قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)0%

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده: سید جواد رضوی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43491
دانلود: 44269

توضیحات:

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43491 / دانلود: 44269
اندازه اندازه اندازه
قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

قصه هاى قرآن (تاريخ انبياء از آدم تا خاتم)

نویسنده:
فارسی

داستان حضرت ايوبعليه‌السلام

حضرت ايوبعليه‌السلام در قرآن

قرآن كريم به اجمال درباره داستان حضرت ايوبعليه‌السلام فرموده است: «و به خاطر بياور بنده ما ايوب را هنگامى كه پروردگارش را خواند و گفت: پروردگارا! شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است. به او گفتيم: پاى خود را به زمين بكوبد. اين چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشيدن است. و خانواده اش را به او بخشيديم و همانند آنان را بر آن افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكرى براى انديشمندان و به او گفتيم: بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن) را برگير و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشكن. ما او را شكيبا يافتيم؛ چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود».(۵۵۱)

در سوره انبيا نيز آمده است: «و ايوب را (به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت): «بدحالى و مشكلات به من روى آورده؛ و تو مهربان ترين مهربانانى! ما دعاى او را مستجاب كرديم و ناراحتى هايى را كه داشت برطرف ساختيم و خاندانش را به او بازگردانيم و همانندشان را بر آنان افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما و ذكرى براى عبادت كنندگان باشد».(۵۵۲)

نام حضرت ايوبعليه‌السلام ، دوبار ديگر در سوره هاى نساء و انعام، آيات ۱۶۳ و ۸۴ ذكر شده است. از آيه ۸۴ سوره انعام نيز استفاده مى شود كه او از نواده هاى حضرت ابراهيم يا حضرت نوحعليه‌السلام است.

علامه طبرسى در مجمع البيان، سلسله نسب حضرت ايوبعليه‌السلام را چنين ذكر نموده است: «ايوب بن رازج بن روم بن عيصا بن اسحاق بن ابراهيم»(۵۵۳) . نسب ايوب با پنج واسطه به حضرت ابراهيمعليه‌السلام مى رسد و همچنين مادر ايوب از نواده هاى لوطعليه‌السلام بود.

در مورد سلسله نسب حضرت موسىعليه‌السلام به دست مى آيد كه آن حضرت با شش واسطه به ابراهيم مى رسد. از اين رو ظاهرا ايوب جلوتر از حضرت موسىعليه‌السلام زندگى مى كرده است، به همين دليل ما در اين كتاب، شرح زندگى حضرت ايوبعليه‌السلام را بر شرح زندگى حضرت موسىعليه‌السلام مقدم داشتيم.

در اين كه حضرت ايوبعليه‌السلام در كجا به دنيا آمده و وطن حقيقى او كجاست، مورخين اختلاف نظر دارند. براى او شهرهاى «بثنه»، «عوص»، «جابيه» را ذكر كرده اند. به اين ترتيب كه سرزمين عوص در يمن، بثنه نام ناحيه اى از نواحى دمشق، و جابيه نيز در سرزمين شام (دمشق) واقع شده است.

مبتلا شدن ايوب به بلاهاى گوناگون

شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: بلايى كه دامنگير حضرت ايوبعليه‌السلام شد براى چه بود؟ (ظاهرا سائل گمان مى كرده كه از حضرت ايوب خلافى سر زده است كه خداوند او را به بلا مبتلا ساخته است).

امامعليه‌السلام در پاسخ به او فرمود: «ايوب به خاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظيم نشد، بلكه به خاطر شكر نعمت بود؛ زيرا شيطان به پيشگاه خدا عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى به خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى، اگر اين نعمت ها از او گرفته شود، او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود.

خداوند براى اين كه اخلاص ايوب را به همگان آشكار كند و او را الگويى براى انسان قرار دهد كه به هنگام نعمت و رنج شاكر و صابر باشد، به شيطان اجازه داد كه بر دنياى ايوب مسلط گردد.

شيطان از خدا خواست كه اموال ايوب، زراعت و گوسفندانش و... همچنن فرزندان او از بين ببرد، ولى نه تنها از مقام شكر ايوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت.

شيطان از خدا خواست كه اين بار، بر بدن ايوب مسلط گردد، و او چنان بيمار شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپيچد و اسير و زندانى بستر شود. اين بلا نيز از مقام شكر او چيزى نكاست.

