ستايش ها را به خداوند عز و جل اختصاص دادم ؛ زيرا هيچ حمد و ستايشى نيست مگر آن كه در حمدى كه من بر زبان آوردم داخل مى گردد». يعنى حمد و ستايش همه فضايل و خوبى ها، ستايش ‍ خداوندى است كه خالق فضايل و خوبى هاست .
همين مضمون را حماد بن عثمان روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام از مسجد خارج شدند و ديدند كه مركبشان گم شده ، حضرت فرمودند: لئن ردّها الله على لاشكرن الله حق شكره ؛
«اگر خدا آن را به من برگرداند، حق شكرش را به جا مى آورم .»
چيزى نگذشت كه آن را آوردند. امام فرمود: الحمدلله .
شخص عرض كرد: جانم فدايت شود، مگر نفرمودى حق شكر خدا را به جا مى آورم ؟
امام فرمود: مگر نشنيدى كه گفتم الحمدلله . (٩٦)
يعنى با گفتن همين كلمه حق شكرگزارى خدا را به جا آوردم . شكى نيست كه ذكر الحمدلله كه بر زبان امام معصوم عليه السلام جارى مى شود، با آنچه ما مى گوييم متفاوت است و عظمت و ارزش آن قابل مقايسه با ارزش حمد و ثناى ما نيست .
به هر حال ، تاثير و عظمتى در كلام امام براى ذكر الحمدلله منظور شده كه در فهم و درك ما نمى گنجد. سخن امام عليه السلام ما را متتوجه اين حقيقت مى كند كه هر قدر در صفات جلال و جمال الهى بينديشيم و نعمت ها و زيبايى هاى نهفته در خلقت الهى را بشناسيم ، ذكرى كه مى گوييم عظمت و ارزش بيشترى پيدا مى كند؛ از جمله اين كه بر اثر تعالى و تكامل و معرفتى كه انسان مى تواند بدان دست يابد، چه بسا براى وى گفتن يك الحمدلله با ارزش تر از آسمان و زمين خواهد بود.
در روايت ديگرى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره عظمت «الحمدلله» مى فرمايند:
لا اله الا الله نصف الميزان و الحمدلله تلاءه ؛ (٩٧)
«لا اله الا الله نيمى از ميزان عمل است و با گفتن الحمدلله ميزان عمل بنده كامل مى شود».

توجه انحصارى حمد و ستايش به خداوند

گفتيم كه انشايى بودن «الحمدلله» در سوره حمد كه در نماز خوانده مى شود، بر اخبارى بودن آن ترجيح دارد. همچنين بيان كرديم كه فقها فرموده اند هنگام خواندن آيات قرآن در نماز، بايد قصد حكايت داشته باشيم و گرچه آن آيات ماهيت دعايى دارند، بايد آنها را به عنوان قرآن بخوانيم و استنادشان را به خداوند حفظ كنيم و توجه داشته باشيم كه قرآن مى خوانيم . اكنون اين سوال مطرح مى شود كه به هنگام خواند الحمدلله رب العالمين و ساير آيات سوره حمد آيا مى شود هم قصد انشا داشت و هم حكايت ؟
اين بحث بين فقها مطرح شده و اكثر گفته اند كه جمع بين انشا و حكايت ممكن نيست ؛ اما هر چند بايد توجه داشته باشيم كه قرآن مى خوانيم و بايد قصد حكايت داشته باشيم ، از سوى ديگر در همين سوره خداوند نحوه ستايش خود را به ما ياد داده است .
جنبه تعليمى بودن اين آيات وقتى ظهور بيشترى پيدا مى كند كه ما به عنوان بنده اى كه در پيشگاه با عظمت خداوند قرار گرفته و خود را غرق در نعمت هاى او مى بيند، به ستايش و حمد او بپردازيم و با خواند آيات سوره حمد با زبان حجال خود با خداوند سخن گوييم . به علاوه اگر نمازگزار با گفتن الحمدلله قصد انشا داشته باشد و چنين اعلام كند كه من كسى جز خدا را نمى ستايم ، ابهامى در مفهوم الحمدلله نيست ؛ اما اگر با گفتن آن جمله قصد اخبار كند كه همه حمدها و ستايش ها به خداوند متوجه است ، در اين اخبار قدرى ابهام وجود دارد: اين كه گفته شود معناى الحمدلله اين است كه هر كس هر كه را حمد كند، در واقع خدا را حمد كرده و همه حمدها به خداوند بر مى گردد، نيازمند توضيح است .
هر كس ، چيزها و كسانى را دوست مى دارد و آنها را ستايش مى كند. گاهى به ستايش جمادات ، نظير ستارگان و ماه و خورشيد مى پردازد و گاهى به ستايش افراد و كارهاى آنها مى پردازد و در كل ، هر زيبايى و كمالى را كه مى بيندستايد؛ اما همه اين ستايش ها متوجه حيثيت هاى وجودى است و همه حيثيت هاى وجودى از خداوند ناشى مى شود و در نتيجه ، ستايش هر چيز و هر كس ، ستايش خداوند است ؛ چون هر چيزى از آن خداست و امكان ندارد كه چيزى از اراده ، مشيت و مالكيت خداوند خارج باشد. حتى افعال اختيارى گرچه به ما نسبت داده مى شوند و ما مختايم كه آنها را انجام بدهيم يا تركشان كنيم ، در واقع به خداوند انتساب دارند و اوست كه ما را به انجام دادن آنها قادر ساخته و زمينه ها و امكانات لازم براى تحقق آنها را پديد آورده است .
وقتى نماز مى خوانيم و الحمدلله مى گوييم ، با زبانى كه خدا به ما داده نماز مى خوانيم ؛ قدرت به حركت در آوردن زبان را خداوند به ما عنايت كرده و حتى اراده حمد و ستايش خدا را او در ما پديد اورده است . پس هيچ يك از امكانات و عناصرى كه در سخن گفتن نقش دارند، از ما نيست و همه از آن خداست و هر امر وجودى و مخلوقى به خداوند تعلق دارد. آنچه ما داريم از خداست و هر وقت خود بخواهد، آن را از ما مى ستاند. بنابراين هر كس ‍ هر امر وجودى و كمالى را كه مى ستايد، در واقع خداوند را مى ستايد و همه حمدها متوجه ساحت ربوبى پروردگار عالم است .

نقش معرفت افراد در ستايش خداوند

روشن شد كه ستايش و حمد هر موجودى ، در واقع ستايش خداوند است و هر نعمتى كه خداوند آفريده ، ستودنى است و هر آنچه وجود دارد، نعمت هاى خداست و ستايش از آنها در واقع ستايش خداست ؛ اما چنان نيست كه هر كس هر كه و هر چه را ستايش مى كند - بدان سبب كه در واقع خداوند را ستايش كرده - به كمال و فضيلتى رسيده باشد؛ چون ممكن است ستايشگرى اساسا به خداوند اعتقاد نداشته باشد؛ چه رسد به آنكه همه چيز را در مالكيت خدا و متعلق به او بداند. يا اين كه خدا را قبول دارد؛ اما عقلش ناقص است و تصور اين كه هر چيزى از آن خداوند است و هر كارى و هر چيزى به خداوند انتساب دارد، برايش دشوار مى باشد. چنين شخصى اگر فضيلتى و كمالى در كسى بيند، او را مى ستايد و معتقد است كه او صاحب و مالك آن فضيلت و كمال است و اصلا توجه ندارد كه آن فضيلت و كمال در واقع از آن خداوند است .
وقتى انسان به كمال مى رسد كه اين حقيقت را باور داشته باشد كه همه امور و حيثيات وجودى ، متعلق به خداست و يقين پيدا مى كند كه هر حمدى متوجه اوست ؛ پس وقتى الحمدلله مى گويد، هشيارانه همه حمدها را نثار خدا مى كند.
انسان براى رسيدن به اين درجه از فهم و درك ، بايد بر معرفت خود به خداوند بيفزايد و در شناسايى گستره و عظمت نعمت هاى الهى بكوشد. هر قدر بر اين معرفت افزوده شود، حمد و ستايشش به واقعيت نزديك تر مى گردد و ارتباط انسان با خداوند گسترده تر و خالصانه تر مى شود.
كسى كه از جهان هستى اطلاع اندكى دارد، «مثلا كسى كه در منطقه اى دور افتاده با امكانات محدود زندگى مى كند و امكان مسافرت به ساير مناطق براى او فراهم نيتس ، جمعيت انسان و قابليت هاى آنها را منحصر در كسانى مى داند كه مشاهده مى كند و با آنها سر و كار دارد واطلاعى از انسان هاى ديگر با قابليت ها و توانمندى هاى علمى و غير علمى ايشان ندارد» براى او نعمت هاى مادى منحصر در همان نعمت ها و مخلوقاتى هستند كه پيرامون او قرار دارند. وى هيچ تصورى از اقيانوس هاى عظيم و پهناور با موجوداتى كه در آنها زندگى مى كنند ندارد.
همچنين از جاذبه ها و مواهب طبيعى كه در زمين گسترده خدا وجود دارد، هيچ اطلاعى ندارد؛ از اين رو اگر خدا را بستايد، وى را در قبال همان نعمت هاى محدودى كه فرارويش قرار گرفته مى ستايد و حمد او بسيار محدود و ناچيز است . همچنين اگر به اين باور رسيده باشد كه همه ستايش ها متوجه خداست ، چون اطلاعى از مناطق ديگر ندارد و شمار انسان ها را منحصر در همان افرادى مى بيند كه با آنها ارتباط دارد، حمد همان افراد محدود را ستايش خداداند. او از جمعيت ميليارى بشر مطلع نيست تا ستايش آنها را نيز ستايش خدا به حساب آورد.
بر اين اساس ، براى اين كه استفاده بيشترى از ذكر «الحمدلله» ببريم ، لازم است قبلا درباره كميت و كيفيت نعمت هاى خدا بينديشيم . اگر ما از كثرت و گستردگى موجودات و نعمت هاى الهى مطلع شويم و مثلا بدانيم كه خداوند در جهانى خارج از كره زمين چه آفريده و از نظام دقيق و حساب شده عالم و حركات منظم و هماهنگ عناصر هستى باخبر گرديم ، ستايش ما گسترش و عظمت بيشترى خواهد يافت . در غير اين صورت ، حمد ما نظير ستايش كسى است كه در روستايى دور افتاده زندگى ميكند و دنيا و امكانات مادى را منحصر در زمين ، مزرعه ، گاو و گوسفندانى مى داند كه با آنها سر و كار دارد.
آرى ، گفتن الحمدلله بدان جهت كه نمود بندگى خدا و باعث ارتباط با كمال مطلق است ، از آسمان و زمين باارزش تر مى باشد؛ اما براى اين كه شعاع عظمت و ارزش آن حتى در مقياس ميليونى فراتر رود، بايد در نعمت هاى خدا بيشتر بينديشيم ، در فرصتى راجع به تك تك نعمت هاى خدا فكر كنيم و بنگريم كه در هر يك از نعمت هايى كه خداوند در اختيار ما نهاده ، چه نعمت هاى ديگرى نهفته است كه چه بسا با نگاه سطحى از آنها بى خبر بوديم .
درباره نعمت پدر و مادر بينديشيم و بنگريم كه مادر، اين نعمت بزرگ خدا، چقدر براى ما زحمت كشيده . او كه همواره در پى تاءمين سلامت و رفاه ما بود و براى آسايش و رشد ما از جان خود مايه گذاشت . اگر رنج و بيمارى به ما مى رسيد سخت نگران مى شد و براى بهبودى ما هر كارى كه از دستش بر مى آمد انجام مى داد.
مادر كه به ظاهر يك نعمت به حساب مى آيد، خود آكنده از نعمت هاى فراوانى است كه خداوند در وجود او نهاده كه اگر بخشى از آنها آسيب ببيند، از انجام وظيفه رسيدگى و پرستارى از فرزندش باز مى ماند. خداوند در او اندامى قرار داده كه هر يك از آنها از ميليون ها سلول تشكيل يافته اند. او ا زقلب و مغز با سلول هاى فراوان عصبى برخوردار است . براى اين كه او بتواند از بچه اش نگهدارى و پرستارى كند و به او شير بدهد، بايد همه اعضاى بدنش سالم بمانند. پس بركات وجودى مادر كه نعمت بزرگ خدا و از مظاهر رحمت الهى است ، براى ما قابل شمارش نيست و ما از درك عظمت اين نعمت الهى ناتوان هستيم ؛ چه اين كه از درك ساير نعمت هاى خدا نيز ناتوانيم . ما نمى توانيم نعمت هاى مادى خدا را درك كنيم و قدر آنها را بشناسيم ؛ چه رسد به نعمت هاى معنوى كه نعمت هاى مادى در برابر آنها، قطره اى از دريا به حساب مى آيند.
خداوند علاوه بر نعمت هاى مادى ، ما را از نعمت هاى معنوى نيز برخوردار ساخت . از بارزترين و باارزش ترين اين نعمت ها، نعمت وجود ائمه اطهار عليهم السلام است كه وجودشان سراسر خير و بركت براى ما است . سخنان ايشان مسير هدايت و تعالى را در حوزه هاى فردى ، اجتماعى ، سياسى و علمى به روى ما مى گشايد. افسوس كه قدر اين نعمت هاى بزرگ را نمى دانيم و از آنها غافل هستيم ! افسوس كه غرق نعمت هستيم و سراسر وجودمان را نعمت هاى خدا فراگرفته ؛ اما از آنها غفلت مى كنيم و آنگونه كه بايد، به قدردانى و شكرگزارى از منعم خويش نمى پردازيم .
سعى كنيم نعمت هاى خدا را بشناسيم و با توجه به آن نعمت ها خدا را ستايش كنيم . چنانكه گفتيم هر قدر شناخت ما از كميت و كيفيت نعمت هاى خدا بيشتر باشد، ستايشمان نيز با ارزش تر و گسترده تر مى شود.
بكوشيم به مقام انسانيت نايل گرديم . بى ترديد اين مقام با نعمت هاى ظاهرى و برخوردارى بيشتر از نعمت هاى مادى و تقويت و رشد جسمى حاصل نمى شود، بلكه با درك حضور خداوند، توجه به او بندگى و اطاعت خالصانه پروردگار عالم به دست مى آيد.

جلسه دوازدهم : ربوبيت الهى و تدبير جهان

صفت ربوبيت خدا و دليل ذكر آن در سوره حمد

درباره آيه الحمدلله رب العالمين مطالبى را درباره ستايش ‍ خداوند بيان كرديم . اكنون در ادامه بحث ، به صفت رب العالمين كه براى «الله» ذكر شده مى پردازيم .
توجه به اين نكته لازم است كه در مقام عبادت ، توجه دادن بنده به صفت هاى الهى باعث شناخت بيشتر او از معبود و بجا آوردن عبادت شايسته مى شود؛ و در انتخاب ويژگى هاى خاص - از جمله صفاتى كه در سوره حمد براى خداوند ذكر شده - حكمت هايى نهفته است كه بعضى از آنها براى ما قابل فهم مى باشد.
اكنون اين سوال مطرح مى شود كه چرا خداوند در اين صوره خود را با صفتى چون «رب» كه از صفات افعالى است توصيف مى كند؟
اگر فيلسوف يا متكلمى مى خواست خداوند را توصيف كند، شايد صفات ذاتى خداوند را بر صفات افعالى و اضافى او مقدم مى داشت و او را با علم ، قدرت و حيات كه محور صفات ذاتى خداوند هستند، مى ستود و مى گفت : الحمدلله الحى العليم القدير.
يا اگر عارفى مى خواست خداوند را با صفات جمال و جلال توصيف كند، ترتيبى كه از نظر او بين آنها وجود دارد رعايت مى كرد. اما صفت هايى كه در سوره حمد براى خداوند ذكر شده ، به دليل ويژگى هاى خاصى كه دارند انتخاب شده اند و بى شك اين انتخاب ، با توصيف خداوند از سوى يك فيلسوف و يا متكلم متمايز است .
در آيه مورد بحث ، نخهست اسم «الله» آمده است و البته در مقام معرفى خداوند بايد اين اسم خاص ذكر شود - چنان كه در جاى جاى قرآن و كلام انبياى الهى نيز اين اسم آمده - چون ما راهى به سوى شناخت ذات خداوند نداريم ؛ اما با لفظ «الله» كه اسم براى ذاتى است كه همه صفت هاى كمالى را دارد، معرفت يتوانيم به خداوندى اشاره كنيم كه عقلا براى ما ثابت شده كه همه ويژگى هاى كمالى را دارد، و لفظ «الله» معرف همين ويژگى خداوند است .
آنگاه «الله» با صفت رب كه از صفات افعالى خداوند است ، توصيف شده است . شايد اگر ما مى خواستيم يكى از صفات فعل خداوند را براى اين موقعيت انتخاب كنيم ، قبل از هر صفتى «خالقيت» را ذكر مى كرديم ؛ چون صفت خالقيت ، بر ساير صفات فعل خداوند مقدم است . اكنون اين سوال مطرح مى شود كه چرا خداوند قبل از هر صفتى ، صفت رب را ذكر كرده است ؟ قبل از پاسخ به سوال مذكور اشاره اى به معناى رب خواهيم داشت .

توضيح لغوى كلمه «رب»

ما در فارسى كلمه اى نداريم كه معادل كلمه «رب» باشد و بتواند به خوبى معناى آن را برساند؛ از اين رو براى بيان معناى رب چند صفت را ذكر مى كنند و به وسيله آنها معناى رب را آشكار مى سازند.
بر اين اساس در تفسير رب گفته مى شود كه او صاحب اختيار موجودات است و اداره موجودات را بر عهده دارد. همچنين تصرف مطلق در موجودات از آن اوست و كسى نمى تواند مانع و مزاحم تصرفات وى شود. برخى كوشيده اند كه واژه «پروردگار» را معادل فارسى كلمه رب قرار دهند، با اين توجيه كه رب به حسب اشتقاق كبير (٩٨) با ماده «ربو» هم ريشه است و معناى «تربيت و پروردن» در آن لحاظ شده است ؛ ولى اگر بپذيريم كه رب يا «ربو» مناسبت دارد و معناى تربيت در آن اشراب شده ، عين معناى «مربى » نيست و ترجمه «پروردگار» براى آن ترجمه اى دقيق و كامل نمى باشد.

گونه هاى اعتقاد به ربوبيت غير خدا

همه كسانى كه به وجود «الله» قائل بودند، توحيد درخالقيت را قبول داشتند و كسى يافت نمى شود كه به وجود الله معتقد باشد؛ اما خدا را خالق جهان نداند يا شريكى براى خدا در خالقيت قرار دهد؛ اما بسيارى از كسانى كه به وجود الله معتقد بودند و توحيد در خالقيت را باور داشتند، توحيد در ربوبيت را انكار مى كردند و ربوبيت خدا براى عالم را قبول نداشتند و معتقد بودند كه خدا عالم ماده را آفريده ؛ ولى تدبير امور عالم و دگرگونى هايى كه در ماده و طبيعت پديد مى آيد، از عهده او خارج است . به طور كلى كسانى را كه ربوبيت براى غير خدا قائل بودند، مى توان به چهار دسته تقسيم كرد: دسته اول : معتقد بودند كه هر نوع و گروهى از مخلوقات ، ربى دارند كه آن رب صاحب اختيار ان نوع و گروه است و با استقلال تمام و بدون ارتباط با الله ، به تدبير و اداره نوعى خاص مى پردازد. دسته دوم : براى هر شاءنى از شئون موجودات ربى قائل بودند؛ مثلا براى هر يك از رزق و روزى ، مرگ ، تداوم حيات ، عشق و محبت رب خاصى معرفى مى كردند كه مستقلا به تدبير همان شاءنى مى پردازد كه بر عهده او است . بر اساس اين عقيده چون انسان داراى شئون فراوانى است ، ارباب فراوانى نيز دارد كه هر يك از ايشان شاءنى از شئون او را تدبير مى كنند. دسته سوم : كسانى كه عقيده آنان از دو دسته قابل به توحيد نزديكتر بود، و معتقد بودند خداوند همچنان كه عالم را آفريد، اربابانى نيز قرار داد و اداره هر يك از بخش هاى عالم را به يكى از آنان سپرد و به وى اجازه تصرف و تدبير در آن بخش را واگذار كرد؛ نظير مدير كل يك اداره كه براى هر يك از بخش هاى اداره خود مسوولى مى گمارد و اداره آن بخش را به او واگذارد.مبتنى بر همين اعتقاد، برخى از اعراب معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند و خداوند به سبب علاقه اى كه به آنان دارد و ارزشى كه برايشان قائل است ، تدبير مجموعه اى از عالم را به هر يك از دختران خود سپرده .
قرآن در اين باره مى گويد:
ان الذين لا يومنون بالاخرة ليمسون الملائكة تسمية الانثى ؛ (٩٩)
«كسانى كه به جهان آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر مى نامند».


۱۰
جلسه سيزدهم : تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان
با توجه به چنين اعتقادى ، آنها به ملائك تقرب مى جستند و آنان را مى پرستيدند و مجسمه ها و بت هايى را به عنوان نمادى از فرشتگان عبادت مى كردند و براى آنها هديه و قربانى مى فرستادند و عبادت آنان بدين منظور بود كه از اين طريق نظر فرشتگان را به سوى خود جلب كنند و آنان كه مورد محبت خدا هستند نزد خدا برايشان وساطت كنند تا آنچه مى خواهند برآورده شود.
خداوند از زبان آنان مى فرمايد:
و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ...؛ (١٠٠)
«و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اين كه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم».
اين گروه نيز مشرك بودند؛ چون ملائك را شريك خدا در ربوبيت قرار مى دادند و به پندار باطل خود مى كوشيدند كه رضايت آنها را جلب كنند تا آنان واسطه تقرب و پذيرش آنها از سوى خداوند شوند.
برخى همين اعتقاد را درباره جنيان نيز داشتند و به جز فرشتگان ، براى جنيان نيز ربوبيت قائل بودند؛ چنان كه برخى درباره ارواح نيز چنين اعتقادى داشتند. در كل ، همه اين افراد در اين عقيده مشترك بودند كه جز خدا نيز، كسانى هستند كه مستقلا ربوبيت دارند و به تدبير شئون موجودات و اداره آنها مى پردازند و به واسطه جايگاه و اعتبارى كه نزد خدا دارند، مى توانند كسانى را به سعادت برسانند يا به عذاب گرفتار كنند.
دسته چهارم : افلاطون و طرفداران او به مثل «جمع مثال» و عقول عرضى معتقد بودند كه بين آنها رابطه عليت و معلوليت نيست ؛ اما هر يك از عقول عرضى ، در ازاى يك نوع مادى قرار دارد كه آن نوع را مى پروراند و به تدبير امور آن مى پردازد. در واقع ، عقول عرضى ، انواع موجودات در عالم طبيعت را از اين عقول ، فرد مجردى از يك نوع مادى است و هر نوع مادى داراى يك فرد غير مادى است كه همه كمالات آن نوع را بالفعل دارد. اين موجود مجرد با اهتمام و عنايتى كه به افراد مادى نوع خود دارد، به تدبير آنها مى پردازد.
معتقدان به اين نظريه هم به نوعى براى غير خدا ربوبيت قائل هستند؛ اما روشن نيست كه اين عقيده از قبيل عقايد شرك آميز كسانى باشد كه براى غير خدا ربوبيت استقلالى قائل هستند. پس نمى توان آنان را منكر توحيد در ربوبيت
دانست ، بلكه بر اساس برخى از تقريرهايى كه از نظريه آنها شده ، به دست مى آيد كه عقيده آنان در بابا ارباب انواع ، نظير عقيده ما درباره فرشتگان است .
ما معتقديم كه خداوند براى اداره عالم ، واسطه هايى دارد كه به اذن خدا به تدبير امور عالم مى پردازند؛ مثلا خداوند حضرت ميكائيل را مسوول زنده كردن و دميدن روح در موجودات زنده قرار داده ، يا حضرت جبرئيل ، امين وحى خدا و مسوول رساندن وحى به پيامبران بوده است . به ساير فرشتگان نيز در تدبير عالم وظايفى سپرده شده . خداوند در سوره نازعات به فرشتگانى كه تدبير برخى از امور و حوادث را بر عهده دارند، قسم مى خورد؛ از جمله در آيه ٥ به فرشتگانى اشاره مى كند كه تدبير امور انسان ها را بر عهده دارند و مى فرمايد: فالمدبرات امرا.
حال اگر افلاطونيان هم مقام تدبيرى را كه ما براى فرشتگان قائل هستيم براى ارباب انواع و عقول عرضى قائل بوده اند،نه فقط نظر آنها با توحيد منافاتى ندارد، بلكه به يك معنا از لوازم توحيد نيز به حساب مى آيد؛ اما اگر آنان معتقد بوده اند كه عقول عرضى خودسرانه و با استقلال تمام و بدون اذن و اراده الهى به تدبير انواع مى پردازند؛ عقيده آنها شرك آميز است و آنان نيز در شمار كسانى به شمار مى روند كه گرفتار شرك شده و انديشه هاى شرك آميز را تبليغ مى كرده اند.

تجلى توحيد خالص در سوره حمد

با توجه به آنچه گفته شد، لازم است در مقام پرستش خداوند، بر اعتقاد خالص و صحيح به توحيد تاكيد گردد، و چون ذكر همه صفات و اسماى الهى در نماز دشوار است ، خداوند سوره حمد را براى نماز برگزيد كه به جهت كوتاه بودن ، خواندن آن در هر نماز آسان است و زمان اندكى مى طلبد.
در اين سوره چند صفت جاموع و بارز خداوند ذكر شده كه توحيد كامل به خداوند را بيان مى كند و توجه به آنها بنده را از عقايد شرك آميز باز مى دارد. در سوره حمد پس از توجه به اصول وجود الله ، صفت ربوبيت خدا آمده ؛ اما صفت خالقيت خدا ذكر نشده ؛ چون اولا كسانى كه به وجود الله معتقدند، توحيد در خالقيت را قبول دارند و قائلان به شرك در خالقيت بسيار اندك مى باشند؛ از اين رو فرعون گفت : انا ربكم الاعلى ؛ (١٠١ ) « منم خداوندگار برتر شما». و نگفت : انا خالقكم الاعلى ؛ چون او خالقيت خدا را قبول داشت و خود را خالق نمى دانست ؛ بلكه خود را صاحب اختيار مردم مى دانست . علاوه بر آن توجه به صفت ربوبيت ، بر صفت خالقيت خدا نيز دلالت التزامى دارد.
عمده انحراف ، در مساله ربوبيت خداست و كسانى براى غير خدا ربوبيت قائل بودند و به اربابى اعتقاد داشتند كه به تدبير و اداره شئون عالم مى پردازند؛ به همين دليل در مقام عبادت بيش از هر چيز بايد به ربوبيت خدا توجه داشته باشيم و باور كنيم كه تنها خداوند است كه به تدبير و اداره جهان خلقت و از جمله امور انسان مى پردازد و او صاحب اختيار ما و همه جهانيان است .
پس ذكر صفت ربوبيت خدا، براى نفى اعتقاد به اربابى جز خدا و شرك در ربوبيت است ؛ از اين رو در جاى جاى كلمات خداوند و سخنان پيامبران الهى بر ربوبيت خدا و نفى ربوبيت غير خدا تاكيد شده است ؛ چنان كه حضرت يوسف عليه السلام به زندانيان مشرك گفت : يا صاحبى السجن اارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار؛ (١٠٢) «اى دو رفيق زندانيم ، آيا ربهاى پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر»؟

بررسى ادبى واژه «عالمين»

واژه «عالمين» جمع «عالم» است . البته عالم اسم جمع است و از جنس خود مفردى ندارد و به گروهى از خردمندان گفته مى شود؛ اما در زبان عامه مردم ، عالم بر همه پديده ها و موجودات - از جاندار گرفته با بى جان ، انسان و پديده هاى ديگر - اطلاق مى شود. در آيه شريفه الحمدلله رب العالمين نيز، عالم به همين معناست . (١٠٣)
برخى گفته اند «عالمين» جمع حقيقى نيست و اسم جمع است و برخلاف قاعده ، وزن جمع سالم را دارد؛ چون مفردى ندارد و نمى تواند جمع «عالم» باشد؛ چون عالم بر ما سوى الله اطلاق مى شود؛ چرا كه از «علامت» مشتق گرديده كه به معناى دلالت كننده بر صانع است ، و عالمون به صيغه جمع ، فقط بر عقلا بايد اطلاق شود، و محال است كه جمع عالم باشد؛ زيرا جمع نمى تواند اخص از مفرد باشد. (١٠٤)
راغب اصفهانى مى گويد: عالم در اصل اسم چيزى است كه به وسيله آن نشان مى كنند؛ مثل : مهر، خاتم ... و چون آلت و نشانه است ، بر وزن اسم آلت آمده ؛ پس عالم و جهان ابزار و آلتى است كه بر ايجاد كننده و صانعش ‍ دلالت دارد.از آن رو عالم جمع بسته مى شود كه هر نوعى براى خود عالمى به حساب مى آيد و گفته مى شود؛ عالم انسان ، عالم آب و عالم آتش ، در روايت آمده است : ان لله بضعة عشر الف عالم ؛ « خدا را چندين ده هزار عالم است»؛ اما جمع سالم عالم «ون» و «ين» است و [گفته مى شود عالمون و عالمين] چرا كه مردم نيز در ضمن آن جمع قرار دارند و انسان وقتى غير انسان را در لفظ با خود شركت دهد، حكم خود را بر آن غالب مى گرداند. (١٠٥)
در هر صورت عالمين به مجموعه موجودات با شعور اختصاص ندارد، و چون «عوالم» همه مجموعه ها و موجودات ممكن را شامل مى شود در مقام بيان ربوبيت الهى ، مناسب است كه عالمين بر همه موجودات و ممكنات اطلاق گردد تا ربوبيت مطلق خداوند بر گستره عوالم هستى استفاده شود، نه اين كه تنها بر انسان ، جن و ملك اطلاق شود تا تنها محدوده اى از تدبير و ربوبيت الهى بيان گردد.

عظمت جهان آفرينش

روشن شد كه به هر مجموعه اى از موجودات ، عالم مى گويند؛ اما ملاكى كه باعث مى شود افراد هر مجموعه گرد هم آيند و از مجموعه ديگر متمايز شوند، براى ما روشن نيست ؛ چنان كه درباره «امت» نيز ملاك مشخصى براى اطلاق امت براى هر گروهى از انسان ها نمى شناسيم و ممكن است كه چنين اطلاقى - چه در مورد «امت» و چه در مورد «عالم» - اعتبارى و قراردادى باشد و در جايى كه كسى گروهى از انسان ها را يك امت مى نامد، ديگرى آنها را چند امت بشمارد و بالعكس ، و هر يك تفاوت نگرش خود را به قرارداد و اعتبار خاصى مستند كند. در هر صورت براى هر مجموعه و نظامى از موجودات ، عنوان عالم اطلاق شده است .
آنچه در اين جا براى ما مهم است و توجه به آن ارزش و كيفيت نماز را بالا مى برد، درك اين معنا مى باشد كه خداوند، پروردگار عالميان است و تدبير همه موجودات را به عهده دارد. هر يك از ما - هر چند اندك - درباره منظومه شمسى و سياراتى كه در اين منظومه بر گرد خورشيد در حركتند و اقمار سيارگان و جاذبه و ارتباطات و نظم دقيق حاكم بر اين منظومه ، اطلاعاتى دارد؛ اما از تدبير دقيق و حساب شده خداوند بر اين منظومه آگاهى كافى نداريم ؛ تدبيرى كه به مقتضاى آن هر يك از سيارات در فاصله اى مشخص از يكديگر در حركتند و هيچ گاه از مسير خود منحرف نمى شوند؛ چون در آن صورت تصادمى رخ مى داد كه نظام منظومه شمسى را به هم مى ريخت .
علاوه بر منظومه ما، هزاران منظومه ديگر نيز وجود دارند كه خورشيد برخى از آنها صدها برابر از خورشيد منظومه ما بزرگتر است . حتى دانشمندان از ميليونها كهكشان خبر مى دهند كه عظمت هر يك از آنها براى ما قابل تصور نيست .
وقتى گوشه اى از عظمت و گستردگى تدبير الهى براى ما هويدا مى شود، كه بدانيم طبق محاسبات دقيق علمى ، فاصله زمين با بعضى از ستارگان سيصد ميليارد سال نورى است ! حال با توجه به اين كه نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر مسافت را مى پيمايد، حساب كنيد اين فاصله در يك دقيقه ، يك ساعت و يك ساله چقدر خواهد بود؟ چه رسد كه اين محاسبه بر اساس ‍ سال نورى انجام گيرد و بخواهيم مسافتى كه طى هزار سال نورى يا يك ميليارد سال نورى طوى شود، به دست آوريم !
آرى ، انسان وقتى عظمت دستگاه آفرينش را تاكنون دانش بشرى پردهن از بخشى از آن برداشته مى نگرد و به تدبير و ربوبيت الهى كه حاكى از قدرت و علم بى نهايت است واقف مى گردد، مات و متحير مى ماند و بى اختيار و با همه وجود در برابر خداوند احساس ذلت و حقارت مى كند و سر تعظيم فرود مى آورد.
قرآن مى فرمايد: الذى خلق سبع سموات طباقا ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع الصر هل ترى من فطور # ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير؛ (١٠٦)
«همان كه هفت آسمان را طبقه طبقه بيافريد. در آفرينش آن [خداى] بخشايش گر هيچگونه تفاوت [و كاستى] نمى بينى . باز بنگر، آيا خلل [و نقصانى] مى بينيم ؟ باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد».
به راستى آيا تدبير و اداره زمين با گستردگى ، عظمت و زيبايى هايى كه دارد، انسان را به تعجب وانمى دارد؟ در همين كره زمين ديدنى هايى وجود دارد كه انسان از ديدن آنها مات و مبهوت مى شود. به عنوان نمونه ، يكى از ديدنى هاى شگفت آور كره زمين ، آبشار «نياگارا» است كه در بستر رود عظيم «سن لوران» در كانادا و آمريكا ايجاد شده است . اين آبشار ٤٧ متر ارتفاع و سه هزار متر پهنا دارد.
عظمت و شگفتى هايى در كوه ها و مخصوصا درياها وجود دارد كه وقتى صحنه هايى از حيات و زندگى در اعماق درياها و اقيانوس ها به نمايش در مى آيد، انسان از عظمت ، ظرافت ، زيبايى و گوناگونى موجودات دريايى شگفت زده مى شود. موجوداتى كه برخى از آنها به اندازه اى كوچك هستند كه تنها از يك سلول تشكيل يافته اند؛ اما در عين حال داراى حيات و كنش و واكنش هستند. برخى از آنها نيز چون نهنگ ، عظيمترين موجود زنده مى باشد.
بجاست كه ما فرزندانمان را به مشاهده فيلمهايى كه جاذبه ها و جلوه هاى شگفت آور حيات حيوانات زمينى و دريايى را به نمايش در مى آورند، تشويق كنيم و از اين طريق آنان را به عظمت خالق هستى توه دهيم تا بدانند كه زمين با كوه هاى سر به فلك كشيده ، درياها و اقيانوس هاى عظيمش ، در برابر كل نظام خلقت ، قطره اى بيش به حساب نمى آيد.

تدبير خداوند در گستره هستى

خداوند شئون همه موجودات ، از جمله انسان را اداره مى كند. هر كس هر كجا و در هر شرايطى قرار دارد، اگر خدا را صدا بزند، خداوند حاضر است و به او پاسخ مى گويد و به تفصيل درخواست همه را مى داند. چنان نيست كه او از خواست عده اى آگاه شود و از خواست ديگران بى خبر بماند.
اگر همزمان همه افراد بشر از او درخواست كنند، او حاجت تك تك آنان را مى داند. و نيز بر آنچه در ذهن و دل هر يك از انسان ها مى گذرد، آگاه است ؛ چون هيچ گونه محدوديتى در علم ، آگاهى و حضور خداوند نيست ؛ چنان كه در دعا مى خوانيم :
يا من لا يشغله سمع عن سمع ، يا من لا يغلطه السائلون ، يا من لا يبرمه الحاح الملحين ؛ (١٠٧)
«اى كسى كه هر صدايى او را از شنيدن صداى ديگر باز ندارد، اى آنكه حاجتمندان او را به اشتباه نيفكنند (حاجت آنان بر او اشتباه نشود.) اى آنكه اصرار نيازمندان او را ملول نسازد».
در هنگام عبادت وقتى در مقابل چنين خدايى مى ايستيم كه بر همه هستى احاطه دارد و هيچ چيز از دايره تدبير و اداره او خارج نيست و او همه هستى را با يك اراده آفريده ، ايا جمله اى مناسب تر از الحمدلله رب العالمين هست كه بر زبان آوريم ؟
يعنى خدايى كه همه عالم در اختيار اوست و حتى شيطان هايى كه در دنيا باعث انحراف ديگران مى شوند، مقهور قدرت و اراده خدا هستند و اوست كه به آنها مهلت مى دهد و سرانجام روزى آنها را به آتش خشم و غضب خود گرفتار مى كند. اوست كه مى داند دعاى چه كسى بايد به اجابت برسد و چه كسانى بر اثر فسادى كه به دست خويش گسترده اند، مستحق بلا و مجازات هستند.
اگر همه به ربوبيت مطلق الهى توجه داشتند و تسليم امر پروردگار بودند و تنها در آستان او سر تعظيم فرود مى آوردند، ممكن نبود كه طغيان و فساد در زمين بر پا شود و رحمت ، محبت و بركت از مردم گرفته شود:
و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ‍ و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ؛ (١٠٨)
«و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم ، ولى تكذيب كردند؛ پس به [كيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم».
وقتى انسان ها آيات الهى را تكذيب كردند و پرچم فساد و تباهى برافراشتند و قدرت مندان حقوق ضعيفان را پايمال كردند، فساد عالم گير مى شود و نادانى ها و پيروى از هوى و هوس ، رشد و كمال را از انسان ها مى گيرد و جهل و ناآگاهى را به جاى آن مى نشاند:
ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ؛ (١٠٩)
«تباهى در خشكى و دريا به سبب آنچه دستهاى مردم كرده پديد آمد تا [خداى جزاى] برخى از آنچه را كرده اند به آنها بچشاند؛ باشد كه بازگردند».

