آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه

آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه0%

آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 9

آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه

نویسنده: سيد جعفر حسينى
گروه:

صفحات: 9
مشاهدات: 4857
دانلود: 268

توضیحات:

آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه
  • سخنى درباره ى نهج البلاغه و گوينده ى آن

  • فصاحت و بلاغت نهج البلاغه

  • محتواى عميق علمى و عرفانى و جامعيت نهج البلاغه

  • جاذبه ى فوق العاده نهج البلاغه

  • اسناد نهج البلاغه

  • اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ابن ابى الحديد معتزلى

  • اسناد نهج البلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتى مصر

  • اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ابن خلكان

  • اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ذهبى

  • شبهاتى پيرامون نهج البلاغه و پاسخ آن

  • شبهه ى 1

  • شبهه ى 2

  • شبهه ى 3

  • شبهه ى 4

  • شبهه ى 5

  • شبهه ى 6

  • شبهه ى 7

  • شبهه ى 8

  • شبهه ى 9

  • شبهه ى 10

  • شخصيت والاى گردآورنده ى نهج البلاغه سيد رضى

  • تاليفات و كتابهاى سيد رضى

  • سيد رضى و شعر

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4857 / دانلود: 268
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه

آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه

نویسنده:
فارسی
سخنى درباره ى نهج البلاغه و گوينده ى آن


آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه

نويسنده : سيد جعفر حسينى

سخنى درباره ى نهج البلاغه و گوينده ى آن

از آنجا كه 'نهج البلاغه' مجموعه ى "خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار حكيمانه" مولى الموحدين و اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد، سخن گفتن درباره ى آن كار آسانى نيست چرا كه ما توان آن را نداريم كه به عمق وجود اين گوينده ى والا مقام پى ببريم و از تمام زواياى فكر بلند و ايمان قوى و ملكات فاضله ى آن حضرت آگاه شويم و 'نهج البلاغه' را آن چنان كه هست بشناسيم.
على بن ابى طالب عليه السلام پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم برترين مخلوق خدا است ابن عباس مى گويد: پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'لو ان الاشجار و البحر مداد و الجن حساب و الانس كتاب ما احصوا فضائل على بن ابى طالب عليه السلام': [ ينابيع الموده "سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى" ج ١، ص ٣٦٤، باب ٤٠، حديث ٥. ]
'اگر درختان قلم باشند و درياها مركب، جنيان شماره گر و انسانها نويسنده نمى توانند فضائل على بن ابى طالب عليه السلام را شماره كنند'.
استاد محمد تقى جعفرى در مقدمه ى 'ترجمه و تفسير نهج البلاغه' مى گويد: 'هيچ گونه جاى ترديد نيست كه ما مى توانيم شخصيت على بن ابى طالب عليه السلام را مانند شخصيت هاى يك بعدى تاريخ نشان بدهيم و كتابش 'نهج البلاغه' را هم به عنوان كتابى كه يك شخصيت يك بعدى از خود به يادگار گذاشته لاست، تلقى نماييم. ما با انسانى سر و كار داريم كه هدف اعلايى براى زندگانى دارد، زمامدارى كه عادل مطلق است، داراى معرفتى در حد اعلى درباره ى انسان و جهان، وابستگى به مبادى عالى هستى، خود را جزئى از انسان ديدن، وابستگى مستقيم به خدا، تقوى و فضيلت در حد اعلى، پاكى گفتار و كردار و انديشه و نيت پاك... و ده ها امتيازات از اين قبيل كه در على بن ابى طالب به اتفاق تمام تواريخ ثبت شده است، قابل توضيح و تفسير با مفاهيم و ارزش هاى معمولى نمى باشد، زيرا براى آن جامعه و يا افرادى كه زندگى جز تورم 'خود طبيعى' چيز ديگرى نيست، عناصر شخصيت و امتيازات على عليه السلام و كتابش، خيالاتى بيش نيست.
همچنين از ديدگاه مكتب هايى كه براى بشريت آغاز و انجامى جز همين خاك تيره و تكاپويى جز براى گسترش 'خود طبيعى' سراغ ندارند، على و نهج البلاغه اش هرگز قابل شناخت و هضم نخواهد بود'. [ ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج ١، ص ٣. ]
ولى در عين حال آگاهى بر گوشه هايى از اين دو اقتباس بى كران "على عليه السلام و نهج البلاغه" براى انسانهاى حق شناس و حقيقت جو و با معرفت سهل و آسان است زيرا هر كس اندك آشنائى با على بن ابى طالب عليه السلام و تاريخ زندگانى و سخنان و افكار و انديشه هاى او داشته باشد به خوبى مى داند او يك انسان برتر است، او آيتى از آيات بزرگ حق است او نسخه ى نادرى از كتاب وجود انسان است.
و همچنين مى داند كه 'نهج البلاغه' او كه پرتوى از وجود او است. اقيانوسى است بى كران و دريايى است پهناور و گنجينه اى است پر گهر، بوستانى است پر گل و كانون معارف الهى است و خلاصه بعد از قرآن كريم و احاديث نبوى بهترين مرجعى است براى همه ى نيازهاى انسان در مسير سعادت.
بدون شك هر گاه كسى قصد كند كه در چنين ميدانى گام بگذارد بايد خود را براى نوشتن كتابهاى قطورى آماده سازد، ولى هدف ما در اين نوشتار اين است كه تنها به اشاراتى بسنده كنيم و به منظور آگاهى بيشتر در قسمتهاى آينده، گفته هاى بعضى از دانشمندان بزرگ شيعه و كسانى كه سالها با نهج البلاغه آشنا بوده و انس گرفته اند، را نقل خواهيم كرد.
همچنين از افكار انديشمندان برخى از علماى اهل سنت و گواهى ارزنده ى دانشمندان مسيحى كه فريفته ى گفته هاى آن بزرگ مرد عالم انسانيت شده اند بهره مند خواهيم شد.