ولى جريانى پيش آمد كه قلب ايوب را شكست و قلب او را سخت جريحه دار ساخت و آن اين كه جمعى از راهبان بنى اسرائيل به ديدنش ‍ آمدند و گفتند: تو چه گناهى كرده اى كه به اين عذاب دردناك گرفتار شده اى؟

ايوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند! كه كار خلافى انجام نداده ام، هميشه در طاعات الهى كوشا بوده ام و هر لقمه غذايى كه خوردم، يتيم و بينوايى بر سر سفره من حاضر بوده است.

درست است كه ايوب از اين شماتت دوستان بيش از هر مصيبت ديگرى ناراحت شد، ولى باز رشته صبر را از كف نداد و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود، خداوند درهاى رحمتش را بار ديگر بر روى اين بنده صابر و شكيبا گشود و نعمت هاى از دست رفته را يكى پس از ديگرى و حتى بيش از قبل به او ارزانى داشت، تا همگان سرانجام نيك صبر و شكيبايى و شكر را دريابند. »(۵۵۴)

بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه رنج و آزار ايوب از ناحيه وسوسه هاى مختلف شيطان بود، گاه مى گفت: بيمارى تو طولانى شده، خداى تو فراموشت كرده و گاه مى گفت: چه نعمت هاى عظيم و چه سلامت و قدرت و قوتى داشتى؟ همه را از تو گرفت، باز هم شكر او را بجا مى آورى؟

شايد اين تفسير به اين دليل باشد كه تسلط شيطان را بر پيامبرى همچون ايوب و بر جان و مال و فرزندش، بعيد دانسته اند. اما با توجه به اينكه اين سلطه اولا به فرمان خدا بوده و ثانيا محدود و موقتى بوده است و ثانيا براى آزمايش اين پيامبر بزرگ و ترفيع درجه وى صورت گرفته، مشكلى ايجاد نمى كند.

ناراحتى و رنج و بيمارى او هفت سال و به روايتى هجده سال طول كشيد و كار به جايى رسيد كه حتى نزديك ترين ياران و اصحابش او را ترك كردند، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ايوب استقامت به خرج داد.

بدترين رنج و ناراحتى

از ميان تمام ناراحتى ها و رنج ها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد، شماتت دشمنان بود. در حديثى مى خوانيم: بعد از آن كه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد، از او سئوال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود؟ گفت: شماتت دشمنان!

سرانجام ايوب از اين آزمايش بزرگ الهى سالم به درآمد و فرمان رحمت خدا از اينجا آغاز شد كه به او دستور داد: «پاى خود را بر زمين بكوب، چشمه آب مى جوشد كه هم خنك است براى شستشوى تنت و هم گوارا است براى نوشيدن».

بعضى معتقدند اين چشمه داراى يك نوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده و هم آثرات شفابخش از نظر بيمارى ها داشته، هر چه بود لطف الهى و رحمت الهى درباره پيامبرى صابر و شكيبا بود.

نخستين و مهم ترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت، سپس نوبت بازگشت مواهب و نعمت هاى ديگر رسيد. قرآن در اين باره مى فرمايد: «ما خانواده اش را به او بخشيديم، و همانند آنان را با آنان قرار داديم» در اين كه چگونه خاندان او به او بازگشتند، تفسيرهاى متعددى وجود دارد.

مشهور اين است كه آنان مرده بودند و خداوند بار ديگر به آنان زندگى و حيات بخشيد. ولى بعضى گفته اند آنان بر اثر بيمارى ايوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند. اين احتمال را نيز داده اند كه همه يا عده اى از آنان گرفتار انواع بيمارى ها شده بودند و رحمت الهى موجب شد، سلامت خود را باز يافتند و گرد شمع وجود پدر جمع گشتند. اين كه قرآن فرمود: «همانند آنان بر آنان» اشاره است به اين كه خداوند كانون خانوادگى او را گرم تر از گذشته ساخت و فرزندان بيشترى به او داد.

گرچه در مورد اموال ايوب در قرآن سخنى به ميان نيامده است، ولى قرائن نشان ميد هد كه خداوند آنها را نيز به صورت كامل تر به او بارگرداند.

سوگند ايوبعليه‌السلام

ايوب در حال بيمارى سوگند ياد كرده بود كه چون از بيمارى بهبود يافت، به خاطر تخلفى كه همسرش مرتكب شده بود، او را يكصد ضربه يا كم تر بزند، اما بعد از بهبودى مى خواست به پاس وفادارى ها و خدماتش او را ببخشد، ولى مسئله سوگند و نام خدا در ميان بود. خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد، چنان كه قرآن مى فرمايد: «بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن) را برگير، و به او بزن و سوگند خود را مشكن!»