جلسه سيزدهم : تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان

رحمت الهى منشاء آفرينش موجودات

پس از بحث درباره آيه اول و دوم سوره حمد، اكنون درباره سومين آيه آن ؛ يعنى آيه الرحمن الرحيم گفتگو مى كنيم . چنانكه ملاحظه مى كنيد اسم شريف «الرحمن» و «الرحيم» كه در بسم الله الرحمن الرحيم آمده ، مجددا در آيه ، تكرار شده است . ممكن است در بدو امر گفته شود كه ذكر مجدد آن دو صفت ، به جهت اهميت آنهاست ؛ اما - چنان كه قبلا نيز يادآور شديم - آنچه در سوره حمد آمده ، جنبه تعليمى دارد و خداوند در اين سوره شيوه عبادت و خضوع در برابر خداوند و لازم ترين و شايسته ترين عباراتى را مى آموزد كه در مقام عبادت خدا بايد بر زبان بياوريم ؛ از اين رو تاكيد مضاعفى بر صفت رحمانيت خدا دارد كه منشاء خلق و گسترش و دوام فيض خداوند است .
قبلا درباره صفت ربوبيت الهى ، معنا و گستره آن بحث كرديم و گفتيم كه توجه به اين ويژگى خداوند در مقام عبادت كه نمود اعتقاد به توحيد خالص است ، اهميت خاصى دارد. اكنون با توجه به برداشت محدود ما از ربوبيت خداوند و اين كه صاحب اختيار، مدبر و اداره كننده عالم خداوند است و همه اختيارات به او منتهى مى شود و كسى بدون اجازه و اذن او نمى تواند تصرفى داشته باشد، اين سوال مطرح مى شود كه علت و ملاك خلق ، تدبر و اداره عالم از سوى خداوند چيست ؟
شكى نيست كه خداوند عالم را بى هدف و گزاف نيافريده . همچنين خداوند مخلوقات را براى رهايى از تنهايى خلق نكرده ؛ چه اين كه در دعاها و مناجات ها آمده است كه هيچ گاه خداوند از تنهايى دلگير نمى شود و كمال او در يگانگى و تنهايى است . ما چون ناقص هستيم ، از تنهايى دلگير مى شويم و همواره مى خواهيم با كسى انس پيدا كنيم و از انس با ديگران لذت مى بريم .
در واقع ما چون ضعيف و ناقص هستيم ، به وسيله انس با ديگران كمالى را بر خود مى افزاييم و نقصى را از خويش زداييم و لذت ما، به جهت كمال و نفعى است كه از انس با ديگران عايدمان مى شود؛ اما خداوند عارى از نقص و كاستى است و از كمالات نامحدود برخوردار مى باشد. او به كسى احتياج ندارد، و در يك كلمه ، رحمت الهى باعث شده تا خداوند عالم را بيافريند. البته كسانى كه با اصطلاحات علم فلسفه و معقول سر و كار دارند، استفاده از واژه «فياضيت»را مناسب تر مى دانند. در هر صورت رحمت يا فياضيت و به تعبير ديگر، بخشايش گرى بى نهايت ، و بدون چشم داشت خداوند، مقتضى خلق عالم است .

نسبت ربوبيت خدا با اراده و نيروى اختيار

از ديگر سوى ، كال عالم به خلق و ايجاد ختم نمى شود و دگرگونى هايى كه همواره در پديده ها رخ مى دهند، حاكى از آن هستند كه خداوند لحظه به لحظه شئون پديده ها را تدبير مى كند و همه تغييرات ، كمالات و يا كاستى هايى كه در پديده ها به وجود مى آيد - و در كل ، تكاملى كه در سير عمومى جهان آفرينش دنبال مى شود - از اراده و ربوبيت پروردگار عالم سرچشمه مى گيرد. پيشينيان تصور مى كردند كه اجرام فلكى ، ماه و خورشيد ثابت مانده اند و پس از آفرينش آنها، هيچ گونه تغيير، تبديل و تحولى در آنها پديد نيامده است . شايد برخى از ما تصور كنند كه در كوه ها و اقيانوس ها از آغاز آفرينش آنها تاكنون ، هيچ گونه تغييرى رخ نداده . البته اين پندار باطلى اتست و واقعيت اين است كه همه پديده ها پيوسته در حال تغيير و تحول هستند و گاهى كمالى براى آنها پديد مى آيد و گاهى نقصى . در كل - به جز اصل آفرينش - موجودات عالم شؤ ونى دارند كه خالق و پروردگار هستى آنها را رقم مى زند. انسان نيز مشمول تدبير و ربوبيت الهى است و در هر لحظه خداوند به تدبير شئون او مى پردازد و همواره محتاج او است .
آنچه گفته شد، در خصوص تدبير و ربوبيت تكوينى خدا بر گستره هستى بود؛ اما در اين بين ، اختصاصا انسان و جن مشمول ربوبيت تشريعى خداوند نيز هستند؛ چرا كه علاوه بر تغيير و تح
تحولات و تدبيرات جبرى كه همانند ساير موجودات در اين دو موجود رخ مى دهد، آنان از قدرت انتخاب و اختيار برخوردارند و بخشى از تحولاتشان با اراده خودشان انجام مى پذيرد. در اين عرصه ، تكامل و ترقى يا سقوط و انحطاط آنها، به اراده و اختيار خودشان مستند است . در عين حال رفتارشان مشمول اراده و تدبير الهى است و علاوه بر آنكه خداوند مسير هدايت و كمال را به آنها معرفى كرده ، تكامل يا انحطاطشان از دايره اراده و خواست خداوند خارج نيست ، و از اين حيث نمى توان در هيچ شاءنى استقلالى براى غير خدا قائل شد و هر رفتارى - حتى رفتار اختيارى انسان - به اراده و تدبير خداوند مستند است و اراده انسان در طول اراده الهى قرار دارد.
يكى از عجايب خلقت و نمونه هاى عظمت بى نهايت الهى ، اين است كه خداوند موجودى را بيافريند و در او قدرت تصميم گيرى قرار دهد؛ بدون اين كه در حوزه رفتار اختيارى او، اراده را از خودش سلب كند؛ از اين رو بسيارى از انديشمندان و مورخان در حل اين مساله ناتوان مانده اند كه چگونه خداوند ربوبيت مطلق دارد و همه امور و شئون انسان را تدبير مى كند و در عين حال ، به انسان نيروى اختيار داده و تكامل يا انحطاط انسان به اختيار خودش مستند مى باشد. براى آنان حل اين معضل دشوار است كه چگونه اختيار انسان با ربوبيت مطلق الهى منافاتى ندارد و باعث سلب اراده از خداوند در حوزه رفتار اختيارى انسان نمى شود؟ با توجه به همين مشكل ، در روايات تاكيد شده كه افراد عادى زياد درباره اين مساله فكر نكنند، چون ممكن است به دليل نداشتن بنيه علمى كافى منحرف شوند.
پاسخ اجمالى به اشكال مذكور اين است كه قاهريت ، مشيت ، اراده ، اذن ، قضا و قدر خداوند در مورد انسان ، به معناى نفى اختيار نيست . چنان نيست كه اينها جانشين اختيار انسان شوند؛ يعنى اين گونه نيست كه يك كار يا به اراده ما انجام شود و يا به اراده خدا، تا در صورت اخير، اراده خدا اراده ما را نفى كند.
اراده خدا و انسان ، در عرض هم نيستند و اراده خدا جانشين اراده انسان نمى شود، بلكه در طول يكديگرند: مبادى و آثار كارى كه با اراده انسان صورت مى گيرد، يكجا تحت اراده خداست . كار ما با اراده خودمان ، رابطه على و معلولى دارد. اما همين علت و معلول و نيز مبادى ديگر، همه متعلق اراده الهى هستند. علت قريب و مباشر اين كار، اراده انسان است و اراده الهى در طول اراده انسان است . (١١٠)
بنابراين ، انسان موجودى است كه با اراده خود سرنوشت و مسير هدايت و شقاوت خويش را بر مى گزيند. رفتار اختيارى ، بهشت و جهنم را براى او رقم مى زند و فرجام قطعى وى در گرو خواست و رفتار اوست . البته براى رسيدن به سعادت ، ظاهر رفتار انسان كفايت نمى كند، بلكه علاوه بر حسن ظاهرى رفتار، بايد انگيزه و نيت انسان نيز شايسته باشد؛ چرا كه ممكن است برخى چون در بين مؤ منان قرار گرفته اند، در ظاهر خود را همراه آنان نشان دهند ديانت و اسلام خواهى را ادعا كنند؛ اما در باطن ايمانى به اسلام نداشته باشند. بى ترديد اين رفتار منافقانه اگر در دنيا چهره واقعى انسان را پنهان نگه دارد و باعث شود كه بندگان مؤ من از انگيزه انسان منافق آگاه نگردند، در فرجام كار چهره واقعى انسان نمايان مى شود و راه منافقان از مؤ منان جدا مى گردد و عاقبت منافقان قرين شقاوت و ذلت و خوارى ، و عاقبت مؤ منان قرين سعادت و رضوان الهى مى شود.

فرجام منافقان متظاهر

پس از انقلاب فراوان مشاهده مى كرديم كه عده اى كه در باطن اعتقادى به اسلام و انقلاب ندارند، به جهت منافع دنيوى خويش با جو عمومى همراه مى شدند و براى انقلاب و اسلام يقه چاك مى كردند و بيش از ديگران شعاردادند. آنان مى كوشيدند كه در مسجد و نماز جماعت حاضر شوند و حتى در جبهه نيز حضور مى يافتند؛ اما وقتى شرايط جديدى در كشور پديد آمد، تغيير مسير دادند و ديگر در گفتار و نوشته هايشان خبرى از شعارهاى انقلابى و اسلامى نيست ؛ بلكه به عكس ، براى خوشايند دشمنان انقلاب و اسلام ، ارزش هاى اسلامى را به استهزا مى گيرند و ارزش هاى منفى غربى و غير اسلامى را ترويج مى كنند.
اين گروه منافق - حتى اگر در دنيا ماهيت خود را آشكار نسازند و تا آخر در ظاهر با مؤ منان همراهى كنند و رفتار به ظاهر صحيح از خود بروز دهند - چون از صميم دل اسلام را باور نداشته و اعتقادى به ارزش هاى الهى ندارند، پس از مرگ و در عالم برزخ صف انان از صف مؤ منان جدا مى شود و گر چه در دنيا با مؤ منان محشور بودند، در قيامت در صف مشركان و كفار قرار مى گيرند.
اين گروه در قيامت وقتى مى نگرند كه مؤ منان در بهشت از آسايش و نعمت هاى پايدار خداوند برخوردارند و در عوض ، آنان گرفتار جهنم و آتش ‍ و خشم الهى هستند، درخواست مى كنند كه آنان را به مؤ منان ملحق نمايند؛ چرا كه در دنيا صف آنان از صف مؤ منان جدا نبود.
خداوند در سوره حديد درباره گفت و گوى منافقان و مؤ منان مى فرمايد:
يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب . ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور. فاليوم يا يوخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا ماواكم النار هى مولاكم و بئس المصير؛ (١١١)
«روزى كه مردان و زنان منافق به كسانى كه ايمان آورده اند گويند: به ما مهلت بدهيد تا از نورتان [روشنايى] فراگيريم ، گفته شود: به پشت سر خويش [يعنى به دنيا] باز گرديد و [از آنجا] روشنايى بجوييد. پس ميانشان ديوارى زده مى شود كه آن را درى باشد كه در اندرون آن [طرف مومنين] رحمت [بهشت] است و بيرون آن [سمت منافقين] عذاب [دوزخ] است . [منافقان] ايشان [مومنان] را آواز دهند: آيا [در دنيا] ما با شما نبوديم [كه با جماعت شما نمازگزارديم و...]؟ گويند: آرى ، و ليكن شما خود را گرفتار فتنه [نفاق ورزيدن] كرديد و به انتظار [مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و شكست و هلاك مسلمانان] نشستيد و [درباره خداى يگانه و نبوت پيامبر و رستاخيز] شك كرديد و آرزوها شما را فريفت تا فرمان خدا [مرگ] بيامد، و ان فريبكار[شيطان] شما را به [اميد عفو] خدا بفريفت . پس امروز نه از شما و نه از كسانى كه كافر شده اند، عوضى پذيرفته نمى شود. جايگاهتان آت ش دوزخ است . آن سزاوار شماست و بد بازگشت گاهى است».


۱۱
جلسه چهاردهم : تجلى عبوديت در نماز (١)
يكى از عواملى كه باعث بيدارى انسان و خوددارى از گناه و آلوده كردن خود به خودخواهى و پيروى شهوات شود، توجه به قيامت است كه در ان ، فرجام قطعى رفتار انسان رقم مى خورد. براى آگاهى از آنچه در قيامت مى گذرد و عاقبتى كه براى نيكان و بدان در پيش است ، بهتر آن است كه سراغ قرآن برويم و بنگريم خداوند چه توصيفى از قيام تو احوال مومنان ، كفار و منافقان در عرصه قيامت دارد.
از جمله توصيف هاى خداوند از قيامت ، توصيفى است كه در آيات مذكور دارد. در اين آيات چنين آمده كه وقتى مؤ منان و منافقان وارد عرصه قيامت مى شوند، در آغاز كاملا بين آنها فاصله ايجاد نشده و با يكديگر ارتباط دارند؛ اما منافقان مى نگرند كه از سيماى مؤ منان نور مى بارد و مسيرشان را روشن مى كند و آنان با نشاط و خاطرى آسوده حركت مى كنند؛ ولى در مقابل ، منافقان در ظلمت و تاريكى قرار دارند و مضطرب و نگران هستند و نمى دانند از چه مسيرى حركت كنند. آنان از مومنان ، رفيقان ديروز خود، مى خواهند كه اجازه دهند از نورشان بهره گيرند، تا آنان نيز مسير سلامت و سعادت را بيابند.
پاسخ مؤ منان اين است : نورى كه اكنون گشاينده طريق سعادت و باعث آرامش خاطر و نشاط ما شده ، تجسم اعمال ما در دنياست و آن اعمال شايسته ما را سعادتمند ساخته است ؛ اما شما بر اثر اعمال ناپسند خويش ، فرجام بدى را براى خود رقم زديد. اكنون اگر خواهان نور هدايت هستيد، بايد به دنيا برگرديد و در انجا در تكاپوى آن برآييد!
پس از اين پاسخ نااميدكننده ، خداوند ديوارى بين مؤ منان و منافقان قرار مى دهد و كاملا صف آنان را از يكديگر جدا مى كند. در يك سمت آن ديوار، بهشت قرار دارد كه مؤ منان در آن به سر مى برند و در سمت ديگر آن ، جهنم و ماءوى منافقان است . اما باز منافقان درخواست خويش را تكرار مى كنند و از آن سوى ديوار، مؤ منان را صدا مى زنند كه مگر ما در دنيا با هم نبوديم ؟ مگر با همديگر در مسجد حضور نمى يافتيم و هنگام جنگ ، روانه جبهه نمى شديم و در يك سنگر مبارزه نمى كرديم ؟
مؤ منان مى گويند: بله ، در ظاهر ما با يكديگر بوديم ؛ ولى ما در دل به خدا، اسلام ، احكام و قوانين الهى ايمان داشتيم و با همه وجود مطيع خدا و پيامبر او بوديم ؛ اما شما پيوسته در انديشه فتنه گرى بوديد و درون شما از شك و ترديد آكنده بود و هر لحظه منتظر شكست اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوديد تا به خيال خام خود، فرصت بيشترى براى هوس رانى و طغيان داشته باشيد. شما هيچگاه در انديشه بندگى و اطاعت خدا نبوديد و كاملا فريفته آرزوهاى دنيوى بوديد.
ممكن است منافقان در دنيا بتوانند مؤ منان را فريب دهند و با تظاهر به رفتار خوب ، «نظير شركت در نماز جماعت ، انجام مراسم حج و حتى حضور در جبهه جنگ عليه دشمنان و همراهى مومنان» چهره پليد خود را پوشيده دارند، و شخصيت خود را در نظر مؤ منان مطلوب جلوه دهند؛ اما خداوند فريب نمى خورد و او بر نهان و انگيزه هاى درونى و نيت هاى ناپاك منافقان آگاه است . او نيك مى داند كه منافقان براى خودنمايى ، فريب دادن مردم و كسب موقعيت اجتماعى ، و پيشبرد اهداف شوم سياسى خود، به رفتار صحيح تظاهر مى كنند؛ و الا در دل به آنچه تظاهر مى كنند اعتقادى ندارند.

ارتباط رفتار اختيارى انسان با ربوبيت تشريعى و رحمت خاص خداوند

هر كس ، طالب سعادت دنيوى و اخروى است و كسى يافت نمى شود كه رستگارى را طلب نكند. اگر هم انحرافى از فردى سر مى زند، بدان جهت است كه راه سعادت را نمى شناسد و به جاى مسير سعادت ، بى راهه اى را برگزيده كه به شقاوت و خسران منتهى مى شود. خداوند براى رسيدن به سعادت كه خواسته اى همگانى است ، وسايل و ابزار كافى را در اختيار انسان نهاده است :
بخشى از اين وسايل عبارتند از اراده ، قدرت و اختيار كه به وسيله انسان رقم مى خورند؛ اما بخشى از آنها، شرايط و زمينه هايى هستند كه خداوند مستقيما آنها را تاءمين مى كند؛ نظير توفيق الهى كه بايد ضميمه ارده انسان شود تا او به مقصد برسد. پس همه مراحل و خواسته ها، تنها با تصميم انسان محقق نمى شود بلكه در كنار اراده ، بايد شرايط بيرونى كه از اختيار و اراده انسان خارج هستند نيز فراهم شوند؛ مثلا گاهى انسان تصميم مى گيرد درس بخواند؛ اما براى توفيق در اين كار بايد رفيق مناسب و استاد شايسته داشته باشد و از سلامت جسمى و روحى نيز برخوردار باشد.
چنان كه گفتيم ، مدبر اين امور هم كه به بعد اختيارى حيات انسان و جنبه تكاملى وى مربوط مى شود، خداوند است . او بر اساس ربوبيت عام خود و صفت رحمانيت و فياضيت كه گستره هستى را در بر مى گيرد، به تدبير و هدايت عام همه هستى مى پردازد و همه موجودات را از رحمت رحمانيه خويش برخوردار مى سازد؛ هدايت و رحمت عامى كه خداوند متعال از زبان حضرت موسى عليه السلام درباره آن مى فرمايد:
قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى ؛ (١١٢)
«گفت : پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست داده ، سپس آن را هدايت فرموده است».
علاوه بر اين تدبير، ربوبيت و رحمت عام كه انسان نيز مشمول آن است ، انسان از ربوبيت ، تدبير ويژه و رحمت خاص خداوند نيز بهره مى برد و خداوند بر اساس رحمت رحيميه خود، زمينه هاى تكامل و توفيق رسيدن به كمال را در اختيار او مى نهد و او را از هدايت خاص خود برخوردار مى سازد. زمينه ، استعداد و ظرفيت هاى استفاده از رحمت خاص خدا براى همه انسان ها فراهم است ؛ اما در مقام اثبات و خارج ، تنها مؤ منان هستند كه عملا از هدايت و رحمت خاص خدا بهره مى برند و با گزينش طريق هدايت و ايمان به خدا، در ادامه مسير نيز پيوسته از توفيقات الهى برخوردار مى شوند و در نهايت ، به سرمنزل مقصود و سعادت مى رسند. البته متناسب با لياقت ، اراده و خواست مومنان ، سطح بهره مندى آنان از صفت رحيميت الهى نيز متفاوت مى شود. و چه بسا فاصله بين درجه اى از بهره مندى از رحمت خاص الهى با درجه اى كه بندگان برگزيده خدا بدان رسيده اند، براى ما قابل تصور نباشد.
با توجه به آنچه گفته شد، وقتى نماز مى خوانيم ، بايد متوجه مضمون سوره حمد باشيم : اولا بدانيم كه خداوند، پروردگار و صاحب اختيار همه هستى است و هر كس و هر چيزى در مالكيت خداوند است و هر كارى با اراده و مشيت او انجام مى پذيرد و فياضيت مطلق و رحمت عام خداوند باعث ايجاد و افاضه همه موجودات شده است ؛
ثانيا بدانيم كه خداوند، نسبت به حوزه رفتار اختيارى انسان ربوبيت تشريعى دارد و اوست كه مسير هدايت و تكامل ما را ترسيم مى كند، و با استفاده از راهكارها، زمينه ها و توفيقاتى كه نصيب ما مى شود، مى توانيم به كمال واقعى انسان و سعادت جاودانى نايل شويم . در اين صورت ترديدى باقى نمى ماند كه بايد با خداوند انس پيدا كنيم و با همه وجود به او عشق بورزيم و اورمان را به او واگذاريم و در اطاعت از او كوتاهى نكنيم .
اينجاست كه لطف خاص الهى رفيق راه مى شود و هر قدر توجه ما به خدا و درك مقام بندگى او فزونى گيرد، لطف خداوند بيشتر مى شود و بهره ما از رحمت رحيميه الهى افزايش مى يابد، و صد البته كه عنايت و توفيقات و پاداش الهى فزون تر از رفتار شايسته اى است كه از ما سر مى زند:
من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها؛ (١١٣)
«هر كه كار نيكى آورد، ده چندان آن پاداش دارد و هر كه كار بدى آورد، جز همانند آن كيفر نبيند».
اگر ما يك قدم به سوى خدا برداريم ، او ده قدم به سوى ما بر مى دارد. توجه به اين نكته كه اگر ما كارى را براى خدا انجام دهيم ، او ده برابر به ما پاداش ‍ مى دهد و اگر يك «يا الله» بگوييم ، او ده بار به ما «لبيك» مى گويد، باعث مى شود كه توجه ما در نماز بيشتر معطوف خداوند گردد و عبادت ما خالصانه تر و عميق تر انجام گيرد.

مالكيت خدا بر سراى آخرت

در آيه چهارم سوره حمد، مالكيت خداوند بر سراى آخرت ذكر شده ، و ذكر آيه مالك يوم الدين گوياى اين حقيقت است كه علاوه بر آثارى كه صفت رحيميت الهى در اين دنيا بروز مى دهد، آثارى در جهان آخرت نمايان سازد كه در ظرف اين دنيا قابل تحقق نيست و با عنايات و الطاف الهى كه ما در اين دنيا مشاهده مى كنيم ، قابل مقايسه نمى باشد. ذكر اين صفت اين حقيقت را هويدا مى سازد كه هر كس به فرجام نيك و بد رفتارش ‍ خواهد رسيد و همه رفتار ما محاسبه مى شوند و هر كس به پاداش يا كيفرى مى رسد كه سزاوار آن است .
چنان نيست كه خداوند رفتار بندگان خود را فراموش كند يا حساب افراد با يكديگر مخلوط شود و كار نيك يا بد شخصى براى فرد ديگرى نوشته شود.
اگر هم از مواردى چنين شود، بى حساب نيست ؛ بلكه به دليل غيبت و تضييع حق ديگران رفتار نيك انسان به حساب آنان نوشته مى شود و رفتار بد آنان ، در پرونده وى ثبت مى گردد.

جلسه چهاردهم : تجلى عبوديت در نماز (١)

ارتباط عبادت با مالكيت و حاكميت مطلق خدا بر هستى

سه آيه آغازين سوره حمد درباره برى از اوصاف برجسته خداوند است كه انسان در مقام عبادت بايد به آنها توجه داشته باشد و بداند كه در برابر چه كسى ايستاده و مى خواهد چه كسى را عبادت كند.
آيات ديگر اين سوهر، درباره اظهار بندگى و پرستش انسان در برابر خداوند و درخواست هاى حياتى و مهم او از پروردگار عالم است . در سه آيه پايانى سوره حمد، عمده ترين مسائلى مطرح شده كه انسان در مقام عبادت بايد به پيشگاه خداوند عرضه بدارد. در آيه چهارم خداوند مى فرمايد: اياك نعبد و اياك نستعين .
در اين آيه بنده در پيشگاه الهى عرض مى كند كه من فقط تو را مى پرستم ، و بدين ترتيب به توحيد در عبادت اقراركند. همچنين تنها خداوند را شايسته استعانت مى داند و فقط از او مدد مى جويد.

مفهوم عبادت

«عبادت» از ريشه «عبد» به معناى برده ، بنده و غلام گرفته شده . در اين جا مراد از آن ، بنده و مملوك واقعى است كه از خود چيزى ندارد و هر چه دارد از خداست : عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء. (١١٤)
مفهوم عبد، مشتمل بر نوعى «اضافه» و بيانگر ارتباطى است كه بين عبد و خالق و معبود وجود دارد؛ چنانكه همين ارتباط طرفينى ، بين مالك و مملوك نيز وجود دارد. پس از لحاظ ارتباطى كه بين انسان و خدا يا انسان و مخلوقات خدا وجود دارد، مفهومى چون «عبد» انتزاع مى شود. چنانكه با لحاظ ارتباط طرفينى ، خداوند رب است و ما مربوب ، او مالك است و ما مملوك . بر اساس اين ارتباط، ما هستى خود را از خدا مى دانيم و معتقديم كه ما از خود هيچ نداريم .
در مقام عبادت ، او معبود است و ما عابد. وقتى انسان به ارتباط خود با خداوند مى نگرد، اصلى ترين و اولين مفهومى كه به ذهنش مى رسد، اين است كه من هر چه دارم ، از خداوند است و بدون افاضه الهى ، من چيزى نيستم . با اين اعتقاد او با همه وجود خود را مملوك خدا و فقير محض ‍ مى شناسد و خداوند را مالك و غنى مطلق : يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد؛ (١١٥)
«اى مردم ، شماييد نيازمند به خدا و خداست تنها بى نياز ستوده».

گستره خضوع و خشوع بندگان در پيشگاه مالك مطلق هستى

بر اساس اصل اعتقادى مالكيت و حاكميت خداوند بر همه هستى ، انسان خود را در برابر خداوند فقير، مملوك ، نيازمند، فاقد كمال و خير مى داند؛ اما در مقابل ، خداوند را غنى ، مالك ، خالق هستى ، سرچشمه همه كمالات ، زيبايى ها، منبع خير و وجود مى شناسد. به دنبال اين معرفت ، حالتى روانى در انسان پديد مى آيد كه باع ثاحساس حقارت در پيشگاه با عظمت الهى مى شود. البته معرفت ، امرى تشكيكى است ؛ از اين رو حالتى كه به دنبال آن در افراد پديد مى آيد، تشكيكى و داراى مراتب است و عالى ترين مرتبه اين احساس حقارت در پيشگاه الهى ، در اولياى خدا - به خصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و معصومان عليهم السلام - وجود دارد؛ چون معرفت انان به خداوند و صفات جمال و كمال او در عالى ترين مرتبه است . هر قدر انسان عظمت خداوند را بيشتر درك كند، بيشتر در پيشگاه الهى احساس ‍ حقارت مى كند؛ از اين رو آنان كه به عالى ترين مراتب معرفت به غنى مطلق و پروردگار عالم رسيده اند؛ خشوع ، خضوع و احساس حقارتشان در پيشگاه خداوند براى ما قابل درك و وصف نيست .
در حالات فاطمه زهرا عليهاالسلام وارد شده كه هنگام عبادت ، بندبند وجودشان از شدت خوف خدا مى لرزيد. در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه ايشان پس از ستايش فاطمه زهرا عليهاالسلام به اين كه او سرور همه زنان ، پاره تن ، نور ديده ، ميوه دل و روح من و حوراى انسيه است ، مى فرمايد:
متى قامت فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول الله عز و جل لملائكته : يا ملائكتى انظروا الى امتى فاطمة سيدة امائى قائمة بين يدى ترتعد فرائضها من خيفتى ...؛ (١١٦)
«هرگاه در محراب خود در برابر پروردگارش بايستد، نورش به فرشتگان آسمان بتابد؛ چنان كه نور ستارگان بر زمين بتابد و خداوند عز و جل به فرشتگانش مى فرمايد: بنگريد كنيزم فاطمه بانوى كنيزانم را كه در برابرم ايستاده و اندامهايش از ترس مى لرزد».
همچنين درباره امير مؤ منان و امام حسن مجتبى عليهما السلام وارد شده :
كما اميرالمؤ منين اذا اخذ فى الوضوء تغير وجهه من خيفة الله و كان الحسن اذا فرغ من وضوئه تغير لونه فقيل له فى ذلك ، فقال : حق على من اراد ان يدخل على ذى العرش ان يتغير لونه ؛ (١١٧)
«هرگاه اميرمؤ منان [عليه السلام] وضو مى گرفت ، از ترس خدا رنگ رخسارشان دگرگون مى شد و همچنين امام حسن [عليه السلام] هرگاه وضويشان را به پايان مى بردند، رنگ رخسارشان دگرگون مى گشت . از ايشان درباره آن حالت سوال شد، حضرت فرمود: كسى كه مى خواهد بر خداوند صاحب عرش وارد شود، روا است كه رنگ رخسارش دگرگون شود».
ترديدى نيست كه معصومان عليهم السلام گناهى مرتكب نشده بودند تا از عذاب و كيفر الهى بترسند. حالتى كه در هنگام عبادت در آنان پديد مى آمد، به جهت ترس از آتش جهنم نيز نبود، بلكه در اثر درك عظمت خداوند و حقارت انسان در برابر او، حالت خشيت در ايشان پديد مى آمد. اين حالت براى ديگران نيز متناسب با درك و معرفت ايشان به خداوند رخ مى دهد؛ ولى عالى ترين مرتبه آن در معصومان عليهم السلام به وجود مى آيد كه در اوج معرفت به خداوند قرار دارند.

بهره عموم بندگان از عبادت و نعمت هاى معنوى خدا

حقيقت عبادت اين است كه بنده بر اساس معرفتش درك كند كه هستى از آن خداوند است و همه كمالات و خيرها به ذات اقدس الهى منتهى مى شود؛ آنگاه وقتى خود را در برابر چنين پروردگارى يافت ، احساس ‍ حقارت مى كند و خود را در برابر خداوند بى مقدار مى يابد.
چنان كه گفتيم اين معرفت مراتب دارد و فاصله بين عالى ترين مراتب آن با مرتبه فرودين ، ميل به بى نهايت دارد. كسانى كه معرفتشان به خداوند محدود است خداوند را كسى مى شناسند كه امر و نهى دارد و اگر كسى او را اطاعت كند، بهشت را نصيبش مى سازد و اگر از وى فرمان نبرد، گرفتار جهنم مى شود؛ يعنى توجه آنان بيشتر به بهشت و جهنم معطوف است ، نه خداوند؛ از اين جهت ما به هنگام عبادت يا توجه مان به عذاب الهى و ويژگى هاى آن معطوف شود و همين ترس از عذاب باعث حضور قلب در عبادت مى گردد يا اين كه به بهشت و نعمت هاى آن توجه مى كنيم و شوق به آنها انگيزه ما را براى بهتر عبادت كردن گسترش مى بخشد. البته نسبت به كسانى كه از اصل عبادت خدا محرومند و خدا و آخرت را باور ندارند، رسيدن به اين مرحله از عبادت و توجه براى ما ارزشمند است ؛ اما نسبت به مقام كسانى كه به فراخناى معرفت الهى دست يافته اند و توجهشان هنگام عبادت فقط معطوف به خداوند است و شوق و لقاى محبوب ، تنها انگيزه آنان در عبادت مى باشد، بسيار فرومايه به شمار مى آيد.
خداوند نعمت عبادت را براى همه بندگان خويش گسترانده و آن را مختص ‍ اولياى مقرب خويش قرار نداده است ؛ از اين رو، قرآن نيز همه بندگان مؤ من خدا را مخاطب خويش مى سازد و شيوه عبادت را به آنان تعليم مى دهد تا هر كس به فراخور معرفت خويش ، از تعليم قرآن در عبادت خداوند بهره گيرد. اگر قرآن تنها مرتبه عالى عبادت را مد نظر قرار مى داد و تنها عبادتى چون عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام را كه «فرمود: الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ؛ (١١٨) پروردگار من ، من تو را به جهت ترس از آتش و طمع به بهشت عبادت نكردم ، بلكه تو را شايسته عبادت يافتم آنگاه به عبادت تو پرداختم»، مى پذيرفت ، ديگران از عبادت خداوند محروم مى دشند و راه افاضه الهى مسدود مى گشت .
يكى از معجزات قرآن اين است كه فهم آموزه هاى آن - از جمله سوره حمد كه عبادت خدا را به بندگان تعليم مى دهد - تشكيكى و داراى مراتب است و هر كس متناسب با درجه ايمان و معرفتش مى تواند آنها را بفهمد.
شايد رواياتى كه در باب ظاهر و باطن قرآن وارد شده ، ناظر به همين معنا باشد؛ مثلا در روايتى امام كاظم عليه السلام فرمودند: ان القرآن له ظهر و بطن ؛ (١١٩)
«همانا براى قرآن ظاهر و باطنى است».
همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الى سبعة ابطن ؛ (١٢٠)
«همان قرآن داراى ظاهر و باطنى است و براى باطن آن نيز باطنى تا هفت باطن است».
البته فهم صحيح از قرآن مراتبى دارد؛ ولى آنچه اولياى خاص خدا و معصومان عليهم السلام از باطن قرآن دريافت كنند، با يكديگر تباين ندارد. همه اين معانى در يك سلسله از ظاهر و باطن قرآن جاى مى گيرند؛ نظير نوركه حقيقتى تشكيكى و ذومراتب است و هم نور ضعيفى چون نور شمع را در بر مى گيرد و هم نور خورشيد و حتى ستارگانى كه صدها هزار برابر خورشيد پرتوافشانى دارند. پس فهم هاى متعدد از قرآن و همچنين فهم هاى متعدد از حقيقى چون عبادت ، همگى لايه هاى متعدد و تو در توى يك حقيقت هستند كه عظمت فاصله بين بعضى از آنها با مقياس هاى مادى قابل سنجش نيست .
فاصله بين آنچه ما از قرآن و نيز عبادت خدا مى فهميم با آنچه على عليه السلام از ظاهر و باطن قرآن و عبادت خداشناسد، شبيه بى نهايت است ؛ با اين وصف هم فهم ما - اگر صحيح باشد - و هم فهم آن حضرت از قرآن ، هر دو از مصاديق فهم قرآن به شمار مى آيند.

خاستگاه توحيد در عبادت

چنان كه پيشتر گفتيم ، محتواى جمله «اياك نعبد» توحيد در عبادت است ؛ چون در اين جمله «اياك» كه مفعول است بر فعل «نعبد» مقدم شده و قاعده اولى در ادبيات عرب اين است كه فعل بر مفعول مقدم گردد، و از تقديم چيزى كه بايد موخر باشد، حصر و اختصاص فهميده مى شود. بنابراين معناى جمله اين است كه خدايا، معبود ما تنها تو هستى و ما كسى جز تو را نمى پرستيم .
اعتقاد به توحيد در عبادت مراتبى دارد. نازل ترين مرتبه اعتقاد به توحيد در عبادت نفى شرك و پرستش خدايان است ؛ يعنى در مقابل مشركان كه به ارباب اعتقاد دارند و آنها را مى پرستند، ما معتقديم كه تنها يك معبود وجود دارد و فقط بايد او را عبادت كرد. پس اين اولين مرتبه توحيد در عبادت است كه مرز بين شرك و توحيد مى باشد و در برابر شرك جلى و آشكار قرار دارد.
ولى اعتقاد به توحيد در عبادت مراتب گوناگونى و پهنه بسيار وسيعى دارد كه در يك طرف آن اعتقاد كسانى است كه از مرز شرك خارج شده اند و تنها خداوند را مستحق پرستش مى دانند و ممكن است به لوازم عبوديت الهى پايبند نباشند. در طرف ديگر اعتقاد اميرالمؤ منين و امام الموحدين عليه السلام قرار دارد و ساير مراتب بين اين دو رتبه جاى گرفته اند.
شكى نيست كه تلاش براى شناخت مراتب توحيد - از جمله توحيد در عبادت - باعث مى شود كه همت و انگيزه ما براى شناخت بيشتر خداوند و انجام دادن عبادت خالصانه تر فزونى يابد و در اولين مرتبه اعتقاد به توحيد متوقف نمانيم يعنى تنها در برابر مشركان كه چند معبود براى خود مى شناسند، موحد به حساب آييم و يك معبود براى خويش بشناسيم . هر چه اعتقاد به خداوند فزونى يابد و درك ما از خداوند بيشتر شود، بيشتر به اين حقيقت واقف شويم كه همه هستى از خداست و كسى از خود چيزى ندارد. و در نتيجه در برابر خداوند براى خود استقلالى قائل نخواهيم شد.
توضيح اين كه انسان در آغاتز كه هنوز شناخت درستى از هستى ندارد؛ هنگامى كه به كنش ها و واكنش هاى خويش نگرد، براى خود استقلال قائل شده ، گرفتار اين پندار باطل مى شود كه وجودى مستقل دارد. او حتى از اراده الهى غافل است و توجه ندارد كه با مشيت الهى زنده است و اگر اراده الهى نبود، او وجود نمى داشت ؛ چه رسد به اين كه تصور كند كه اگر خدا نيز نمى بود او وجود مى داشت ! در رد چنين پندار باطلى مى فرمايد:
هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا # انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا؛ (١٢١)
«آيا بر انسان روزگارى گذشت كه چيزى يادكردنى نبود؟ ما آدمى را از نطفه اى آميخته [نطفه مرد و زن] بيافريديم تا او را بيازماييم و وى را شنوا و بينا گردانيم».