فصاحت و بلاغت نهج البلاغه

'فصاحت' يعنى درست سخن گفتن و با كلماتى صحيح و زيبا مطلب را بيان نمودن، و از اينرو قرآن كريم فصيح ترين كلام است كه معانى را در الفاظى كوتاه و زيبا بيان نموده است و همين خود يكى از جهات اعجاز قرآن به شمار مى آيد، يعنى ديگران از اينكه همانند آن سخن بگويند عاجز و ناتوانند خداوند متعالى مى فرمايد: "قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا" [ سوره ى اسراء، آيه ى ٨٨. ] 'اى پيامبر' بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند "هرگز" مانند آن را نتوانند آورد هر چند بعضى پشتيبان بعضى ديگر باشند'.
و 'بلاغت' يعنى سخن درست گفتن و كلام فصيح "درست و زيبا" را در جاى مناسب خود به كار بردن. فصحا و ادباى تمام ملل و اديان به فصاحت و بلاغت 'نهج البلاغه' اعتراف و اذعان دارند و ما در اينجا به عنوان نمونه به كلمات برخى از آنان اشاره مى نمائيم:
١- گرد آورنده ى 'نهج البلاغه' سيد رضى قدس سره كه خود از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بوده و گوى سبقت را از بسيارى از فصحا و بلغاى عرب برده و ساليان درازى از عمر شريف خود را صرف جمع آورى گفته هاى آن حضرت كرده است، در مقدمه ى 'نهج البلاغه' مى گويد: '... اميرالمومنين عليه السلام سرچشمه ى فصات و منشاء بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشكار گشت و از وى قوانين و دستورات آن گرفته شد، هر خطيب توانايى بر شيوه ى او راه يافت و به گفتار او يارى جست و با اين حال او در ميدان پيش رفت و يكه تاز ميدان بوده، و ديگران فروماندند... زيرا در كلام او نشانه هايى از علم خدا و عطر و بويى از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.
همچنين بعد از خطبه ى "١٦" مى گويد: 'در اين سخن كه از نزديكترين سخنان به حقيقت فصاحت است لطايفى نهفته شده كه هيج يك از سخن سنجان به پاى آن نمى رسد و بيش از آنچه كه ما از آن به شگفتى فرومى رويم، شگفتى از آن به تعجب مى آيد!!! به علاوه در آن ريزه كاريهايى از فصاحت است كه نه زبان قادر به شرح آن است و نه هيچ انسانى مى تواند به عمق آن برسد و نه آنچه را من مى گويم، جز آنان كه در فصاحت پيشگام و ريشه دارند و مى توانند درك كنند "آرى" "و ما يعقلها الا العالمون": 'جز دانشمندان آن را درك نمى كنند'. [ نهج البلاغه،ص ٣٧، چاپ دارالثقلين- قم. ]
٢- عزالدين عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى كه از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن هفتم هجرى است و يكى از شارحان معروف نهج البلاغه مى باشد- و كتاب شرح نهج البلاغه خود را در ٢٠ جلد نگاشته و بگفته ى خودش تاليف آن چهار سال و هشت ماه "درست به اندازه ى دوران زمامدارى و خلافت ظاهرى حضرت على عليه السلام" به طول انجاميده است- او در همين كتاب، بارها در برابر فصاحت و بلاغت فوق العاده ى نهج البلاغه سر تعظيم فرود آورده است و در مقدمه ى كتابش درباره ى على عليه السلام و نهج البلاغه مى گويد: '... اما الفصاحه فهو عليه السلام امام الفصحاء و سيد البلغاء و فى كلامه قيل: "دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين" و منه تعلم الناس الخطابه و الكتابه...'.
'اميرالمومنين على عليه السلام امام و پيشواى فصيحان و سرور بليغان است و درباره ى كلامش "نهج البلاغه" گفته شده است كه پائين تر از كلام خالق و برتر از كلام مخلوقين است و مردم از او فن خطابه و سخنرانى و راه و رسم نويسندگى را آموخته اند. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٢٤. ] وى در جاهاى متعددى از كتابش نسبت به فصاحت و بلاغت نهج البلاغه تعبيرهاى عجيبى دارد، از جمله:
الف - در جلد ١١ صفحه ى ١٥٣ پس از شرح بخشى از خطبه ى "٢٢١" مى گويد: '... و ينبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبه فى مجلس و تلى عليهم ان يجدوا له كما سجد الشعراء القول 'عدى بن الرقاع' "قلم اصاب من الدواه مدادها..." فلما قيل لهم فى ذلك قالو انا نعرف مواضع السجود فى الشعر كما تعرفون مواضع السجود فى القرآن...' اگر تمام فصحاى عرب در يك مجلس اجتماع كنند و اين بخش از خطبه براى آنها خوانده شد سزاوار است براى آن سجده كنند همانگونه كه شعراى عرب هنگامى كه شعر معروف 'عدى بن الرقاع' "قلم اصاب من الداوه مدادها..." را شنيدند براى آن سجده كردند و هنگامى كه از علت آن سوال شد گفتند: ما محل سجد در شعر را مى شناسيم آنگونه كه شما محل سجود را در آيات سجده ى قرآن مى شناسيد.