تخلف همسر ايوبعليه‌السلام

در اين كه تخلف همسر ايوب كه بنابر روايتى نامش «ليا» - دختر يعقوب - بود، چه بوده است، بين مفسران چند نظر است.

از ابن عباس مفسر معروف نقل شده است كه شيطان (يا شيطان صفتى) به صورت طبيعى به همسر ايوب ظاهر شد و گفت: من شوهر تو را معالجه مى كنم، به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عامل بهبوديش من بوده ام و هيچ پاداش و مزدى هم نمى خواهم. همسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگند ياد كرد همسرش را تنبيه كند.

بعضى ديگر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد و او دير كرد، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد.

ولى به هر حال اگر او از يك سو مستحق چنين كيفرى بوده است، از سوى ديگر به خاطر وفاداريش به طول خدمت و پرستارى، استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است. درست است كه زدن يك دسته ساقه گندم مصداق واقعى سوگند او نبوده است ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شكنى، او اين كار را انجام داد. اين تنها در موردى است كه فردى مستحق عفو باشد و انسان مى خواهد در عين عفو، ظاهر قانون را نيز رعايت كند، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى جايز نيست.

برخلاف گفته برخى از مفسرين عامه، بلاهايى كه ايوب دچار آنها شد، به دليل كوتاهى كودن در انجام وظيفه پيغمبرى و يا كيفر گناه نبود، بلكه اين بلايا فقط به سبب ازدياد مقام و آزمايش ايوب انجام گرفت. خداى تعالى مى خواست با اين آزمايش سخت، آن حضرت را شايسته آن همه نعمت هاى بزرگ در دنيا و آخرت و لايق آن مقام برجسته نمايد و داستان او را براى بندگان ديگر خود پند و عبرتى قرار دهد تا حجتى براى ديگران باشد. سخنان امام باقرعليه‌السلام نيز مؤ يد اين مطلب است، در آنجا كه فرمودند: «ايوب هفت سال بدون هيچ گناهى كه از او سرزده باشد دچار بلا گرديد... ». در جاى دگر فرموده است: «بلاكش ترين مردم انبيا هستند و سپس به ترتيب هر كس به آنان شبيه تر و نزديك تر است... ». روايات ديگرى نيز به اين مطلب اشاره يا تصريح دارند.

آنچه در اين روايات و امثال آن آمده است، يا براى پاسخ به گفتار نادرست برخى از مفسرين عامه است كه ابتلاى ايوب را معلول ترك فريضه اى از سوى آن حضرت دانسته اند، يا به منظور رفع اشتباه از ذهن كوته نظرانى است كه گمان مى كنند هر بلا و مصيبتى كه به انسانى مى رسد، به سبب گناهى است كه از او سرزده است و كيفر خطا و جرمى است كه انجام داده است، گاهى همين اشتباه آنان موجب انحراف افراد ناآگاه ديگر نيز مى گردد. شايد ائمه معصومين (عليهم‌السلام ) خواسته اند با اين سخنان متذكر شوند كه درست است كه هيچ گناه بدون كيفر نمى ماند و هر چه انسان بكارد همان را درو خواهد كرد، اما اين گونه نيست كه هر بلا و گرفتارى كه به انسان مى رسد، معلول گناه و خطاى است كه از او سرزده است.

مدت ابتلاى ايوبعليه‌السلام

در مورد ابتلاى ايوب در ميان مفسران عامه اختلاف است. برخى هجده سال و برخى سيزده سال و برخى هفت سال و هفت ماه و هفت ساعت ذكر كرده اند. ولى در روايات شيعه، مدت آن هفت سال ذكر شده است.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ايوب بدون گناه هفت سال مبتلا شد.(۵۵۵) شيخ صدوق (رحمه الله) از قطان و او از سكرى و او از جوهرى و او از ابن عماره و او از پدرش و او از امام صادقعليه‌السلام و او از پدرش ‍عليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: ايوبعليه‌السلام هفت سال مبتلا شد بدون اينكه گناهى كرده باشد؛ چون انبيا به سبب عصمت و طهارتى كه دارند، گناه نمى كنند و حتى به سوى گناه نيز متمايل نمى شوند.(۵۵۶)