اعتقاد به ربوبيت مطلق خدا و نفى استقلال از ديگران

كسى كه به علم ، قدرت و هنرش مى نازد، بايد بينديشد كه در آغاز پيدايش ‍ چه بوده و عاقبتش چه خواهد شد. انسان در ابتداى آفرينش خود، قطره آب گنديده اى بيش نبود كه نفرت را بر مى انگيزد و پس از مرگ به مردارى تبديل مى شود كه بوى تعفنش همه را مى آزارد. با اين آگاهى از آغاز و انجام خود، خجالت مى كشد و ديگر به خويش نمى بالد.
مگر جز اين است كه ما زمانى نطفه اى بيش نبوديم . همان نطفه را نيز خداوند آفريد و استعداد رشد و تبديل شدن به انسن را در آن قرار داد و خود نيز، زمينه رشد آن را فراهم ساخت ؟ پس آيا جا دارد كه به خود بنازيم ؟ آيا نبايد باور داشته باشيم كه زمانى مى ميريم و بر ما منت مى نهد كه ما را در خاك مدفون مى سازند و اگر جنازه ما را دفن نكنند، بعد از چند روز متعفن مى شود و همه را مى آزارد؟ پس اگر علم ، قدرت ، فهم ، هنر و كمالى داريم ، همه را خداوند به ما عنايت كرده و اصل هستى و همه كمالات به او اختصاص دارد. حتى حركات و كارهاى اختيارى كه به اراده ما انجام مى پذيرند، در واقع به اراده و مشيت الهى مستند هستند و در انام دادن آنها به افاضه خداوند محتاجيم .
فراوان اتفاق مى افتد كه انسان در حال سخن گفتن جمله اى را مى گويد؛ اما جمله دوم را فراموش مى كند. گاهى انسان نماز مى خواند و بعد از سر بر داشتن از سجده فراموش معرفت يكند كه سجده اول را انجام داده يا سجده دوم را.
اين حاكى از آن است كه ما اختيار فهم و ح افظه خود را نداريم و خداست كه اين نعمت ها را در اختيار ما قرار داده و هرگاه بخواهد از ما مى ستاند. آيا جز اين است كه حتى نفس كشيدن نيز در اختيار ما نيست و ما به اراده الهى نفس كشيم و اگر او نخواهد، نفس ما قطع مى شود؟ حتى هنگامى كه سخن مى گوييم ، اطمينان نداريم كه مى توانيم آن را به فرجام برسانيم و ممكن است پس از بيان جمله اى نفس قطع شود و ديگر توفيق نيابيم سخنان خود را تمام كنيم ! پس ما سر تا پا نياز هستيم و هر چه داريم از خداست .


۱۲
جلسه پانزدهم : تجلى عبوديت در نماز (٢)
خداوند نيازهايى را در ما قرار داده و بر اين اساس از خداوند؛ سلامت ، راحتى ، رزق و روزى ، آبرو، احترام و امنيت - و در كل ، همه نعمت هاى دنيوى و اخروى - را طلب مى كنيم ؛ اما بايد توجه داشته باشيم كه كسى جز خدا آنها را در اختيارمان نمى نهد. پس بايد با همه وجود احساس نياز به خداوند كنيم و لحظه اى فقر و نياز خويش ، و غناى مطلق حضرت حق را از ياد نبريم . در اين صورت است كه ارتباط قلبى ما با ساحت پروردگار برقرار مى شود و همواره در برابر او خضوع و خشوع خواهيم داشت .
نكته ديگرى كه بايد بدان اشاره شود، اين است كه انسان در آغاز علاوه بر آنكه در مقابل خداوند براى خويش استقلال قائل است ، ديگران را نيز مستقل مى بيند و اگر احتياجى داشت ، سراغ آنها مى رود. اگر به پول نياز داشت ، مى گويد: از پدر، مادر، برادر، و يا از دوستم مى گيريم و آنان را تكيه گاه و تاءمين كننده نياز خود مى شناسد. پس او گرفتار دو اشتباه شده ؛ يكى اين كه به خيال خام خود، براى خويش استقلال قائل است و توجه ندارد كه هر چدارد، از خداست ؛ دوم اين كه وقتى خداوند به وسيله ديگران نيازهاى او را برطرف مى سازد، دست خدا را وراى اقدام ديگران نمى نگرد و خيال مى كند كه ديگران به او كمك كرده اند؛ غافل از ااين كه ديگران نيز، چونن او فقير و نيازمندند و از خود چيزى ندارند.
وقتى ما حقيقتا درك كرديم كه هستى از آن خداست و اوست كه غنى مطلق است و نيازهاى ديگران را برطرف سازد، به اين نتيجه مى رسيم كه بايد با نهايت ذلت ، حقارت و خضوع در پيشگاه با عظمت الهى كرنش كنيم . حقيقت عبادت نيز، خضوع و كرنش در برابر عظمت الهى است .
روشن شد كه ارتباط با خداوند، سكه اى است كه دو روى دارد: يك روى آن احساس خضوع ، حقارت و بى مقدارى در پيشگاه الهى است ، و روى ديگر آن ، درخواست رفع نيازها از خداوند مى باشد و انگيزه هاى عبادت - با اختلاف مراتب و وسعتى كه هر يك از مراتب آن دارد - از آن دو ناشى مى شود.

فراخناى خضوع در عبادت

برخى هنگام عبادت ، در پيشگاه با عظمت خداوند احساس خضوع و خشوع دارند و انگيزه آنان و روح عبادتشان خضوع در برابر پروردگار است . لذت سرشارى كه از خضوع به آنان دست مى دهد، براى ما قابل توصيف نيست ، تا آنجا كه در مقام توصيف لذت ذكر و خضوع در برابر خداوند گفته شده اگر پادشاهان مى دانستند كه عبادت چه لذتى دارد، دست از سلطنت مى كشيدند و به عبادت مشغول مى شدند.
يكى از مراجع فعلى مى فرمودند: پادشاهان عالم كه به دنبال كام جويى و لذت پرستى هستند، از لذتى كه خداوند در نماز قرار داده خبر ندارند و اگر آنها لذت نماز را درك مى كردند، از هر چه دارند دست مى شستند و به نماز مى پرداختند تا از لذت سرشار آن بهره مند شوند.
درباره يكى از مراجع پيشين كه نقل شده كه وصيت كرده بود پس از مرگش ‍ كسى را اجيز كنند تا قضاى بخشى از نمازهاى ايشان را انجام دهد؛ با اين كه وى در اداى وظايف عبادى و شرعى خويش كوتاهى نكرده و نمازى از ايشان قضا نشده بود؛ اما مانند كسى كه مدتى نماز نخوانده يا نمازهايش ‍ صحيح نبوده ، وصيت مى كند كه نمازهايش را قضا كنند.
در توجيه اين وصيت گفته شده كه ايشان چون لذت فراوانى از نماز مى برد، احتمال مى داد كه آن التذاذ، با اخلاص در نيت سازگار نباشد و لذا از روى احتياط وصيت مى كند كه بخشى از نمازهايش را قضا كنند!
بنگريد تفاوت ره از كجا تا به كجاست : يكى مثل آن بزرگوار آن گونه از نماز لذت مى برد كه احتمال مى دهد انگيزه لذت بردن نيتش را مخدوش كرده باشد؛ برخى هم در هنگام نماز احساس ناراحتى و رنج دارند و براى به انجام رسيدن آن لحظه شمارى مى كنند و وقتى سلام نماز را مى گويند، مانند مرغى كه از قفس پريده باشد، بى درنگ از جا بر مى خيزند و سراغ كارشان مى روند.
بنابراين طيف وسيعى از انگيزه هاى عبادت ، به احساس حقارت انسن در پيشگاه خداوند مربوط مى شود و اثر طبيعى چنين احساسى ، خشوع و خضوع در برابر خداست كه در هنگام ركوع و سجده بهتر بروز مى يابد؛ از اين روى خداوند مى فرمايد:
و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا؛ (١٢٢)
«و بر زنخ ‌ها [روى ها] افتاده ؛ مى گريند و بر فروتنى و نرم دلى شان مى افزايد».

عبادت و احساس نيازمندى به خدا

انگيزه دوم براى عبادت ، برآورده شدن نيازها از سوى خداست . وقتى بنده سر تا پا نقص و نياز به اين باور رسيد كه تمام امور را خداوند تدبير مى كند و اوست كه همه نيازها و خواسته ها را مرتفع مى سازد، تنها دست نياز به سوى آن نياز مطلق دراز مى كند و با عبادت و توسل به درگاه وى ، هم تاءمين خواسته ها و نيازهايش را مى طلبد و هم به اين باور عينيت مى بخشد كه همه امور به خداوند ختم مى شود و تنها اوست كه به تدبير عالم هستى مى پردازد:
و لله غيب السموات و الارض و اليه يرجع الامر كله فاعبده و توكل عليه و ما ربك بغافل عما تعملون ؛ (١٢٣)
«و نهان آسمان ها و زمين از آن خداست ، و تمام كارها به او بازگردانده مى شود؛ پس او را پرستش كن و بر او توكل داشته باش و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست».
پس كسى كه اعتقاد دارد همه كارها در اختيار معبود حقيقى است و خداوند است كه همه نيازها و خواسته ها را برطرف مى كند، اگر گرسنه است ، از خداوند غذا مى طلبد و اگر به خانه نياز داشته باشدب از خدا مى خواهد كه نيازش را بر آورد. اگر خواهان عزت ، احترام و قدرت است ، از خداوند آنها را طلب مى كند و براى تاءمين هر خواسته اى ، تنها در خانه خدا مى رود و فقط او را قادر بر تاءمين آنها مى داند؛ از اين رو با همه وجود به عبادت او مى پردازد.
بايد توجه داشت كه انگيزه درخواست رفع نياز از درگاه خداوند، مراتب دارد؛ چون گاهى كسى كه خود را محتاج خداوند مى يابد و از او درخواست يارى دارد، براى خود نيز استقلال قائل است و معتقد است كه با تكيه بر قدرت خويش مى تواند بخشى از كارها را انجام دهد و تنها در آن بخش از خواسته هايى كه خود را ناتوان از انجام آنها مى يابد، از خداوند مى خواهد كه به او يارى رساند و آن خواسته ها را تاءمين كند. در واقع او براى اين كه نيازهايش تاءمين شوند، مى خواهد قدرت خدا را با قدرت خويش ضميمه كند تا در سايه آن دو به خواسته اش دست يابد؛ نظير كسى كه توان خويش ‍ را براى انجام دادن كارى كافى نمى داند و از ديگران مى خواهد كه در انجام دادن آن كار «مثل بلند كردن بارى» او را يارى كنند، تا با ضميمه شدن قدرت آنان با توان خود آن كار به ثمر برسد؛ اما كسانى كه به مراتب عالى معرفت الهى دست يافته اند بتوانايى را مختص خداوند مى دانند و براى خود استقلالى قائل نيستند و اين حقيقت را باور دارند كه خداوند همه امور و كارها را به انجام مى رساند و او همه كاره است و از غير او كارى بر نمى آيد.
اى كاش با توفيق الهى فرصت يم يافتيم درباره آنچه انجام مى دهيم و آنچه پيرامون ما رخ مى دهد بينديشيم ؛ آنگاه به تجربه در مى يافتيم كه كارهاى روزمره ما با تدبير ديگرى انجام مى پذريرد. ما خيال مى كنيم كه برخى از كارها اتفاقى انجام مى شود؛ مثلا مى گوييم اتفاقا فلانى را ديدم يا به طور اتفاقى حرفى زدم و يا به صورت اتفاقى فلانى به من پيشنهادى داد؛ اما اگر معرفت ما بيشتر شود، در مى يابيم كه هيچ يك از آن كارها به صورت اتفاقى انجام نپذيرفته ، بلكه هر يك از آنها با حساب و كتاب دقيق و تدبير خاص ‍ خداوند انجام گرفته است . بر اين اساس ، منطقى نيست كه معتقد باشيم كارى از ما ساخته است و با اين پندار از خدا بخواهيم كه در انجام دادن آنچه از ما ساخته نيست ، ما را يارى دهد، بلكه بايد با اين اعتقاد كه همه امور به دست خداست ، در همه كارها و امور از او يارى بخواهيم و بر وى توكل كنيم ؛ چه اين كه استعانت مفهومى عام و مراتبى گوناگون دارد و عالى ترين مرتبه آن ، همان توكل بر خداوند است .
توكل از ماده «وكل» و هم خانواده «وكيل» و «وكالت» است و معنى وكيل در آن اشراب شده . وقتى انسان براى خويش وكيلى مى گزيند، انجام دادن كارها را به او واگذار مى كند تا وكيل از جانب او كارها را انجام دهد. كسى هم كه به خداوند توكل مى كند و در همه امور از او استعانت مى جويد، خدا را در انجام دادن همه امور و كارها وكيل خويش مى داند و خود را هيچ كاره مى شناسد و به اين باور است كه كارها با تدبير حكيمانه خداوند انجام مى پذيرند و آنچه به صلاح و مصلحخت اوست واقع مى شود؛ از اين روى خداوند متعال در ضمن دستورات خويش ‍ به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا # رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا؛ (١٢٤)
«و نام پرورگارت را ياد كن و از همه بريده شو و يكسره روى دل بدو آر. خداوند خاور و باختر، هيچ خدايى جز او نيست ، پس او را وكيل و كارساز خويش گير».

جلسه پانزدهم : تجلى عبوديت در نماز (٢)

تبيين اطلاق زمانى عبادت

بحث درباره آيه اياك نعبد و اياك نستعين بود. گفته شد معناى ابتدايى جمله «اياك نعبد» اين است كه در مقابل مشركان كه به چندين معبود اعتقاد دارند و بت ها و خدايان را مى پرستند، بنده موحد فقط خدا را مى پرستد و به معبودى غير از خدا اعتقاد ندارد؛ از اين رو خطاب به خدا مى گويد: «خدايا، من تنها تو را مى پرستم». اما - چنان كه گفتيم - معانى و برداشت هاى دقيقتر و لطيف ترى نيز، از اين عبارت استفاده مى شود كه برخى از آنها مبتنى است بر معناهاى باطنى قرآن و از جمله سوره حمد كه شناخت كامل آنها به معصومان عليهم السلام اختصاص دارد. اين برداشت ها، از وجود مراتب فراوان عبادت و بندگى حكايت مى كند.
تاكنون ما سطح و دامنه اين ادعا را كه «خدايا، من فقط تو را عبادت مى كنم» در مراتب متفاوت عبوديت خدا سنجيديم . مى توان اين ادعا را در مقياس زمان نيز مورد سنجش قرار داد.
در توضيح اين نكته مى توان چنين گفت :
كيس كه خطاب به خداوند «اياك نعبد» مى گويد، گاهى ادعايش را به زمانى محدود مى كند كه مشغول عبادت است واژه منظورش اين است كه خدايا، من اكنون كه در حال نماز هستم ، تو را عبادت مى كنم ؛ اما گاهى ممكن است ممنظور او اين باشد كه خدايا، نه فقط اكنون ، بلكه هميشه به عبادت تو مى پردازم . بر اين اساس جمله «اياك نعبد» اطلاق زمانى دارد. مفاد آنچه قبلا درباره «اياك نعبد» گفتيم اين است كه معبود ما فقط خداست و تنها او شايسته عبادت است ؛ اما مفاد اطلاق زمانى اين جمله آن است كه عبادت منحصر به اعمال قربى «چون نماز، روزه و حج» نيست .
از قرآن و سنت بر مى آيد علاوه بر معناى خاصى كه از عبادت استفاده مى شود «اعمال قربى» عبادت معناى عامى نيز دارد كه مى تواند گستره رفتار اختيارى انسان را پوشش دهد. پس علاوه بر معناى خاصى كه اغلب از عبادت به ذهن متبادر مى شود، به جهت شمولى كه در اين واژه است ، عبادت داراى معناى وسيعى است كه اعمال قربى تنها بخشى از آن را تشكيل مى دهند؛ از اين روست كه در برخى روايات ؛ كسب ، تجارت و اداى وظايف روزمره افراد نيز، در زمره عبادات قرار گرفته اند.
در حديث معراج خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
ان العبادة عشرة اجزاء تسعة منها طلب الحلال ؛ (١٢٥)
«عبادت داراى ده بخش است كه نه بخش آن كسب روزى حلال است».
بر اساس اين تعريف هر كار شايسته اى كه به قصد اطاعت و براى جلب رضاى خداوند انجام پذيرد عبادت است . اكنون بايد ديد كسى كه قصدش ‍ از گفتن «اياك نعبد» اطلاق زمانى اين جمله است و ادعا مى كند كه در هر حالى خدا را عبادت مى كند، در چه صورتى ادعايش درست و صادق است .
شكى نيست كه خداوند به نيت انسان آگاهى دارد و نمى توان به او دروغ گفت . انسان مى تواند به بندگان خدا دروغ بگويد و آنان را فريب دهد؛ بدون اين كه آنان متوجه حقيقت شوند؛ اما نمى تواند خداوند را بفريبد و به زبان چيزى بگويد كه در دل اعتقادى به آن ندارد. كسى مى تواند ادعا كند كه من هميشه خدا را عبادت مى كنم ، كه همه رفتارهاى اختيارى او مطابق با دستور خدا باشد و به انگيزه اطاعت و تقرب به خداوند آنها را انجام دهد. كسى كه در همه رفتارش رضاى الهى را در نظر ندارد و گاهى مرتكب گناه نيز مى شود، نمى تواند عبادت خداوند در هر حال را ادعا كند، اگر او حداقل اعمال قربى ، نظير نماز و روزه را انجام بدهد و قصد قربت و ساير شرايط آن عبادت را رعايت كند، تنها در حال انجام آن اعمال خدا را مى پرستد؛ اما از آن رو كه انسان در انجام دادن رفتار اختيارى نمى تواند پرستشگر نباشد، كسى كه پاره اى از رفتار او براى رضاى خدا نيست ، در حقيقت پرستشگر عواملى است كه او را به انجام آن رفتار وادار مى كنند.
در هر كارى عامل يا عواملى اراده انسانى را بر مى انگيزد و به نوعى انسان را به انجام دادن آن وادار مى كند. در اين صورت پيروى انسان از آن عامل ، به نوعى پرستش آن به حساب مى آيد. اين عامل مى تواند رضاى خدا باشد و انسان براى تقرب به خدا كارى را انجام دهد، و مى تواند هواى نفس و يا خواست جامعه باشد. بر اين اساس كسانى كه براى خوشايند مردم و از دست ندادن موقعيت اجتماعى خويش كارى را انجام مى دهند، در برابر خواست جامعه تسليم مى شوند - حتى اگر آن خواست نامشروع باشد - جامعه را معبود خويش ساخته اند؛ چنان كه برخى بت را معبود خود قرار داده اند و در برابر آن به سجده مى افتند.
برخى از روشنفكران و جامعه شناسان مقام خدايى براى جامعه قائل هستند و اهتمام آنان به خواست جامعه ، از حس پرستش جامعه در وجودشان سرچشمه مى گيرد. از جمله «اميل دوركيم» (١٢٦) كه يكى از بنيان گذاران و نظريه پردازان مهم جامعه شناسى است ، خدا را انكار مى كند و معتقد است حقيقت متعالى و اصيل حاكم بر انسان كه بايد در مقابل او تسليم بود و به اطاعتش پرداخت ، جامعه است .
وى جامعه را حقيقتى اصيل و منشاء ارزش ها مى شمارد و انسان را ملزم به پرستش و تبعيت محض از آن مى داند. «و اخلاق و دين را از نمودهاى اجتماعى ، واژه منشاء آنها را جامعه مى شناسد و معتقد است كه مقام خدايى چيزى جز تغيير صورت جامعه نيست كه در انديشه انسان ، شكل تمثيلى پيدا كرده است و از اين قرار، ميان خدا و جامعه يكى را بايد برگزيد... و مذهب ، چيزى جز پرستش جامعه نيست». (١٢٧)
او معتقد است : «اگر بپذيريم كه پرستش مذهبى ، همان پرستش جامعه است ، در واقع موضوعى را پذيرفته ايم كه داراى واقعيتى اصيل است . چه چيز واقعى تر از خود نيروى اجتماع است ؛ مذهب ، تجربه اى پاينده تر و عميق تر از آن است كه با واقعيتى اصيل تطبيق نكند». (١٢٨)
اگر مشاهده مى شود كه عده اى كمتر از ارزش هاى اسلامى دم مى زنند و مرتب از خواست جامعه سخن مى گويند و شعارهايشان آكنده از اصالت جامعه و ضرورت پيروى از خواست مردم و مشروعيت خواست آن آن است ، بعيد نيست كه تحت تاثير تفكرات الحادى امثال دوركيم قرار گرفته و به نوعى گرفتار جامعه پرستى شده باشند.
روشن شد كه نوع رفتارهاى انسان خالى از پرستش و سرسپردگى نيست : كسى كه گرسنه ميشود، احساس گرسنگى او را تحت فشار قرار مى دهد و تقريبا اختيار را از وى سلب مى كند و او را به تهيه غذا وادار مى كند. در اين صورت ااگر انگيزه اصلى وى براى تهيه غذا و رفع گرسنگى همان احساس ‍ گرسنگى باشد، بدون توجه به جوانب ديگر با همه وجود در برابر اين غريزه خاضع و تسليم مى گردد و اين تسليم شدن ، نوعى پرستش آن غريزه است .
همچنين كسى كه غريزه جنسى در وى فعال شده و او را تحت فشار قرار داده اگر بى اختيار در پى ارضاى غريزه جنسى باشد و چيزى جز ارضاى آن و لذت جنسى برايش مطرح نباشد - بدان جهت كه در برابر آن غريزه تسليم و خاضع شده - آن را معبود خود ساخته است .
وقتى انسان مى تواند مدعى شود كه هميشه خدا را عبادت مى كند و اين ادعا در حق او داراى اطلاق زمانى است ، كه جز اطاعت خدا و تاءمين رضاى او هدف ديگرى در زندگى نداشته باشد. چنين كسى وقتى صبح چشم مى گشايد، در انديشه انجام وظيفه خود در برابر خداست . او از آن جهت كه خدا وى را به حفظ سلامت و تداوم زندگى مكلف كرده ، غذا مى خورد و هدفش اين است كه با تاءمين نيازهاى غذايى بدن ، توان كافى براى اداى تكاليف الهى داشته باشد.
همچنين اگر براى كسب درآمد تلاش مى كند، هدفش اين است كه از آن طريق ، مسير عمل به دستورات الهى را هموار سازد. چنين انسانى شب پس ‍ از پايان تلاش روزانه ، براى رضاى خدا و عمل به خواست او به استراحت مى پردازد تا پس از كسب انرژى و رفع خستگى ، ديگر روز تلاش و كوشش ‍ براى خدا را از سر گيرد؛ از اين رو خواسته اى جز كسب رضاى خدا ندارد بو چون هدفش در زندگى خداست ، سراسر زندگى را به عبادت خدا مشغول است ؛ و چون حقيقت عبادت عمل به خواست ور ضاى خداست ، نه فقط اعمال قربى او، بلكه همه حركات ، سكنات ، خواب ، بيدارى و حتى بخشى از رفتار او كه ظاهر حيوانى دارد نيز، عبادت خدا محسوب مى شوند.
خداوند بندگانى دارد كه در همه فعالى تها و رفتار خويش ، رضايت او را در نظر دارند و در قاموس زندگى آنان چيزى جز كسب رضاى خدا و عمل به دستورات وى مطرح نيست . اين دسته حتى به اميد كسب رضاى خدا و اطاعت او زندگى مى كنند و آرزوى مرگ براى آنان شايسته تر از آن اتست كه كارى را براى رضاى غير خدا انجام دهند.

تبيين اخلاص در نيت عبادت

اطلاق ديگرى كه مى توان براى «اياك نعبد» در نظر گرفت ، اطلاق در انگيزه از جهت اخلاص كامل براى خداست ، به اين معنا كه نيت انسان در نماز، فقط براى خدا باشد و جز قرب خدا، نيت وانگيزه ديگرى نداشته باشد؛ خواه آن انگيزه ديگر باعث بطلان نماز شود و خواه از نظر فقهى آسيبى به آن نرساند.
شكى نيست كه انسان در نماز بايد قصد قربت داشته باشد و براى اطاعت امر خدا نماز بخواند؛ اما ممكن است انگيزه هاى غير الهى مشوق انسان در اداى نماز شوند و انسان از روى ريا و براى خوشايند مردم نماز بخواند كه در اين صورت نمازش باطل است ، و گر چه به ظاهر صورت نماز را انجام داده ، در واقع مرتكب گناه شده است ؛ همچنان كه برخى براى جلب نظر و خوشامد مردم ، مسجد و بيمارستان مى سازند و به خدمات اجتماعى و عام المنفعه پردازند، برخى در انجام دادن اعمال قربى نظير نماز، قصد ريا دارند يا انگيزه آنان كاملا غير الهى است و فقط براى مردم نمازخوانند و يا در كنار قصد انجام نماز دادن براى خدا، رضايت مردم را نيز در نظر دارند، كه در اين دو صورت نمازشان ريايى و باطل است .
گاهى نيز انسان در كنار انگيزه الهى ، خواسته هاى نفسانى خويش را در نماز مد نظر دارد؛ خواسته هايى كه حرام نيستند و مصداق ريا قرار نمى گيرند.
البته اين خواسته ها و انگيزه ها به اصل نماز مربوط نمى شوند و در قصد قربت خللى نمى رسانند، بلكه متوجه مقدمات يا امورى هستند كه همراه نمازند؛ در عين حال ، ريا بر آنها صدق نمى كند؛ مثلا كسى كه در هواى سرد براى آنكه مسجد گرم است نمازش را در مسجد مى خواند يا در تابستان در مسجدى نماز مى خواند كه وسيله خنك كننده دارد، او در هر صورت نمازش را مى خواند؛ اما ترجيح مى دهد كه آن محل را براى اداى نماز برگزيند. مسلما در اين صورت نماز انسان صحيح است و آن انگيزه ها ضررى به اصل صحت نماز نمى رسانند؛ انسن در چنين نمازى قصد ريا ندارد؛ ولى انگيزه او كاملا الهى نيست و در كنار انگيزه الهى ، خواسته هاى نفسانى نيز، مشوق انسان شده اند؛ به تعبير دقيق تر نيت انسان كاملا براى خدا خالص نشده است .
از ناحيه مراتب و درجات نيت ، اقسامى براى عبادت پديد مى آيد كه عظمت و ارزش آنها متفاوت است . گونه اى از عبادت با انگيزه ترس از عذاب الهى ، انجام مى پذيرند و برخى از آنها به طمع رسيدن به ثواب و بهشت .
عده اى نيز به جهت شكرگزارى از ولى نعمت خويش كه آنان را از نعمت هاى بى شمار برخوردار ساخته ، عبادت كنند. عالى ترين مرتبه عبادت ، پرستشى است كه فقط به جهت محبت به خداوند انجام پذيرد. هيچ يك از گونه هاى تشكيكى عبادت ، قابل مقايسه با مرتبه اخير نيست .
بايد توجه داشت كه محبت نيز، امرى تشكيكى است و شديدترين رتبه آن عشق است . عاشق حتى از خود نيز غافل مى شود و كاملا غرق توجه در معشوق و فناى در اوست و هيچ انگيزه و توجهى جز توجه به وصال معشوق براى او مطرح نيست . اگر بنده به مرحله عشق به خداوند برسد، عبادت او در واقع معاشقه با خداوند محبوب است كه برخوردار از عالى ترين مرتبه خلوص و توجه و دلدادگى به محبوب است و از اين حيث قابل مقايسه با ساير مراتب و گونه هاى عبادت نمى باشد.
كسى كه لذت محبت الهى را چشيد و با همه وجود طعم آن را دريافت ، بدان سبب خداوند را مى پرستد كه لازمه محبت الهى ؛ خضوع ، خشوع و خاكسارى در برابر محبوب است و اين خضوع و خشوع ، باعث تكامل نفس ‍ و رسيدن به آخرين مرتبه كمال «قرب خداوند» مى شود. براى چنين كسى ، انگيزه اى والاتر از محبت الهى و ميل محبوب مطرح نيست و از اين رو جهت نفع دنيايى و حتى برخوردار شدن از نعمت هاى بهشتى ، محرك او براى عبادت نيستند. او چنان شيفته گفت و گو و انس با خدا و بى توجه به منافع شخصى است كه حتى اگر خداوند او را به بهشت نبرد، باز دست از عبادت نمى كشد.
عالى ترين مرتبه عبادت ، مربوط به اولياى خاص خداست كه از والاترين مرتبه انس و توجه به پروردگار خويش برخوردار شده اند؛ كسانى كه منافع اخروى و مادى آنان را به عبادت تشويق نمى كند، بلكه - چنان كه در مناجات خويش فرموده اند - حتى اگر خداوند به جهنم گرفتارشان كند، باز هم دست از عبادت و انس با خدا بر نمى دارند؛ چون عشق و محبت خدا كانون وجودشان را سرشار ساخته است ؛ از اين رو اگر در آتش هم قرار گيرند، آن را به گلستان لقا و انس با محبوب تبديل مى كنند.


۱۳
جلسه شانزدهم : جايگاه هدايت در نماز (١)
بر اين اساس جمله «اياك نعبد» مى تواند بدين معنا باشد كه انگيزه عابد، فقط براى رضاى خداست و درجه خلوص وى در عبادت به مرحله اى رسيده كه تنها به جهت عشق و محبت به خدا عبادت مى كند و از خداوند در قبال عبادتش هيچ درخواستى ندارد.
وى خود را بنده خدا مى داند و معتقد است كه كار بنده ، تنها اطاعت و دلدادگى به مولا است و جز اين نبايد درخواست ديگرى از مولاى خويش ‍ داشته باشد. او بايد در عشق محبوب و معشوق خود ذوب شود و در درياى انس با او غوطه خورد. البته معشوق نيز دست نوازش بر سر او مى كشد و او را از الطاف و عنايات خويش برخوردار مى سازد و از آنچه زبان به درخواست آنها نگشوده بهره مندش مى سازد.

توجه كامل به خدا در عبادت

اطلاق ديگرى كه مى توان براى جمله «اياك نعبد» و عبادت خدا در نظر گرفت ، اين است كه بنده در مقام عبادت با زبان حال و قال عرضه مى دارد:
خدايا، من با همه وجود تو را عبادت مى كنم و روح ، دل و ذهنم تنها متوجه توست و به جاى ديگرى توجه ندارد؛ چون به هر اندازه كه در نماز و عبادت توجه انسان از خداوند منصرف و به جاى ديگرى جلب گردد، از ارزش ‍ عبادت انسان كاسته مى شود، و عبادت كاملى عبادتى است كه در آن توجه انسان فقط به خدا معطوف باشد. البته رسيدن به اين مرحله ، بسيار دشوار و طاقت فرساست .
يكى از علمايى كه در جريان حادثه هفت تير سال ١٣٦٠ به شهادت رسيد، نزد يكى از علماى اخلاق رفته و از ايشان توصيه اخلاقى درخواست كرده بود تا وى را به نحوه انس يافتن با محبوب راهنمايى كند. آن عالم به او فرمود: اين راهى كه تو مى خواهى در پيش گيرى ، بسيار دشوار و طاقت فرسا و به مثابه كندن كوه با مژگان چشم است ! كندن كوه با تيشه و كلنگ بسيار دشوار است ، حال تصور كنيد كسى بخواهد با مژه چشم كوه را بكند. با توجه به طولانى و پرخطر بودن اين راه و دستاورد عظيم آن ، اميرمؤ منان عليه السلام پيوسته به عبادت و انس با خدا مشغول بودند و در برخى شب ها هزار ركعت نماز مى گزاردند و حتى شب ها كه براى فقرا و يتيمان غذا مى بردند، در بين راه به خواندن قرآن مشغول مى گشتند؛ اما باز هم از خوف خدا مى ناليدند و مى فرمودند: اه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد؛ (١٢٩)
«آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و سختى منزلگاه آخرت».
بين عبادت ما و عبادت اولياى خاص خدا، به خصوص پيشوايان معصوم عليهم السلام فاصله بسيار زيادى است . به طور قطع همه عبادت هاى ما در طى عمرمان ، با دو ركعت نماز على عليه السلام برابرى نمى كند؛ اما با وجود اين ، حضرت در مناجات با خداى خويش ضجه و ناله مى زد و از سختى ها و مشكلات طاقت فرساى مسير بندگى خدا سخن مى گفت .