ب - در جلد ٧ صفحه ى ٢١٤، هنگامى كه به مقايسه ى اجمالى ميان بخشى از كلام اميرالمومنين عليه السلام با سخنان 'ابن نباته' [ نامش: عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل بن نباته است "در سال ٣٧٤ وفات نمود". ] خطيب معروف قرن چهارم هجرى مى پردازد مى گويد: '... فليتامل اهل المعرفه بعلم الفصاحه و البيان هذا الكلام بعين الانصاف يعلموا ان سطرا واحدا من كلام نهج البلاغه يساوى الف سطر منه بل يزيد و يربى على ذلك'.
آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر اين گفتار على عليه السلام را با ديده ى انصاف بنگردند مى دانند كه يك سطر نهج البلاغه مساوى هزار سطر از سخنان معروف 'ابن نباته' است بلكه بر آن فزونى مى گيرد و برترى مى جويد'.
ج - و در جلد ٢ صفحه ى ٨٤، پس از نقل يكى از خطابه هاى 'ابن نباته' در زمينه ى جهاد كه در اوج فصاحت است و با اين عبارت از كلمات اميرالمومنين عليه السلام آميخته شده است- "ما غزى قوم فى عقر دارهم الا ذلوا" يعنى هيچ قوم و ملتى در درون خانه هايشان مورد هجوم دشمن واقع نشدند مگر اينكه خوار و ذليل گشتند - ابن ابى الحديد مى گويد: 'به اين جمله بنگر و ببين چگونه از ميان تمام خطبه ى ابن نباته فرياد مى كشد، فرياد فصاحت و بلاغت و به شنونده اش اعلام مى دارد كه از معدنى غير از معدن بقيه ى خطبه برخاسته و از خاستگاهى غير از آن خاستگاه است، به خدا سوگند همين يك جمله چنان خطبه ى ابن نباته را آراسته و زينت بخشيده آن گونه كه يك آيه قرآن در لابه لاى يك خطبه ى معمولى درست همچون گوهرى درخشنده است كه پيوسته نور افشانى مى كند و روى بقيه ى سخن نور افشانى مى كند'.
د - در جلد ٧ صفحه ى ٢٠١، در شرح خطبه ى "١٠٩" مى گويد: 'هر كس مى خواهد فنون فصاحت و بلاغت را بياموزد و ارزش كلمات را نسبت به يكديگر درك كند در اين خطبه بينديشد.
٣ - 'جاحظ' كه از بزرگترين ادبا و نوابغ عرب است و در اوائل قرن سوم هجرى مى زيسته در جلد اول كتاب معروف و مشهور خود 'البيان و التبيين'- پس از نقل برخى از كلمات اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام از آن جمله 'قيمه كل امرء ما يحسنه' [ نهج البلاغه، ص ٥١٢، حكمت ٨١، چاپ دارالثقلين- قم. ] يعنى ارزش هر كس همان است كه مى داند "به اندازه ى علم و دانش و توانايى او است"- مى گويد: اگر در تمام اين كتاب جز اين عبارت نبود كافى بود، بلكه بالاتر از حد كفايت زيرا بهترين سخن آن است كه مقدار كمش تو را از مقدار زيادش بى نياز كند و مفهومش ظاهر و آشكار باشد، گويى خداوند جامه اى از جلالت و عظمت و پرده اى از نور و حكمت بر آن پوشانده كه هماهنگ با نيت پاك و فكر بلند و تقواى بى نظير گوينده اش مى باشد. البته خود سيد رضى رحمه الله نيز پس از اين حكمت مى گويد: 'اين از كلماتى است كه قيمتى براى آن تصور نمى شود و هيچ حكمتى هم سنگ آن نبوده و هيچ سخنى، والايى آن را ندارد'.
اين بخش را با سخن نويسنده ى معروف مسيحى لبنانى 'جورج جرداق' در كتاب ارزنده ى خود 'الامام على صوت العداله الانسانيه' پايان مى دهيم.
او در پايان فصلى كه به بيان شخصيت على بن ابى طالب عليه السلام اختصاص داده درباره ى 'نهج البلاغه' چنين مى گويد: در بلاغت، فوق بلاغتها است، قرآنى است كه از مقام خود اندكى فرود آمده سخنى است كه تمام زيبائيهاى زبان عرب را در گذشته و آينده در خود جاى داده، تا آنجا كه درباره ى گوينده ى آن گفته اند: سخنش پايين تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است. "جلد ١، صفحه ى ٤٧".
[ [ جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به:
- كتاب 'الطراز' تاليف اميريحيى علوى "زيدى" "جلد ١، ص ١٦٨ -١٦٥".
- كتاب 'نظرات فى القرآن' تاليف محمد غزالى نويسنده ى معروف "صفحه ى ١٥٤". كتاب 'الجريده الغيبيه' تاليف شهاب الدين آلوسى "مفسر معروف".
- كتاب 'مصادر نهج البلاغه' تاليف محمد محى الدين عبدالحميد "جلد ١، ص ٩٦".
- كتاب 'شرح نهج البلاغه' تاليف شيخ محمد عبده نويسنده معروف و پيشواى بزرگ اهل سنت "در مقدمه ى كتاب صفحات ٩ و ١٠".
- كتاب 'تذكره الخواص' سبط ابن الجوزى، خطيب و مفسر معروف اهل سنت "باب ٦، صفحه ى ١٢٨". ] ]