مدت عمر ايوب و مدفن اوعليه‌السلام

برخى مدت عمر آن حضرت را نود و دو سال و بعضى دويست سال گفته اند عماد زاده در تاريخ انبيا اين مدت را دويست و بيست شش سال ذكر كرده است كه هفتاد و سه سال قبل از ابتلا و هفت سال و هفت ماه و هفت روز دوران ابتلا و يكصد و چهل و شش سال پس از ابتلا زندگى كرده است. هيچ كدام از اين نقل ها سند معتبرى ندارند. راوندى در قصص الانبيا كه سند را به وهب بن منبه مى رساند، آورده است كه ايوب در زمان يعقوب زندگى مى كرد و دختر يعقوب كه نامش "ليا"ست، همسر ايوب بوده است و پدر آن حضرت از كسانى بود كه به ابراهيمعليه‌السلام ايمان آورد و مادر ايوب دختر لوط بوده است و لوط جد مادرى ايوب است، تا آنجا كه مى گويد: ايوبعليه‌السلام قبل از رسيدن بلا هفتاد و سه ساله بود كه خداوند همانند آن، هفتاد و سه سال ديگر بر عمر آن حضرت افزود.(۵۵۷)

درباره مدفن او، در فرهنگ قصص قرآن، بلاغى نوشته است كه قدر مسلم آن حضرت در سرزمين عوص مى زيسته و در قله كوه حجاف در حدود يمن به فاصله هشتاد ميل از عدن، دفن شده است.

در اعلام قرآن خزائلى آمده است كه در بيضاى فارس، كنار دهى به نام خيرآباد، دره كوچكى است كه عوام قبر ايوب را در آنجا مى دانند و در ايام متبركه براى زيارت به آنجا مى روند. اين دره داراى گياهان خاردارى است كه گوسفندان مى چرند و مردم آن ناحيه معتقدند كه خوردن آن علف براى رفع بيمارى جرب گوسفندان مفيد است، همچنين بعضى از چشمه هاى آب گوگرد را آب ايوب مى نامند.

مسعودى در مروج الذهب درباره ايوبعليه‌السلام چنين نقل مى كند: «... مسجد آن حضرت و چشمه اى كه از آن غسل كرد، هم اكنون كه سال ۳۳۲ است در سرزمين نوا و جولان، مابين دمشق و طبريه از بلاد اردن موجود و مشهور است و آن مسجد و چشمه در سه مايلى شهر نواست؛ سنگى نيز كه در حال بلا و گرفتارى بدان تكيه مى داد و همسرش "رحمه " نيز در كنا آن سنگ مى نشست، هم اكنون در همان مسجد موجود است».(۵۵۸)

داستان حضرت ايوبعليه‌السلام در روايات

سر مبتلا شدن ايوب به گرفتارى

ابوبصير مى گويد: از امام موسى كاظمعليه‌السلام پرسيدم: بليه و گرفتارى ايوبعليه‌السلام در دنيا به چه علتى بود؟

امامعليه‌السلام فرمودند: علتش نعمتى بود كه خداوند متعال در دنيا به ايوب عنايت فرمود و او شكرش را به جاى آورد. در آن زمان كه ابليس از اطراف و نزديك عرش ممنوع نبود، وقتى اداى شكر ايوب را بالا بردند، حسد ورزيد و به درگاه پروردگار عرضه داشت: ايوب شكر آنچه را كه به او داده اى ادا نموده و اگر از نعمت دنيا محرومش كنى، هرگز شكر هيچ نعمتى را به جا نخواهد آورد.

امامعليه‌السلام فرمودند: به ابليس گفته شد: من تو را بر مال و فرزند او مسلط كردم، ابليس از بلا به زمين فرود آمد تا هيچ مال و فرزندى براى ايوب باقى نگذارد. ولى به مقصود خود نرسيد، زيرا ايوب در اين حال نيز شكر الهى را به جا آورد، ابليس هنگامى كه ديد به مقصودش نرسيده است به درگاه الهى عرض كرد:

پروردگارا! ايوب مى داند كه آنچه كه از وى گرفته اى به زودى به او باز مى گردانى، لذا شكرت را ادا مى كند، مرا بر بدن او مسلط كن تا ثابت كنم كه او شكرگزار نيست.

به او گفته شد: تو را بر بدن ايوب به استثناى قلب و زبان و دو چشم و گوشش مسلط كرديم. ابليس به خاطر ترسى كه از رسيدن رحمت الهى به ايوب داشت با عجله به زمين آمد و بين او و پروردگارش حائل شد، هنگامى كه بلا و گرفتارى بر او شديد شد، در پايان بلايا و سختى ها ياران ايوب نزد او آمدند و گفتند: ما كسى را سراغ نداريم كه به اين گرفتارى مبتلا شده باشد مگر به خاطر باطن خبيث و بدى كه داشته است، شايد تو نيز كه در ظاهر خود را خوب نشان مى دادى، باطنى بد و خبيث داشتى و ما نمى دانستيم.