مراتب استعانت از خدا

ما چهار اطلاق براى جمله «اياك نعبد» بر شمرديم كه به نحوى در جمله «اياك نستعين» نيز وجود دارد و شبيه آنچه درباره «اياك نعبد» گفتيم ، براى «اياك نستعين» نيز قابل ذكر است .
گفته شد كه معناى ظاهرى و سطحى «اياك نستعين» طلب يارى از خداست . عرفا درخواست كمك در جايى صدق مى كند كه كسى توانى داشته باشد؛ اما آن نيرو براى انجام دادن كارى كه در نظر دارد كافى نيست و ناچار از ديگرى كمك مى گيرد تا با ضميمه كردن نيروى ديگرى با نيروى خود، كار را انجام دهد.
كسانى كه در مراتب پايين معرفت به خدا قرار دارند، هنگام استعانت از خداوند، تصورشان اين است كه بخشى از آنچه مى خواهند، به وسيله خودشان حاصل مى شود و براى اين كه كاملا خواسته شان تحقق پذيرد، از خداوند درخواست كمك مى كنند. تصور آنان چنين است كهن روزى و آنچه را دارند، با كار و تلاش خود به دست آورده اند و با اين ذهنيت از خداوند درخواست وسعت بخشيدن به روزى خويش را دارند. اين دسته ؛ علم ، هنر و تلاش خود را عامل كسب ثروت و دارايى و رونق بخشيدن به زندگى خويش مى دانند؛ چنان كه قارون ثروت عظيم خويش را دستاورد علم خود دانست و گفت : انما اوتيته على علم عندى ؛ (١٣٠)
«من اينها را در نتيجه دانش خود يافته ام».
به جز معناى ظاهرى استعانت ، كمك خواستن از خدا معانى دقيق تر ديگرى نيز دارد. چنان كه جمله «اياك نعبد» داراى مراتب است ، جمله «اياك نستعين» نيز بطون گوناگونى دارد كه تلقى هر كس از آنها، با سطح معرفت او به خداوند متناسب مى باشد. از اين شمار مى توان به مرتبه استعانت كسى اشاره كرد كه به مرتبه اى از توحيد افعالى رسيده اند. آنان خدا را همه كاره دانسته ، تدبير همه امور را در اختيار او مى دانند و براى خود هيچ نقش و تاثير استقلالى قائل نيستند. آنان نظير كسى كه زندانى شده و دست و پايش نيز بسته است يا كسى كه در آتش افكنده شده و در حال سوختن است و هيچ كارى از او بر نمى آيد، با همه وجود از خداوند استمداد مى طلبند. ايشان هيچ قدرتى براى خود نمى شناسند و توانايى را منحصر در خدا مى دانند و در پرتو چنين باور و معرفتى ، از خداوند استعانت مى جويند.
كسى كه به چنين معرفتى رسيده هنگام انديشه درباره آنچه دارد، در مى يابد كه آن را خدا به او عنايت كرده و از پيش خود چيزى ندارد؛ چنان كه وقتى نطفه او در رحم مادر قرار گرفت ، خداوند وسايل و زمينه هاى رشد و تكامل او را فراهم آورد. پس از تولد و در دوران زندگى نيز، خداوند وسايل رشد مادى و معنوى و تداوم حيات و زندگى وى را فراهم مى آورد.
واقعيت اين است كه انسان از پيش خود هيچ چيز ندارد و هر چه دارد از خداست و اگر از علم ، هنر و ثروت برخوردار است ، خداوند وسايل آنها را فراهم كرده است . خداوند مالك و اختياردار همه هستى است و انسان نيز مملوك خداست و اگر خدا نخواهد، قدرتى و توانى نخواهد داشت .
انسان آن قدر ضعيف و ناتوان است كه اگر خداوند زمينه و وسايل لازم را فراهم نكند، نمى تواند به خودش زيان و آسيبى برساند؛ حتى كسى كه مى خواهد خودكشى كند، اگر خداوند وسايل كافى را در اختيارش قرار ندهد، نمى تواند به مقصود خود برسد. بايد كاردى در اختيارش قرار گيرد كه يكى از بندگان خدا آن را ساخته ، و او با استفاده از علم ، مهارت ، توان بدنى و دستانى كه خداوند در اختياريش قرار داده و همچنين ساير زمينه ها و وسايلى كه خدا فراهم ساخته ، توانسته است آن را بسازد. همچنين خداوند توان انجام دادن آن كار را به او بخشيده . علاوه بر آن ، خداوند قدرت تصميم گيرى براى خودكشى را در اختيارش نهاده است .
بنابراين ، با توجه به اين كه انسان هر چه دارد از خداست و او از خود چيزى ندارد، در هنگام استعانت از خداوند نبايد براى خود توانى - هر چند اندك - قائل باشد و بپندارد كه با ضميمه شدن كمك خدا به توان خويش ، بر انجام دادن خواسته خود قادر مى شود بلكه بايد خود را چون غريقى بداند كه هيچ كارى از او ساخته نيست ، يا چون كسى كه در آتش مى سوزد و كارى از او ساخته نيست و اميدش فقط به خداست و از او مى خواهد كه يارى اش ‍ كند.
طبيعى است كسانى كه به اين مرتبه از توحيد افعالى رسيده اند، همواره دستشان در برابر خداوند دراز است و به جز خداوند، از كس ديگرى يارى نمى خواهند.
بر اين اساس ما بايد توجه داشته باشيم كه حتى براى انجام دادن عبادت ، از خداوند استعانت بجوييم و عبادت ما ناشى از عنايت و توانى است كه خداوند در اختيار ما نهاده . اگر خداوند توانايى ، حيات ، دهان ، دندان ، مخارج حروف ، توفيق عبادت و ساير وسايل را در اختيار ما قرار نم يداد، بر انجام دادن عبادت موفق نمى شديم . اگر كمك خدا نباشد، نمى توانيم نماز بخوانيم . در لحظه لحظه نماز، بايد خود را رهين يارى و توفيق الهى بدانيم ؛ چه اين كه ممكن است پس از گفتن بسم الله الرحمن الرحيم روح از كالبدمان خارج شود. يا با گفتن الف و لام «الله اكبر» اجلمان فرا رسد. پس ما حتى براى انجام دادن عبادت نيز، محتاج يارى خدا هستيم و تا او به ما عمر، توفيق ، ايمان و وسايل كافى ندهد بر اداى آن موفق نمى شويم . اكنون ارتباط بين جمله «اياك نعبد» و «اياك نستعين» روشن مى گردد و مشخص مى شود كه چرا بلافاصله بعد از جمله «اياك نعبد» جمله «اياك نستعين» آمده است .
در گذشته گفتيم كه گاهى انگيزه عبادت ، رفع نيازها به وسيله خداوند است و انسان فطرتا كسى را مى پرستد كه مالك هستى اوست و نيازهايش را برآورده مى كند و به همين دليل ، از او براى رفع نيازهايش استعانت نيز مى جويد؛ اما گاهى انگيزه انسان در عبادت ، تاءمين خواسته ها و منافع شخصى نيست ، بلكه همان احساس عشق و محبتى است كه به خدا دارد. اكنون اين نكته را به آنچه گفتيم مى افزاييم كه نكته ذكر«اياك نستعين» پس از «اياك نعبد» اين است كه ما در عبادت نيز، به كمك خدا احتياج داريم و بايد از او استعانت بجوييم و اگر او كمك نكند، نمى توانيم جمله «اياك نعبد» را بر زبان آوريم ؛ چون ممكن است پيش از گفتن آن ، نفسمان قطع شود و فرصت گفتن «اياك نستعين» را پيدا نكنيم .
پس در هر حال انسان محتاج يارى خداست و هيچ كارى بدون اراده و تدبير خدا انجام نمى پذيرد. با چنين رويكردى استعانت مطلق از خدا شكل مى گيرد كه بر اساس آن ، تكيه و اعتماد انسان فقط بر خداست و در هيچ سطحى و شاءنى براى خود و غير خدا استقلالى قائل نيست و هر لحظه خود را مشمول اراده و تدبير و يارى پروردگار عالم مى داند.

جلسه شانزدهم : جايگاه هدايت در نماز (١)

جمع بندى مطالب پيشين

تفسير فرازهايى از اذان و قسمتى از سوره حمد گذشت . اكنون جمع بندى و خلاصه اى از مباحث گذشته را ارائه دهيم و سپس به ادامه بحث مى پردازيم .
از مباحث قبل به دست آمد كه بزرگترين شرف براى انسان ، اين است كه خداوند او را به حضور بپذيرد و به او اجازه دهد كه در برابر خالق خويش ‍ بايستد و با او سخن گويد. بالاتر از آن ، اين كه در مقام انجام دادن عبادت و وظيفه خويش ، از اين لياقت و مقام والا برخوردار شود كه كلمات و آيات خدا را بر زبان آورد.
اين كلمات كه از زبان ما جارى مى شود و ما به وسيله آنها با خداى خود سخن مى گوييم از آنجا كه سخن خداست و به ذات پروردگار انتساب دارند، نورانيت و شرافتى به گوينده مى بخشد كه در وصف نمى گنجد. علاوه بر آن ، وقتى از بين چند هزار آيه قرآن ، خداوند بر ما واجب كرده كه سوره حمد را در هر نمازى دو بار بخوانيم ، اين انتخاب و گزينش عظمت و جايگاه ويژه سوره حمد در قرآن را براى ما ترسيم مى كند؛ تا آنجا كه خداوند بر رسول خود منت مى نهد و مى فرمايد:
و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ؛ (١٣١)
«و به راستى به تو سبع المثانى [: سوره حمد] و قرآن بزرگ را عطا كرديم».
بر اساس تفسيرى كه از اين آيه در روايات آمده ، منظور از «سبع المثانى» سوره حمد است ؛ از جمله محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام سوال مى كند كه آيا سبع المثانى سوره فاتحه است . حضرت در پاسخ مى فرمايند: بله ؛ آنگاه سوال مى كند كه آيا بسم الله الرحمن الرحيم نيز از سبع المثانى است ؟
حضرت مى فرمايند: نعم هى افضلهن ؛ (١٣٢) «بله [بسم الله الرحمن الرحيم] برترين آيه از سوره حمد است».
چنان كه مى نگريد، در آيه فوق ، خداوند سوره حمد را عدل قرآن قرار داده ، به تعبير ديگر، براى سوره حمد عظمتى برابر قرآن در نظر گرفته است . حال با توجه به اين كه ع ظمت كوتاه ترين آيه قرآن فراتر از گستره جهان است ، آيا نبايد قدر خود را بدانيم كه خداوند ما را لايق ساخته در نمازمان سوره اى را بخوانيم كه عظمتى برابر قرآن دارد و مقياسى برابر سنجش عظمت و ارزش ‍ آن وجود ندارد؟
به راستى اگر در هنگام عبادت و نماز به اين نكته توجه داشته باشيم كه خداوند ما را لايق سخن گفتن با خويش ساخته و به ما اجازه داده كه با آيات و كلمات خود با او سخن گوييم ، تلقى ما از نماز و عبادت دگرگون خواهد شد و بهره شايانى از آن مى بريم .
از سوى ديگر، عدم درك مقام عبادت و سخن گفتن با خداوند، خسارت بزرگى است كه چجيزى نمى تواند آن را جبران كند؛ نماز و عبادتى كه به حق مى توان ادعا كرد اگر كسى در طول عمرش تنها يك نماز - به خصوص ‍ سوره حمد - را آنگونه كه شايسته است بخواند، به عالى ترين مقامات انسانى دست مى يابد.
چنان كه گفتيم ، در سوره حمد برجسته ترين و عمومى ترين صفات خداوند «صفت رحمان و رحيم» ذكر شده است . تاكيد بر اين دو صفت از آن روست كه صفت رحمانيت خداوند سرچشمه پيدايش همه موجودات است و با صفت رحمانيت و فياضيت مطلق خويش عالم را آفريد؛ ولى بخش از موجودات ، قدرت انتخاب دارند و به اختيار خويش مسير تكاملى خود را مى پيمايند؛ از اين رو خداوند بر اساس صفت رحيميت خويش ‍ مسير هدايت و سعادت را به انان مى نماياند و با مدد و توفيقات خود مسير به فعليت رساندن استعدادهايشان و رسيدن به مدارج عالى كمال را براى آنان هموار مى سازد.
قرآن اين بخش از موجودات را كه تكامل اختيارى دارد به عنوان جن و انسان معرفى كرده است ؛ اما از آن جهت كه ماهيت انسان براى ما شناخته شده تر است و بحث از تعالى معنوى او ارتباط مستقيم با ما دارد، به بحث درباره انسان و بهره مندى او از صفت رحيميت الهى مى پردازيم .
صفت رحيميت همان است كه اسباب ، لوازم و شرايط كافى براى تكامل و رسيدن انسان به عالى ترين درجه كمال را فراهم مى سازد. بر اين نكته تاكيد مى شود كه صفت رحيميت الهى مطلق است و حد و مرزى ندارد؛ از اين رو نمى توان براى تكامل انسانى نيز، حدى در نظر گرفت بنابراين بايد به اين صفت الهى كه مبدا تكامل و هموار سازنده مسير تكاملى است ، توجه داشته باشيم و از ياد نبريم كه همه ظرفيت ها و عواملى كه زمينه تكامل ما را فراهم مى آورند، از صفت رحيميت الهى سرچشمه مى گيرند.
بر اساس انچه ذكر شد، توجه به دو اسم رحمان و رحيم ما را متوجه موقعيت و مسووليت خاص انسان در بين مخلوقات مى كند؛ چه اين كه اصل وجود ما از صفت رحمان ناشى شده و در اين جهت با ساير موجودات و مخلوقات مشترك هستيم ؛ اما اختصاصا به عنوان انسان و در پرتو صفت «رحيم» از تكامل اختيارى برخوردار شده ايم ؛ به همين دليل بايد به تفاوت اساسى در سنخ تكامل اختيارى انسان با تكاملى كه براى ساير موجودات وجود دارد، توجه داشته باشيم .
توضيح اين كه ساير موجودات نيز، داراى تكامل هستند؛ اما تكامل آنها صرفا تكوينى ، به نوعى جبرى ، بدون اختيار و محدود است و تنها در دايره و چارچوب معينى تكامل دارند؛ اما انسان داراى تكامل اختيارى است كه نمى توان براى آن حد و مرزى مشخص كرد. اين تكامل با اراده و تلاش انسن حاصل مى شود و از آن جهت كه انسان داراى عقل ، شعور، قدرت انتخاب و اختيار است ، موظف به پيمودن اين مسير تكاملى است تا از دستاوردهاى عظيم و ارزشمند آن برخوردار گردد؛ به همين دليل آيه مالك يوم الدين علاوه بر آن كه مالكيت مطلق خداوند بر گستره هستى و از جمله حوزه وجودى انسان را بيان مى كند، او را به مسووليت بزرگ خويش ‍ در استفاده از سرمايه هاى خداداد در جهت رسيدن به كمال و راكد نگذاشتن آنها توجه مى دهد. به علاوه تاكيد مى كند كه انسان نبايد انتظار داشته باشد كه حاصل تلاشش را در همين دنيا ببيند، بلكه او نتيجه اعمال محدود و زودگذر خويش را در روز حساب و سراى جاودان و نامتناهى آخرت مى يابد. البته بدان جهت كه سراى آخرت را محدوديت و مرزى نيست ، پاداش اعمال شايسته انسان نيز حد و مرزى ندارد.
پس ما بايد منتظر ظهور نتايج اعمال خويش در روز جزا باشيم ؛ روزى كه مالك ان خداست و همه چيز به مشيت الهى است و حق آشكار مى شود و هر كس به آنچه كه در دنيا كشته ، مى رسد. آنان كه در دنيا فرصت شيطنت و گمراه كردن مردم و ناحق جلوه دادن حق را داشتند، در آن روز به سزاى اعمال خويش مى رسند و ماهيت واقعى شان براى همگان آشكار مى گردد.
بنابراين ، توجه به صفت مالكيت خداوند بر سراى آخرت و همچنين صفت رحمانيت و رحيميت ، باعث مى شود كه انسان احساس مسووليت كند و بداند كه لحظه لحظه عمرش حساب دارد و نبايد آن را بيهوده صرف كند. همچنين او به ثمره مطلوب اعمال خود در اين دنيا نمى رسد، بلكه در سراى ابدى آخرت نتيجه اعمالش آشكار مى شود.
علاوه بر اين ، توجه به صفات مذكور موجب مى گردد كه مبدا آفرينش و تدبير الهى در تكامل موجودات و از جمله انسان را بشناسيم ؛ تدبيرى كه علاوه بر تكامل تكوينى براى انسان ، كمال اختيارى را رقم زده است تا در پرتو اراه ، اختيار و تلاش بدان دست يابد و به سعادت ابدى برسد. از كف دادن سرمايه بزرگ خداداى در مسير هدايت و كمال ؛ خسران ، پشيمانى و عذاب ابدى براى انسان به دنبال مى آورد.
وقتى انسان در حد فهم خويش خداوند را شناخت ، بايد به مسووليت خود در قبال پروردگار واقف شود. و ثمره اين مسووليت ، بندگى است ؛ چون ما عبديم و او رب و پروردگار ماست ، و وظيفه عبد اين است كه همه هستى خويش را به پروردگارى بسپارد كه اختياردار او و همه هستى است و به نحو احسن آموزش را تدبير مى كند.
مسووليت بندگى چيزى است كه عقل و فطرت انسان آن را درك مى كند، و البته پيامبران و فرستادگان خداوند نيز بر آن تاكيد كرده اند. همان طور كه كار خورشيد نورافشانى است و اگر نورافشانى نكند خورشيد نيست ، و لازمه ذاتى آتش حرارت دادن است ؛ حقيقت انسان نيز در گرو عبوديت است و كمال او در پرتو گسترش بندگى خدا حاصل مى شود.
بى ترديد چنين نگرشى به وظيفه انسان در قبال خدا، باعث خالص شدن نيت انسان در عبادت خدا و پالايش آن از شائبه هاى نفسانى مى گردد و انجام دادن خالصانه ترين عبادت در پيشگاه خداوند، برخاسته از چنين ديدگاهى است ؛ عبادتى كه على عليه السلام درباره آن عرض ‍ مى كرد:
الهى ، ما عبدتك خوفا من عقابك و لا طمعا فى ثوابك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك ؛ (١٣٣)
«خداى من ، من تو را به جهت ترس از عقابت و يا طمع به پاداشت عبادت نكردم ، بلكه تو را شايسته عبادت يافتم ؛ از اين رو، به عبادت تو پرداختم».
همه انسان ها به چنين درجه اى از بندگى نرسيده اند، بلكه برخى براى منافعى كه عايد آنان مى شود خدا را عبادت كنند و عده اى به جهت مصون ماندن از خطر و زيان هاى ناشى از مخالفت با خداوند. در يك كلام ، آنان براى برآورده شدن نيازهايشان سراغ خداوند و عبادت او مى روند. شايد با توجه به اين حقيقت است كه در سوره حمد، خداوند پس از ذكر پاره اى صفات برجسته خويش ، به مساله عبادت و استعانت از خويش اشاره مى كند.
عبادت خدا مقتضاى بندگى خداست و انسان چون عبد خداست ، بايد به عبادت بپردازد. استعانت از خدا نيز برخاسته از نياز فطرى انسان است ؛ چون انسان فطرتا نيازهايى دارد و نمى تواند از آنها صرف نظر كند؛ از اين رو براى تاءمين آنها از خداوند مدد مى جويد.
چنان كه گفتيم ، به حسب مراتب معرفت افراد، نحوه استعانت از خدا نيز مراتبى دارد. برخى كه براى خود استقلال و اصالت قائل هستند و مى پندارند كه بخشى از كارها از آنان ساخته است ، استعانتشان از خداوند براى اين است كه قدرت خدا را با توان خود ضميمه كنند تا با تتميم توان خود با قدرت خدا به خواسته خويش دست يابند؛ اما عالى ترين مرتبه استعانت از خدا، مربوط به كسى است كه استقلالى براى خود و غير خدا قائل نيست و همه چيز و همه امور را در اختيار خدا مى داند و معتقد است كه سررشته همه كارها - بلكه تمام حلقات زنجيره امور وجودى - در دست خداست و در سراسر هستى و نظام وجود هيچ كارى بدون اراده و مشيت الهى صورت نمى پذيرد.

جلوه هدايت الهى در نماز

شرح و تبيين آيه اهدنا الصراط المستقيم
روشن شد كه ما، هم براى رفع نيازهايمان از خداوند استعانت مى جوييم و هم براى بجا آوردن عبادت او؛ اما وقتى معرفت انسان فزونى مى گيرد، در مى يابد كه خواسته اى جز سعادت و هدايت ندارد؛ چون انسان به عنوان بنده خدا وظيفه اى جز بندگى او ندارد و تنها از اين طريق است كه به سعادت حقيقى دست مى يابد.
سعادت انسان تنها از راه ارتباط خدا و بندگى خالصانه او و در پرتو معارف و اموزه هاى قرآن و سنت حاصل مى شود كه از جمله آموزه هاى دينى ، كيفيتى است كه براى نماز - به عنوان تجلى كامل بندگى خدا - ذكر شده ؛ از اين رو براى پيمودن سعادت ، نبايد راهى جز آنچه قرآن و سنت در اختيار ما نهاده اند برگزينينم . هيچ گاه نبايد بپنداريم كه عوامل و اسباب ظاهرى و تمسك به غير خدا، راه سعاد را براى ما هموار مى كنند؛ چون در اين صورت ممكن است به كرنش غير خدا آلوده شويم ؛ چنان كه بت پرستان به دليل اعتقاد به نقش بت ها در تدبير امور و وساطت آنها براى تاءمين سعادت خويش به عبادت آنها مى پرداختند.
قرآن در جايى درباره نحوه عبادت بت ها از سوى بت پرستان مى فرمايد:
و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية ؛ (١٣٤)
«و نمازشان در خانه [خدا] جز سوت كشيدن و كف زدن نبود».
در جاى ديگر درباره دليل آنها بر پرستش بت ها مى فرمايد:
والذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ؛ (١٣٥)
«و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اين كه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند نمى پرستيم».

الف ) هدايت ، مهمترين نياز انسان

انسان ، سر تا پا نياز به خدا و رحمت واسعه الهى است . نيازهاى او بى شمار است و اگر تمام آفريدگان جمع شوند نمى توانند همه نعمت هايى را كه خداوند به او بخشيده ، شماره كنند. برخى از نعمت ها براى ما شناخته شده اند و برخى از آنها هنوز ناشناخته مانده اند و هر چه زمان به پيش ‍ مى رود بخشى از آنها كشف مى شود.
حال با توجه به اين همه نعمت ها و همه چيز از آن خداست ما بايد نيازهايمان را فقط از خدا بخواهيم ؛ به همين جهت خداوند در حديث قدسى خطاب به حضرت موسى عليه السلام فرمود:
يا موسى ، سلنى كل ما تحتاج اليه حتى علف شاتك و ملح عجينك ؛ (١٣٦)
«اى موسى ، هر آنچه بدان نياز دارى از من درخواست كن ؛ حتى علوفه گوسفند و نمك خميرت را».
حال آيا در نماز كه برجسته ترين نمود بندگى و عبادت خدا مى باشد، شايسته است هر نيازى را مطرح كنيم ؟ آيا سزاوار است مانند پيروان بعضى اديان ؟آسمانى كه در نمازشان از خدا غذا و خوراكى درخواست مى كردند، در نمازمان از خداوند نان و غذا بخواهيم ؟
درست است كه بايد همه نيازهايمان را از خداوند درخواست كنيم و حتى نمك غذايمان را از او بخواهيم ؛ اما آيا مهم ترين نياز ما غذا و سير كردن شكم است كه بيش از هر چيز به آن بپردازيم ؟ بايد بنگريم كه چه نيازى در درجه اول اهميت است و مطلوب اصلى ما را تشكيل مى دهد. در اين صورت ساير نيازها در شعاع مطلوب اصلى براى ما معنا و ارزش پيدا مى كند.
بى ترديد براى كسى كه در پرتو رحمت رحيميه خدا به حقيقت بنديگ راه يافته و عالى ترين مدارج كمالى براى او رسيدن به قرب و رضوان الهى است ، مهم ترين خواسته اش ، هدايت است . او خود را مسافرى مى داند كه مقصدى جز رسيدن به خدا ندارد و بايد توشه و مسيرى را برگزيند كه وى را به آن فرجام نيك برساند؛ از اين روست كه خداوند براى او واجب كرده در نماز، هدايت به صراط مستقيم و طريق بندگان واصل به حضرت حق را طلب كند.
آرى ، براى كسى كه هدف نهايى ، رسيدن به قرب الهى است كه عالى ترين مرتبه رحمت رحيميه حق مى باشد، اصلى ترين خواسته ، هدايت و راهبرى در اين طريق است . او خوب مى داند كه اگر از آغاز حركت راه درست به وى نمايانده نشود و به اشتباه راهى را برگزيند، هرچه به پيش رود فاصله اش از خداوند بيشتر مى شود و از هدف و مقصد دورتر مى گردد و خسران بزرگى مى بيند.


۱۴
جلسه هفدهم : جايگاه هدايت در نماز (٢)
آيا براى كسى كه به خدا اعتقاد دارد و مقصد او رسيدن به خدا و سعادت است ، اما به جاى مسير صحيح بندگى خدا، كج راهه را مى پيمايد و در نتيجه به تناسب فاصله اى كه پيموده از خداوند دورتر مى شود؛ خسارتى بالاتر از نرسيدن به خدا و دورتر شدن از مقصد اصلى وجود دارد؟ مسلما اگر او در آغاز متوقف مى ماند و آن بى راهه را نمى پيمود، كمتر از خدا فاصله مى گرفت و خسارت كمترى را متحمل مى شد و بيهوده زحمتى را براى خود فراهم نمى نمود كه نه فقط نفعى عايد او نمى سازد، بلكه باعث از كف دادن سرمايه عمر و زيان او هم مى گردد.
خداوند متعال فرجام اين دسته را كه به جاى مسير هدايت ، گمراهى را برمى گزيند و در نتيجه ، از خداوند دورترشوند، فرجامى عبرت آموز مى داند و در اين باره مى فرمايد:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا # الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا؛ (١٣٧)
«بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانم ؟ [آنان] كسانى اند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خودپندارند كه كارى خوب انجام مى دهند».

ب ) موقعيت انسان و درخواست هدايت به صراط مستقيم

بايسته است كه انسان به حساسيت و اهميت موقعيت خود در نظام هستى توجه داشته باشد و بداند كه در مسير دستيابى به هدف ، پيوسته بر سر دو راهى است . در اين بين اگر راه صحيح را تشخيص ندهد و بر نگزيند، هر چه تلاش كند، زيان و ضررش افزون تر مى شود؛ گرچه خود بر اين پندار باشد كه راه صحيحى را برگزيده و كار مثبت و خوبى را به ثمر رسانده است ؛ چنان كه برخى خواسته يا ناخواسته زمينه هاى گمراهى مردم و دور شدن آنان از معنويت و آلوده دشن آنها به فساد را فراهم مى كنند و مردم را از مساجد جدا كرده ، به فرهنگ سراها مى كشانند. آنان اين تلاش خسارت بار را خدمت به مردم مى شمارند و خدا را بر اى دستاوردهايشان شكر مى گزارند؛ غافل از آنكه روزى به فرجام بد تلاش هاى انحرافى خود گرفتار مى شوند و در عذاب كسانى كه گمراهشان كرده اند، شريك مى شوند.
پس از آن كه انسان خدا را شناخت و ضرورت بندگى و استعانت از او را دريافت ، بايد توجه داشته باشد كه ضرورى ترين چيزى كه بايد در دستيابى به آن از خداوند مدد جويد، هدايت به مسير صحيح كمال و سعادت است . اگر چنين مقصودى حاصل شود و خداوند انسان را به صراط مستقيم خويش راهنمايى كند، ساير نعمت هايى كه خداوند در اختيار وى مى گذارد در جهت خير و صلاح او به كار گرفته خواهند شد؛ اما اگر چنين رهيافت ارزشمند و سعادت مندانه اى براى او حاصل نشد و از هدايت و صراط مستقيم خداوند محروم گرديد، نعمت هاى الهى كه در اختيارش نهاده شده سودى به حال او نمى بخشند و در مسير ضلالت و گمراهى صرف مى شوند. اينجاست كه ما اهميت و جايگاه آيه اهدنا الصراط المستقيم را به خوبى درك مى كنيم ؛ آيه اى كه به ما هشدار مى دهد پيوسته نگران عاقبت خويش باشيم . نگران آن باشيم كه نكند با توجه نداشتن به حيله هاى گوناگون شيطان براى فريب انسان و وسوسه هاى نفس ‍ اماره و تشكيك هاى شيطان هاى خارجى كه همواره با افكار و سخنان خود زمينه انحراف مردم را فراهم مى آورند، راه نادرستى را برگزينيم و هر قدم ما گامى باشد به سوى انحطاط و سقوط.
اگر علماى اخلاق پيوسته مردم را به وسوسه هاى شيطانى - به خصوص ‍ حيله هاى نفس انسان و محمل ها و توجيه هايى كه براى انحراف و فريب انسان پيش روى او مى نهد - آگاه مى سازند و به آنان هشدار مى دهند كه مواظب باشند در اين دام بد فرجام گرفتار نيابند، به جهت الهامى است كه از فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گرفته اند؛ آنجا كه فرمود:
اءعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك ؛ (١٣٨)
«دشمن ترين دشمنان تو نفس توست كه بين دو پهلوى تو قرار گرفته است».
حيله هاى نفس آن قدر گسترده و خطرناك است كه مربيان اخلاق تاكيد دارند همه حيله هاى نفس را براى مردم بازگو نكنيد؛ چون باعث ياس آنان مى شود. حال با توجه به مكر نفس اماره و خطرها و لغزش هايى كه شيطان و عوامل او فرا روى ما نهاده اند، آيا نبايد مهم ترين و ضرورى ترين خواسته ما از خداوند اين باشد كه راه هدايت و وصول به كمال نهايى و قرب خويش را به ما بنماياند و ما را از دام شيطان و عوامل او برهاند؟

جلسه هفدهم : جايگاه هدايت در نماز (٢)

مفهوم و جايگاه هدايت و برخى از گونه هاى آن

ما بايد به هنگام خواندن سوره حمد قصد قرائت قرآن داشته باشيم و نمى توانيم آن را به عنوان دعا بخوانيم . در اين كه مى توان در ضمن قصد قرائب ، قصد دعا نيز داشت ، فقها اختلاف نظر دارند؛ اما بر ما پوشيده نيست كه در ان سوره پس از ذكر برخى صفات خداوند و ارتباط با معبود، به انسان تعليم داده شده كه در نماز خود از خداوند مهمترين نيازش را كه هدايت است ، درخواست كند و او دست كم روزانه ده مرتبه از خداوند هدايت را بخواهد.
بنابراين ، از ديدگاه قرآن مهمترين و ضرورى ترين نياز انسان ، هدايت است كه در صورت تحقق آن ، ساير نعمت هايى كه خدا در اختيار انسان نهاده در مسير صحيح و سعادت وى به كار گرفته مى شوند؛ اما اگر انسان به هدايت نرسيد، نعمت هاى الهى را در مسير باطل به كار مى گيرد و نفعى از آنها عايدش نمى شود و مصداق كلام خداوند قرار مى گيرد كه فرمود: الم تَرَ الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار؛ (١٣٩)
«آيا به كسانى كه [سپاس] نعمت خدا را به كفر [ناسپاسى] تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگريستى».
با توجه به جايگاه و اهميت هدايت ، جا دارد كه درباره مفهوم و حقيقت آن بيشتر بينديشيم و تلاش كنيم كه شرايط و زمينه هاى تحصيل آن را فراهم آوريم .
درباره مفهوم هدايت گفته شده كه عبارت است از تعيين كمال مناسب يك شى ء و راه لرسيدن به آن ؛ از اين رو هر موجودى كه كمال او عين ذاتش ‍ نيست ، نيازمند هدايت است و در كسب كمال مناسب خويش ، به مكمل نياز دارد. (١٤٠)
مفهوم هدايت در نگاه اول واضح به نظر مى رسد: اما با دقت و عنايت بيشتر در حقيقت آن ، پرسش هايى براى انسان رخ مى نماياند؛ به خصوص در باب هدايت خدا كه در قرآن و از جمله در سوره حمد ذكر شده است ؛ به همين دليل براى روشن شدن ماهيت هدايت خدا در سوره حمد، لازم است كه به برخى از تقسيمات هدايت اشاره كنيم :

الف ) هدايت عامه تكوينى

هدايت عامه ، عبارت است از دلالت به سوى كمال وجودى خاصى كه لياقت آن را دارد و در پرتو همين هدايت الهى ، كشش درونى براى رسيدن به آن كمال وجودى در نهادش تعبيه شده است . اين هدايت از طريق خلق قوا، استعدادها و فراهم ساختن زمينه ها براى رسيدن هر موجودى به كمالى كه لايق اوست ، صورت مى پذيرد. اين هدايت عام است و همه موجودات - چه جاندار و چه بى جان و در ميان جانداران ، چه مختار و چه غير مختار - را شامل مى شود.
به تعبير ديگر، خداوند هر موجودى را كه آفريده ، به سوى مقصد و كمال وجودى خاص خودش هدايت كرده ؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:
قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى ؛ (١٤١)
«پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى در خور او داده ، پس آن را هدايت فرموده است».
سراسر جهان حتى جمادات ، از هدايت الهى برخوردارند. هدايت موجودات حيوانى - از جمله انسان در خصوص قوا و نيازهاى حيوانى - از طريق غرايز انجام مى پذيرد و غرايز حيوان را به كمال خاص خود رهنمون مى سازد.
با توجه به برخوردارى همه موجودات از هدايت الهى و تعابيرى كه در قرآن به كار گرفته رفته است ، مى توان ادعا كرد كه حتى جمادات و حيوانات از شعور باطنى برخوردارند. ماهيت و شعاع هدايت تكوينى موجودات و نيز درك باطنى آنها براى ما ناشناخته است ؛ اما قرآن بر وجود نوعى شعور باطنى در آنها اشاره دارد؛ و از جمله ، همه موجودات عالم را تسبيح كننده خود معرفى مى كند و مى فرمايد: يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض ؛ (١٤٢)
«آنچه در آسمان ها و زمين است خداوند را مى ستايد».
در جاى ديگر مى فرمايد:
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون ؛ (١٤٣)
«آيا ندانسته اى كه هر كه [و هر چه] در آسمان ها و زمين است ، براى خدا تسبيح مى گويند، و پرندگان [نيز] در حالى كه در آسمان پر گشوده اند [تسبيح او مى گويند]؟ همه ستايش و نيايش خود را مى دانند، و خدا به آنچه مى كنند داناست».

ب ) هدايت خاصه تكوينى

گفتيم كه همه موجودات - اعم از جماد، گياه و حيوان - در گستره طبيعت از نوعى هدايت تكوينى و طبيعى بهره مندند. همچنين حيوانات از هدايت هاى غريزى كه توام با نوعى درك و شعور است برخوردار مى باشند. انسان از هر دو نوع اين هدايت برخوردار است ؛ اما به دليل جايگاه ويژه اى كه در عرصه خلقت دارد و به جهت شرافت ذاتى و رتبه وجودى اش ، خداوند براى او هدايت ويژه اى در نظر گرفته است .
به تعبير ديگر، انسان در مرحله تكوين ؛ از قوا، استعدادها و ظرفيت هاى بيشترى برخوردار است و غايت او متعالى تر از مقصد ساير موجودات است و رسالت و ماموريت او عظيم تر مى باشد؛ از اين رو نيازمند هدايتى پيچيده تر و متناسب با ظرفيت هاى وجودى اش مى باشد.
در مسير هدايت خاصه ، خداوند انسان را از فطرت برخوردار ساخت تا در پرتو ان به سوى حق و پيروى از ان دعوت شود و نياز خود و ساير موجودات را به موجودى كه از هر نقصى مبراست و سلسله موجودات به او معرفت نتهى شود، درك كند. لازمه اين حس و درك درونى ، پرستش و خضوع و احساس وابستگى و نياز به مبدا هستى و پيروى از حق مطلق است .
از سوى ديگر، خداى متعال انسان را با نيروى عقل مجهر فرموده تا به وسيله مفاهيم ذهين از حقايق نظرى و عملى آگاه شود و هم بتواند حقايق هستى مخصوصا چيزهايى كه از دسترس حس خارج است به كمك عقل بشناسد و هم بتواند خوبى ها و بدى ها و بايد و نبايدهاى مربوط به رفتارهاى اختيارى را تشخيص دهد.
همچنين خداوند به وسيله وحى نيز انسان ها را هدايت مى كند. زيرا عقل انسان ناقص و از ارائه همه برنامه ها و قواعد زندگى فردى و اجتماعى ناتوان است و نمى توان همه راه هاى منتهى به سعادت را به انسان بنماياند؛ به همين دليل سنت قطعى الهى بر اين جارى شده كه كاستى عقل در هدايت بشر را به وسيله وحى جبران كند؛ از اين رو خداوند مستقيما وحى را در اختيار پيامبران مى گذارد تا آنان آيات الهى را به بندگان خدا تعليم دهند و ايشان را به سوى خداوند هدايت كنند. البته ممكن است پيام دعوت انبيا به شمارى از انسان ها نرسد و آنان از هدايت به وسيله وحى محروم بمانند يا اما اين استثنا خللى در قاعده كلى وارد نمى سازد؛ همان طور كه سنت الهى در آفرينش انسان ، برخوردار ساختن او از چشم و گوش است و عواملى باعث مى شود كه عده اى از اين دو نعمت الهى محروم بمانند؛ برخى نيز از عقل محروم مى گردند و تكليفى متوجه آنان نمى شود.
بنابراين ، انسان در اصل برخوردارى از نيروهاى ادراكى و عقل اختيارى ندارد، همچنين در ارسال اصل وحى نقش و اختيارى ندارد و او چه بخواهد و چه نخواهد، وحى در اختيارش نهاده شده است . چنان كه پيامبران نيز اختيارى در پيامبر شدن و مخاطب وحى قرار گرفتن نداشتند و خداوند آنان را لايق پيامبرى دانست و به آنها وحى كرد:
الله اعلم حيث يجعل رسالته ؛ (١٤٤)
«خدا بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد».
البته به جز معناى اصطلاحى وحى كه همان وحى ارسالى است ، مى توان معناى وحى را توسعه داد تا «تحديث»و «الهام» را نيز شامل شود؛ چنان كه در قرآن در مفهوم وحى توسعه داده شده و در برخى ايات بر الهام اطلاق گرديده است ؛ نظير آيه : و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى قالوا آمنّا و اشهد باءنّنا مسلمون ؛ (١٤٥)
«و [ياد كن] هنگامى را كه به حواريون وحى كردم كه به من و فرستاده ام ايمان آوريد. گفتند: ايمان آورديم ، و گواه باش كه ما مسلمانيم».
در آيه ديگر خداوند مى فرمايد:
و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ؛ (١٤٦)
«و به مادر موسى وحى كرديم كه : او را شير ده و چون بر او بيمناك شدن او را در نيل بينداز و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از [زمره] پيبمرانش قرار مى دهيم».

ج ) هدايت تشريعى


دانستيم كه جهت گيرى حركتهاى طبيعى و نيز جهت دادن به حركت هاى نيمه آگاهانه يا آگاهانه همه موجودات جاندار و ذى شعور كه در سايه نوعى شعور و ادراك و به وسيله ابزارها و وسايل مختلف انجام مى گيرد مستند به هدايت تكوينى الهى است ؛ اما دركهاى عقلانى يا وحيانى مربوط به رفتارهاى اختيارى و بايد و نبايدها مستند به هدايت تشريعى الهى مى باشد.
بنابراين ، هدايت تشريعى ، عبارت است از آموزه هاى عقل ، فطرت و قانون سعادت بخشى كه خداوند به وسيله وحى در اختيار انسان مى نهد و با امر به فضايل و خوبى ها و نهى از رذايل و بدى ها او را آگاه مى كند كه با انتخاب خويش راهى را برگزيند كه به سعادت وى منتهى مى گردد.
خداوند انسان را آفريد تا در اين عالم به اختيار خويش سرنوشت خود را رقم زند و با اراده وى مسير تكامل اش را برگزيند؛ از اين روى راه سعادت و شقاوت را به وى نشان داد و او را از ظرفيت ها، زمينه ها و عوامل لازم براى پيمودن مسير سعادت برخوردار ساخت .
از ان پس ، اين انسان است كه با انتخاب خويش يا راهى را بر مى گزيند كه به سعادت او منتهى مى شود و يا راهى را انتخاب مى كند كه با شقاوت او ختم مى گردد.