۱
محتواى عميق علمى و عرفانى و جامعيت نهج البلاغه

محتواى عميق علمى و عرفانى و جامعيت نهج البلاغه

يكى از امتيازات فوق العاده ى 'نهج البلاغه' مساله ى جامعيت و تنوع عجيب و محتواى ژرف آن است و هر خواننده ى آگاهى در همان لحظات نخستين كه با آن آشنا مى شود نمى تواند باور كند كه چگونه يك انسان بتواند اين همه گفتار نغز و سخنان شيرين و حساب شده و دقيق در موضوعات كاملا مختلف بلكه متضاد را گردآورى كند و مسلما اين كار از غير شخصيتى همچون اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام كه قلبش گنجينه ى اسرار الهى و روحش اقيانوس عظيم علم و دانش است، ساخته نيست همان كسى كه مى فرمايد: 'علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الف باب من العلم و تشعب لى من كل باب الف باب'. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هزار باب علم به من آموخت كه از هر يك از آن درها برايم هزار در ديگر گشوده مى شود. [ كنزالعمال، جلد ٦، ص ٣٩٢ و ٤٠٥. ]
در اين بخش نير به گواهى چند نفر از دانشمندان اشاره مى كنيم:
١- سيد رضى قدس سره گردآورنده ى نهج البلاغه گاهى در لابه لاى اين كتاب شريف اشارات كوتاه و پرمعنائى را در عظمت محتواى نهج البلاغه آورده است كه بسيار قابل دقت و ملاحظه مى باشد از آن جمله است: پس از ذكر خطبه ى "٢١"- '... فان الغايه امامكم و ان وراءكم الساعه تحدوكم، تخففوا تلحقوا فانما يتنظر باولكم آخركم...' 'رستاخيز در جلو شما است و مرگ همچنان شما را مى راند، سبكبار شويد، تا به قافله برسيد و بدانيد شما در انتظار بازماندگان نگهداشته شده ايد'- مى گويد: اين سخن اگر بعد از كلام خدا و كلام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با هر سخن ديگرى سنجيده شود، از آن برترى خواهد داشت و بر آن پيشى خواهد گرفت. [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢١، ص ٤٢، چاپ دارالثقلين- قم. ]
٢- شارح معروف نهج البلاغه 'ابن ابى الحديد معتزلى' در جلد ١١ ص ١٥٣ مى گويد: 'من بسيار درشگفتم از مردى كه در ميدان جنگ چنان خطبه مى خواند كه گواهى مى دهد طبيعيت همچون شيران دارد، سپس در همان ميدان هنگامى تصميم بر موعظه و پند و اندرز مى گيرد چنان سخن مى گويد، كه گوئى طبيعتى چون راهبان دارد كه لباس مخصوص رهبانى را بر تن كرده و در ديرها زندگى مى كند، نه خون حيوانى را مى ريزيد و حتى از گوشت هيچ حيوانى نمى خورد، گاه در چهره 'بسطام بن قيس' و 'عتيبه بن حارث' و 'عامر بن الطفيل' "سه قهرمان معروف ميدان نبرد در زمان جاهليت كه به آنها مثل زده مى شد"
ظاهر مى شود و گاه در چهره ى 'سقراط حكيم' و 'يوحنا' و 'مسيح بن مريم'، من سوگند مى خورم به همان كسى كه تمام امتها به او سوگند ياد مى كنند من اين "خطبه ى الهاكم التكاثر" [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢١، ص ٣٥، چاپ دارالثقلين- قم. ] را از پنجاه سال قبل تاكنون بيش از هزار بار خواندم و هر زمان كه آن را خوانده ام ترس و وحشت و بيدارى عميقى تمام وجود مرا در بر گرفت و در قلب من اثر عميقى گذاشت و لرزه بر اندامم انداخت. هر زمان در محتواى آن دقت كردم به ياد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم كه من همان كسى هستم كه امام در لابه لاى اين خطبه توصيف مى كند.
چقدر واعظان و خطيبان و فصيحان در اين زمينه سخن گفته اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مكرر قرار گرفته ام، اما در هيچ كدام از آنها تاثيرى را كه اين كلام در دل و حالم مى گذارد، نديده ام'. و همچنين در ج ١٦ صفحه ى ١٤٦ مى گويد: 'سبحان الله! چه كسى اين همه امتيازات گرانبها و ويژگيهاى شريف و ارزشمند را به اين مرد نمونه "على عليه السلام" بخشيده؟!!! چگونه مى شود يكى از فرزندان عرب مكه كه تنها در آن محيط زيسته و با هيچ يك از فلاسفه همنشين نبوده، در دقايق علوم الهيه و حكمت متعاليه، از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد. كسى كه با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده در اين باب برتر از سقراط باشد، كسى كه در ميان شجاعان پرورش نيافته "چون اهل مكه صاحبان تجارت بودند نه جنگجو" با اين حال شجاعترين فردى باشد كه قدم بر روى زمين نهاده است...'.
[ [ براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به :
- كتاب 'كشكول' تاليف شيخ بهائى قدس سره "جلد ٣، ص ٣٩٧".
- كتاب 'عبقريه الشريف الرضى' تاليف دكتر زكى مبارك "جلد ١، ص ٣٩٦".
- كتاب 'العبقريات' تاليف عباس محمود العقاد مصرى "جلد ٢، ص ١٣٨ و ص ١٤٤ و ١٤٥".
- كتاب 'مصادر نهج البلاغه' تاليف محمدامين نواوى "جلد ١، ص ٩٠".
- كتاب 'اصول كافى' تاليف ثقه الاسلام كلينى قدس سره "جلد ١، ص ١٣٦".
- كتاب 'البيان' تاليف سيد ابوالقاسم خوئى قدس سره "صفحه ى ٩٠". ] ]