امامعليه‌السلام فرمودند: هنگامى كه كار به اينجا رسيد، ايوبعليه‌السلام به درگاه خداى (عز و جل) ناليد و عرض كرد: پروردگارا! مرا به اين بليه مبتلا ساختى، تو مى دانى هرگز دو امرى براى من پيش نيامد مگر آن كه را خشن تر بر بدنم بود اختيار كردم و هيچ گاه لقمه اى نخوردم مگر آن كه بر سر سفره ام يتيمى بود، حال اگر از ناحيه تو، دشمن بخواهد مرا شماتت كند، حجج و براهيم خود را بياورم كه استحقاق آن ندارم.

امامعليه‌السلام فرمود: ابرى ظاهر شد و گوينده اى در آن به سخن آمد و گفت: اى ايوب! برهان و حجت خود را بياور.

امامعليه‌السلام فرمودند: ايوب لنگ را بر كمر خود محكم كرد و سپس ‍ روى دو زانو قرار گرفت و عرض كرد:

خدايا! مرا به اين بليه مبتلا ساختى، در حالى كه مى دانى هرگز دو امرى براى من پيش نيامد مگر آنچه را بر بدنم خشن تر بود اختيار كردم و از طعامى لقمه اى نخوردم مگر آن كه بر سر سفره ام يتيمى بود.

امامعليه‌السلام فرمود: به ايوب خطاب شد: اى ايوب! چه كسى طاعت و بندگى را محبوب تو قرار داد؟

امامعليه‌السلام فرمود: ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خويش ‍ ريخت و سپس گفت: پروردگار! تو بندگى را نزد من محبوب قرار دادى.(۵۵۹)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ايوب با آن همه گرفتارى كه داشت، بوى بد در او پيدا نشد زشت روى نگرديد و حتى ذره اى خون و يا چرك ازبدنش ‍ بيرون نيامد و احدى از ديدن او تنفر نيافت و از او وحشت نكرد و هيچ جاى بدنش كرم نينداخت و خداى عز و جل با همه پيغمبران و دوستان عزيز خود كه گرفتارشان فرمايد، چنين رفتار مى كند. دليل كناره گيرى مردم از ايوب فقر و ضعف ظاهرى او بود؛ چون مردم نسبت به مقامى كه او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند و نمى دانستند كه خداى تعالى او را تاءييد كرده و به زودى فرجى در كارش ايجاد مى كند. از اين رو، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرموده: «گرفتارترين مردم از جهت بلا انبيا و بعد از آنان هر كسى است كه مقامى نزديك تر به مقام انبيا داشته باشد». خداى تعالى ايوب را به بلايى گرفتار كرد، كه در نظر مردم خوار و بى مقدار گرديد، تا مردم درباره او ادعاى ربوبيت نكنند و از مشاهده نعمت هاى عظيمى كه خدا به او ارزانى داشته، او را خدا نخوانند. افزون بر اين، مردم از ديدن وضع او بفهمند كه ثواب هاى خدايى بر دو گونه است؛ چون خداوند بعضى را به خاطر استحقاقشان و بعضى ديگر را بدون استحقاق ثواب مى دهد. تاءمل در زندگى ايوب پيامبر براى مردم درسى بود تا هيچ ضعيف و فقير و مريضى را تحقير نكنند، چون ممكن است خدا ضعيف را قوى و فقير را توانگر كند و مريض را بهبود دهد و نيز بدانند كه اين خداست كه هر كس ‍ را بخواهد، مريض مى كند هرچند كه پيغمبرش باشد، و هر كه را بخواهد، شفا مى دهد. او در همه اين مشيت ها، عادل در قضا و حكيم در افعالش ‍ است و با بندگانش عملى روا نمى دارد، مگر آن كه صالح تر به حال آنان باشد؛ بندگانش هر نيرو و قوتى كه داشته باشند، از او دارند.(۵۶۰)

داستان حضرت شعيبعليه‌السلام

حضرت شعيبعليه‌السلام يكى از پيامبران الهى است كه نام مباركش در قرآن كريم يازده بار آمده است.