صراط مستقيم يا هدايت به مطلوب و كمال نهايى

وقتى در نماز جمله اهدنا الصراط المستقيم را مى گوييم ، منظورمان درخواست دادن عقل و فرستادن وحى و نصوص دينى نيست ؛ چون خداوند ما را از نيروى عقل ، نصوص دينى و هدايت به وسيله پيامبر خويش برخوردار ساخته است ؛ گرچه درخواست هدايت را مى توان به معناى درخواست بقا و تداوم اين نعمت هاى الهى دانست .
توضيح اين كه خداوند لحظه به لحظه نعمت هاى خود را افاظه مى كند و اگر ما را از نيروى عقل برخوردار ساخته ، تداوم آن به عنايت ، فضل و لطف بى كرانش بستگى دارد. او مى تواند اين نعمت را از ما دريغ دارد و قوه عقل را از ما بستاند؛ چه اين كه ممكن است برخى را از نعمت چشم و گوش ‍ محروم كند. همچنين ممكن است پس از آنكه وحى را در اختيار ما نهاد، توان درك آن را از انسان بگيرد تا ديگر نتواند از اين سرچشمه فزاينده هدايت بهره گيرد.
پس درخواست هدايت به اصل عقل و وحى ، هم مى تواند به معناى درخواست تداوم و بقاى آنها باشد، و هم تواند به معناى افزايش قدرت فهم ، درك و مراتب عقلانى و بهره برى بيشتر از وحى ؛ از اين رو در برخى از دعاها آمده است :
اللهم ارزقنى عقلا كاملا؛ (١٤٧)
«خدايا، عقل كامل روزى من كن».
اما مسلم است كه به صرف برخوردار شدن از عقل و وحى ، بار ما به منزل نمى رسد و بسيارى از كسانى كه خداوند آنان را به وسيله عقل و وحى هدايت كرد، راه سرپيچى از منطق عقل و وحى را پيش گرفتند و به گمراهى گرفتار شدند؛ چنان كه خداوند درباره قوم ثمود مى فرمايد:
و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون ؛ (١٤٨)
«و اما ثموديان : پس آنان را راهبرى كرديم و[لى] كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند، پس به [كيفر] آنچه مرتكب مى شدند صاعقه عذاب خفت آور آنان را فرا گرفت».
بسيار جالب توجه است كه خداوند در آيه فوق ، واژه «استحبوا» را به كار برده كه به معناى ترجيح دادن از روى ميل و رغبت است ؛ چنان كه درباره دنياپرستان مى فرمايد:
الذين يستحبون الحياة الدنيا على الآخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلال بعيد؛ (١٤٩)
«همانان كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و مانع راه خدا مى شوند و آن را كج مى شمارند، آنانند كه در گمراهى دور و درازى هستند».
خداوند مى فرمايد: پس از آنكه قوم ثمود را هدايت كرديم و وسايل هدايت را در اختيارشان نهاديم ، آنان كورى و گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند و روى از هدايت برتافتند؛ گويا كه سخن حق را نمى شنيدند و از درك و شناخت مسير هدايت محروم بودند.
البته برخى از اقوام پيامبران ديگر نيز، در اين سرنوشت نكبت بار با قوم ثمود هم داستان بودند و نه تنها نخواستند از هدايت الهى استفاده كنند، بلكه پيامبران و بشارت دهندگان به هدايت را تبعيد و زندانى كردند و يا آنان را به قتل رساندند.
برخى از آنها وقتى پيامبر خدا با آنان سخن مى گفت ، انگشت در گوش خود فرو مى بردند تا سخنان وى را نشنوند؛ مانند قوم حضرت نوح عليه السلام كه خداوند درباره آنان مى فرمايد:
و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا؛ (١٥٠)
«و من هر بار كه آنان را دعوت كردم تا ايشان را بيامرزى ، انگشتانشان را در گوشهايشان كردند و رداى خويشتن بر سر كشيدند و اصرار ورزيدند و هر چه بيشتر بر كبر خود افزوند».
پس برخوردار شدن از هدايت عقل و وحى ، شرط لازم رسيدن به سعادت است و تا انسان عقل نداشته باشد، نمى تواند بفهمد تا ايمان بياورد و بر اساس ايمان خود عمل كند. نيز تا از قوانين سعادت بخش وحى برخوردار نشود، نمى تواند راه سعادت را بپيمايد؛ اما اين دو عنصر ارزشمند به تنهايى كافى نيستند و ممكن است انسان در عين برخوردار بودن از آنها، به سعادت نرسد و مستحق عذاب الهى شود. بنابراين ، هدايت به عقل و اصل وحى نمى تواند هدف اساسى در زندگى انسان باشد تا آنجا كه لازم باشد همه روزه ده بار در نمازهايمان آن را از خداوند درخواست كنيم .
هدايتى كه ما در نماز از خداوند مى خواهيم ، هدايت خاصى است كه مى تواند هدف زندگى ما باشد و در پرتو آن ، به سعادت ابدى نايل شويم .
صاحبنظران ، هدايت را داراى دو گونه دانسته اند:
گونه اول ، هدايت به معناى «ارائه طريق» و به تعبير ديگر «راهنمايى» است ؛ هدايتى كه خداوند درباره همه بندگان خود اعمال مى كند و راه سعادت و شقاوت را به آنها مى نماياند تا آنان با اراده و اختيار خود يا راه سعادت را بپويند و يا راه شقاوت را برگزينند. برخى از آيات ناظر به اين قسم از هدايت هستند؛ از جمله :
- انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا؛ (١٥١)
«و ما راه را به او نشان داديم ، يا سپاس گزار خواهد بود و يا ناسپاس»؛
- و هديناه النجدين ؛ (١٥٢)
«و هر دو راه [خير و شر] را بدو نشان داديم»؛
- و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها؛ (١٥٣)
«سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد پس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد».
گونه دوم ، هدايت به معناى «ايصال الى المطلوب» و به تعبير ديگر «راهبرى» است . اين هدايت تكوينى باشد و در برابر ضلالت تكوينى قرار مى گيرد. در پرتو چنين هدايتى علاوه بر اين كه راه را به انسان نشان دهند، دست او را مى گيرند و قدم به قدم به پيش مى برند تا به سر منزل مقصود برسد، فرجام اين هدايت ، رسيدن به هدف و سعادت است .
بى ترديد هدايتى كه در سوره حمد ذكر شده ، هدايت به معناى رسيدن به مطلوب است كه همه بندگان خدا از آن برخوردار نيستند و تنها بندگان مؤ من خدا كه در صدد اطاعت و عمل به تكاليف و وظايف خويش ‍ برآمده اند، بدان نايل مى شوند. خداوند بسيارى از مردم را از قدرت عقل ، شناخت و درك برخوردار ساخت و وحى ، مقررات و قوانين خويش را به آنها عنايت كرد و حتى برخى از آنان عمرى را در مطالعه و تحقيق در آيات و روايات سپرى كردند و به اجتهاد در فهم و درك آنها نيز نايل شدند؛ اما گمراه گرديدند و به انحراف و سقوط كشيده شدند. خداوند درباره اين دسته مى فرمايد:
افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون ؛ (١٥٤)
«پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده اش پرده نهانده است ؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى گيريد»؟
از اين آيه استفاده مى شود كه برخى افراد به مسير حق و سعادت آگاهى يافته اند؛ اما به دليل نافرمانى خدا و پيروى هواى نفس ، خداوند آنان را ا زهدايت به مقصود نهايى محروم كرده است ؛ چنان كه برخى از آيات ديگر نيز به محروم شدن برخى از افراد از هدايت - به معناى ايصال به مطلوب - اشاره دارند. آيات ذيل بيان مى كنند كه خداوند هر كه را بخواهد، هدايت مى كند و ستمگران و فاسقان را از هدايت خويش محروم مى نمايد:
- و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء؛ (١٥٥)
«و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم ، تا [حقايق را] براى آنان بيان كند، پس خدا هر كه را بخواهد گمراه كند و هر كه را بخواهد هدايت كند»؛
- ان الله لا يهدى القوم الظالمين ؛ (١٥٦)
«البته خدا قوم ستمگر را هدايت نمى كند»؛
- و الله لا يهدى القوم الفاسقين ؛ (١٥٧)
«و خدا قوم فاسق را هدايت نمى كند».
بنابراين معناى اين كلام كه ما برخى را گمراه مى كنيم و آنان را از هدايت خود محروم مى نماييم ، اين نيست كه عقل ، قدرت تشخيص و آموزه هاى وحيانى را از دسترس آنان خارج مى كند و هدايت عمومى خويش را از آنان دريغ ‌دارد، بلكه منظور آن است كه به دليل نافرمانى و پيروى آنان از هواى نفس ، دستيابى به سعادت ابدى و هدايت - به معناى ايصال به مطلوب - را از آنان دريغ ميدارد. البته چون سنت ها و كارهاى خداوند بدون دليل و حساب نيست ، بى جهت كسانى را گمراه نمى كند؛ بلكه پس از آنكه آنان با اختيار خود به كارهاى ناشايست دست زدند و استحقاق گمراهى را يافتند، خداوند نيز آنها را گمراه و از هدايت خويش محروم مى كند؛ از اين رو خداوند مى فرمايد:
فلما زاغوا اءزاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفاسقين ؛ (١٥٨)
«پس چون [از حق] برگشتند، خدا دلهايشان را بر گردانيد، و خدا قوم فاسق و نافرمان را هدايت نمى كند».
خداوند بندگان خويش را از هدايت عمومى به وسيله عقل و انبياى خود برخوردار مى سازد و به جز افرادى كه با عقل ندارند و يا پيام انبيا به آنها نرسيده ، بقيه انسان ها - اعم از مومن ، فاسق و كافر - به سوى حق راهنمايى مى كند؛ اما عده اى به جاى انتخاب مسير حق ، راه باطل را بر مى گزينند و على رغم تذكرات ، راهنمايى هاى رهبران الهى و تنبيه هاى مقطعى خداوند، بر انحراف و گمراهى خويش اصرار مى ورزند و در نتيجه ، خداوند حكيم آنان را به بدترين عقوبت ها كه محروم شدن از سعادت و رضوان حق است ، گرفتار مى كند. به سبب خوى سرپيچى و طغيان در برابر خداست كه پروردگار عالم قدرت فهم و درك صحيح و بصيرت را از آنان مى ستاند تا با دلى بى بهره از بصيرت و دانايى ، درجات هلاكت و گمراهى را يكى پس از ديگرى پشت سر نهند و در نهايت به دوزخ و آتش قهر و كيفر خدا گرفتار آيند.

راهكار رسيدن به هدف نهايى

روشن شد هدايتى كه مى تواند مقصود آدمى باشد و بايد بزرگ ترين آرمان انسان شود - و به جهت اصالت و اهميتى كه دارد خداوند در سوره حمد بدان اشاره كرده - هدايتى است فراتر از هدايت از طريق عقل ، فطرت ، وحى و سخنان پيامبران و اولياى الهى است . اين هدايت ، همان ايصال به مطلوب است كه انسان با استفاده از راهنمايى هاى خداوند و پيامبران الهى و پيشه كردن تقوا و بندگى خدا لايق آن مى گردد.
اين هدايت ، به قدرى مهم است كه تنها به دست خداست . با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گل سرسبد وجود، عصاره ارزشها و فضايل ، عزيزترين و شريف ترين بندگان خدا و حبيب خداست و خدا او را واسطه بين خود و جهان قرار داده ، خداوند چنين هدايتى را به وى نسپرده و مى فرمايد:
انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ؛
«تو هر كس را دوست دارى نمى توانى راهنمايى كنى . ليكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايى مى كند و او به راه يافتگان داناتر است».
با اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مظهر اتم رحمت الهى است ، بدون اراده و اذن خداوند نمى تواند كسى را هدايت كند و تا خداوند نخواهد كسى به وسيله او هدايت نمى شود. البته اگر خداوند بخواهد، اين امكان فراهم گردد كه هدايت - به معناى ايصال به مطلوب - به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انجام پذيرد و آن حضرت وسيله رسيدن به مقصود و رضوان الهى شود؛ چه اين كه اعتقاد ما اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عليهم السلام وسيله و طريق رسيدن به خداوند و سعادت ابدى هستند و تنها از مجراى محبت و اطاعت ايشان است كه انسان ها به هدايت و رضوان خداوند نايل مى شوند؛ از اين رو در زيارت مى خوانيم :
فما من شى ء الا و انتم له السبب و اليه السبيل ؛ (١٥٩)
«هيچ چيز نيست ، مگر آن كه شما وسيله و طريق رسيدن به آن هستيد».
اما آنان تابع اراده و خواست خدا هستند و هرگاه خداوند اراده كند، وسيله هدايت ديگران مى شوند.


۱۵
جلسه هجدهم : جايگاه هدايت در نماز (٣)

عنايت الهى و فرجام سعادت و نيك بختى

گفتيم كه خداوند وسايل و عوامل هدايت را در اختيار همه انسان ها قرار داده و آتنان را از عقل ، قرآن و سخنان پيامبران الهى برخوردار ساخته است ؛ اما برخى از مردم ، از اين وسايل براى رسيدن به هدايت استفاده نمى كنند و يا اين كه از نعمت عقل و تفكر برخوردارند، از آن براى رسدين به بينش ‍ صحيح بهره نمى برند و پا روى عقل مى نهند و تسليم هوس ها و خواسته هاى نفسانى و شيطانى مى شوند؛ در نتيجه خداوند آنان را گرفتار جهنم مى كند كه فرجام همه تبه كاران و كوردلان است :
و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون ؛ (١٦٠)
«و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميا را براى دوزخ آفريده ايم [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمى شنوند. آنان همانند چهارپايان ، بلكه گمراه ترند. [آرى] آنها همان غافل ماندگانند».
پس مهمتر از برخوردارى از ابزار هدايت ، توفيق و امداد الهى براى دستيابى به هدايت است ، پس از آنكه خداوند ما را از عقل ، وحى و هدايت پيامبران و اولياى خويش برخوردار ساخت ، مهم ترين نياز ما توفيق الهى براى وصول به هدايت مى باشد؛ توفيقى كه در پرتو آن ، انسان به سعادت و هدايت اصلى و نهايى دست مى يابد.
هستند كسانى كه از عقل و شناخت معارف الهى برخوردارند و ساليانى را صرف اندوختن معارف دينى كرده اند و در زمينه علوم عقلى و نقلى تلاش ‍ گسترده اى از خود نشان داده اند؛ اما چون از توفيق هدايت الهى محروم مانده اند، نه فقط از اندوخته هاى خود براى رسيدن به كمال و سعادت سودى نبرده اند، بلكه علم آنان به ابزارى براى گمراهى خود و ضلالت جامه اى تبديل شده كه در آن زندگى ميكيند. روزى خواهد رسيد كه اينان انگشت حسرت به دهان بگزند كه چرا از دانش خود براى هدايت و سعادت جامعه بهره نگرفته اند و نه فقط نفعى عايد جامعه نكردند، بلكه با وسوسه ها و شبهاتى كه در بين جوانان و مردم گستراندند، زمينه انحراف ديگران از عقايد اصيل اسلامى را فراهم آوردند.
پس از آن كه انسان عقل خود را به كار گرفت و از راهنمايى و معارف كافى براى رسيدن به كمال و سعادت بهره مند شد،مهم آن است كه به اندوخته هاى خويش عمل كند. او نيازمند لطف و عنايت الهى در پيمودن مسير هدايت است ؛ اين همان مرحله است كه در آيه : اهدنا الصراط المستقيم جلوه گر شده . هنگامى كه شخصى از عقل و شناخت كافى به احكام و عقايد دينى برخوردار شد، بايد نگران باز ماندن از مقصد اصلى باشد و در اين انديشه باشد كه بتواند با لطف و توفيق الهى براى رسيدن به خدا و لقاى او تلاش كند.
با توجه به مراتب گوناگونى كه شناخت احكام و حقايق دينى دارند، انسان بايد بكوشد و از خدا بخواهد كه به عميق ترين معارف دست يابد و فراموش نكند كه عميق ترين و موثرترين معارف ، معرفتى است كه انسان را به مقصد و مطلوب برساند. اگر انسان حتى از علوم اولين و آخرين نيز برخوردار شود، اما به مطلوب دست نيابد، كارش به سامان نمى رسد و فرجام او جهنم است .
مسلما علم شيطان بيش از ديگران است . شيطان علاوه بر علومى كه قبل از خلق انسان داشته ، پس از خلق وى تا كنون بر دانشش افزوده شده ؛ چرا كه در طول تاريخ حيات انسان ها با آنان محشور بوده و از تجارب بى شمارى بهره مند شده است . اگر شيطان ها علم نداشتند، نمى توانستند شيطنت كنند و انسان ها و حتى افراد برجسته و فرهيخته را به انحراف بكشانند؛ از اين رو خداوند درباره آنها مى فرمايد:
يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا؛ (١٦١)
«بعضى از آنها [شياطين جن و انس] به بعضى ديگر، براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مى كنند».
مگر مفاسدى كه در جامعه انسانى رخ داده - به خصوص انحرافات فكرى و عقيدتى - به وسيله كسانى كه عالم بودند انجام نپذيرفته است ؟ از اين رو در درجه اول بايد از خدا بخواهيم كه بر عقل ما بيفزايد و قدرت استفاده از نيروى فكر را به ما عنايت كند تا در زمينه علوم عقلى و علومى كه زندگى ما را سامان مى دهد، پيشرفت كنيم و به خصوص در كسب علوم نقلى و الهى كه به وسيله انبيا و اولياى خدا در اختيار ما نهاده شده بكوشيم ؛ چون اگر از نيروى عقل و تفكر خود استفاده نكنيم ، يكى از بزرگترين نعمت هاى خدا را راكد گذاشته ايم .
پس در درجه اول كسب علم و اندوختن معارف قرآنى و روايى اهميت شايانى دارد و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با اين كه از علوم اولين و آخرين بهره مند شد، خداوند به او فرمود:
و قل رب زدنى علما؛ (١٦٢)
«و بگو: پروردگارا بر دانشم بيفزاى».
در درجه دوم بايد از خداوند بخواهيم كه به ما توفيق دهد دانش خود را در جهت هدايت و سعادت خويش به كار بريم ؛ چون علم ، شرط لازم براى رشد و تعالى است ؛ اما شرط كافى نيست ؛ چرا كه علم از يك سو مى تواند انسان را به اوج كمال و سعادت برساند و درجات تعالى ، عزت و عظمت را براى انسان رقم زند، و از سوى ديگر مى تواند انسان را به قعر جهنم گرفتار كند. اينجاست كه با همه وجود و با نهايت تضرع و التماس بايد از خداوند بخواهيم كه ما را به عالى ترين مرتبه هدايت كه انسان در پرتو آن به مقصود و مطلوب مى رسد، نايل كند.
بايد از خداوند بخواهيم كه احساس نياز به چنين هدايتى را به ما عنايت فرمايد. در اين صورت در مى يابيم كه چنين احساسى بسيار فراتر و شديدتر از احساس گرسنگى و تشنگى كسى است كه از شدت تشنگى و گرسنگى در آستانه مرگ قرار گرفته .
اگر كسى چنين احساسى از هدايت داشته باشد و با همه وجود نياز حياتى خويش به هدايت الهى را درك كند، وقتى در مقام پرستش خداوند اهدنا الصراط المستقيم مى گويد، مى داند كه چه نعمت ارزنده و با عظمتى را از خداوند درخواست مى كند. سوز و گداز و حالت تضرع و التماس چنين شخصى در درگاه خداوند، نظير كسى است كه بين زمين و آسمان معلق ماند و يا در حال سقوط به جهنم است و مى داند كه فقط خداوند مى توان او را از هلاكت نجات دهد؛ از اين رو با تضرع و خشوع دست نياز به سوى خداوند مهربان دراز مى كند و از خداوند مى خواهد كه او را مشمول لطف و عنايت خويش سازد و به ساحل امن سعادت و سلامت رهنمون سازد.

جلسه هجدهم : جايگاه هدايت در نماز (٣)

نقش ايمان در رسيدن به كمال مطلوب

به دليل اهميت و نقشى كه هدايت در سعادت انسان دارد، لازم است درباره آن تامل لازم صورت گيرد و به خوبى جوانب بحث بررسى شود. در اين جهت مفهوم هدايت و برخى از كاربردهاى آن در قرآن و ماهيت هدايت در سوره حمد را بررسى كرديم .
گفتيم كه هدايت به كمال و سعادت درباره انسان ، گاهى به معناى راهنمايى و ارائه طريق است كه اين هدايت همه انسان ها را در بر مى گيرد و به وسيله عقل ، فطرت و وحى انجام مى پذيرد. البته هدايت آگاهانه عقل ، تنها كلياتى را به دست مى دهد كه تطبيق آن بر موارد جزئى ، كار عقل نيست و براى اين منظور بايد از وحى بهره جست ؛ از اين رو هدايت آگاهانه عقل براى رسيدن انسان به هدف نهايى ، كافى نيست و خداوند براى تكميل هدايت انسان - علاوه بر عقل و فطرت - وحى را به وسيله انبيا در اختيار انسان قرار داد.وحى مستقيما در اختيار انبياى الهى قرار ميگرد و به وسيله آنان به ديگران ارائه مى شود. البته سنت الهى ، در عموميت داشتن اين هدايت است ؛ اما به دليل محدوديت اسباب ، وسايل و قابليت هاى افراد، برخوردارى كيفى و كمى آنان از وحى متفاوت است .
گاهى هدايت به معناى ايصال به مطلوب و راهبرى به كار مى رود. براى رسيدن به سعادت ، اين هدايت مهم تر از هدايت به معناى راهنمايى است ؛ چون اين هدايت به هدف منتهى مى شود و امكان ندارد كه تخلفى در آن صورت پذيرد؛ زيرا پس از برخوردارى عموم از هدايت به معناى عام ، حتى اگر آنان به مقتضاى آن هدايت هم عمل كنند و شناخت و شرايط روانى ، انگيزشى و رفتارى مناسب را فراهم آورند، باز هم ضمانتى براى رسيدن به هدف نخواهند داشت ؛ بلكه براى رسيدن به هدف نهايى ، بايد خداوند آنان را راهبرى كند و از هدايت به معناى ايصال به مطلوب برخوردارشان سازد و سرنوشت محتوم نيك بختى و سعادت مندى را براى آنان رقم زند.
چنان كه ملاحظه مى شود، زمينه و قابليت و برخوردارى از اين هدايت و موهبت الهى ، به وسيله هدايت هاى عام الهى و عملى ساختن آنها فراهم مى شود ولى اين هدايت خاص ، همه انسان ها را شامل نمى شود و به رهيافتگان به رضوان الهى اختصاص دارد. اين هدايت نصيب كسى مى شود كه مسير بندگى خدا را برگزيند و در پرتو عنايت و توفيقات الهى تا آخر كار، از مسير حق منحرف نشود. پس برخوردارى از اين هدايت ، مشروط به تلاش انسان و به كار بستن هدايت ها و راهنمايى هاى خداست . اين نوع از هدايت ، پاداش شكرگزارى نعمت هدايت عام الهى است ؛ چه اين كه اگر كسانى از نعمت عقل ، فطرت و به خصوص از نعمت وحى و سخنان انبيا و اولياى خدا استفاده كنند، خداوند بر اساس سنت خود عالى ترين نعمت خويش را كه هدايت به مطلوب نهايى است ، در اختيار آنان قرار مى دهد.
به عبارت ديگر، هدايت به مقصود و دستيابى به كمال نهايى ، مشروط به سه شرط است :
١. شناخت آموزه هاى عقل ، فطرت و وحى ؛
٢. باور، پذيرش و تسليم در برابر وحى و عقل ؛
٣. عمل به مقتضاى باور و معرفت .
برآيند اين سه شرط و سه مرحله در اصطلاح قرآن و شرع ، ايمان ناميده مى شود. پس وقتى كسى به مقتضاى هدايت عام الهى ايمان آورد و هدايت عام الهى را در رفتار خود محقق ساخت ، خداوند او را به مطلوب نهايى هدايت مى كند.
برخى در حركت تكاملى و اختيارى خويش ، در مرحله معرفت و شناخت متوقف مى مانند و گر چه شناخت عقلى و ذهنى به آموزه هاى وحى پيدا كرده اند، آنها را باور ندارند و نمى كوشند كه به آنها عمل كنند. اين دسته سعى ندارند تمام عناصر اختيارى را كه در تحقق ايمان موثرند فراهم سازند و بدين جهت ، از موهبت ايمان كه شرط اساسى رسيدن به هدايت الهى است ، محروم مى مانند.
بايد توجه داشت كه سير و تلاش اختيارى براى تحصيل ايمان و فراهم آوردن زمينه دريافت هدايت الهى نيز، با توفيق و مدد الهى حاصل مى شود و بر اساس اعتقاد به توحيد افعالى ، همه كارها و حتى رفتار اختيارى ما بدون توفيق ، مدد و مشيت خداوند انجام نمى پذيرد.
يعنى ؛ انسان در انجام دادن آنها استقلال ندارد و به واقع ، تمام كارها و رفتارها از سوى خداوند و از مجراى اراده انسان انجام مى پذيرند؛ از اين رو تهيه مقدمات ايمان و انجام اعمال اختيارى كه زمينه دريافت هدايت الهى را فراهم آورند؛ از لطف ، فيض و عنايت خداوند ناشى مى شوند:
و ما كان لنفس ان تومن الا باذن الله و يجعل الرجس على الذين لا يعقلون ؛ (١٦٣)
«و هيچ كس را توان آن نيست كه ايمان بياورد مگر به خواست خدا، و(خداوند) پليدى - شك و ترديد - را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند».
به هر حال اگر به مقتضاى هدايت عام الهى عمل كنيم و از اين نعمت بزرگ الهى استفاده لازم را ببريم ، خداوند بر اساس سنت قطعى استثناناپذير خود بر نعمت ها و توفيقاتمان مى افزايد و ما را لايق دريافت كمالات برتر مى سازد؛ به همين سبب خداوند در قرآن مى فرمايد:
لئن شكرتم لازيدنكم ؛ (١٦٤)
«اگر سپاس گزارى كنيد، (نعمت ) شما را افزون خواهم كرد».
همچنين خداوند درباره افزايش هدايت كسانى كه هدايت الهى را پذيرفته اند، فرموده است :
والذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم ؛ (١٦٥)
«و آنان كه به هدايت گراييدند (خدا) آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد و (توفيق ) پرهيزگارى شان داد».
از آيه فوق استفاده مى شود كه هدايت ، قابل افزودن و كاستن است و مراتبى دارد. هر كس مراتب پيشين هدايت را پذيرفت و در حدى كه هدايت فطرى ، عقلى و وحيانى را به كار بست ، خداوند او را از مراتب عالى تر برخوردارسازد. پس صرف دانستن كافى نيست و انسان اگر به مقتضاى معرفت خود ايمان آورد و عمل كرد، خداوند هم بر دانش او مى افزايد و هم قلب و دل او را به سوى كمال مطلوب هدايت مى كند؛ يعنى هدايتى را در اختيار او مى نهد كه با معلومات و اندوخته هاى ذهن حاصل نمى شود، بلكه تنها از طريق افاضه الهى به قلب و دل انسان به دست مى آيد.
خداوند در اين باره مى فرمايد:
و من يومن بالله يهد قلبه ؛ (١٦٦)
«و كسى كه به خدا ايمان آورد، دلش را هدايت مى كند».
مضمون روايات زيادى اين است كه اگر انسان به علم خود عمل كند، خداوند علوم ديگرى را نيز به او افاضه مى كند.
در روايتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:
من عمل بما يعلم ورّثه الله علم ما لم يعلم ؛ (١٦٧)
«كسى كه به علمش عمل كند، خداوند علم به آنچه را نمى دانسته به او افاضه مى كند» .
همچنين امام صادق عليه السلام فرمودند:
العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الا ارتحل عنه ؛ (١٦٨)
«علم همراه عمل است . هر كه بداند بايد عمل كند و هركه عمل كند بايد بداند. علم عمل را صدا زند كه اگر پاسخش گويد بماند و گرنه كوچ كند».

نقش اعتصام به خدا در رسيدن به كمال مطلوب

در برخى آيات علاوه بر ايمان ، اعتصام و چنگ زدن به حبل الهى نيز شرط هدايت به صراط مستقيم ذكر شده است :
فاما الذين امنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما؛ (١٦٩)
«و اما كسانى كه به خدا ايمان آوردند و به او تمسك جستند، به زودى (خدا) آنان را به رحمت و فضلى از جانب خويش وارد كند و ايشان را به راهى راست به سوى خود، هدايت كند».
در آيه فوق ، ايمان ، شرط دريافت رحخمت خاص خداوند و هدايت به صراط مستقيم الهى كه انسان را به سرمنزل مقصود مى رساند معرفى شده است و افزن بر آن ، اعتصام به خدا كه از لوازم ايمان است نيز، از شرايط نيل به دايت الهى شمرده شده است .
وقتى واژه «اعتصام» به كار مى رود كه كسى در وضعيت بحرانى و خطرناكى قرار گرفته و دستش از همه جا كوتاه باشد؛ مثلا در دريا غرق شود و خود را در آستانه مرگ بيابد يا از دره اى سقوط كند و ناگهان دست آويزى براى نجات خود بيابد و محكم آن را بگيرد تا جانش را از خطر برهاند.
اعتصام به خداوند، به اين معناست كه بنده مؤ من كاملا از غير هدا نااميد شود و براى رهانيدن خود از خطر سقوط در اعماق جهنم و گرفتار شدن به عذاب ابدى ، به ريسمان محكم رحمت الهى چنگ زند. بى شك چنين رويكردى به رحمت الهى ، توجه به خداوند را در انسان عمق و افزايش ‍ مى بخشد و باعث مى شود كه انسان براى رسيدن به خداوند، از همه ابزارهايى كه در اختيار دارد استفاده كند.
در جاى ديگر، نيز خداوند مى فرمايد:
اگر كسى به خداوند اعتصام جويد و خود را به خدا بسپارد و توجه خويش ‍ را فقط به او معطوف سازد، قطعا خداوند او را به صراطمستقيم هدايت مى كند:

و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم ؛ (١٧٠)

در اين آيه فعل ماضى (هدى ) با «قد» كه نشانگر تحقق و وقوع مى باشد، به كار رفته . چنين تعبيرى بيانگر وقوع قطعى ، حتمى و برگشت ناپذير است . همچنين خداوند مى فرمايد:
قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين # يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم ؛ (١٧١)
«قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است . كه خداوند به وسيله آن هر كه را پيرو خشنودى او باشد به راه هاى سلامت راه مى نماياند و آنان را به درخواست خود از تاريكى ها به روشنايى بيرون مى آورد و به راه راست راه مى نمايد».
در آغاز خداوند مى فرمايد:
ما قران را كه نور و روشنگر حقايق و معارف الهى است ، در اختيار همگان قرار داديم . اين كتاب براى راهنمايى همه انسان ها نازل شده و همه مى توانند از آن استفاده كنند؛ اما همگان از توفق هدايت به آن برخوردار نمى شوند.
شرط هدايت به اين ك تاب و نيل به صراط مستقيم اين است كه انسان در صدد جلب رضايت و خشنودى الهى باشد؛ يعنى انسانى به سعادت مى رسد كه رضايت الهى رابر خواست دل خود مقدم بدارد و تسليم هواهاى نفسانى نشود. در اين صورت اگر خواست وى با خواست خداوند موافق بود، هم خواست او تاءمين شده و هم رضايت خدا حاصل گردد؛ اما اگر ميل او با رضاى الهى مخالف بود، رضايت الهى را بر خواست خويش ‍ مقدم بدارد. در اين صورت خداوند راه هاى امن را به رويش مى گشايد و او در كمال سلامت و آرامش به منزل مقصود مى رسد.
با تحصيل رضايت الهى ظلمت ها و تعلقات نفسانى كه انسان را در كمند خويش گرفته اند، كنار مى روند و انسانى كه از تبعيت دل و خواست نفسانى خويش رهيده ، به روشنايى رهنمود مى گردد و حقايق هستى براى او آشكار مى شود؛ و در نهايت به صراط مستقيم كه فرجامش سعادت و رضوان الهى است ، هدايت مى گردد؛ اما اگر رضاى الهى را بر خواست خود ترجيح ندهد و خواسته هاى نفسانى و شيطانى را بر رضاى الهى ترجيح دهد، از رضوان و هدايت الهى محروم مى شود و فرجامش كفر و شقاوت ابدى خواهد بود:
افراءيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون ؛ (١٧٢)
«آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را خداى خود گرفته است و خدا از روى دانش گمراهش كرد و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر چشمش ‍ پرده افكند؟ پس كيست كه او را پس از (فروگذاشتن ) خدا راه نمايد؟ آيا پند نمى گيريد»؟

ضلالت و گمراهى فرجام انحراف از مسير هدايت

چنانكه گفته شد، انسان با تلاش خود و استفاده از هدايت هاى عمومى مى تواند به هدايت خاص الهى نايل شود. و در اين راه هر چه تلاش وى بيشتر باشد و از هدايت هاى الهى بيشتر قدردانى كند، خداوند بر هدايت وى مى افزايد و او را به سعادت حتمى و رضوان خويش نزديك تر مى كند. در مقابل ، هرچه از پيام هاى عام هدايت الهى فاصله بگيرد، به ضلالت نزديكتر مى شود.
اگر خداوند در جايى مى فرمايد كه ايمان به خدا باعث هدايت قلب و دل انسان به خدا مى شود، (١٧٣) در جاى ديگر نيز بيان مى كند كه انحراف از خدا و بى اعتنايى به هدايت هاى الهى و منطق فطرت ، عقل و وحى ، باعث انحراف دل انسان و عدم تشخيص حق از باطل مى گردد:
فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفاسقين ؛ (١٧٤)
«پس چون (از حق ) برگشتند، خد دلهايشان را برگردانيد و خدا مردم نافرمان را هدايت نمى كند».
بر اساس سنت الهى كسانى كه به هدايت هاى الهى بى توجهى مى كنند و زمينه نيل به هدايت تكوينى و محتوم الهى را كه قرين سعادت و رضوان الهى است ، از بين مى برند و چراغ هاى هدايت را فراروى خود خاموش ‍ مى گردانند، فرجامى جز گمراهى نخواهند داشت ، و خداوند اين گروه برتافه از حق را به ضلالت و شقاوت ابدى گرفتار مى كند و هيچ كس ‍ نمى تواند آنان را به ساحل امن هدايت بازگرداند؛ چنان كه مى فرمايد:
و من يضلل الله فما له من هاد؛ (١٧٥)
«و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست».
گمراهى ، در مقابل هدايت خاصى است كه خداوند به بندگان خاص خود عنايت مى كند؛ اما اين ضلالت در مقابل هدايت هاى عام خدا قرار نمى گيرد؛ بدين معنا كه خداوند به همه بندگان خود عقل مى دهد كه با آن خوبى ها و بدى ها را درك كنند و از همان آغاز، عقل كسى را منحرف نمى كند تا نتواند خوبى ها و بدى ها را بفهمد.
همچنين آنان را از فطرتى برخوردار مى سازد كه بسيارى از نيكى ها، فضايل و حقايق را دريابند. وحى و پيام انبيا را نيز در اختيار همه مى گذارد كه با استفاده از آنها بتوانند راه كمال و تعالى را بپيمايند. تا اين مرحله كسى گرفتار ضلالت نمى شود، اما وقتى كسانى در عين برخوردارى از عقل ، فطرت ، وحى و شناخت محتواى آنها، با اين حجت ها و راه هاى روشن خداوند مخالفت ورزند، رفته رفته دلشان را منحرف مى كند و كارشان به جايى مى رسد كه ديگر نمى توانند حق را زا باطل تشخيص دهند؛ يعنى گمراهى ، كورى دل و حجابى كه فراروى قلب آنها افكنده شده ، آنان را از تشخيص راه روشن حق باز مى دارد.
ما به چشم خود ديديم كسانى كه ساليانى در معارف الهى و دين مطالعه و تحقق داشتند و به عنوان اسلام شناس با كمونيست ها بحث و مناظره مى كردند، به دليل عناد و لجاجت و طغيان در برابر حق كارشان به جايى رسيد كه نه فقط ادعا كردند كه وحى ، خدا و ماوراى طبيعت غيرقابل شناخت است و انسان نمى تواند به آنها يقين كند، بلكه صريحا آنها را انكار كردند. اين فرجام و مجازات كجروى و انتخاب مسير گمراهى است . براى اين كه ما نيز به چنين فرجام شوم و دردناكى گرفتار نشويم ، بايد با همه وجود از خداوند بخواهيم كه ما را به راه راست هدايت كند.
البته - چنان كه گفتيم - رسيدن به اين مقصود متعالى شرايطى دارد كه بايد در پى فراهم ساختن آنها باشيم . ايجاد زمينه و حركت به سوى كمال و صراط مستقيم ، اختيارى است و انسان به اختيار خود زمينه رسيدن به هدايت الهى را فراهم مى آورد. آن شرايط عبارتند از ايمان ، اعتصام به خدا و عمل به دستورات الهى .
پيامد تحقق اين شرايط، هدايت الهى است كه در پرتو آن قلب انسان نورانى مى شود و با بصيرت و فرقانى كه خدا در اختيار انسان مى گذارد، انسان با همه وجود حق را مى بيند و مى يابد و شك ها و وسوسه ها از دلش رخت بر مى بندد.