جاذبه ى فوق العاده نهج البلاغه

پيروان اهل سنت و علماى شيعه و ساير دانشمندان اسلامى و علما و دانشمندان مسحيحى و تمام كسانى كه با نهج البلاغه سر و كار داشته اند و آن را با دقت مطالعه نموده اند بدون استثناء از جاذبه ى نيرومند نهج البلاغه سخن گفته اند و خود را تحت تاثير و نفوذ آن ديده اند. اين كشش و جاذبه ى نيرومند كه در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار امام على عليه السلام محسوس است انگيزه ى اصلى گروهى از دانشمندان براى شرح نهج البلاغه يا نوشتن كتاب و مقاله درباره ى شخصيت على عليه السلام بوده است.
و ما ذيلا به مهمترين دلائل روشن اين جاذبه مى پردازيم:
١- جذبه هاى اخلاقى و عرفانى نهج البلاغه به گونه ايست كه ارواح تشنه را با آب زلال معرفت سيراب مى كند. در بسيارى از خطبه ها از جمله خطبه ى اول و خطبه ى "٩١" خطبه ى اشباح هنگامى كه سخن از شناسائى خدا و جاذبه ى صفات جمال و جلال او است گفتارش چنان اوج مى گيرد كه خواننده احساس مى كند بر بال و پر فرشتگان سوار شده است و به دور دست ترين نقاطى كه انديشه ى انسانى از آن فراتر نتواند رفت عروج مى كند. و چهره ى يك فيلسوف بزرگ الهى در نظرش مجسم مى گردد كه ساليان دراز همه وقت سخن از توحيد گفته و آن چنان خدا را معرفى مى كند كه انسان با چشم دل او را همه جا، در آسمانها، در زمين و درون جان خود حاضر مى بيند و روحش سرشار از انوار معرفت الهى مى گردد.
٢- در نهج البلاغه همه جا سخن از همدردى با طبقات محروم و ستمديده ى انسانها است همه سخن از مبارزه با ظلم و بى عدالتى و بيدادگريهاى استثمارگران و طاغوتها است، همه جا سخن از بسط و گسترش عدالت اجتماعى و رفع هر گونه ظلم و تبعيض است، همه جا سخن از قسمت عادلانه و بالسويه بيت المال و برتر نبودن خويشاوندان در آن است، تا آنجا كه در خطبه ى "٢٢٤" [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٤، ص ٣٦٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] مى خوانيم هنگامى كه عقيل "برادر آن حضرت" تقاضاى يك صاع "٣ كيلو" از گندم بيت المال بيش از حقش را نمود با آهن گداخته شده پاسخ شنيد!!! اميرالمومنين على عليه السلام هشدار مى دهد كه هر جا نعمتهاى فراوانى روى هم انباشته شده است حقوق از دست رفته اى در كنار آن به چشم مى خورد 'ما رايت نعمه موفوره الا و بجنبها حقا مضيعا'. [ نهج البلاغه. ]
٣- نهج البلاغه همه جا در مسير آزادى انسان از زنجيرهاى اسارت هوا و هوس كه او را به ذلت و بدبختى مى كشاند و همچنين اسارت ستمگران خودكامه و طبقات مرفه و پر توقع، گام برمى دارد و از هر فرصتى براى اين هدف مقدس استفاده مى كند و در خطبه ى شقشقيه "خطبه ى ٣" هشدار مى دهد كه در بازگرداندن روح آزادى و مساوات و عدالت كمترين انعطافى نبايد نشان داد بلكه براى همين امر مقام والاى حكومت را پذيرفته است.
٤- 'نهج البلاغه' و سخنان على عليه السلام در اعماق جان سالكان راه حق نفوذ مى كند و در آن تاثير وصف ناپذيرى به وجود مى آورد، مانند "همام" آن مرد زاهد و عارفى كه از مولاى متقيان تقاضاى بيان اوصاف متقين را نمود- ابتداء حضرت امتناع ورزيد، ولى او اصرار نمود- امام على عليه السلام آن خطبه ى عجيب و بى نظير و بى مانند را بيان فرمود و بيش از يكصد صفت از صفات متقين را براى او برشمرد، او پس از شنيدن آن خطبه صيحه اى زد و بر زمين افتاد و از دنيا رفت. [ نهج البلاغه، خطبه ى ١٩٣ "خطبه ى متقين" ص ٣١٧ -٣١٣ چاپ درالثقلين- قم. ]
اينگونه نفوذ سخن چيزى است كه در تاريخ سابقه ندارد. آنگاه امام على عليه السلام فرمود: 'اما والله لقد كنت اخافها عليه- ثم قال- اهكذا تصنع المواعظ البالغه باهلها؟' آه به خدا سوگند من از اين حادثه بر او مى ترسيدم آيا موعظه هاى رسا و نيكو به كسانى كه اهليت دارند اين چنين تاثير مى گذارد؟!!! سيد رضى قدس سره كه خود يكى از ادباى مشهور عرب به شمار مى آيد پس از نقل برخى از خطبه ها تعبيراتى دارد كه نشان مى دهد تا چه حد مردم با شنيدن اين خطبه ها مفتون و مجذوب مى شدند و يا خود او تحت تاثير امواج نيرومند جاذبه ى آن قرار گرفته است.
از جمله: "الف" در ذيل خطبه ى ٨٣ "خطبه ى غراء" مى گويد: 'و فى الخبر انه لما خطب بهذه الخطبه اقشعرت له الجلود و بكت العيون و رجفت القلوب' در خبر آمده است، هنگامى كه على عليه السلام اين خطبه را ايراد فرمود، بدنها به لرزه درآمده، چشمها گريان شدند و دلها به اضطراب و تپش افتادند. [ نهج البلاغه، خطبه ى ٨٣، ص ١١١ -٩٩ چاپ دارالثقلين قم. ]
"ب" در ذيل خطبه ى ٢٨٩ مى گويد: 'اگر سخنى باشد كه مردم را به سوى زهد بكشاند و به عمل كردن براى آخرت وادار سازد، همين سخن است كه مى تواند دلبستگى انسان را از آرزوهاى طولانى قطع كند و جرقه بيدارى و آگاهى و نفرت از اعمال زشت را در دل او بيفروزد'. ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خطبه ى "١٠٩" مى گويد: 'تاثير و جاذبه ى اين خطبه چنان است كه اگر آن را بر انسان بى دين و ملحدى كه مصمم است رستاخيز و قيامت را با تمام قدرت نفى كند بخوانند قدرتش درهم مى شكند و دلش را در وحشت فرومى برد و اراده ى منفى او را تضعيف مى كند و تزلزل در بنياد اعتقاد او ايجاد مى نمايد. پس خداوند بزرگ گوينده اش را از اين خدمت به اسلام جزاى خير دهد، بهترين جزايى كه به وليى از اوليايش داده است، چه جالب بود ياريش براى اسلام، گاه با دست و شمشير و گاه با زبان و بيان و گاه با قلب فكرش آرى او 'سيد المجاهدين و ابلغ المواعظين و رئيس الفقهاء و المفسرين و امام اهل العدل و الموحدين' است"آقا و سرور مجاهدان، بهترين واعظان، رئيس فقيهان و مفسران و امام اهل عدل و موحدان مى باشد". [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ٧، صفحه ى ٢٠٢. ]