درباره نسب شعيب، بعضى او را از نوادگان حضرت ابراهيمعليه‌السلام دانسته اند و گفته اند او «شعيب بن صفوان بن عيفا بن ثابت بن مدين بن ابراهيم (عليه‌السلام ») است.(۵۶۱)

بعضى نيز گفته اند كه شعيب از فرزندان ابراهيمعليه‌السلام نبوده، بلكه نسب او به برخى از مردمانى ميرسد كه به ابراهيم (عليه‌السلام ) ايمان آوردند و با او به شام مهاجرت كرده بودند، ولى از طرف مادر نسبش به لوط پيغمبر مى رسد.(۵۶۲)

راوندى در قصص الانبيا چنين نقل كرده كه شعيب پيغمبر و حضرت ايوبعليه‌السلام و بلعم بن باعورا، نسبشان به كسانى مى رسد كه در روز نجات ابراهيمعليه‌السلام از آتش نمرود به آن حضرت ايمان آوردند و با او به شام هجرت كردند و ابراهيمعليه‌السلام دختران حضرت لوطعليه‌السلام را به همسرى ايشان درآورد؛ هر پيغمبرى كه پس از ابراهيمعليه‌السلام و پيش از بنى اسرائيل آمد، از نسل آنان بوده است.(۵۶۳)

حضرت شعيبعليه‌السلام در قرآن

قرآن كريم درباره اين پيامبر الهى مى فرمايد: «و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. او به آنان گفت: اى قوم! خداوند يگانه يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست و به هنگام خريد و فروش، پيمانه و وزن اشيا را كم نكنيد. (دست به كم فروشى نزنيد) من هم اكنون شما را در نعمت مى بينم؛ ولى از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم. اى قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت تمام دهيد! و بر اشيا و اجناس مردم، عيب نگذاريد؛ و از حق آنان نكاهيد! و در زمين به فساد نكوشيد! آنچه خداوند براى شما باقى گذارده (از سرمايه هاى حلال) برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد و من، پاسدار شما (و مأمور بر اجبار شما به ايمان) نيستم. گفتند: اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور ميدهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم؛ يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ تو كه مرد بردبار و فهميده اى هستى. گفت: اى قوم! به من بگوييد، هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم برخلاف فرمان او رفتار كنم؟) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خود مرتكب شوم! من جز اصلاح نمى خواهم و توفيق من، جز به خدا نيست. بر او توكل كردم و به سوى او باز مى گردم. و اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد. و قوط لوط از شما چندان دور نيست. از پروردگار خود، آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان تو به كار) است. گفتند: اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى. (شعيب) گفت: اى قوم! آيا قبيله كوچك من، نزد شما عزيزتر از خداوند است؟ در حالى كه (فرمان) او را پشت سر انداخته ايد، پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد. اى قوم! هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد؛ من هم كار خود را خواهم كرد و به زودى خواهيد فهيمد كه چه كسى عذاب خواركنند به سراغش مى آيد، و چه كسى دروغگوست. شما انتظار بكشيد، من هم در انتظارم.

و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنان را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرا گرفت و در سرزمين خود، به رو افتادند (مردند). آن چنان كه گويى هرگز از ساكنان آن (ديار) نبودند. دور باد مدين! (و اهل آنان از رحمت خدا) همان گونه كه قوم ثمود دور شدند.(۵۶۴)

در سوره اعراف و عنكبوت هم آياتى شبيه به آنچه كه در سوره هود آمده، در مورد مردم مدين آمده است. در سوره هاى حجر، شعراء، ص و ق مردمى به نام اصحاب «اءيكه» ناميده شده اند كه شعيب بر آنها مبعوث شد و با موعظه و اندرز خواست تا آنان را از عذاب الهى بيم دهد. ولى او را تكذب كردند. بايد ديد كه آيا «اءصحاب اءيكه، همان مردم مدين هستند يا قوم ديگرى كه شعيب جداگانه بر آنان مبعوث شده و آنان نيز مانند قوم مدين آن حضرت را تكذيب كردند. در سوره شعراء چنين آمده: «اءصحاب اءيكه پيغمبران را تكذيب كردند، هنگامى كه شعيب به آنان گفت كه چرا نمى ترسيد، كه من فرستاده امينى (براى شما) هستم، پس از خدا بترسيد و پيرويم كنيد و من از شما براى پيغمبرى، مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست».(۵۶۵) و در ادامه آيات اين گونه ذكر شده است: «پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان نباشيد و به ترازوى درست وزن كنيد و چيزهاى مردم را كم ندهيد و در روى زمين به فساد كوشش نكنيد».(۵۶۶)

از اين تشابه آيات و اندرز شعيب چنين استنباط مى شود كه مردم مدين و اءصحاب اءيكه يكى بوده اند و دو قوم جداگانه نبوده اند، به همان نسبت بعيد هم نيست كه گفته شود كه دو گروه بوده اند كه در مجاورت و نزديكى هم به سر مى برده اند و گناهان و صفات زشت و قوم مدين به آنان نيز سرايت كرده بود و حضرت شعيبعليه‌السلام پس از اين كه مأمور ارشاد مردم مدين شد، بنابر دستور الهى ديگرى، مأمور تبليغ اءصاب اءيكه نيز گرديد.