افزايش كيفى و كمى هدايت

بايد توجه داشت كه به موازات مراتب ايمان ، هدايت به صراط مستقيم نيز مراتبى دارد. مى توان ادعا كرد كه مراتب ايمان ميل به بى نهايت دارد! اما در برخى روايات ده مرتبه براى آن شماره شده (١٧٦) كه مراتب برجسته و شاخص ايمان هستند. در برابر درجه اول ايمان ، درجه اول هدايت قرار دارد و با نيل به درجه دوم ايمان ، انسان از درجه دوم هدايت برخوردار مى شود و با رشد در ساير درجات ايمان ، انسان حايز درجات بالاتر هدايت مى گردد.
همچنين كسى كه خواهان هدايت الهى است ، بايد به خداوند اعتصام داشته و در هر حالى به ياد خدا باشد و خود را به او بسپارد؛ نه اين كه وقتى از راه هاى ديگر به نتيجه نرسيد و كاملا از ديگران نااميد شد سراغ خدا برود.
البته لطف خداوند بى كران است و اگر كسى همه درها را زد و به نتيجه نرسيد و سراغ هر كه رفت مايوس برگشت و در آخر كار سراغ خداوند رفت ، باز هم خداوند او را نااميد نمى كند و به او نمى گويد تا كنون كجا بودى و چرا پيش از اين سراغ ما نيامدى ؟ نمى گويد چرا ارتباط تو در طول پنجاه سال عمر كاملا با ما گسسته بود و به ديگران اميد داشتى و اكنون در خانه ما آمده اى ؟ بلكه با همه كوتاهى ها و بى مهرى هاى بندگان ، خداوند آنان را مى پذيرد و چتر رحمت خويش را بر سرشان مى گستراند و هيچ گاه كسى را از خويش نااميد نمى كند.
بارى ، به هر اندازه انسان به خداوند نزديك شود و به او ايمان آورد، هدايت نصيبش مى گردد و از لحاظ كمى و كيفى هدايت او افزايش و گسترش پيدا مى كند. مثال افزايش كمى هدايت از اين قرار است كه اگر كسى معارف ، علوم قرآنى و اخبار و احاديث معصومان عليهم السلام را كه فراگرفته به كار بندد، زمينه استفاده بيشتر از آيات الهى و ساير معارف اله بيت عليهم السلام برايش فراهم مى گردد و به موازات گسترش كمى معارف ، بر هدايت او نيز افزوده مى شود؛ اما گاهى شخص به شناختى هدايت مى شود كه قبلا به كلى از آن بى بهره بوده و به يك باره معرفتى بر دل او القا شده است . به تعبير ديگر، آنچه را كه مى دانسته و به آن هدايت شده بود داراى عمق ، مراتب و بطونى است و چه بسا بطون و لايه هاى آن حدى نداشته باشد و خداوند با عنايت و لطف خود او را به آن بطون و مراتب هدايت مى كند. اين نوعى افزايش هدايت است كه بر اساس آن خداوند عمق و كيفيت آنچه را انسان مى دانسته افزايش مى دهد.


۱۶
جلسه بيستم : جايگاه نعمت الهى در نماز
مرحوم آيت الله اراكى قدس سره كه قبل از انقلاب در مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام نماز جمعه اقامه كردند، در يكى از خطبه هاى نماز جمعه داستان جالبى از مرحوم «ملا فتحعلى سلطان آبادى» (١٧٧) نقل كردند.
ايشان فرمودند: مرحوم ملافتحعلى در اواخر عمر خويش كه گويا بينايى چشمانش را از دست داده بود روزى درباره آيه اى از قرآن فكر مى كرد كه ناگهان فرياد كشيد و گفت : يك آيه و شش هزار معنا!
آيات قرآن و آموزه هاى دينى در باطن خود معانى دقيقتر و لطيف ترى دارند كه با آنچه از ظاهر آنها استفاده مى شود مخالف نيست ، بلكه آن معانى هم سو با ظواهر آيات و آموزه هاى دينى است . البته هر كسى نمى تواند به آنها دسترسى پيدا كند و هر قدر روح انسان لطيف تر و نورانى تر شود، لايه هاى آن بطون و معانى براى او آشكارتر مى گردند.
حاصل سخن آنكه : هدايت معنوى علاوه بر افزايش كمى ، افزايش كيفى نيز دارد، و آثار افزايش كيفى در حالات و رفتار انسان به خوبى نمايان مى شود.
از نمونه هاى بارز گسترش كيفى هدايت معنوى ، حالاتى است كه هنگام عبادت از اولياى الهى سر مى زده ؛ چنان كه درباره حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نقل شده كه به هنگام عبادت بندبند وجودش به لرزه مى افتاد. (١٧٨) يا درباره اميرالمؤ منين و امام مجتبى عليهما السلام نقل شده كه به هنگام وضو رنگ رخسارشان دگرگون مى شد. (١٧٩)
البته معصوم عليه السلام كه در طول عمرش نه فقط مرتكب گناه نشده ، بلكه مكروه و حتى ترك اولى از او سر نزده ؛ گريه او از خوف عذاب الهى كه استحقاق آن را داشته باشد نيست ، بلكه وى از خوف حرمان لقاى محبوب هم مى گريد. آنان به عالى ترين درجات يقين و معرفت به حق نايل شده بودن و درك حالت خوف ، خشيت و حتى شوق ايشان براى ما كه بهره اندكى نيز از يقين انان نبرده ايم ميسر نيست . مى توان گفت گريه آنان و دگرگونى حالشان به هنگام عبادت ، از انس با محبوب و جلوه ها و آثار عشق به خدا سرچشمه مى گيرد؛ چرا كه اوليا و عاشقان خدا چنانند كه وقتى اسم خدا را مى شنوند - به مانند عاشقى كه بعد از سال ها هجران و دورى به معشوق خود مى رسد - قرار از كف مى دهد وتابانه دل و خاطر خود را به توجه به خدا مى سپرد.
درباره حضرت ابراهيم عليه السلام نقل شده كه آن حضرت نيمه هاى شب گله پرشمار خود را از بيابانى عبور مى داد؛ ناگهان شنيد كه جبرئيل بين زمين و آسمان فرياد زد: «سبوح قدوس». حضرت ابراهيم عليه السلام بى هوش شد و پس از به هوش آمدن گفت : اگر يك بار ديگر نام محبوبم را ببرى ، نيمى از گوسفندانم را به تو مى بخشم . پس از آنه مجددا نام محبوب خود را شنيد، گفت : اگر ديگر بار تكرار كنى ، همه گوسفندانم را به تو مى بخشم . و بدين ترتيب ، همه دارايى خود را در برابر شنيدن نام محبوبش ‍ تقديم كرد!

جلسه نوزدهم : جايگاه هدايت در نماز (٤)

پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نماد صراط مستقيم

گفته شد كه منظور از هدايت در آيه اهدنا الصراط المستقيم ، ايصال به مطلوب است كه موج دستيابى به سعادت ابدى مى باشد. در آيه مزبور، متعلق هدايت ، صراط مستقيم است كه طبعا مقصد هدايت نيست ، بلكه مقدمه و طريق وصول به مقصد است ؛ اما در آيه ١٧٥ سوره نساء به روشنى «خداوند» به عنوان مقصد نهايى هدايت انسان ذكر شده است :
فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما؛
«و اما كسانى كه به خدا گرويدند و به او تمسك جستند، به زودى [خدا] آنان را در رحمت و فضلى از جانب خويش در آورد و ايشان را به راهى راست به سوى خود هدايت كند».
شكى نيست كه حقيقت صراط مستقيم كه انسان را به قرب و جوار حضرت حق رهنمون مى كند، بندگى خداست و كمال انسان كه قرب الهى است ، راهى جز بندگى و اطاعت خدا ندارد؛ از اين رو خداوند فرمود:
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ (١٨٠)
«و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا بپرستند».
انسان و جن براى عبادت خدا خلق شده اند زيرا تنها بندگى خدا انسان را به كمال مى رساند؛ از اين رو خداوند در نكوهش كسانى كه به جاى بندگى خدا و انتخاب صراط مستقيم ، به اطاعت و بندگى شيطان روى آوردن مى فرمايد:
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين # و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ؛ (١٨١)
«اى فرزندان آدم ، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن آشكار شماست ؟ و اين كه مرا بپرستيد، اين است راه راست »!
در جاى ديگر از قول حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
ان الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ؛ (١٨٢)
«در حقيقت ، خداست كه خود پروردگار من و پروردگار شماست . پس او را بپرستيد، اين است راه راست».
در آياتى كه ذكر كرديم عبادت و بندگى خدا به عنوان صراط مستقيم و تنها راه دستيابى به كمال و قرب خداوند ذكر شده ؛ اما در برخى از آيات به مصدق هاى عبادت و نمودهاى عينى راه خداوند اشاره شده است ؛ از جمله در برخى از آيات اطاعت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مصداق بارز بندگى خدا و صراط مستقيم به حساب آمده ؛ از جمله مى فرمايد:
واتبعون هذا صراط مستقيم ؛ (١٨٣)
«و از من پيروى كنيد، اين است راه راست».
همچنين خداوند در طليعه سوره يس با تاكيد بر اين كه پيروى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ساير فرستادگان خدا مصداق روشن عبادت و صراط مستقيم است مى فرمايد:
يس # و القرآن الحكيم # انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم ؛
«يس ، سوگند به قرآن حكمت آموز، كه قطعا تو از [جمله] پيامبرانى ، بر راهى راست».
در آيه مزبور، تعبير على صراط مستقيم به كار رفته . استعمال «على» كه نشانه سيطره و تسلط است اين حقيقت را آشكار مى سازد كه صراط مستقيم الهى تحت تسلط و در اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و اوج صراط مستقيم و عبادت و بندگى خدا همان پيروى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد و اگر كسى بخواهد خداوند را بپرستد، بايد از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيروى كند و به شيوه ها و روش هايى كه او براى عبادت خدا معرفى كرده ، عمل كند؛ و الا اگر هر كسى از پيش خود راهى را براى عبادت خدا برگزيند كه با سنت و روش خدا بيگانه است ، به مقصد نمى رسد.
پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان طريقى است كه خداوند براى بندگى خود برگزيده و خداوند جز اين راه ، طريق ديگرى را براى عبادت خويش نمى پذيرد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى خداوند به شيطان فرمان داد كه بر آدم سجده كند، شيطان گفت : پروردگارا، به عزتت سوگند اگر مرا از سجده بر آدم معاف دارى ، تو را آنگونه عبادت خواهم كرد كه تا كنون كسى تو را آن سان عبادت نكرده است .
خداوند در پاسخ او فرمود:
انى احب ان اطاع من حيث اريد؛ (١٨٤)
«من دوست دارم همان گونه كه خود مى خواهم عبادت شوم».
حاصل ان كه عبادت و بندگى خدا تنها راه رسيدن به كمال و قرب خداوند است و خداوند اطاعت و پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مصداق كامل عبادت و صراط مستقيم قرار داده ؛ چنان كه اطاعت از امامان معصوم عليهم السلام نيز، مصداق عبادت و بندگى خداست و از اين رو در برخى از روايت «صراط مستقيم» به اميرالمؤ منين عليه السلام تفسير شده و اطاعت از ايشان مكمل اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم معرفى شده است . (١٨٥)

بازتاب اطاعت از خداوند و رسولان او

خداوند درباره جايگاه كسانى كه صراط مستقيم خدا را كه همان اطاعت از خدا و رسول اوست ، بر مى گزينندفرمايد:
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا؛ (١٨٦)
«و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمزه كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را مورد انعام قرار داده [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان [خواهند بود] و آنان چه نيكو همدمانند».
انگاه در ايه ٦٦ همين سوره ضمن اشاره به جريان بنى اسرائيل و مخالفت انان با فرمان حضرت موسى عليه السلام و پرستش گوساله سامرى در غياب ان حضرت و كيفرى كه خداوند براى آنان در نظر گرفت ، پند گرفتن از سخنان خدا و كار بستن آنها را موجب ثبات و پايدارى در عبوديت خدا در گفتار، رفتار و پندار معرفى مى كند:
و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم و لو انهم فعلوا ما يوعظون او لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا؛
«و اگر بر آنان مقرر مى كرديم كه تن به كشتن همديگر دهند و يا از خانه هاى خود به در آيند، جز اندكى از ايشان ان را به كار نمى بستند، و اگر آنان آنچه را بدان پنده دده مى شدند به كار مى بستند، قطعا بر ايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان موثرتر بود.»
درباره فرمان قتل در جمه ان اقتلوا انفسكم تفسيرهاى مختلفى بيان شده كه مشهورتر از همه آن است كه خداوند به بنى اسرائيل دستور داد كه همديگر را بكشند. بر اساس اين تفسير، حضرت موسى عليه السلام پس ‍ از برگشتن از كوه طور كه مدتى در انجا مشغول عبادت خدا شده بود، مشاهده كرد كه بنى اسرائل به پرتسش گوساله سامرى مشغول هستند. حضرت به نكوهش و برخورد با انان پرداخت . مردم وقتى متوجه انحراف و گناه خود شدند، تصميم گرفتند كه توبه كنند. خداوند فرمود در صورتى توبه آنان پذيرفته مى شود كه با سلاح به صحرا برويد و همديگر را بكشيد. همچنين براى اين كه عواطف و وابستگى هاى فاميلى مانع اجراى حكم خدا نشود، دستور داده شد كه صورت هاى خود را بپوشانند تا يكديگر را نشناسند. پس از آنكه به كيفر ارتداد آن قوم كشته شدند، خداوند توبه آنان را پذيرفت و فرمود:
ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون ؛ (١٨٧)
«پس از ان شما را بخشيديم ، باشد كه شكرگزارى كنيد».
نكته اصلى در اين آيه ، توصيه به فرمان بردن از خدا و توجه به واست ، امر و نتيجه اى است كه عمل به اين توصيه مهم در پى دارد. شكى نيست كه ما بنده خدا هستيم و او خالق و مالك او است . انتظار خدا از ما اين است كه نعمت هايى را كه در اختيار ما نهاده ، در جهت خواست او به كار ببنديم .
خداوند از ما مى خواهد كه در آنچه مورد رضايت و خشنودى اوست ؛ از چشم ، گوش و ساير اعضاى بدنمان استفاه كنيم . بر اساس حق مالكيت و ربوبيتى كه خدا بر ما دارد، ما بايد كاملا تسليم خواست و نظر خدا باشيم ؛ حتى اگر به ما دستور جهاد و جنگ داد و خواست كه خود را اماده شهادت كنيم ، بايد با طيب خاطر و رضايت كامل تسليم امر او شويم كه در اين صورت به وظيفه بندگى خود در قبال خداوند عمل كرده ايم ؛ چنان كه وقتى خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام فرمان داد كه فرزندش ، حضرت اسماعيل عليه السلام ، را قربانى كند، بى درنگ و با رضايت كامل در صدد اجراى فرمان خدا بر آمد. حضرت اسماعيل عليه السلام نيز، تسليم فرمان خدا شد.
بى ترديد - چنان كه خداوند در همين آيه فرموده است - پند گرفتن از سخنان و موعظه هاى الهيو تسليم شدن در برابر خواست خدا، به خى رو صلاح انسان است و باعث استوارى و ثبات قدم در دين و عدم انحرف از مسير حق مى گردد كه نتيجه آن ، برخوردارى از پاداش عظيم الهى و هدايت به صراط مستقيم «حقيقت بندگى» است ؛ چنان كه خداوند در آيات بعد مى فرمايد:
و اذا لآتيناهم من لدنا اجرا عظيما و لهديناهم صراطا مستقيما؛ (١٨٨)
«و در آن صورت ، [ما هم] از نزد خويش پاداشى بزرگ به آنان مى داديم . و قطعا آنان را به راهى راست هدايت كرديم .»
اگر انسان تسليم خدا شد و اراده اش تابع اراده خداوند گرديد، به مرحله اى از هدايت نايل مى شود كه سخنان ، حركات و مجموعه رفتار او با الهام الهى انجام مى پذيرد؛ مساله اى كه فهم و درك آن براى ما دشوار است ؛ اما در آيات و روايات بر ان تاكيد شده ؛ از جمله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه خداوند فرمود:
و ما تقرب الى عبد بشى ء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان سالنى اعطيته ؛ (١٨٩)
«هيچ بنده اى به چيزى محبوبتر از آنچه بر او واجب كرده ام به من تقرب نمى جويد و همانا او به وسيله انجام دادن نافله «و مستحبات» به من تقرب مى جويد و در اين صورت او محبوب من مى شود و وقتى من او را دوست داشتم ، گوش او خواهم بود كه با آن مى شنود و زبان او خواهم بود كه با آن سخن مى گويد و دست او خواهم بود كه با آن بر مى گيرد. اگر مرا بخواند، پاسخش گويم و اگر از من درخواست كند، به او عطا كنم ».
انسانى كه به مقام بندگى خدا بار يافته و با همه وجود عظمت پروردگار و خالق هستى را درك كرده است ، تدبير امور و حتى اختيار خويش را به خداوند وا مى گذارد و چشم و گوش و دل او مجراى خواست ، مشيت و اراده خدا مى گردند و قلب او ظرف اراده و مشيت خدا مى شود. سرآمد بندگان شايسته در اتصاف به اين ويژگى ممتاز، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هستند؛ امام رضا عليه السلام در اين باره فرمودند:
قلوبنا اوعية لمشية الله فاذا شاء شئنا؛ (١٩٠)
«دل هاى ما ظرف مشيت و خواست خداست ؛ هر چيزى را كه خداوند بخواهد ما انجام مى دهيم».
با توجه به آن چه گفتيم ، جمله فعلوا ما يوعظون به به انجام واجبات اختصاص ندارد، بلكه عمل به همه موعظه ها، نصايح و پندهاى خداوند را شامل مى شود؛ خواه در زمينه واجبات باشند و خواه مستحبات .
منظور اين است كه توجه انسان به خدا، توجه عاشق به معشوق باشد كه هر چه را معشوق دوست داشته باشد، دوست بدارد و هر چه را او اراده كند، وى نيز بخواهد و خداوند را متكفل و متولى امور خويش بداند و با همه وجود درك كند كه ولايت حقيقى بر او، به عهده خداوند است . با درك اين حقيقت و با رسيدن به اين كه مقام عالى ، به يك باره تاريكى هاى خودخواهى ، هواپرستى و دنياپرستى از فضاى دل وى پرچيده مى شود و كانون دل او با نور خداپرستى و بندگى سرچشمه همه خوبى ها و نيكى ها روشن مى شود:
الله ولى اللذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (١٩١)
«خداوند ولى و سرور كسانى است كه ايمان آورده اند و آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد».

تجلى تسليم محض در برابر خداوند در كلام سيد الشهدا عليه السلام

مرتبه عالى ايمان ، با تقواى كامل و راه يابى به صراط مستقيم در پرتو تسليم محض در برابر پروردگار و نداشتن خواست و اراده اى جز خواست و اراده خداوند حاصل مى شود. در اين صورت است كه بنده تدبير و اختيار خدا را بر اختيار و تدبير خود ترجيح مى دهد و از خدا مى خواهد كه خود اداره و تدبير امور او را به عهده بگيرد؛ چنان كه سيد الشهداء عليه السلام در دعاى عرفه عرض ‍ مى كند:
الهى ، اغننى بتدبيرك لى عن تدبيرى و باختيارك عن اختيارى ؛ (١٩٢)
«خداى من ، با تدبير و اختيار خود مرا از تدبير و اختيار خودم بى نياز گردان».
تفاوت اساسى انسان با حيوان در اين است كه او با فكر و انديشه ، اراده و اختيار خود به تدبير امورش مى پردازد؛ اما امام حسين عليه السلام از خداوند مى خواهد كه تدبير و اختيار وى را به عهده گيرد؛ يعنى وسايل ، ابزار، فكر و تصميمى كه منجر به عملى شدن خواست خدا مى شود از سوى خداوند در اختيار ايشان قرار گيرد و خداوند گزينش برتر و آنچه را به خير، صلاح و مطابق رضاى خويش است ، به ايشان الهام كند تا اگر كارى از سوى ايشان انجام پذيرد، همان كارى باشد كه خدا مى خواهد، و اگر تصميم و اراده اى از ايشان صادر مى شود، همان اراده و خواست خدا باشد.
اين عالى ترين درخواستى است كه اولياى خدا داشتند. آنان از خدا رفاه زندگى و تاءمين نيازهاى مادى را طلب نمى كردند، بلكه از خدا مى خواستند كه به آنان توفيق دهد كه تابع خواست خود نباشند، بلكه آن چه خدا اختيار كرده به آنان الهام كند؛ يعنى از خدا مى خواستند كه آنان را به عالى ترين مرتبه عبوديت و تسليم در برابر خويش متصف كند كه در پرتو آن ، خواست آنان خواست خدا و راهشان راه خدا باشد.
چنان كه گفتيم عبوديت و تسليم در برابر خدا و حقيقت صراط مستقيم ، در پرتو اطاعت از خدا و پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اطاعت از جانشينان ايشان كه سرآمدشان على عليه السلام است ، حاصل مى شود؛ از اين رو، در روايتى كه گذشت ، آن حضرت صراط مستقيم معرفى شده اند. البته ساير امامان معصوم عليهم السلام نيز صراط مستقيم خدا هستند و آنان در همه فضايل و كمالات مشترك مى باشند. رواياتى نيز دلالت دارند كه معصومان عليهم السلام نور واحد هستند. (١٩٣)

توجيه درخواست هدايت از سوى مومن رهيافته به حق

درباره درخواست هدايت به صراط مستقيم سخن گفتيم ؛ اما جا دارد به سوالى كه در اين باره مطرح مى شود پاسخ گوييم . سوال اين است كه انسان مؤ من در پرتو هدايت الهى ، به ايمان به خدا، اطاعت از خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بندگى و عبادت خدا و از جمله اداى نماز رهنمون مى شود. پس با توجه به اين كه هدايت براى او حاصل شده ، چرا در آيه اهدنا الصراط المستقيم به او تعليم داده شده كه از خداوند درخواست هدايت كند؟ در برابر اين پرسش ما به تفكيك سه پاسخ را ارائه مى دهيم :
١. چنان كه مكرر بيان كرديم ، همه بندگان خدا و از جمله مومنان ، از هدايت عمومى خدا برخوردار گشته اند، و هدايت به معناى ارائه طريق براى آنان حاصل شده است ؛ اما اين هدايت ، تنها راه را به انسان مى نماياند و باعث رسيدن به مقصد نمى گردد. هدايتى انسان را به مقصد مى رساند و با سعادت نهايى انسان پيوند مى خورد كه در پرتو اطاعت از خدا و پيمودن طريق بندگى او، از سوى خدا به انسان افاضه مى شود. اين هدايت كه به معناى «ايصال به مطلوب» است ، تنها در اختيار بندگان مؤ من و نيك فرجام خدا قرار مى گيرد؛ در سوره حمد چنين هدايتى منظور شده است .
٢. چنان كه در برخى از آيات (١٩٤) نيز بيان شده ، هدايت داراى مراتب و قابل افزودن و كاستن است و هر كسى كه هر مرتبه اى از آن را داراست ، بايد مرتبه عالى ترش را درخواست كند؛ از اين رو درخواست هدايت به معناى درخواست افزودن بر هدايت مى باشد.
٣. پاسخ سوم كه نسبت به همه بندگان خدا و از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اولياى خدا نيز صادق مى باشد، اين است كه انسان همواره نيازمند دستگيرى خداست . در زمينه هدايت نيز، انسان در هر مقطعى ، بلكه در هر لحظه اى به هدايت خدا نياز دارد و پيوسته خداوند هدايت خويش را براى انسان تجديد مى كند. همان طور كه ما در حيات و زندگى خود و ديگر نيازمندى هاى مادى پيوسته نيازمند افاضه الهى هستيم ، در زمينه هدايت و مقامات معنوى نيز، به تداوم افاضه الهى نياز داريم و اگر خداوند ما را از افاضه هدايت خويش محروم كند؛ هدايت ، ايمان و قدرت تشخيص حق از باطل ، از ما سلب مى شود.
نكته پايانى اين است كه «صراط»، به معناى راه است . اين واژه وقتى به صفت «مستقيم» متصف مى شود، منظور طريق يگانه اى است كه انسان را به سعادت و كمالى كه فطرتا طالب آن است مى رساند و او تنها با گزينش اين راه مى تواند به مقصد نهايى خود نايل گردد. در قرآن گاهى صراط مستقيم به خداوند نسبت داده شده ؛ نظير آيه : الر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط الله العزيز الحميد؛ (١٩٥)
«الف ، لام ، راء. كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون آورى : به سوى راه آن شكست ناپذير ستوده»؛ اما در برخى از آيات صراط مستقيم به غير خدا نسبت داده مى شود؛ مثلا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و كسانى كه خداوند نعمتش را بر آنان تمام كرده ، نسبت داده شود؛ نظير آيه : صراط الذين انعمت عليهم ؛ و آيات : انك لمن المرسلين على صراط مستقيم ؛ (١٩٦)
«قطعا تو از [جمله] پيامبرانى ، بر راهى راست».
در مقابل ، صراط مستقيم كه به خداوند منتهى مى گردد، در برخى از آيات متعلق صراط جهنم ذكر شده است ؛ يعنى راه انحطاط و باطلى كه به جهنم منتهى مى شود:
احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون . من دون الله فاهدوهم الى صراط الجحيم ؛ (١٩٧)
«كسانى را كه ستم كرده اند با همه دنيايشان و آنچه غير از خدا مى پرستيدند، گرد آوريد و به سوى راه جهنم رهبرى شان كنيد».
«صراط» بزرگ راهى است بدون پيچ و خم كه انسان با اختيار و با آگاهى آن را بر مى گزيند، و آن راه به روشنى مقصد را به انسان مى نماياند. اگر آن راه ، راهى باشد كه به كمال نهايى و قرب الهى منتهى گردد، گزينش ان باعث شود كه انسان به كمال مطلوب خويش كه همان قرب الهى است دست يابد و اگر آن راه به سوى قطب مخالف حق باشد، فرجامى جز تيره روزى ، شقاوت و بدبختى و عذاب جهنم نخواهد داشت .

جلسه بيستم : جايگاه نعمت الهى در نماز

اشاره اى به گستره نعمت هاى عمومى خداوند

پس از آنكه خداوند در سوره حمد مساله هدايت به صراط مستقيم را مطرح كرد، در صدد معرفى رهيافتگان به آن بر آمده ، مى فرمايد: صراط الذين انعمت عليهم يعنى هدايت شدگان به صراط مستقيم كسانى هستند كه از نعمت خدا برخوردار گشتند. براى روشن شدن اين آيه لازم است كه معنا، گونه ها و مراتب نعمت و گونه اى از نعمت را كه هدايت يافتگان از آن برخوردار شده اند بيان كنيم .
«نعمت» در لغت ، به معناى چيزى است كه ملائم طبع انسان باشد و در اصل با لغت «نعومت» كه به معناى نرمى و ملايمت است ، مشترك مى باشد. راغب اصفهانى مى گويد: نعمت ، به معناى حالت نيكويى است كه انسان از آن لذت مى برد. (١٩٨)
ما براى هدايت اقسامى را بر شمرديم و گفتيم يكى از گونه هاى هدايت ، هدايت عمومى تكوينى است كه همه موجودات و از جمله انسان از آن برخوردار شده اند؛ هر چند كه كمال ويژه اى براى انسان به شمار نمى آيد.
درباره اين هدايت خداوند فرمود:
قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى ؛ (١٩٩)
«گفت : پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور داده و سپس آن را هدايت فرموده است».
همچنين گفتيم كه به جهت ويژگى انسان در برخوردارى از قدت انتخاب و اختيار، خداوند او را از هدايت خاصى برخوردار ساخته كه اين هدايت خود دو گونه است : يكى هدايت به معناى ارائه طريق كه به وسيله عقل ، فطرت و اصل وحى اعمال مى شود، و ديگرى هدايت به معناى ايصال و رساندن به مطلوب است . در پرتو اين هدايت ، بندگان خاص خدا كه در صدد انجام وظايف و جلب رضايت وى و مخالفت با هواى نفس و خواسته هاى شيطانى بر آمده اند، منزل به منزل به سوى تعالى و ترقى ، و در نهايت به كمال نهايى انسان «قرب حق تعالى» رهنمون مى شوند.


۱۷
ارتباط توكل بر خدا با شكرگزارى و شكيبايى
اين تقسيم بندى به نوعى درباره نعمت هاى خدا نيز جريان مى يابد و مى توان نعمت هاى خدا را به نعمت هاى عمومى و نعمت هاى اختصاصى تقسيم كرد.
درباره گونه اول نعمت هاى خدا، بايد گفت كه هر آنچه خداوند آفريده و نيز هر آنچه خداوند در اختيار انسان قرار داده كه بتواند از آن استفاده كند - خواه بدان آگاهى يابد و خواه از آن مطلع نشود - نعمت است و از اين رو حتى سم نيز نعمتى براى انسان به حساب مى آيد؛ چون در آن منافعى براى انسان وجود دارد. چنان كه امروز داروهاى گران قيمتى از زهر مار مى سازند!
درجايى خداوند به نعمت هاى آشكار و پنهان خود اشاره مى كند و مى فرمايد:
الم تروا ان الله سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة ؛ (٢٠٠)
«آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است ، مسخر شما ساخته و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است»؟
در جاى ديگر خداوند درباره قابل شمارش نبودن نعمت هاى خود مى فرمايد:
و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها؛ (٢٠١)
«و اگر [بخواهيد] نعمت خداى را بشمريد، نمى توانيد آن را بشماريد».
با توجه به اين كه هر چه در عالم هست و در اختيار انسان قرار گرفته ، براى او نعمت است ، ساير انسان ها نيز براى ما نعمت به شمار مى ايند و در نظام منسجم و هماهنگ عالم ، هر كسى مى تواند از ساير پديده ها و حتى از انسان ها و دستاوردهاى انان استفاده كند؛ اما گاهى بر خلاف نظام و قانون الهى كه بر اساس آن بايد از نعمت هاى خدا در جهت صلاح و كمال استفاده شود، برخى به خطا مى روند و با سوء استفاده از نعمت هاى خدا آنها را در جهت انحطاط از خواست خدا و مصالح الهى به كار مى گيرند.
بر اساس آنچه گفتيم ، وجود معلم براى شاگرد نعمت اس ؛ چون معرفت يتواند از او كسب علم و آگاهى كند. همچنين شاگر نيز براى معلم نعمت است ؛ چون او وقتى شاگرد داشته باشد معرفت يتواند دانش خود را ارائه كند و زمينه ارتقاى علمى خود را نيز فراهم آورد. حتى حوادث تلخى كه در عالم اتفاق مى افتند، براى ما نعمت هستند؛ زيرا زمينه تحمل ، شكيبايى و تسليم در برابر خواست خدا را فراهم مى آورند و با انجام وظيفه اى كه انسان در قبال ان حوادث دارد، به نعمت پاداش الهى نايل مى شود؛ در حالى كه اگر آن حوادث تلخ نبودند، انسان از پاداش صبر و بردبارى بر آنها محروم مى ماند.
مضمون برخى از احاديث اين است كه خداوند فرموده : من چنان با بنده ام رفتار مى كنم كه گويا بنده اى جز او ندارم «يعنى هر آنچه بنده بدان احتياج دارد، خلق كرده ام و حتى اگر تنها همان يك بنده را آفريده بودم ، عالم و همه نعمت هايى را كه در اختيار همه بندگان قرار گرفته براى او مى آفريدم ؛ چونن او به همه آنها نياز دارد و در واقع همه عالم و نعمت هاى آن به همان بنده اختصاص مى يافت» اما در مقابل ، بنده ام چنان با من رفتار مى كند كه گويا ديگران خداى او هستند و من خداى او نيستم . «يعنى او براى رفع نيازهايش سراغ ديگران مى رود و سراغ من نمى آيد».

ارتباط توكل بر خدا با شكرگزارى و شكيبايى

در يكى از زيارت هاى اهل بيت عليهم السلام درباره مقام تسليم ايشان در برابر خداوند و عدم شكايت از مصايب و ناگوارى ها و مقام شكرگزارى آنان آمده است :
و لكم القلوب التى تولى الله رياضتها بالخوف و الرجا و جعلها اوعية للشكر و الثناء و آمنها من عوارض الغفلة ؛ (٢٠٢)
«شما دل هايى داريد كه خداوند آنها را به خوف و اميد پرورانده است و آنها را در ظرف هاى شكرگزارى و ثناى خويش قرار داده و از غفلت و پيامدهاى آن مصون داشته است».
خداوند انبيا و اولياى خود را چنان تربيت كرده كه خداوند را متكفل امور و وكيل خويش مى شناسند؛ به همين دليل از آنچه براى آنان رخ دهد راضى اند و گله و شكايتى ندارند.
خداوند خطاب به پيامبر خويش مى فرمايد:
رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا؛
«[اوست] پروردگار خاور و باختر، خدايى جز او نيست ، پس او را وكيل خويش قرار بده». (٢٠٣)
پيام اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختصاص ندارد و همه بايد خداوند را وكيل خود قرار دهند و كارهاى خود را به او واگذارند.
وقتى انسان وكيل امينى بر مى گزيند، مطمئن است كه به او خيانت نمى كند و مى داند كه ان وكيل آنچه به نفع و به صلاح اوست ، انجام مى دهد و هيچ گله و شكايتى ندارد و كاملا خاطرش از جانب او آسوده است . كسى كه خداوند را وكيل خود برمى گزيند و امورش را به او وامى گذارد، بايد به تدبير و خواست او و آنچه بر اثر مشيت و اراده الهى براى او رقم مى خورد راضى شود و مطمئن باشد كه آنچه خداوند براى او پيش مى آورد، خير و صلاح اوست . اساسا بين ايمان و توكل بر خدا تلازم وجود دارد و ممكن نيست كسى مؤ من باشد؛ اما بر خداوند توكل نداشته باشد؛ چنان كه خداوند مى فرمايد:
و على الله فتوكلوا ان كنتم مومنين ؛ (٢٠٤)
«و اگر مومنيد به خدا توكل كنيد».
وقتى انسان كارش را به خداوند واگذار كرد و تسليم خواست او شد، بايد مطمئن باشد كه آنچه رخ مى دهد به خير و مصلحت اوست ؛ از اين رو پيشوايان دينى ما از اين كه برخى از مؤ منان در برابر رخدادهاى ناگوار شكايت مى كنند، اظهار تعجب و شگفتى كرده اند.
در اين باره امام صادق عليه السلام فرموده اند:
عجبت للمرء المسلم لا يقضى الله عز و جل له قضاء الا خيرا له و ان قرض بالمقاريض كان خيرا له و ان ملك مشارق الارض و مغاربها كان خيرا له ؛ (٢٠٥)
«در شگفتم از مسلمانى كه خداوند براى او سرنوشتى را رقم نزند جز ان كه به خير و صلاح او باشد و اگر بدنش را با قيچى ها ببرند خير اوست و اگر هم خاور باختر زمين را مالك شود خير اوست».
پس اگر مؤ من به مال و مقامى برسد، به خير اوست و اگر به گرفتارى و بلايى مبتلا شود، صلاح وى در آن است ؛ اما كسى كه خير را از شر تمير نمى دهد و تصور مى كند كه گرفتارى ها و مصيبت ها شر هستند بى تابى و ناراحتى مى كند؛ ولى در قيامت پرده ها كنار مى روند و حقايق آشكار مى شوند و مؤ من مى نگرد كه خداوند حتى در برابر بلاى كوچكى چه پاداش و نعمتى را به او عنايت كرده ؛ در اين هنگام آرزو مى كند كه كاش سراسر عمر خويش ‍ را با فقر، بيمارى و گرفتارى مى گذراند.
قرآن كريم مى فرمايد:
و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تجبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون ؛ (٢٠٦)
«چه بسا از چيزى كراهت داريد در حالى كه خير شماست و چه بسا چيزى را دوست بداريد در حالى كه براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانيد».