اسناد نهج البلاغه

گرچه سيد رضى رحمه الله تمام 'نهج البلاغه' "خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار" را جهت اختصار به صورت روايت 'مرسل' گردآورى كرده، يعنى اسنادى كه آنها را به طور متصل به اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام برساند ذكر نكرده است و همين ارسال و حذف اسناد خطبه ها سبب شده كه برخى در آن تشكيك كنند مخصوصا آنها كه تصور مى كردند وجود 'نهج البلاغه' به خاطر محتواى مستدل و بسيار عالى آن ممكن است سندى بر حقانيت مذهب شيعه و دليلى بر فضيلت و برترى امام على عليه السلام بر تمام صحابه گردد. و اين را بهانه و دستاويزى براى منزوى ساختن اين كتاب ارزشمند در افكار عمومى مسلمانان قرار دادند.
ولى از آنجا كه 'نهج البلاغه' داراى متنى قوى و محتوائى عالى است خوشبختانه اين وسوسه ها تاثيرى در افكار انديشمندان اسلامى نگذاشته و علماى اسلام "اعم از شيعه و سنى" زبان به توصيف و ستايش آن گشوده و اسرار و دقائق آن را تبيين كرده اند و همچنانكه قرآن كريم را مفسران زيادى تفسير كرده و مترجمان بسيارى آن را به زبانهاى گوناگون ترجمه نموده اند، 'نهج البلاغه' را نيز بسيارى از علماى شيعه و اهل سنت شرح داده اند و به زبانهاى متعددى ترجمه شده است.
هر كس در خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه دقت كند و در مضامين آن بينديشد و به گوشه اى از اسرار آن آگاه شود، اعتراف خواهد نمود كه اينها سخن يك انسان معمولى نيستند، اينها سخنانى است شبيه سخنان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و يا شخصيتى همانند او. و به همين جهت درباره ى آن گفته شده 'برتر از كلام مخلوق و پائين تر از كلام خالق است'. از آنچه گذشت به اين نتيجه مى رسيم كه:
محتواى عالى و قوت مضامين نهج البلاغه دليل روشن بر صدور آن از اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام است و به مقتضاى 'آفتاب آمد دليل آفتاب' در صحت انتساب آن به آن حضرت هيچگونه شك و ترديد نخواهيم كرد.
چه كسى احتمال مى دهد كه يك فرد عادى يا دانشمندى توانا آنها را جعل كرده و به آن حضرت نسبت داده باشد؟! زيرا اگر آن شخص اهل تقوى باشد اين كار حرام و خلاف شرع را هرگز مرتكب نخواهد شد و اگر اهل تقوى نباشد، در اين كار چه سودى عائد او مى گردد؟!! بلكه اگر كسى توانائى انجام جنين كار مهمى را داشته باشد قطعا آن را به خودش نسبت مى دهد كه افتخارى بس بزرگ براى خود و فرزندانش خواهد بود!! و بدين وسيله بر تمام خطبا و فصحاى عالم برترى خواهد جست.
از آن گذشته با شناختى كه از شخصيت و وثاقت و تقوا و بزرگى مقام سيد رضى رحمه الله داريم مى دانيم تا او 'خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار' را در منابع معتبر نديده و يا از اشخاص موثق و مورد اعتماد نشنيده باشد محال است اينگونه قاطعانه آنها را به اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام نسبت دهد!!! او در سر تا سر نهج البلاغه به طور قطع و يقين مى گويد: 'و من خطبه له عليه السلام' از خطبه هاى آن حضرت است 'و من كتاب له عليه السلام' از نامه هاى آن حضرت است 'و من كلام له عليه السلام' از سخنان آن حضرت است.
چگونه ممكن است دانشمندى پارسا و متقى و عالمى بزرگوار همچون سيد رضى رحمه الله سخنانى را به جد بزرگوارش و امام معصومش نسبت دهد بدون اينكه اسناد معتبر و موثقى براى آن پيدا كرده باشد؟!!!