مدت عمر و مدفن شعيبعليه‌السلام

حضرت شعيب پس از نابود شدن قوم خود، با كسانى كه به او ايمان آورده بودند به مكه رفتند و در آنجا سكونت كردند تا اين كه مرگشان فرا رسيد.

در روايتى آمده كه شعيب پس از نابودى قوم خود به مدين آمد و در آنجا بود، تا هنگامى كه حضرت موسىعليه‌السلام به آن شهر آمد و با او ديدار كرد و ازدواج او با دخترانش پيش آمد(۵۶۷) . در مدت عمر آن حضرت نيز اختلاف است. از ابن عباس نقل شده است كه شعيب دويست و چهل و دو(۵۶۸) سال عمر كرد، ولى در بعضى از نقل ها عمر او كمى بيش از اين مقدار آمده است.

بعضى از مورخين مى گويند كه در سرزمين حضرموت قبرى است كه مردم آنجا معتقدند كه قبر شعيب است. آن قبر در شمال (شبام) قرار دارد و فاصله آن قبر تا شام دو ساعت راه است كه براى زيارت آن بايد از وادى «ابن على» بگذرند. در اطراف آن قبر اثرى از عمران و آبادى نيست و كسى جز براى زيارت آن قبر به آنجا نمى رود.

حضرت شعيبعليه‌السلام در روايات

خطيب الانبيا

رسول گرامى اسلامعليه‌السلام فرموند: «حضرت شعيب خطيب پيامبران بود».(۵۶۹)

عشق و دلدادگى شعيب به خدا

شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب علل الشرايع، حديثى از رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «شعيبعليه‌السلام از عشق به خدا به قدرى گريست كه چشمانش ‍ نابينا شد، پس خداى سبحان قوه بينايى رابه او بازگرداند ولى شعيب دوباره آن قدر گريست كه نابينا شد. خداى تعالى براى بار دوم نيز او را بينا كرد.

شعيب باز گريست تا اين كه نابينا شد، خداوند براى بار سوم بيناييش را بازگرداند و چون بار چهارم شد، خداوند به او وحى كرد: اى شعيب! آيا براى هميشه مى خواهى چنين گريه كنى؟ اگر گريه تو به دليل ترس از آتش ‍ است، من تو را از آتش جهنم نجات مى دهم و اگر براى اشتياق بهشت است، من آن را بر تو مباح ساختم. شعيب در جواب گفت: اى معبود و اى آقاى من! مى دانى كه من نه به دليل ترس از جهنم و نه براى اشتياق بهشت تو مى گريم بلكه دلبند محبت و عشق تو گشته ام و نمى توانم خوددارى كنم، جز آن كه به وصل ديدار تو نايل گردم. خداى سبحان به او وحى كرد: حال كه چنين است، من كليم خود، موسى بن عمران را به خدمت تو مى گمارم»(۵۷۰) .

شهادت مبلغين حضرت شعيبعليه‌السلام

سهل بن سعيد مى گويد: به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) در يكى از روستاهاى متعلق به او، چاهى را حفر كردند، در درون چاه جنازه مردى بلندقامت پيدا شد كه پيراهن سفيد بر تن داشت و دستش را بر جاى ضربتى كه در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتى كه دستش را كشيدند، از جاى ضربت سر، خون تازه جارى شد، دستش را رها كردند، بار ديگر به روى همان ضربه قرار گرفت و خون بند آمد؛ در پيراهن او نوشته شده بود: من فرزند صالح، نماينده حضرت شعيبعليه‌السلام بودم، و از طرف او براى تبليغ قوم، فرستاده شده بودم، آن قوم مرا كتك زدند و در ميان اين چاه انداختند و خاك بر سرم ريختند و چاهرا پر كردند.(۵۷۱)