مراد از نعمت و برخوردار شدگان از آن در سوره حمد

نعمت هاى عمومى خدا در اختيار همه بندگان - اعم از مؤ من و كافر - قرار گرفته و همه مشمول نعمت هوا، نور و آب هستند و از خوردنى ها استفاده مى كنند. به هيچ وجه اين نعمت ها به صنف خاصى از انسان ها اختصاص ‍ ندارند و ملاك كفر و ايمان به حساب نمى آيند؛ از اين رو اگر از خداوند بخواهيم كه ما را به راه كسانى كه به آنان نعمت بخشيده هدايت كند، منظورمان نعمت هاى مادى نيست . اتفاقا كفار معمولا بيش از مؤ منان از نعمت هاى مادى برخوردارند. امروزه هم ثروت جهان كفر بيشتر است و هم قدرت و تكنولوژى آنها.
اساسا نعمت هاى مادى در صورتى حقيقتا نعمت هستند كه در جهت رسيدن به سعادت ابدى به كار آيند؛ و الا اگر وسيله اى براى معصيت شوند، به هيچ وجه نعمت به حساب نمى آيند:
الم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار؛ (٢٠٧)
«آيا به كسانى كه [شكر] نعمت خدا را به كفر [و ناسپاسى] تدبيل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگريستى».
خداوند مى فرمايد منحرفان و م فسدان نعمت هاى خدا را وسيله اى براى ترويج انحراف و كفر قرار دادند و خود و قومشان را به دوزخ و بدبختى وارد كردند. معلوم مى شود نعمت هاى مادى در صورتى كه به زيان انسان باشند و نفعى براى او نداشته باشند، نعمت نيستند.
چنان كه گفتيم ، نعمت چيزى است كه به نفع انسان باشد. در صورتى كه نعمتى تا آخر با طبع اصيل انسانى سازگار بماند و مانع رسيدن او به كمال مطلوب و سعادت نشود؛ اصيل ، پايدار و ارزشمند است . نعمت هاى غير حقيقى كه فوايد قطعى و زودگذر دارند - على رغم منافع موقتى و لذت هاى پندارى كه در آنها هست - تبعات نامطلوب و خسارت بارى در پى دارند؛ نظير منافعى كه انسان از گناهان و معاملات حرام مى برد.
از نظر قرآن لذت هاى حرامى كه از محرمات به انسان مى رسند گر چه منافع محدود و زودگذرى دارند، خسات و زيان آنها به مراتب بيشتر و گسترده تر از نفعشان مى باشد:
يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما؛ (٢٠٨)
«درباره شراب و قمار از تو مى پرسند، بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است و [لى] گناهشان از سودشان بزرگ تر است ».
پس ممكن است چيزى به ظاهر نعمت و داراى منفعت باشد؛ اما در حقيقت نعمت نباشد. نعمت حقيقى چيزى است كه نفعى هميشگى و پايدار داشته باشد و باعث نيل انسان به هدف نهايى گردد، و منظور از نعمت در جمله انعمت عليهم چنين نعمتى است ؛ نه نعمتى كه زمينه گناه و طغيان را فراهم مى آورد و باعث گرفتار شدن به عذاب جهنم مى شود.
منظور از چنين نعمتى ، نعمت دنيوى نيست تا تصور شود صاحبان مال و ثروت و كشورهاى استكبارى چون آمريكا كه از پيشرفته ترين تكنولوژى ها، ثروت ملى و رفاه برخوردارند، مورد عنايت خدا قرار گرفته اند. آنان به هيچ وجه از نعمت واقعى خدا برخوردار نشده اند، بلكه مشمول خشم و غضب الهى هستند:
انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون ؛ (٢٠٩)
«خدا مى خواهد اين اموال و دارايى ها را وسيله گرفتارى و بدبختى آنها در دنيا قرار دهد و در حالى جان ايشان در آيد كه كافر هستند».
برخوردارشدگان از نعمت هاى پايدار و ارزشمند الهى ، كسانى هستند كه خداوند درباره آنان فرمود:
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا؛ (٢١٠)
«و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران ، راستان ، شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو ياران و هم نشينانند».
منظور از «صالحين» در آيه مذكور، كسانى هستند كه صلاحيت نعمت خدا را دارند، و «صديقين» صيغه مبالغه «صدق» است ؛ يعنى صدق در اقوال و عمل ، و صدق در عمل ، يعنى عمل مطابق قول باشد؛ زيرا عمل نشانه اعتقاد است و كسى كه در قول خود راستگوست ، از ضمير خود خبر مى دهد. صدق در قول نيز به معناى مطابقت قول با واقع است ؛ چون قول نيك ، به نوعى عمل است ... بنابراين «صديق» كسى است كه دروغ نمى گويد و نيز به جز براى حق كارى نمى كند. (٢١١)
«شهدا» هم بر كشتگان در راه خدا اطلاق مى شود و هم بر كسانى كه خداوند آنان را شاهد بر اعمال ديگران قرار داده است ؛ چنان كه در قرآن ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گواه بر گواهان امت هاى ديگر معرفى شده :
فكيف اذ جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا؛ (٢١٢)
«پس چگونه است [حالشان] آنگاه كه از هر امتى گواهى بياوريم و تو را بر آنان گواه قرار دهيم».
ويژگى هاى چهار گروهى كه خداوند به عنوان برخوردارشدگان از نعمت پايدار خويش برشمرد، مانعة الجمع نيستند و تفكيك در معرفى آنان در آيه ، بدين معنا نيست كه ويژگى هاى برشمرده شده قابل جمع نيستند، بلكه ممكن است ويژگى هاى چهارگانه در يك فرد جمع شوند. ذكر تفصيلى هر يك از آنها، به جهت ويژگى خاصى است كه دارند. ممكن است كسى هم پيامبر باشد و هم صديق و صالح و شاهد بر اعمال ديگران ؛ چنان كه خداوند درباره حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود:
و انه فى الآخرة لمن الصالحين ؛ (٢١٣)
«و البته در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود».
همچنين درباره او فرمود:
و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا؛ (٢١٤)
«و در ااين كتاب به ياد ابراهيم پرداز، زيرا او پيامبرى بسيار راستگو بود».
روشن شد كه پيامبران ، شهدا، صالحان و صديقان از نعمت هاى معنوى و پايدار خداوند برخوردارند و مسير هدايت و صراط مستقيم ، راهى است كه آنان برگزيدند. پس اگر كسى خواهان چنين مقام بلندى است ، راهى جز اين ندارد كه در مسير آنان گام نهد.
بايد توجه داشت كه ويژگى هاى چهارگانه اى كه برشمرده شده ، وجه مشتركى دارند كه مى توان آن را معيار و رمز آن ويژگى ها و خصايص عالى قرار داد تا در پرتو اتصاف به آن ، شخص بتواند به مقامات عالى پيامبران ، صالحان ، راستان و شهيدان نزديك شود.
با استفاده از قرآن و روايات به اين نتيجه مى رسيم كه جامع مشترك بين ويژگى هاى مذكور، سر و كار داشتن و ارتباط با خداست كه در قرآن از ان به پذيرش ولايت الهى تعبير مى شود. ولايت رابطه اى متقابل و دو جانبه است : هم مؤ من ولى خداست و هم خدا ولى مؤ منان است ؛ از اين رو در جايى خداوند مى فرمايد:
الله ولى الذين آمنوا؛ (٢١٥)
و در جاى ديگر در وصف مؤ منان كه ولايت خدا را پذيرفته اند مى فرمايد:
الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛ (٢١٦)
«آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند».

نگاهى به فراخناى ولايت ، محبت و نعمت هاى خداوند

پيشتر گفتيم كه هدايت داراى مراتبى است ؛ چنان كه راه يافتگان به صراط مستقيم همه در يك مرتبه نيستند و آنان بسته به ايمان ، معرفت و اعمالشان ، از مراتب گوناگونى برخوردار مى شوند. همچنين انعام الهى نيز مراتب دارد و نعمت هايى كه خداوند به بندگان خود عنايت مى كند همه در يك رديف نيستند؛ حتى نعمت هايى كه به انبيا داده شده ، يكسان نمى باشد و ايشان به جهت مراتب نفس و برترى اى كه بر يكديگر دارند، از نعمت هاى بيشترى برخوردار مى شوند:
تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ...؛ (٢١٧)
«برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم».
برترى يافتن برخى از پيامبران بر ديگران ، به معناى برخوردارى آنان از نعمت هاى فزون تر خداوند است . همچنين ولايت كه سرآمد نعمت هاى خداست و ويژگى مشترك پيامبران ، صالحان ، راستان و شهداست ، امرى تشكيكى و داراى مراتب است . همه كسانى كه از ولايت خدا بهره مند شده اند، در يك رديف و يك مرتبه نيستند؛ بلكه اولياى خدا نيز هر چه ارتباطشان با خدا عميق تر، محكم تر و راسخ ‌تر گردد درجه ولايتشان افزايش ‍ مى يابد.
عالى ترين مرتبه ولايت ، ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است كه شعاع ولايت الله مى باشد، و پس از آن ، ولايت جانشينان آن حضرت ، يعنى امامان معصوم عليهم السلام قرار دارد كه ولايتشان شعاع ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است در مرتبه سوم ، ولايت فقيه قرار دارد كه ولايتش شعاع ولايت امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مى باشد. اداره و سرپرستى و رهبرى جامعه اسلامى از سوى ولى فقيه ، مورد رضات و نظر خداست و در جهت اعمال ولايت الهى در زمان غيبت انجام مى پذيرد.
ولايت با محبت الهى ارتباط دارد؛ از اين رو جا دارد كه بر اين نكته نيز تاكيد كنيم كه محبت الهى نيز، داراى مراتب است ؛ چنان كه محبت بين انسان ها نيز درجاتى دارد. همچنين نسبت به تناسبى كه در بين مراتب دريافت كنندگان محبت موجود است ، شيوه اعمال محبت نيز متفاوت مى شود.
توضيح اين كه هر پدرى به فرزند خود علاقه و محبت پايدار دارد؛ اما هر پدرى متناسب با اقتضاى سنى فرزند خود شيوه خاصى را براى ابراز محبت خويش و ارائه خدمت به او بر مى گزيند؛ مثلا اگر كودكى دو ساله است ، براى اين كه او را خوشحال كند و نشان دهد كه او را دوست دارد، شيرينى و اسباب بازى متناسب با سن او در اختيارش مى گذارد و به هيچ وجه اسباب بازى گران قيمت در اختيار كودك دو ساله خود نمى گذارد؛ چون آن وسيله به كار كودك دو ساله نمى آيد.
كسى كه مى خواهد به ديگرى خدمت كند و به دنبال مشاهده بازتاب مثبتى از محبت خويش است ، بايد نحوه ابراز محبت او در حد ظرفيت ، فهم و درك دريافت كننده محبت باشد. در اين صورت دريافت كننده محبت ، پاسخ مثبتى به محبتى كه به وى شده ارائه مى دهد؛ اما اگر شيوه ابراز محبت فراتر از فهم و ظرفيت باشد، ارزش آن محبت را نمى شناسد؛ از اين رو گفتيم كه براى ابراز محبت به كودك دو ساله ، بايد شيوه اى را برگزيد كه متناسب با درك و ظرفيت آن كودك باشد؛ اما وقتى او رشد كرد و جوانى برومند گرديد، متناسب با بالا رفتن درك و ظرفيتش ، بايد شيوه ديگرى براى ابراز محبت برگزيد و به تحصيلات ، فراهم ساختن شغل و انتخاب همسر مناسب براى او پرداخت . در اين صورت آن جوان پيام هاى محبت و علاقه پدرى را دريافت مى كند و مى كوشد قدردان زحمات پدر خويش ‍ باشد.
مثالى كه ذكر كرديم درباره محبت مادى است كه در تاءمين خواسته هاى مادى بروز مى يابد؛ يعنى خواسته هايى كه لذت هاى بدن و قواى بدنى را تاءمين مى كند؛ اما خواسته ها و لذت هاى انسان به امور مادى منحصر نيستند. حتى برخى از انسان ها در بعد معرفت و شناخت و نيز امال و آرزوها، به مرتبه اى از كمال روحى رسيده اند كه ديگ
برخوردار به امور مادى اعتنايى ندارند. آنان به دنيا دل نبسته اند و تنها در حد ضرورت نيازهاى مادى خود را تاءمين كنند. گذشته از اين افراد برجسته ، انسان هاى ديگرى نيز هستند كه علاوه بر نيازها و لذت هاى مادى ، به نيازهاى روحى نيز اهميت مى دهند و تاءمين آنها، وجودشان را سرشار از لذت هاى معنوى مى سازد. انان از بعد عاطفى ، رفع خلا محبتى خويش را مى خواهند و از پدر، مادر، بستگان ، دوستان و همه كسانى كه با آنان مرتبط هستند، انتظار دارند كه نيازهاى عاطفى آنان را تاءمين كنند. براى كسى كه نياز عاطفى دارد، تاءمين كبودهاى عاطفى در درجه اول اهميت قرار دارد؛ براى او مهم نيست كه شكمش سير باشد يا گرسنه ، و حتى اگر او را از نعمت هاى سرشار مادى برخوردار سازند و كاخ و ثروت كلانى در اختيارش قرار دهند، اعتنايى به آنها ندارند؛ چون مهمترين كمبود وى ، نياز عاطفى است . او به دنبال كسى است كه از صميم دل وى را دوست بدارد و نيازهاى عاطفى اش ‍ را تاءمين كند.
براى برخى علم و دانش و نيازهاى معرفتى اهميت شايانى دارد و به مسائل علمى عنايت بيشترى نشان مى دهند. شادكامى اين افراد از حل و كشف يك مساله علمى ، فراتر از لذت برخوردارى از ثروت ميلياردى است ؛ چون براى انان ارزش يك مساله علمى ، بسيار فراتر از ثروت و مال مى باشد.
معروف است كه برخى از جويندگان علم پاسى از شب را درباره مساله اى به تفكر مى پرداختند و هنگامى كه به پاسخ آن دست مى يافتند، چنان به وجد مى آمدند و از آن لذت بى مانند سرشار مى گشتند كه مى گفتند: كجايند پادشان و ميراث دارانشان كه بنگرند من به چه لذتى دست يافته ام !
اگر نيك بنگريم نيازهاى عاطفى و شناختى نيز، به نوى با خواسته هاى مادى ارتباط دارند؛ چون محور اين نيازها توجه به خود، اصالت قائل شدن براى خويشتن و غريزه منفعت طلبى است . برخى از اين مرحله نيز فراتر رفته اند و توجه شان فقط به خداوند معطوف است و خود را فانى در او مى يابند. آنان هيچ توجهى ندارند؛ چه رسد كه براى نيازهاى مادى ، عاطفى و شناختى خودشان اصالت و اهميت قائل شوند. آنچه روح بلند آنان را ارضا و اشباع مى كند، ارتباط با خداوند و جلب رضايت اوست . در اين باره در دعاهايى كه از امامان معصوم عليهم السلام وارد شده - به خصوص ‍ مناجات خمس عشره امام سجاد عليه السلام - مضامين عرفانى و معنوى بلندى را مى بينيم كه از دغدغه هاى انسان كامل و توجه اصيل و خالصانه او به مبداء فيض و هستى حكايت مى كند. آن حضرت در مناجات هشتم عرض مى كنند:
و رؤ يتك حاجتى و جوارك طلبى و قربك غاية سؤ لى و فى مناجاتك روحى و راحتى و عندك دواء علتى و شفاء غُلّتى و بَردَ لُوعَتى و كشف كربتى فكن انيسى فى وحشتى و مقيل عثرتى و غافر زلتى ... يا نعيمى و جَنَّتى و يا دنياى و آخرتى ؛ (٢١٨)
«و مشاهده تو، تنها حاجت من است و نعمت هم جوارى با تو، مطلوب من ؛ و مقام قرب تو نهايت خواهش من باشد. شادى و آرامش من در مناجات با توست و دواى بيماى و شفاى قلب سوزانم ، و فرونشانده شدن حرارت دل و برطرف شناخت دن اندوهم نزد توست . پس تو در هنگامه وحشت و ترس انيس و مونس من باش و عذر لغزش هايم را بپذير و از زشتى هايم در گذر ... اى تو دارايى و بهشت و دنيا و آخرت من».
براى ما كه از معرفت خداوند بى بهره ايم ، دوستى و وصال خدا قابل درك نيست ؛ دلبستگى ما، به امور فانى و بى اعتبار است و از دست دادن آنها برايمان بسيار دشوار؛ اما معصوم : و انسان كامل كه به عظمت و قدرت بى نهايت خالق هستى پى برده و پوچى دلبستگى هاى مادى و غير الهى را دريافته است ، تنها به خداوند دلبستگى دارد و آنچه او راآزارد و شكيبايى و قرار از او مى ستاند، گرفتار شدن به آتش هجران و فراق خداوند است . از سويداى دل با آه و ناله چنين مى گويد:
فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك ؛ (٢١٩)
«گيرم اى خدا و سيد و مولاى و پروردگار من كه بر آت ش عذاب تو صبورى كردم ، چگونه مى توانم بر فراق تو صبر كنم . گيرم كه بر آتشت شكيبا گشتم ، چگونه از لطف و بزرگوارى ايت چشم بپوشم».

مراد از گمراهان و گرفتارشدگان به خشم خدا در سوره حمد

پس از آنكه خداوند متعال صراط مستقيم را راه مؤ منان و برخوردار شدگان از نعمت هاى حقيقى خداوند معرفى كرد، انان را به دو صفت سلبى توصيف نموده مى فرمايد:
صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لا الضالين .
بى بهرگان از هدايت به صراط مستقيم دو دسته اند:
دسته اول كسانى اند كه به غضب خداوند گرفتار شده اند؛ و خداوند مؤ منان را از دوستى با آنها برحذر داشته ،فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ؛ (٢٢٠)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مردمى را كه خداوند بر آنان خشم گرفته است به دوستى مگيريد».
دسته دوم ، گمراهان و كسانى هستند كه از هدايت الهى محروم مانده اند. و هم كفار و مشكران و معاندان را در برگيرد و هم كسانى را كه از روى قصور و جهل ، به حق رهنمون نشدند. بايد توجه داشت كه عطف و لا الضالين بر غير المغضوب عليهم را نمى توان عطف تفصيلى دانست ؛ چون تكرار حرف نفى «لا» در معطوف يعنى و لا الضالين گوياى اين است كه عطف در آيه تفصيلى نيست و مغضوبين و گمراهان در آن آيه ، دو گروه مستقل مى باشند كه در برابر هدايت يافتگان قرار دارند.
به عبارت ديگر، در سوره حمد از خداوند مى خواهيم كه ما را به راه راست «يعنى راه انبيا، صالحان و راستان» هدايت فرمايد؛ نه به راه كسانى كه بر آنان خشم گرفته و نه به راه گمراهان . بنابراين ، بايد براى اين پرسش كه چرا خداوند مغضوبان را مستقل از گمراهان ذكر كرده ، پاسخ مناسبى يافت .
در برخى از روايات در تفسير غير المغضوب عليهم و لا الضالين آمده است كه گروه اول يهود و گروه دوم نصارى هستند؛ (٢٢١) كه ظاهرا از باب تعيين مصداق است ؛ چنان كه در جاى ديگر نيز خداوند درباره آنان فرمود:
و ضربت عليهم الذلة و المسكنة و باؤ وا بغضب من الله ...؛ (٢٢٢)
«و بر آنها [مهر] خوارى و درماندگى زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند».


۱۸
جلسه بيست و يكم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (١)
پس يهود، از جمله كسانى هستند كه خدا بر انان خشم گرفته است ، ولى كسان ديگرى نيز وجود دارند كه مشمول خشم خدا قرار گرفته اند، چنان كه در جاى ديگرى مى فرمايد:
و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ؛ (٢٢٣)
«ليكن هر كه سينه اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود».
همچنين نصارا در روايات به عنوان مصداق گمراهان ذكر شده اند نه اين كه اين عنوان منحصر به ايشان باشد؛ زيرا به جز آنان كسان ديگرى نيز هستند كه در شمار گمراهان قرار دارند:
و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل ؛ (٢٢٤)
«هر كسى كفر را جايگزين ايمان كند، مسلما از راه درست گمراه شده است».
اساسا نسبت هدايت با ضلالت ، تقابل عدم و ملكه است . مهتدى كسى است كه هدايت شده و ضال و گمراه كسى است كه فاقد هدايت است و در عين حال قابليت هدايت را دارد؛ نظير تقابل بين بينا و نابينا كه نابينا بر كسى اطلاق شود كه چشم ندارد؛ اما شاءنيت چشم داشتن را دارد.
با توجه به معناى عام و مطلقى كه براى ضلالت بيان كرديم ، عنوان گمراه هم كسانى را شامل مى شود كه از روى عناد و تقصير به حق هدايت نشدند و هم كسانى را كه به جهت جهل ، قصور و استضعاف فرهنگى حق را نشناختند و به آن راه نيافتند.
مستضعف مطلق كه از هيچ طريقى خوب ، بد و حق را نمى شناسد كسى است كه خداوند حتى او را از نعمت عقل نيز محروم كرده ؛ و الا كسانى كه پيام انبيا به آنها نرسيده ، اما از نعمت عقل برخوردارند و بسيارى از كارهاى خوب و بد را تشخيص مى دهند؛ آنان در حدى كه عقلشان تميز مى دهد، مكلف و داراى حساب و كتاب هستند. چنان نيست كه اگر كسى از روى قصور حقيقت اسلام را نشناخت ، هيچ تكليفى نداشته باشد. چنين افرادى از هدايت وحى محروم ند؛ اما از هدايت عقل كه حجت باطنى است ، برخوردارند و در حد معرفت و شناخت عقلانى مكلف اند.
امام كاظم عليه السلام در ضمن پندهاى ارزشمند خود به هشام بن الحكم فرمودند:
يا هشام ان لله على الناس حجتين : حجة ظاهرة و حجة باطنة ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة عليهم السلام و اما الباطنة فالعقول ؛ (٢٢٥)
«اى هشام ، خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان . حجت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام هستند و حجت پنهان ، عقل مردم است».
با توجه به آنچه گفته شد، گمراه و ضال هم شامل كفار، مشركان و كسانى مى شود كه به عمد مغضوب خداوند قرار گرفته اند و هم مستضعفان فكرى و كسانى كه به وحى الهى دستيابى ندارند و از روى قصور به حق هدايت نشده اند و به تعبير ديگر، حجت ظاهرى الهى به آنان ارائه نشده و از اين جهت معاقب نيستند. پس «مغضوب عليهم» گروهى از «ضالين» هستند و بدين ترتيب بايد عطف «ضالين» به «مغضوب عليهم» را عطف عام بر خاص دانست .ولى مى توان گفت كه هر چند عنوان «ضالين» اعم از «مغضوب عليهم» است اما مراد از «ساير ضالين» است ، توضيح آنكه : گاهى سياق كلام ايجاب مى كند از الفاظى كه دراى مفهوم عامى هستند، معناى خاص و بخشى از مصاديق آن اراده شود؛ در اين جا نيز سياق كلام خدا كه در آن «مغضوب عليهم» مستقلا در كنار «ضالين» ذكر شده اقتضا دارد كه از آن دو لفظ، مصاديق متفاوت اراده شود. در اصل «ضالين» اعم است و شامل «مغضوب عليهم» هم مى شود؛ اما اين استعمال در صورتى است كه فقط «ضالين» ذكر شود؛ ولى هنگامى كه به دنبال آن «مغضوب عليهم» ذكر مى گردد، دو مصداق مختلف از آن دو اراده مى شود. به عبارت ديگر، به قرينه تقارن بين آن دو واژه ، منظور از «مغضوب عليهم» كسانى هستند كه از روى عناد و تقصير از حق روى برگرداندند، و منظور از «ضالين» قاصران و كسانى اند كه به دليل دسترسى نداشتن به تعليمات دينى و وحى گمراه ماندند و به حق رهنمون نشدند.
بنابراين خداوند به ما مى آموزد كه از او بخواهيم ما را در شمار كسانى كه بر آنان خشم گرفته اند قرار ندهد؛ همچنين ما را در رديف كسانى قرار ندهد كه از روى جهل ، قصور و به جهت عدم دسترسى به تعليمات دينى گمراه شدند بلكه ما را در شمار كسانى قرار دهد كه از نعمت هدايت حقيقى برخوردار شده اند.

اشاره اى به گونه ها و مراتب غضب الهى

همچنان كه هدايت و نعمت هاى خدا مراتبى دارد و هر كس در حد ظرفيت و درك خود از نعمت هاى الهى برخوردار مى شود، غضب الهى نيز داراى مراتب است . برخى از مراتب عذاب الهى همان كيفرى است كه اقوام پيامبران پيشين به ان گرفتار شدند و حتى گروهى از آنان بر اثر شدت خشم و غضب خدا مسخ گرديدند:
و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شرّ مكانا و اضل عن سواء السبيل ؛ (٢٢٦)
«و برخى از آنها را بوزينگان و خوكان گردانيده و كسى كه طاغوت را پرستيده است ، اينان در جايگاهى بدترند و از راه راست گمراه ترند».
پس اگر از خدا مى خواهيم ما را در شمار كسانى كه بر آنان خشم گرفته قرار ندهد، منظورمان اين نيست كه ما را به عقابى كه قوم لوط، صالح يا بنى اسرائيل را به آن گرفتار كرد مبتلا نكند؛ چون خشم الهى مراتب فروترى نيز دارد كه در نتيجه آن انسان به كيفر اقوام مذكور گرفتار نمى شود، بلكه كيفر او خفيف تر از كيفر آنان است :
قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باءس ‍ بض ؛ (٢٢٧)
«خدا مى تواند عذابى از بالاى سر يا از زير پاى شما بفرستد يا شما را به پراكندگى [و اختلاف] مبتلا كند و شما را به جان هم بيندازد».
حاصل آن كه به حسب ظرفيت و معرفت ما از نعمت هاى الهى ، غضب الهى نيز متفاوت مى شود. براى كسى كه فقط به دنيا و زخارفت آن توجه دارد، غضب الهى در ستاندن آن نعمت ها و هلاكت دنيايى و نيز عذاب جهنم تجسم مى يابد؛ اما كسى كه دنيا در نظر او حقير است و به امور معنوى و اصيل و به خصوص خداوند توجه دارد، غضب الهى در ستاندن نعمت هاى معنوى و محروم شدن از محبت و عنايت الهى عينيت مى يابد. اگر نعمت هاى الهى در نعمت حيات ، سلامت و لذت هاى مادى منحصر بود، عذاب الهى به سوزاند در عذاب جهنم و عذاب هايى منحصر مى شد كه خداوند براى كفار و مشركان رقم مى زند؛ ولى با توجه به اين كه خداوند نعمت هاى معنوى نيز دارد كه بسيار فراتر از نعمت هاى مادى هستند، عذاب و خشم الهى به معناى محروم ماندن از آن نعمت هاست .
وقتى پدرى از كودك خرسدال خود كه فقط ارزش اسباب بازى را درك مى كند، خشمگين مى شود، براى نشان دادن ناراحتى خود اسباب بازى را از او مى گيرد و در نتيجه كودك اثر خشم پدر را درك مى كند و عكس العمل نشان مى دهد. به هيچ وجه پدر به او نمى گويد رايانه اى كه برايت خريدم از تو مى گيرم ؛ چون كودك ارزش وجودى رايانه را درك نمى كند تا از باز ستاندن آن نارحت شود و عكس العمل نشان دهد. مسلما براى او داشتن و نداشتن رايانه يكسان است و اثر عملى غضب درباره وى ، به گرفتن چيزى است كه براى وى قابل درك است و به آن علاقه دارد. پس در مقام عمل ، اظهار رضايت و محبت با خشم و نارضايتى به گونه اى نمود مى يابد كه براى دريافت كننده آن قابل درك باشد.

سختى محروم شدن از مناجات براى اولياى خدا

براى كسانى كه به مدارج عالى معرفت و كمال دست يافته اند و جلوه هاى متعالى نعمت هاى معنوى خدا برايشان ظهوريافته ، دنيا و نعمت هاى آن بى مقدار است و اگر آنها را از دست بدهند، ناراحت نمى شوند. آنچه آنان را مى آزارد محروم شدن از توجه ، عنايت و مناجات خداست و اگر خداوند بخواهد بر آنان خشم گيرد، لذت مناجاتش را از آنان مى ستاند. چنين كيفرى براى آنان كه قدر مناجات با خدا را مى دانند، از هر عذابى سهمگين تر و سخت تر است .
براى كسى كه از لبخند و نگاه محبوب چنان سرمست مى شوند كه همه چيز را فراموش مى كند، بدترين توبيخ وسوزاننده ترين عذاب روى گردانى و بى مهرى محبوب است .
عالى ترين خواسته اولياى خدا مشاهده جلوه هاى الهى و لقاى پروردگار است . آنان در دعاى خود مى گويند:
و اسالك ... لذة المنظر الى وجهك و شوقا الى رؤ يتك و لقائك ؛ (٢٢٨)
«خدايا، از تو لذت نظر به جمالت و اشتياق به مشاهده و جوارت را درخواست مى كنم».
براى ولى خدا عذاب و سوزاندن بدن دردآور نيست ، بلكه اگر صد بار وى را بسوزانند، اما محبوب از او راضى باشد، برايش لذت بخش و شيرين است ؛ چون براى رضاى خدا سختى ها و دردها را تحمل مى كند. براى او بزرگترين عذاب الهى ، عدم رضايت خدا و محروم شدن از لقا و جمال پروردگار و سخن نگفتن خداوند با اوست ؛ چنان كه مفاد برخى از آيات اين است كه يكى از عذاب هاى بزرگ خدا در قيامت ، محروميت از سخن گفتن با خداست :
ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الآخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة ...؛ (٢٢٩)
«براى كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى فروشند، آنان را در آخرت بهره اى نيست ، و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و به ايشان نمى نگرد».
براى ما در دنيا محروم ماندن از توجه خدا، ناراحت كننده و دردآور نيست ؛ چون لذت توجه ، نظر و سخن گفتن خدا را درك نمى كنيم . در دنيا فقط براى دوستان خاص خدا كه لذت توجه و نظر خدا به آنان را درك مى كنند، محروميت از آن دردآور و از هر عذابى كشنده تر است ؛ اما در قيامت همه و حتى كفار و گنه كاران ارزش سخن گفتن و توجه خدا را درك مى كنند و بر لذت غير قابل توصيف آن واقف هستند؛ از اين رو براى آنان محروم ماندن از چنين نعمت و لذتى از هر عذابى سخت تر است .
روشن شد كه غضب خدا نيز داراى مراتب است و برخى از درجات آن متوجه كسانى مى شود كه مراتب عالى كمال را پيموده اند و خشم خدا كه در مراتب عالى كمال متوجه آنان مى گردد، از غرق شدن ، سوختن در آتش و ساير عذاب ها و شكنجه هاى دنيوى سخت تر است . البته براى كسانى كه فروتر از آنان هستند، آن غضب قابل درك نيتس ؛ به همين دليل اگر مى نگريم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ساير معصومان عليهم السلام از غضب الهى اظهار نگرانى كنند، بدين معنا نيست كه آنان از آتش ‍ جهنم مى ترسند، بلكه آن غضب فراتر از خشمى است كه با آتش جهنم تجسم مى يابد، و به معناى حرمان از قرب و لقاى خداست ؛ مثلا در دعاى عرفه امام حسين عليه السلام آمده است :
الهى فلا تحلل علىّ غضبك فان لم تكن غضبت على فلا ابالى سواك ؛
«خداى من ، بر من خشم مگير كه اگر تو بر من خشم مگيرى ، من از غير تو باكى ندارم».
مسلما منظور حضرت از غضب خدا؛ مصيبت ، نادارى ، فقر و حتى سوختن در آتش نيست و اين مصيبت هاى ناگوار براى آن حضرت بسيار كوچك است ؛ نگرانى ايشان در اين است كه خداوند نظر لطف خود را از وى بگيرد و به حرمان از لقا و رضوان خويش مبتلايش سازد.

تفسيرى ديگر از ضلالت

چنان كه گفتيم ، ضلالت نيز مراتب دارد و منحصر به كسانى نيست كه از روى عناد به گمراهى گرفتار شده اند. همچنين به افرادى كه قاصرند و جهل و عدم دسترسى به منابع هدايت باعث شده كه حقيقت را نشناسند، اختصاص ندارد، بلكه گمراه حتى بر كسانى كه استعداد دريافت هدايت خصوصى خداوند را دارند، اما از ان هدايت بهره مند نشده اند، اطلاق مى گردد؛ از اين روست كه خداوند درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
الم يجدك يتيما فآوى # و وجدك ضالا فهدى ؛ (٢٣٠)
«آيا تو را يتيمى نيافت پس پناه داد؟ و تو را سرگشته يافت ، پس هدايت كرد»؟
مراد از ضلال در آيه فوق گمراهى معمولى نيست ، بلكه منظور عدم هدايت است . خداوند مى فرمايد هيچ كس و حتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از پيش خود هدايت نيافته ، و همه محتاج هدايت خدا هستند؛ حتى وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، نيز صرف نظر از هدايت الهى به اين معنا ضال است ؛ البته آن حضرت همواره از هدايت الهى برخوردار بوده اند. سخن در فقر ذاتى انسان و حتى نياز ذاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خداوند و هدايت اوست .
گاهى گمراه از باب تقدم زمانى بر افراد اطلاق مى شود؛ به اين معنا كه افرادى در زمانى هدايت نشده بودند، و سپس هدايت يافتند. اين اطلاق بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ناصواب است ؛ چون آن حضرت از لحظه خلقت ، از هدايت الهى جدا نبودند. گاهى نيز از حيث تقدم رتبى چنين اطلاقى صورت مى پذيرد و اين اطلاق در مورد ان حضرت صحيح است ؛ بدين معنا كه ايشان استقلالا از هدايت برخوردار نبود. خداوند آن حضرت را هدايت كرد و در وجود ايشان ظرفيت عظيمى قرار داد كه بتواند هدايت خصوصى الهى را كه ديگران از آن بى بهره اند، دريافت كند.
درك گونه هدايتى كه خداوند نصيب پيامبر خود ساخت و بسيارى از هدايت هاى الهى ، براى ما دشوار است ؛ اما از روايات استفاده مى كنيم كه ارتباط خداوند با دوستان خود چنان صميمى است كه اگر آنان لحظه اى در دل خود از خدا غافل شوند، خداوند آنان را هشيار مى سازد و از غفلت نجات مى دهد، و همچنان كه آنان با خداوند نجوا دارند، خداوند در سويداى دلشان با ايشان رازگويى مى كند:
عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم . (٢٣١)
ممكن است انسان دوستى بسيار صميمى داشته باشد و در جلسه اى يك لحظه از او غافل شود؛ اما آن دوست با اشاره وى را متوجه خود كند. در اين حال چه بسا اشاره از ديگران پوشيده بماند؛ اما براى مخاطبش از هر تكريم و احترامى بالاتر است ؛ چون از شدت علاقه و محبت دوست حكايت مى كند.
همچنين وقتى دوستان خدا از او غافل مى شوند، خداوند با تابيدن نور هدايت و ايجاد دگرگونى در دلشان ، آنان را متوجه خود مى كند كه اگر اين تصرف الهى نمى بود، آنان از خدا غافل مى ماندند؛ و همچنان كه براى فرزندان با شخصيت ، اخم و بى اعتنايى پدر از مجازات بدنى دردناك تر است ، براى دوستان خدا محروم ماندن از توجه خدا و تصرف روحانى وى ، از هر عذاب و شكنجه اى گران تر مى باشد.