عبدالرحمن بن زياد مى گويد: در زمين مزروعى عموميم، چاهى مى كنديم كه به خاك نرم رسيديم، آن خاك ها را كنار زديم، ناگاه به اتاقى رسيديم، در آنجا پيرمردى را كه پارچه اى به رويش انداخته شده بود ديدم، ناگاه در كنار سرش نامه اى يافتيم كه در آن نوشته شده بود: من حسان بن سنان، نماينده شعيب پيامبر بودم، از طرف او به اين سرزمين آمدم و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت نمودم، آنان مرا تكذيب كردند و در اين اتاق، درون چاه زندانى كردند و در اينجا هستم تا روز قيامت برپا گردد و در دادگاه الهى، آنان را محاكمه كنند.(۵۷۲)

سبب نزول عذاب بر قوم شعيب

راوندى در حديثى از امام سجادعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «نخستين كسى كه پيمانه و ترازو براى مردم ساخت، حضرت شعيب بود، آنان با پيمانه و ترازو سر و كار پيدا كردند ولى پس از مدتى شروع به كم فروشى كردند و همين سبب عذاب الهى گرديد.(۵۷۳)

در نقلى كه راوندى از وهب بن منبه و ديگران كرده است، آمده است كه شعيب، ابوب و بلعم بن باعورا هرسه از فرزندان كسانى بودند كه در روز نجات ابراهيمعليه‌السلام از آتش نمرود به او ايمان آوردند و با آن حضرت به شام هجرت كردند، ابراهيمعليه‌السلام دختران لوط را به همسرى آنان درآورد. به گفته او تمام پيامبرانى كه پس از ابراهيم خليل و پيش از بنى اسرائيل مبعوث شدند، از نسل اينان بودند. پس خداى تعالى شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد، كه از قبيله و فاميل شعيب نبودند ولى امتى از امت ها بودند كه خدا شعيب را به سوى آنان مبعوث كرد. پادشاهى ستمگر بر آنان حكومت مى كرد كه پادشاهان زمان، نيروى مقاومت در برابر او نداشتند. آن مردم كم فروشى مى كردند و چيزهاى مردم را كم مى دادند، افزون بر اين، به خداى سبحان نيز كافر بودند و پيامبران الهى را نيز تكذيب مى كردند. وقتى كالايى را براى خود پيمانه يا وزن مى كردند، كامل و تمام پيمانه مى كردند. آنان زندگى فراخى داشتند تا اين كه پادشاهشان دستور داد كه خوراكى ها را احتكار نمايند و كم فروشى كنند. شعيب به اندرز آنها مشغول شد و از كم فروشى نهيشان كرد. پادشاه، شعيب را خواست و از او پرسيد: در مورد دستورى كه من داده ام چه نظرى دارى؟ آيا راضى هستى يا خشمناك؟ شعيب گفت: خداى تعالى به من وحى فرموه است كه هرگاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، او را پادشاه فاجر مى خوانند. پادشاه او را تكذيب كرد و با كمك قوم و قبيله اش، او را از شهر بيرون كرد و آنگاه عذاب الهى بر آنان نازل گرديد.(۵۷۴)

چگونگى عذاب قوم شعيبعليه‌السلام

ابن عباس و ديگران گفته اند: قوم شعيب دچار گرماى سختى شدند كه سايه خانه و آب ها نيز نمى توانست آنان را نجات دهد. آب ها نيز داغ شده بود، در اين هنگام خداوند ابرى فرستاد كه نسيم خنكى از آن وزيدن گرفت. مردم در زير آن قطعه ابر گرد آمدند تا بلكه از گرما رهايى يابند و ديگران را نيز به اجتماع در زير آن براى دعوت كردند. هنگام كه همه در سايه ابر جمع شدند، شراره هاى آتش را ابر باريدن گرفت و زمين هم در زير پايشان لرزيد، از بالاى سر آتش برسرشان باريد و از زير پا هم به زمين لرزه سختى دچار گشتند تا اين كه جملگى سوختند و خاكستر شدند و طومار زندگيشان درهم پيچيد.(۵۷۵)

عقوبت قوم تارك امر به معروف و نهى از منكر

در حديثى از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه آن حضرت ضمن بيان حديث طولانى كه متضمن وعده و وعيد براى تاركين امر به معروف و نهى از منكر بود، چنين فرمود: خداوند (عز و جل) به حضرت شعيبعليه‌السلام وحى كرد كه من از قوم تو چهارصد هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از نيكان آنان را عذاب خواهم كرد.

شعيب عرض كرد: خداوندا! بدان را عذاب مى دهى مانع ندارد، اشرار مستحق كيفرند. اما خوبان و نيكان را چرا معذب مى سازى؟ وحى رسيد كه چون آنان از اهل معصيت تملق مى گويند و از اعمال آنان خشمگين نمى شوند.(۵۷۶)