جلسه بيست و يكم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (١)

عظمت سوره توحيد در روايات

نماز يكى از مهمترين تكاليف هر مسلمانى است و او وظيفه دارد كه هر روز پنج بار آن را بخواند. اين فريضه الهى در ظاهر عمومى ترين عمل عبادى است كه هر مسلمانى انجام مى دهد؛ اما بهترين راه براى نيل انسان به سعادت است ؛ از اين رو معراج مؤ من معرفى شده . بدين منظور براى استفاده بيشتر از اين كيميا و اكسير الهى ، مباحثى را درباره اذان ، اقامه و سوره حمد ارائه داديم .
اكنون با توجه به اين كه معمولان نمازگزاران پس از سوره حمد، سوره توحيد را مى خوانند و همچنين با عنايت به اهميت و جايگاه خاص سوره توحيد در قرآن مباحث پايان خود را به اين سوره مباركه اختصاص ‍ مى دهيم . قبل از آنكه به بررسى و تفسير اين سوره شريف بپردازيم ، لازم است چند روايت درباره اهميت و جايگاه آن ذكر كنيم . سپس بحث را پى گيريم :
١. از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: قل هو الله احد ثلث القرآن ؛ (٢٣٢)
«سوره قل هو الله احد (توحيد) ثلث قرآن است»؛
٢. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى راهنمايى و تربيت اصحاب و ياران خود و توجه دادن آن به معارف و حقايق قرآنى و الهى ، روش هاى تربيتى خاصى را اعمال مى كردند. بر اين اساس ، روزى به اصحابشان فرمودند: كدام يك از شما عمر خود را به روزه سپرى مى كند؟
سلمان قدس سره گفت : من ، اى رسول خدا!
حضرت فرمود: كدام يك از شما شب را به مناجات و عبادت خدا زنده مى دارد؟
مجددا سلمان عرض كرد: من ، اى رسول خدا!
براى بار سوم حضرت فرمودند: كدام يك از شما در هر روز قرآن را ختم مى كند؟
باز هم سلمان عرض كرد: من ، اى رسول خدا!
ياران حضرت از پاسخ ‌هاى سلمان تعجب كردند و يكى از آنان با ناراحتى و ناباورانه و از روى تعصب قومى و نژادى گفت :
اى رسول خدا، سلمان مردى از فارس است كه مى خواهد بر ما [اعراب] فخر بفروشد. شما فرموديد: كدامين شما عمر خويش را به روزه سپرى مى كند، او در پاسخ گفت : من ؛ در حالى كه در بيشتر روزها غذا مى خورد. شما فرموديد: كدام يك از شما شب را بيدار مى ماند و به مناجات با خدا مى پردازد، او در پاسخ گفت : من ؛ در حالى كه او بيشتر شب را به خواب سپرى مى كند. شما فرموديد: كدامين شما در هر روز قرآن را ختم مى كند و به پايان مى رساند، او در پاسخ گفت : من ؛ در حالى كه در بيشتر روزها ساكت است [و چيزى نمى خواند].
حضرت فرمودند: فلانى ، من چون لقمان حكيم براى تو هستم (يعنى از روش استدلال و احتجاج او استفاده مى كنم .) از سلمان سوال كن تا تو را [به آنچه گفت] آگاه سازد.
آن مرد خطاب به سلمان گفت : آيا تو بر اين تصور نيستى كه همه عمر روزه مى گيرى ؟
سلمان گفت : بله .
آن مرد گفت : من در بيشتر روزها تو را مى بينم كه غذا مى خورى ؟
سلمان گفت : حقيقت آنگونه كه تو مى انديشى نيست . همانا من در هر ماه تنها سه روز روزه مى گيرم و خداوند فرمود: هر كس يك حسنه بياورد خداوند ده برابر به او پاداش مى دهد. (٢٣٣) همچنين من روزه ماه شعبان را به روزه ماه رمضان متصل مى كنم و از اين جهت همه عمرم به روزه دارى سپرى مى گردد.
آن مرد گفت : آيا تو در اين تصور نيستى كه شب را زنده مى دارى ؟
سلمان گفت : بله .
آن مرد گفت : تو بيشتر شب را مى خوابى !
سلمان گفت : حقيقت آنگونه كه تو مى انديشى نيست . من از حبيبم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: كسى كه در شب با طهارت «با وضو» بخوابد، چنان است كه شب را احيا داشته ؛ و من هر شب با وضوخوابم .
آن مرد گفت : آيا تو بر اين تصور نيستى كه در هر روز قرآن را ختم مى كنى ؟
سلمان گفت : بله .
آن مرد گفت : ولى تو در بيشتر روزها ساكت هستى ؟
سلمان گفت : حقيقت آنگونه كه تو مى انديشى نيست . من از حبيبم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه به على عليه السلام فرمود:
«تو در امت من چون قل هو الله احد هستى . پس كسى كه يك بار آن سوره را بخواند، يك سوم قرآن را خوانده و كسى كه دو بار آن را بخواند، دو سوم قرآن را خوانده و كسى كه سه بار آن را بخواند، همه قرآن را خوانده است . همچنين كسى كه با زبان تو را دوست بدارد [يعنى دوستى تو را با زبان اظهار كند] يك سوم ايمان او حاصل شده و كسى كه با زبان و دل تو را دوست بدارد، دو سوم ايمانش حاصل گرديده و كسى كه علاوه بر دوستى با قلب و زبان ، به تو يارى رساند ايمانش كامل شده است . سوگند به خدايى كه مرا به حق معبوث كرد، اى على ، اگر اهل زمين چون اهل آسمان تو را دوست مى داشتند، احدى با آتش جهنم عذاب نمى ديد»
و من (سلمان ) در هر روز سه بار سوره قل هو الله احد را قرائت مى كنم . پس ‍ از سخنان سلمان ، آن مرد معترض سرافكنده برخاست و رفت . (٢٣٤)
٣. در روايتى وارد شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گروهى را به فرماندهى حضرت على عليه السلام [براى جنگ] فرستادند. وقتى آن گروه [از جنگ] برگشتند، پيامبر از آنان [درباره على عليه السلام] سوال كرد، آنها گفتند: رفتار او بسيار نيكو بود؛ اما ايشان در هر نماز [بعد از حمد] فقط سوره توحيد را مى خواندند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام درباره علت آن كار پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: چون سوره قل هو الله احد را دوست مى دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: همان طور كه تو آن سوره را دوست دارى ، خداوند نيز تو را دوست مى دارد. (٢٣٥)
٤. با عنايت به اين كه سوره توحيد داراى محتوا و غنايى است كه به تنهايى شناخت كاملى از توحيد و خداوند متعال در اختيار انسان مى نهد، امام صادق عليه السلام نقل مى كنند:
ان اليهود سالوا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقالوا انسب لنا ربك ، فلبث ثلاثا لايجيبهم ثم نزلت «قل هو الله احد»؛ (٢٣٦)
«يهوديان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سوال كردند و گفتند: حقيقت پروردگارت را براى ما بيان كن ؟
حضرت سه روز درنگ كردند و به آنها پاسخ ندادند؛ سپس سوره قل هو الله احد نازل شد.

رمز عظمت سوره توحيد در قرآن

پاسخ به يك پرسش
اين پرسش در ذهن انسان جستجوگر مطرح مى شود كه مگر صفات خداوند فقط در سوره توحيد ذكر شده و مگر خداوند فقط در آن سوره توصيف گرديده كه داشتن چنين خصوصيتى باعث شده معادل ثلث قرآن معرفى گردد؟ علاوه بر سوره توحيد در ساير سوره هاى قرآن نيز، صفات و اسماى الهى آمده است ؛ مثلا در سوره حشر خداوند مى فرمايد: هو الله الخالق البارى ء المصور له الاسماء الحسنى ؛ (٢٣٧) «اوست خداى خالق نگارنده صورتها، بهترين نام ها [و صفات] از آن اوست».
همچنين سوره حديد داراى معارف و حقايق بلندى در توحيد است كه مردم زمان نزول قرآن از درك آن عاجز بودند و علاوه بر معصومان ؛ كه داراى علم كامل الهى هستند و به همه حقايق و معارف احاطه دارند، انديشمندان و علماى ژرف انديش آخر الزمان از عهده فهم آنها بر مى آيند؛ چنان كه امام سجاد عليه السلام فرمودند:
ان الله عز و جل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالى «قل هو الله احد» و الايات من سوره الحديد الى قوله «و هو عليم بذات الصدور» فمن رام وراء ذلك فقد هلك ؛ (٢٣٨)
«خداى متعال چون مى دانست كه در آخرالزمان مردمى ژرف انديش و محقق وجود خواهند داشت ، سوره قل هو الله احد و آيات سوره حديد را كه پايان آنها «و او به راز دل ها داناست» نازل فرمود. پس ‍ هر كس در مسير خداشناسى غير از اين راه جويد، هلاك گردد».
حال با توجه به اين كه مقام توحيد و صفات الهى در ساير سوره هاى ذكر شده - از جمله در سوره حديد آمده است : هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ؛ (٢٣٩)
«اوست اول و اخر و ظطاهر و باطن ، و او به هر چيزى داناست» - چرا سوره توحيد از جايگاه ويژه اى برخوردار گرديده است ؟
پاسخ اين است كه هر چند صفات الهى و مقام توحيد در ساير سوره هاى قرآن نيز بيان شده ؛ اما سوره توحيد در بين سوره هاى قرآن ، از جهت ذكر مضامين بلند و صفات جامع خداوند، ويژگى خاصى دارد؛ مثلا دو صفت «احد» و «صمد» كه هر كدام جامع مقام توحيد هستند، تنها در اين سوره ذكر شده اند.
مى توان گفت كه سر اهميت و برترى اين سوره بر ديگ
برخوردار سوره ها در اين دو صفت نهفته است ؛ چون ساير صفات الهى كه در اين سوره آمده ، در سوره هاى ديگر قرآن نيز امده اند؛ از اين رو پس از سوره حمد، سوره توحيد برترين و با فضيلت ترين سوره هاى قرآن است .
همچنين جامعيت سوره توحيد در معرفى توحيد كامل ؛ مفسران ، عرفا و عالمان را واداشت كه درباره مضامين بلند آن تحقيق كنند. ما نيز براى انس با قرآن و خوشه چينى از معارف بلند آن و نيز براى درك عظمت و جايگاه نماز و تقرب فزون تر به خداوند، بر آن شديم كه پس از بررسى سوره حمد، درباره سوره توحيد بحث مى كنيم ؛ سوره اى كه كامل ترين و جامع ترين توصيف را از توحيد كامل و خالص ارائه مى دهد و از اين جهت سوره اخلاص نيز نام گرفته است .


۱۹
جلسه بيست و دوم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (٢)

رويكردى ادبى به واژه «هو» و «احد»

در طليعه سوره توحيد خداوند مى فرمايد: قل هو الله احد. «هو» ضمير شاءن است و براى مذكر به كار مى رو و حاكى از اهيمت و عظمت خبر و چيزى است كه از آن حكايت مى شود. از ضمير مونث «هى» كه معناى ضمير شاءن را برساند، به «ضمير قصه» تعبير مى گردد؛ اما برخى گفته اند كه ضمير «هو» به مطلبى بر مى گردد كه از سياق سوره استفاده مى شود؛ يعنى آنچه در شاءن نزول اين سوره وارد شده كه يهوديان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواستند پروردگارش را براى آنان توصيف كند (٢٤٠) و «هو» كنايه از همان پروردگارى است كه يهوديان درباره او سوال مى كردند.
در برخى از روايات آمده است كه «هو» اسم اعظم الهى است ؛ چنان كه آورده اند امير المؤ منين عليه السلام فرمود: «پيش از جنگ بدر شبى حضرت خضر را در خواب ديدم و از او خواستم چيزى به من بياموزد كه بر دشمنان چيره شوم . او گفت : با همه وجود و اخلاص بگو: يا هو، يا من لا هو الا هو. بامداد آن روز، خواب خود را به پيامبر گرامى عرضه داشتم و آن حضرت فرمود: على جان ، او اسم اعظم خدا را به تو آموخته است . من در روز پيكار بدر هماره آن را بر لب داشتم و خالصانه آن را زمزمه مى كردم». (٢٤١)
«الله» اسم خاص خدا و بر ذات خداوند اطلاق مى شود؛ با لحاظ اين كه آن ذات ، همه صفات جمال و جلال او را داراست .
چنان كه گفتيم ، كلمه «احد» فقط در سوره توحيد آمده و به عنوان وصف ، فقط بر خداوند اطلاق گرديده است . اين صفت در كلام فصيحان عرب نيز، هيچ كجا به عنوان وصف موجودى جز خدا نيامده است . «احد» در جمله منفى براى غير خدا به كار مى رود و مثلا گفته مى شود: لا احد فى الدار اما در جمله ايجابى صفت غير خدا قرار نمى گيرد. كلمه «احد» همانند كلمه «واحد» از ماده «وحدت» گرفته شده ؛ اما كلمه واحد در شمار اعداد طبيعى و به معناى «يك» است كه در برابر دو، سه ، چهار و... قرار مى گيرد.
هنگامى كه پس از واحد اعداد ديگر شماره مى شود، مى توان در ذهن تا بى نهايت بر آنها افزود؛ اما «احد» در شمار اعداد نيست و براى چيزى و كسى به كار مى رود كه - نه در خارج و نه در ذهن - كثرت و تعدد ندارد. با اين وصف هيچ گاه نمى توان به جاى كلمه «احد» را به كار برد و گفت : احد، اثنان ، ثلاث ؛ هر چند كه در اعداد تركيبى احد به كار مى رود و گفته مى شود «احد عشر».

فهم نارسا و محدود ما از صفات و مقام احديث خداوند

پس از استعمال كلمه «احد» كه در فارسى به «يكتا» ترجمه مى شود - البته كلمه يكتا نمى توانتد جامع معناى احد باشد و به درستى آن را ترجمه كند - نمى توان عدد ديگرى بدان افزود. اين نكته حاكى از آن است كه موصوف «احد» در ذهن ، خارج و حتى در وهم قابليت تعدد، تجزيه و تركيب را ندارد.
وقتى مى گوييم «يك انسان»، او يكى است ؛ اما از اعضا و ميلياردها سلول تركى يافته و قابل تجزيه است .با توجه به كثرتى كه در ساختار وجودى انسان است ، حقيقتا او متكثر مى باشد و وحدت ندارد. از اين رو به صفت «احد» متصف نمى شود؛ ولى خداوند محض وحدت است و هيچ گونه كثرتى براى او متصور نيست ؛ به همين دليل به «احد» متصف مى گردد.
كاربرد اين ويژگى براى خداوند در سوره توحيد، براى توجه دادن انسان به اين حقيقت است كه خداوند قابل مقايسه با هيچ موجود ديگرى نيست و هيچ گونه تركيب و كثرتى در ذات او وجود ندارد. درك اين ويژگى و فهم بساطت و وحدت محض خداوند براى اذهان عادى بشر بسيار دشوار است . انبيا كوشيدند كه بشر، خداوند را با اين وحدت و بساطت بشناسند؛ اما اغلب انسان ها به چنين شناختى دست نيافتند. براى آنان تنها هضم اين نكته آسان بود كه بدانند مخلوق اند و انسان و جهان پيرامونش آفريننده اى دارد؛ اما نتوانستند مقام احديت الهى را بشناسند و در فعاليت ذهنى خود هرگونه تعدد و تكثرى را از خداوند سلب كنند.
اگر نيك بنگريم ، متوجه مى شويم كه در شناخت ما از خدا، به گونه اى تعدد و تكثر راه مى يابد؛ زيرا ما خداوند را از طريق مجموعه اى از مفاهيم ذهنى مى شناسيم كه از صفات افعالى خدا به دست امده اند؛ مثلا پس از توجه به خلق و آفرينش هستى كه فعل الهى است ، به يكى از صفات افعالى خدا كه خالقيت است رهنمون مى شويم . يا وقتى دريابيم كه عالم را خداوند اداره و تدبير مى كند، به صفت ربوبيت خدا پى مى بريم .
همچنين از اين طريق صفت رازقيت خداوند را مى شناسيم . پس در درجه اول از طريقى ارتباطى كه خداوند با عالم و از جمله انسان دارد و نقشى كه افعال الهى در خلق و ساير شئون عالم دارند، ما صفات افعالى خدا را مى شناسيم ؛ آنگاه به وسيله اين صفات ، به صفات ذات خدا؛ نظير علم ، قدرت و حيات خداوند پى مى بريم .
شايان ذكر است كه شناخت ما از صفات خدا، بسيار نارساست و ما از زاويه نظاير آن صفات كه در خودمان وجود دارد، به چنين شناخت محدودى از صفات خدا پى مى بريم ؛ مثلا از طريق حيات انسان و بخشى از موجودات ديگر و فعاليت هاى آنها كه از آثار فعل الهى است ، به مفهوم حيات در خداوند پى مى بريم .
همچنين با تدعاى معانى و مقايسه هاى ديگر؛ به علم ، قدرت و ساير صفات ذات خداوند رهنمون مى شويم ، هر چند كه با همه ژرف نگرى هايى كه در شناخت صفات ذات خدا به خرج مى دهيم ، صفات خدا را مستقل از خداوند تصور مى كنيم و علم ، قدرت ، حيات و غناى الهى را در برابر خداوند و مستقل از او مى شناسيم و نمى توانيم خداوند را موجود بسيطى كه هيچ گونه كثرتى در ذات او وجود ندارد.
درست به همين سبب در مكتب كلامى اشاعره كه اكثريت اهل سنت بدان گرايش دارند، صفات ثبوتى خداوند را مستقل از يكديگر و مستقل از خداوند مى دانند و به قديمان هشتگانه معتقدند؛ يعنى آنان بر اين باورند كه علم ، قدرت ، حيات ، سمع ، بصر، اراده ، كلام و ذات الهى ، هر يك قديم و مستقل از يكديگرند؛ اما در پرتو تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام يكى از مسائل اساسى در كلام شيعى ، اعتقاد به عينيت ذات و صفات الهى است ؛ يعنى صفات ثبوتى خدا كه ما در مقام تصور آنها را جداى از هم تصور مى كنيم ، در واقع عين هم و عين ذات خداوند هستند.
فيلسوفان و متكلمان شيعى با برهان هاى عقلى عينيت ذات و صفات و بساطت ذات الهى را ثابت كرده اند؛ اما ما به مدد دليل هاى عقلى ، فقط به عينيت ذات و صفات الهى معتقد مى شويم و نمى توانيم ذات خداوند را بشناسيم ؛ چون علمى كه از طريق آنها حاصل مى شود، حصولى است و چنين علمى به هيچ وجه نمى تواند حقيقت ذات خداوند را به ما بشناساند. ما در پرتو علم حصولى تنها شناخت مبهم و ناقصى از خداوند پيدا مى كنيم .

شناخت حضورى و شهودى خداوند

در روايات و سخنان عرفا شناخت حقيقى ، يعنى شناخت شهودى و حضورى خداوند مطرح شده است ؛ شناختى كه با علم حصولى و بر اثر فعاليت ذهنى و عقلى به دست نمى ايد. اين شناخت كه در روايات از آن به «رؤ يت خدا» تعبير شده ، از مقوله دانستن نيست كه از طريق مجموعه اى از مفاهيم ذهنى به دست آيد، بلكه از مقوله دريافت و درك شهود ياست كه بندگان ناب و خاص خدا بدان نايل مى شوند؛ آنان كه روح و دل خويش را از زنگار حجاب هاى مادى زدوده و آن را جلوه گاه نور و تجليات الهى ساخته اند و تن و دل را به عبادت و اطاعت خدا آزموده اند. اين همان معرفتى است كه وقتى از اميرمؤ منان عليه السلام سوال شد كه آيا خدا را ديده اى ، فرمود:
افاعبد ما لا ارى ؟؛
«آيا كسى را كه نديده ام بپرستم ؟»
آنگاه وقتى از كيفيت رؤ يت خدا سوال مى كنند، مى فرمايد: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان ؛ (٢٤٢)
«چشم ها او را چون اجسام در نيابند؛ اما دل ها در پرتو ايمان راستين او را دريابند».
رسيدن به چنين معرفتى ، حلقه نهايى تعاليم انبيا براى هدايت بشر به توحيد ناب است كه افراد اندكى كه از قابليت و ظرفيت وجودى بسيار بالايى برخوردار هستند، از آن بهره مند مى شوند.
توضيح آنكه : پيامبران در گام اول كوشيدند معرفت عقلى بشر به خداوند را تقويت كنند و آن را خالص سازند. آنان در گفتگو و مجادله با مشركان و بت پرستان ، در پى آن بودند كه خداوند را از صفات مادى كه دل ها و ذهن هاى بيمار، بر اثر تشبيه خدا با موجودات مادى بدان معتقد شده بودند، منزه سازند؛ از اين رو پيوسته در سخنان خود به تسبيح و تنزيه خداوند مى پردازند و به بشر يادآور مى شدند كه خداوند مركب نيست و نيز خدا جسم ندارد كه با چشم مشاهده شود؛ و اساسا نمى توان خداوند را با مخلوقات مقايسه كرد: ليس كمثله شى ء و هو السميع البصير؛ (٢٤٣)
«چيزى همانند او نيست و اوست شنوا و بينا».
انان همچنين در اين مرحله - علاوه بر ذكر صفات سلبى خدا و تنزيه خداوند از آنها - در صدد برآمدند كه با مجموعه اى از مفاهيم كلى عقلى ، ذهن بشر را تقويت و تربيت كنند تا به صفات ثبوتى الهى شناخت حصولى پيدا كند.
بر اثر فعاليت انبيا در اين مرحله و استدلال حكما و متكلمان بر بساطت ذات الهى و عينيت ذات و صفات و نفى تركيب از خدا، معرفت صحيح حصولى براى بشر حاصل مى شود.
تلاش انان در گام بعدى اين بود كه ثابت كنند علاوه بر شناخت حصولى خدا، مى توان بر اثر عبادت باطاعت خدا و تكامل معنوى ، با علم شهودى ، خداوند را درك كرد. ارتباط حضورى با خداوند در افق فهم ما نيست ؛ اما براى اثبات وجود چنين راهى مى توان بازتاب هاى هر چند ضعيف آن را ذكر كرد كه گاهى نيز در ما رخ مى دهند. به عنوان نمونه گاهى انسان در شرايط بسيار دشوار و حساسى قرار مى گيرد كه دستش از همه وسايل كوتاه مى شود؛ در اين هنگام نه كارى از خودش ساخته است و نه اميدى و اعتمادى به ديگران دارد؛ اما ناگهان احساس مى كند از درون با غيب ارتباط پيدا كرده و نورى به دلش تابيده كه راه نجات از سختى ها و دشوارى ها را به او مى نماياند. اينجاست كه از عمق دل خدا را صدا مى زند. وجود چنين حالاتى ، حاكى از آن است كه وراى اوصاف ، مفاهيم و شناخت حصولى ، معرفت حضورى خداوند قرار دارد. اگر انسان به گسترش و تعميق توجهات قلبى خود به خداوند بپردازد و از حوزه مفاهيم و الفاظ فراتر رود، رفته رفته دلش با خداوند آشنا مى شود. او در اين سير به مرحله اى مى رسد كه كاملا به خداوند مرتبط مى گردد تا آنجا كه برايش هيچ لذتى فراتر از مناجات و ارتباط عاشقانه با خداوند وجود ندارد و از ژرفاى دل مى گويد:
فانك سيدى و معتمدى و رجايى و انت غاية مطلوبى و مناى فى منقلبى و مثواى ؛ (٢٤٤)
«تو سيد، مولا، مورد اعتماد و اميد من هستى و تو مطلوب و آرزوى من در دنيا و آخرت مى باشى».
امام سجاد عليه السلام در مناجات و گفت و گوى عاشقانه با خدا مى گويند:
و رؤ يتك حاجتى و جوارك طلبى و قربك سؤ لى ؛
«مقصدم خشنودى توست و نيازمند مشاهده تو هستم و نعمت جوار تو مطلوب من است و مقام قربت منتهاى خواسته من». (٢٤٥)
مسلما مشاهده خدا كه خواسته حضرت است ، از طريق مفاهيم و با استدلال و برهان هاى عقلى حاصل نمى شود، بلكه اين مشاهده در پرتو عبادت ، اطاعت خدا، استفاده بيشتر از نماز و تعميق و گسترش توجهات قلبى به خداوند به دست مى آيد.
روشن شد كه صفت «احديت»، از وحدت حقيقى ذات الهى و عينيت ذات با صفات الهى و نفى هر گونه تركيب و تجزيه در ذات خداوند حكايت مى كند. همچنين شناخت كنه ذات ، صفات و از جمله مقام احديت خداوند براى ما ممكن نيست - چون چنين شناختى از طريق مفاهيم و علم حصولى به دست نمى آيد - اما نبايد استدلالات عقلى و برهان هاى اثبات وجود خدا را بى فايده شمرد و تلاش هاى فكرى و عقلى براى شناخت هر چند محدود خدا را كنار نهاد و تنها به توجه قلبى به خداوند بسنده كرد و كوشيد تا از طريق دل ارتباط با خداوند حاصل شود؛ چون چنين رويكردى ، انحرافى و به معناى كنار زدن انديشه در حوزه معارف الهى است و گفتار و سيره بزرگان دين آن را بر نمى تابد. همچنين به مثابه ناديده گرفتن تلاش هاى علمى و عقلانى انبيا و پيشوايان معصوم ما در اين عرصه است .ترديد طرح صفات ثبوتى و سلبى خداوند در قرآن و روايات و از جمله مباحثى كه در كتاب توحيد صدوق از زبان پيشوايان معصوم ما وارد شده ، همه براى اين است كه از طريق عقل و برهان هاى عقلى به مبدا وجود پى ببريم . البته نبايد به شناخت عقلى خداوند اكتفا كنيم ، و پس از آنكه به خداوند شناخت حصولى پيدا كرديم ، خاضعانه از خداوند بخواهيم كه راهى به سوى خويش در دل ما بگشايد تا از اين طريق بتوانيم به مشاهده تجليات او نايل شويم .

بازتاب عملى اعتقاد به مقام احديت

نتيجه علمى شناخت صفات الهى و از جمله مقام احديت و وحدت حقيقى بارى تعالى و اعتقاد به اين كه خداوند مالك ، خالق هستى و غنى بالذات مى باشد، اين است كه انسان در همه امور فقط به خدا توجه كند. همچنين گسترش ظرفيت وجودى انسان و باز شدن راهى در دل به سوى خدا و مشاهده حضورى او، باعث مى شود كه وى دل به غير خدا نسپرد و در هنگام نياز، فقط به خداوند اميد داشته ، سراغ غير او نرود؛ چنان كه كودك نيازهايش را از طريق پدر و مادر تاءمين مى كند و وقتى گرسنه مى شود و خواسته اى دارد، سراغ آنان مى رود و اعتنايى به ديگران ندارد. در اين صورت اگر فرزندى كه پدر و مادر با تلاش و زحمت زندگى او را تاءمين مى كنند، هنگام گرسنگى به در خانه همسايه برود و از او غذا بخواهد، آيا ناسپاسى نكرده است ؟ به خصوص اگر نيازهاى همسايه را پدر و مادر فرزند تاءمين كنند و آنچه در سفره اوست ، از پدر و مادر خودش باشد! اين مثال ما را بر انبوهى از ناسپاسى ها و قدرناشناسى ها توجه دهد كه در برابر نعمت ها و الطاف الهى مرتكب مى شويم . وقتى اعتقاد داريم كه خداوند يكتاست و هرچه وجود دارد از آن اوست ، آيا به هنگام نياز بايد سراغ او برويم يا ديگران ؟ آيا تنها وقتى كه از همه جا نااميد شديم و سرمان به سنگ خورد، بايد به سراغ خدا برويم !
مشاهده قلبى و حضورى خدا بماند؛ حتى اگر نتوانيم از طريق برهان ها و مفاهيم عقلى به صفات الهى ، مقام احديت و عينيت ذات و صفات الهى پى ببريم و تنها مقام رازقيت خدا را بشناسيم و معتقد باشيم كه خدا به ما روزى مى دهد، آيا پذيرفته است كه هنگام نياز سراغ خدا نرويم و با التماس ‍ و تملق از ديگران كمك بخواهيم ؟
نتيجه عملى شناخت خدا اين است كه ما خواسته ها و نيازهايمان را از وى طلب كنيم و فقط به او اعتماد و اتكال داشته باشيم و از غير او هراسى به دل راه ندهيم . در پرتو اين اعتقاد و ارتباط با خداوند، مؤ منان كه دل و جان به خدا سپرده اند، از تهديدهاى دشمنان اسلام در راءس آنها آمريكا نمى هراسند و با قدرت و صلابت در برابر آنان مى ايستند و هرگز ننگ كرنش ‍ و تسليم در برابر دشمنان را تحمل نمى كنند؛ چون اعتقاد دارند كه وعده يارى خداوند به مومنان ، حق است و هيچ قدرتى نمى تواند در برابر قدرت الهى عرض اندام كند.

جلسه بيست و دوم : رهيافتى به حقايق و معارف سوروه توحيد (٢)

تبيين علمى عدم امكان شناخت ذات خداوند

بر اين نكته تاكيد كرديم كه شناخت و توصيف حقيقت صفات الهى - از جمله وحدت ذات الهى - ممكن نيست و و نمى توان از طريق الفاظ و مفاهيم عقلى و ذهنى محدود، ذات نامتناهى هستى بخش را شناخت . شايد قبول اين سخن براى برخى دشتوار باشد كه چگونه نمى توان خدا و صفات او را شناخت ؛ اما به اين موضوع در جاى جاى روايات و از جمله نهج البلاغه اشاره شده است .
امير مؤ منان عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله ؛ (٢٤٦)
«كسى كه خدا را توصيف كند، او را محدود كرده و هر كسى كه او را محدود كند، او را به شماره درآورده و هر كسى كه او را به شماره در آورد، ازليت او را باطل كرده است».
خدا را نمى توان توصيف كرد؛ چون اين توصيف با مقياس هاى كمى انجام مى پذيرد و هر حقيقتى كه با واحدها و مقياس هاى كمى شمارش شود، محدود م يگردد، و وقتى محدود شود، در فضا و زمان تعين پيدا مى كند و نمى تواند قديم باشد؛ زيرا ازل و ابد «سرمد» فوق زمان و مكان است ؛ از اين رو قابل تعداد و شمارش نيست . پس وحدت خدا، وحدت عددى نيست تا محدود و قابل افزايش باشد، بلكه وحدت صرف و محض ‍ است كه هيچ تعدد و تكثرى بر نمى دارد و تركيب و تجزيه در آن راه ندارد.
اين وحدت براى ما قابل درك نيست . وحدتى كه در افق درك ما قرار مى گيرد، وحدتى است كه با آن شى ء يك پارچه اى توصيف مى شود كه گر چه در ظاهر يكى است ، اما در واقع اجزايى دارد.
توضيح اين كه : در خارج يك شى «مثلا يك خانه» به ظاهر يكى است و به وحدت متصف مى شود؛ اما از سقف ، ديوارها و ستونهايى تشكيل يافته كه در آنها سنگ و سيمان و ساير مصالح به كار رفته است ؛ حتى يك آجر نيز، اجزاى فراوانى دارد. بر اين اساس ، خانه واحد مركب از اجزاى بى شمارى است .
فيلسوفان قديم در وجود جزء لا يتجزى اختلاف داشتند. برخى از آنها نظير «دموكريتوس» معتقد بودند كه در پايان تجزيه اشياء به اجزاى بسيار كوچكى بر مى خوريم كه قابل تجزيه و شكستن نيستند و اصطلاحا آنهارا جزء تجزيه ناپذير يا «اتم» مى ناميدند؛ اما در مقابل ، برخى از فلاسفه وجود چنين جزئى را انكار كردند. سرانجام بر اساس تحقيقات و آزمايش هاى علمى مشخص شد كه جزء غيرقابل تجزيه وجود ندارد و آنچه برخى از فيلسوفان قديم آن را «اتم» يعنى جزء غيرقابل تجزيه مى دانستند، از الكترون و پروتون تشكيل يافته و هر يك از اين دو نيز، عقلا قابل تجزيه هستند.
اختلاف فيلسوفان قديم در تجزيه پذيرى يا عدم تجزيه پذيرى اتم ، در خارج بود؛ و الا همه متفق بودند كه هر شى ء از آن نظر كه امتداد دارد، محال است كه تجزيه وهمى نيز نداشته باشد. اتمها داراى امتداد هستند؛ زيرا اگر امتداد نداشتند از اجتماع ميلياردها اتم موجودى به نام انسان پديد نمى آمد كه داراى امتداد، طول ، عرض و عمق است . همين كه عنصرى - هر چند بسيار كوچك - داراى امتداد بود، لااقل اگر در خارج تجربه نپذيرد، در وهم و عقل تجربه مى پذيرد؛ پس آن عنصر، واحد حقيقى نيست .
از طرف ديگر شيئى خارجى با تجزيه شدن ، كوچك تر و محدودتر مى شود. بر اين اساس اگر در پايان تجزيه به جزئى بر خورديم كه تجربه نپذيرفت آن جزء در نهايت محدوديت و كوچكى قرار دارد؛ يعنى اگر در خارج به جهت عدم پذيرش تجزيه واحد به حساب آيد، واحد بودنش نشانه آن است كه بسيار كوچك و حقير است ؛ اما وحدت در خداوند نشانه محدوديت نيست . چون خداوند جسم نيست كه امتداد داشته و قابل تجزيه باشد؛ بلكه وحدت در خداوند نشانه عدم محدوديت و عدم نقص است .
در عالم ماده ، شيئى كه بر شى ء ديگر احاطه دارد، از امتداد بيشترى برخوردار است و امكان ندارد چيزى كه از امتداد كمترى برخوردار است . بر شى ء داراى امتداد بيشتر احاطه داشته باشد؛ چه برسد به چيزى كه هيچ امتدادى ندارد؛ نظير نقطه فرضى در رياضيات كه طول ، عرض و عمق ندارد و وجودش صرفا وهمى است ؛ اما خداوند با اين كه داراى وحدت و بساطتت است و امتداد نداد، بر همه هستى احاطه دارد؛ چون وجود او مجرد نامتناهى و متفاوت از سنخ وجود ماديات و امور متناهى مى باشد. با توجه به تفاوت سنخ وجود خداوند با ساير موجودات است كه ما از درك حقيقت صفات الهى ناتوانيم و گر چه عقل از يك سو در پرتو صفات سلبى اثبات مى كند كه خداوند هيچ محدوديتى ندارد، و از سوى ديگر صفات ثبوتى خدا «نظير علم و قدرت نامحدود و احاطه وجودى بى نهايت بر هستى» را اثبات م يكند؛ اما با اين حال تعدد ذات و صفات را نفى مى كند؛ يعنى گر چه ماهيت علم ، قدرت و همچنين ساير صفات در انسان و ديگر موجودات از يكديگر متفاوت و داراى حقايق ممتازى هستند؛ اما در خداوند تعدد در صفات منتفى است و علم خدا عين قدرت و حيات اوست و صفات خدا عين ذات پروردگار هستند؛ چون خداوند بسيط محض است و هيچ تركيب و تعددى - حتى تركيب و تعدد وهمى - در ذات او راه ندارد؛ چه اين كه تعدد و تركيب - حتى تركيب از صفات متفاوت - نشانه نقص و محدوديت است .
عقل ما عينيت ذات و صفات خداوند را اثبات مى كند؛ اما نمى تواند حقيقت بساط و عينيت ذات و صفات خداوند را درك كند؛ چون صفاتى نظير علم و قدرت كه در افق درك ما قرار مى گيرند، از مقوله هاى متفاوت و داراى حقايق مختلفى هستند؛ از اين روست كه اهل معقول مى گويند معرفت ما به خداوند، معرفت بالوجه است ؛ يعنى از طريق نشانه ها و آثار و از جمله تجليات الهى حاصل مى شود و معرفت به كنه خداوند محال است و براى هيچ كس شناخت ذات خداوند ممكن نيست .
شناخت شهودى خداوند نيز كه با گسترش ظرفيت وجودى براى برخى حاصل مى شود، در پرتو تجليات به دست آيد، نه اين كه ذات و كنه خداوند درك شده باشد. بنابراين معرفت ما به خداوند بسيار ضعيف است و از طريق آثار و تجليات الهى حاصل مى گردد و به هيچ وجه ما نمى توانيم به ذات و كنه بارى تعالى معرفت پيدا كنيم .

مفهوم و گستره كلمه صمد

يكى از ويژگى هايى كه در سوره توحيد براى خداوند ذكر شده ، «صمد» است . چنان كه گفتيم ، ذكر ويژگى «احد» و «صمد» در سوره توحيد، از ويژگى هاى اين سوره است و در ديگر سوره هاى قرآن نيامده . امتياز اين سوره بر ساير سوره هاى قرآن نيز، به جهت ذكر اين صفت است كه عظمت و اهميت ويژه اى به اين سوره مى بخشد.
در فارسى براى برخى از اسما و صفات الهى معادل هايى وجود دارد كه به خوبى معنا و گستره مفهوم معادل عربى خود را بيان مى كنند يا برخى از صفات خداوند نظير، عالم و قادر عينا در فارسى استعمال مى شوند و در زمره واژگان زبان فارسى نيز محسوب مى شوند؛ اما در فارسى «صمد» معادلى ندارد و در زبان فارسى واژه اى نداريم كه بتواند مرادف كلمه «صمد» به حساب آيد و بتوانند معناى آن را برساند.
در زبان عربى نيز جايگزينى براى «صمد» نداريم و با رديف كردن چندين واژه ، مفهوم آن تبيين مى شود. گذشته از دشوارى فهم معناى واژه «صمد» در زبان عربى ، در كتاب هاى كلامى نيز جايگاه آن در بين صفات خدا مشخص نشده و نه در زمره صفات ذات الهى جاى گرفته است و نه در زمره صفات الهى . اين بدان دليل است كه معناى «صمد» براى متكلمان چندان روشن نبوده ، چه اين كه در تفاسير نيز، تعبيرهاى متفاوتى براى آن بر شمرده اند. بر اين اساس براى فهم مفهوم «صمد» در ابتدا بايد بنگريم كه «صمد»، در لغت به چه معانى اى استعمال شده است :
١. «صمد» به معناى «مقصود» و كسى است كه در نيازمندى ها به او توجه مى كنند، (٢٤٧) و «صمدت» به معناى «قصدت» است . اگر فعل ماضى از اين ماده با «با» متعديى شود «صمد به» به معناى قصد كردن و اگر با «دالى» متعدى شود «صمد اليه»، به معناى توجه كردن است . ماده «صمد» به همين معنا در يكى از زيارت هاى امام رضا عليه السلام به كار رفته و در آنجا آمده است :
اللهم اليك صمدت من ارضى و قطعت البلاد رجاء رحمتك ؛
«پروردگارا، من از وطن خويش به سوى تو توجه كردم و تو را قصد كردم و به اميد رحمت و لطف تو شهرها را پيمودم».


۲۰