۲
اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ابن ابى الحديد معتزلى

اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ابن ابى الحديد معتزلى

ابن ابى الحديد معتزلى يكى از علماى بزرگ اهل سنت در كتاب شرح نهج البلاغه "جلد ١٠ صفحه ى ١٢٧" مى گويد: بسيارى از سران اهل هوا و هوس ادعا مى كنند كه قسمت اعظم خطبه هاى نهج البلاغه سخنانى است كه توسط برخى از فصيحان شيعه از جمله سيد رضى رحمه الله انشا گرديده و به امام على عليه السلام نسبت داده شده و در حقيقت سخن او نمى باشد.!!!
اينگونه افراد كسانى هستند كه چشمانشان در اثر عصبيت و عناد كور گشته و از صراط مستقيم منحرف شده اند و هيچگونه اطلاع و آشنائى با شيوه هاى سخن گفتن ندارند و من با مختصر سخنى اشتباه آنان را روشن مى نمايم و مى گويم: شما كه در نهج البلاغه تشكيك مى كنيد، از دو حال خارج نيست يا اينكه مى گوئيد تمام نهج البلاغه ساخته ى ديگران است، يا برخى از آن:
"صورت اول" قطعا باطل است چونكه صحت اسناد بعضى از آن به اميرالمومنين عليه السلام به تواتر ثابت شده است و ما به آن يقين داريم. و تمام يا اكثر محدثان و تاريخ نويسان غير شيعه بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه را نقل كرده اند و چونكه شيعه نيستند نمى توان به آنها غرض ورزى خاصى را نسبت دهيم. "و اما صورت دوم" و ادعاى اينكه بخشى از نهج البلاغه گفته هاى امام على عليه السلام نيست، اين احتمال نيز نادرست است زيرا كسى كه با سخنرانى و خطابه مانوس باشد و ذوق ادبيات عربى داشته و از علم بيان چيزى بداند حتما ميان كلام فصيح و غير آن و همچنين ميان كلام فصيح و فصيح تر فرق مى گذارد و اگر كتابى به دستش رسد كه در آن سخنان جمعى از گويندگان مشهور يا سخنان فقط دو نفر از آنان نوشته شده باشد حتما ميان آن دو سخن فرق مى گذارد و شيوه ى سخن گفتن هر كدام را مى شناسد، مثلا اگر در لابه لاى ديوان شعر ابى تمام كسى ابياتى را از پيش خود اضافه كند، افراد با ذوق و شعر شناس به راحتى آن اشعار دخيل را تشخيص مى دهند. و اگر شما در نهج البلاغه دقت كنيد خواهيد ديد تمام آن همچون آب زلال واحد و با يك شيوه و يك نفس گفته شده و همانند جسم بسيطى است كه ماهيت تمام اجزاء آن يكسان است.
نهج البلاغه نظير قرآن عزير اول آن همانند وسطش و وسط آن همچون آخرش و هر آيه اى از آن در فن فصاحت و راه و روش و نظم سخنرانى همچون ديگر آيات و سوره ها است و اگر برخى از خطبه هاى نهج البلاغه ساختگى و فقط قسمتى از آن، سخنان على عليه السلام بود هرگز اينگونه يكنواخت نبود. بنابراين با اين دليل واضح و روشن ثابت شد كسانى كه گمان مى كنند تمام نهج البلاغه يا بخشى از آن ساختگى است، در گمراهى به سر مى برند.
از آن گذشته اگر ما اين معنى را بپذيريم و در نهج البلاغه تشكيك كنيم ديگر هيچ اطمينانى به هيچ حديثى پيدا نخواهيم كرد و در همه چيز و هر نقلى اين احتمال خواهد آمد كه نادرست باشد و ساخته ى شخصى يا اشخاص ديگرى بوده و به پيامبر يا يكى از خلفا به دروغ نسبت داده شده است و هر پاسخى را كه اين گوينده نسبت به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و يا يكى از اصحاب مى دهد، ياوران على عليه السلام مى توانند به همان دليل استدلال كنند در نسبت دادن نهج البلاغه و غير آن به اميرالمومنين عليه السلام اين مطلب بسيار واضح و آشكار است'.

اسناد نهج البلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتى مصر

شيخ محمد عبده يكى ديگر از علماى بزرگ اهل سنت و مفتى مصر در مقدمه شرحش بر 'نهج البلاغه' به طور قطع تمام آن را از سخنان اميرالمومنين عليه السلام مى شمارد و مى گويد: '... ذلك الكتاب الجليل، هو جمله ما اختاره السيد الشريف الرضى رحمه الله من كلام سيدنا و مولانا اميرالمومنين على بن ابى طالب "كرم الله وجهه" جمع متفرقه و سماه هذا الاسم 'نهج البلاغه' و لا اعلم اسما اليق بالدلاله على معناه منه و ليس فى وسعى ان اصف هذا الكتاب بازيد مما دل عليه اسمه و لا ان آتى بشى ء فى بيان مزبته فوق ما اتى به صاحب الاختيار':
'... آن كتاب ارزشمند برگزيده ايست كه آن را سيد شريف رحمه الله از سخنان آقا و مولايمان اميرالمومنين على بن ابى طالب- كرم الله وجهه- گزينش و انتخاب نموده و در يكجا جمع كرده و پراكندگى آنها را بر طرف ساخته و آن را ' نهج البلاغه' ناميده است و هيچ نامى را سزاواتر از آن سراغ ندارم كه دلالت بر معانى و محتواى آن كند. و من از توصيف اين كتاب و بيان ويژگيهاى آن- بيش از آنچه نامش بر آن دلالت دارد و جز آنچه را كه گرد آورنده ى آن گفته است- عاجز و ناتوانم!!'.

اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ابن خلكان

ابن خلكان در كتاب 'و فيات الاعيان' جلد ٣، صفحه ى ٣١٣، در بيان حالات سيد مرتضى رحمه الله "برادر سيد رضى رحمه الله" مى گويد: '... مردم در اينكه چه كسى مجموعه ى "خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار" نهج البلاغه را گردآورى كرده اختلاف كرده اند آيا سيد مرتضى اين كار را كرده و يا برادرش سيد رضى؟ و گفته شده 'نهج البلاغه' سخنان على عليه السلام نيست بلكه ساخته و پرداخته ى همان كسى است كه آن را جمع آورى كرده و به على نسبت داده است و خدا به حقيقت امر داناتر است "و الله اعلم".
و ظاهرا ابن خلكان اولين كسى است كه در اعتراض بر نهج البلاغه را گشوده و بذر تشكيك در انتساب آن به اميرالمومنين عليه السلام را افشانده است. و پس از او صفدى در 'الوافى بالوفيات' و يافعى در 'مرآه الجنان' جلد ٣، صفحه ى ٥٥ و ذهبى در 'ميزان الاعتدال' جلد ١، صفحه ى ١٠١ و ابن حجر در 'لسان الميزان' جلد ٤، صفحه ى ٢٢٣ و برخى ديگر از او پيروى كرده اند و شبهاتى بسيار ضعيف و نادرست مطرح كرده اند و علماى شيعه و اهل سنت در گذشته و حال با ادله علمى و براهين منطقى پاسخ آنها را داده اند. و در پاسخ به ابن خلكان مى گوئيم: او در حقيقت نسبت به نهج البلاغه دو شبهه را مطرح ساخته است:
الف - اينكه مردم اختلاف كرده اند كه آيا سيد مرتضى نهج البلاغه را جمع آورى كرده يا سيد رضى؟!!!
ب - آيا اين مجموعه سخنان اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد يا سخنان كسى است كه آنها را جمع آورى كرده؟ خواه سيد مرتضى باشد يا سيد رضى.!!!
و هر دو اشكال او نادرست است، زيرا:
اولا :
هيچ كس نهج البلاغه را به سيد مرتضى نسبت نداده و اى كاش ابن خلكان يك نفر از آن كسانى را كه چنين اختلافى كرده اند نام مى برد!!و با اينكه كتابهاى زيادى قبل از 'وفيات الاعيان' نوشته شده احدى از اين اختلاف نام نبرده است.
و ثانيا :
مسلما كتابهاى 'المجازات النبويه' و 'حقائق التاويل' و 'خصائص الائمه' از تاليفات سيد رضى است و او در اين كتابها مكرر يادآور شده است كه خودش 'نهج البلاغه' را جمع آورى كرده است. [ از جمله در 'المجازات النبويه' ص ٤٠ ذيل حديث 'اغبط الناس عندى مومن خفيف الحاذ... ذو حظ من صلاه' و صفحات ٦٠ و ١٥٢ و ١٨٨ و ٢٨٤ و همچنين در 'حقائق التاويل' صفحه ى ١٦٧ و... گفته كه خودش 'نهج البلاغه را جمع آورى كرده است. ]
و همچنين سيد شريف رضى رحمه الله بد از بسيارى از خطبه هاى 'نهج البلاغه' مطالبى را با جمله ى 'قال الرضى...' بيان كرده و اگر ابن خلكان حتى يك مرتبه اين كتاب شريف را مطالعه كرده بود ديگر اين شبهه را مطرح نمى نمود، بلكه كسى كه كتابى را اصلا نديده و از اهل اطلاع درباره ى آن چيزى نپرسيده چگونه مى تواند در آن تشكيك كند؟!!!
و ثالثا :
كتابهاى بسيارى قبل از سيد رضى رحمه الله تاليف شده كه به طور پراكنده بخشى از خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار 'نهج البلاغه' يا غالب آنها در آن كتابها موجود است و كلا از اميرالمومنين عليه السلام روايت شده و اين به خوبى نشان مى دهد كه اين كلمات قبل از سيد رضى رحمه الله نير در ميان مردم بويژه دانشمندان و راويان حديث، مشهور و معروف بوده و به عنوان سخنان آن حضرت نقل مى شده.
[ [ برخى از محدثين قبل از سيد رضى قدس سره خطبه هاى اميرالمومنين عليه السلام را گردآورى كرده اند از جمله: ١ - ابراهيم بن حكم فزارى 'فهرست طوسى، ص ٤
٢ - اسماعيل بن مهران 'الفهرست نجاشى، ص ١٩ و فهرست طوسى، ص.١١'
٣ - زيد بن وهب 'فهرست طوسى، ص ٧٢ و المعالم تاليف ابن شهرآشوب، ص ٥١ و جامع الرواه، ج ١، ص ٤٣٤٤'..
٤ - عبدالعظيم حسنى 'الفهرست نجاشى، ص ١٧٣'
٥ - مسعده بن صدقه 'الفهرست نجاشى، ص.٢٥٩'
٦ - مدائنى 'فهرست ابن النديم،ص.١١٤'
٧ -عبدالعزيز جلودى 'الفهرست نجاشى، ص ١٦٧'
ولى متاسفانه اين كتابها به دست ما نرسيده است. و ظاهرا حارث اعور همدانى- يكى از ياران خاص اميرالمومنين عليه السلام- اولين كسى بوده كه خطبه هاى آن حضرت را به رشته تحرير درآورده، مرحوم كلينى در "اصول كافى، ج ١، ص ١٤١" و مرحوم صدوق در "التوحيد، ص ٣١" به اسناد خود از ابواسحاق سبيعى و او از حارث اعور روايت كرده كه گفت: اميرالمومنين عليه السلام روزى بعد از نماز عصر خطبه ى فصيح و بليغى را ايراد فرمود مردم از آن خطبه تعجب كردند، "ابواسحاق" گويد به حارث گفتم آيا اين خطبه را حفظ كردى؟ پاسخ داد، آن را نوشتم "ابواسحاق" گويد: سپس آن خطبه را از كتابش بر ما املا نمود. ] ]
و شايد به همين جهت سيد رضى رحمه الله اسناد آن را حذف كرده است و حتى به نظر برخى از مورخان آنچه از سخنان اميرالمومنين عليه السلام در ميان مردم شهرت داشته خيلى بيش از آن مقدارى است كه سيد رضى رحمه الله آنها را گلچين و انتخاب نموده و در كتاب نهج البلاغه گردآورى كرده است. و لذا در ابتداى كتاب گفته است 'المختار من خطب اميرالمومنين عليه السلام' گزيده اى از خطبه هاى اميرالمومنين عليه السلام.
»» 'جاحظ' دانشمند معروف اهل سنت در كتاب 'البيان و التبيين' جلد ١، صفحه ى ٨٣ مى گويد: خطبه هاى على- كرم الله وجهه- مدون و محفوظ و مشهور بوده است.
»» 'مسعودى' كه يكى از مورخين معروف است و حدود يك قرن قبل از سيد رضى مى زيسته در 'مروج الذهب' جلد ٢، صفحه ى ٤١٩ درباره ى خطبه هاى اميرالمومنين عليه السلام : '... و الذى حفظ الناس عنه من خطبه فى سائر مقاماته اربع ماه و نيف و ثمانون خطبه...' 'آنچه مردم از خطبه هاى آن حضرت در موارد مختلف حفظ كرده اند چهارصد و هشتاد و اندى خطبه است'.
»» 'سبط ابن جوزى' كه يكى از علماى معروف اهل سنت است در 'تذكره الخواص' صفحه ى ١٢٨، از سيد مرتضى رحمه الله نقل مى كند كه فرموده است: 'چهارصد خطبه از خطبه هاى اميرالمومنين عليه السلام به دست من رسيده است...'.


۳
اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ذهبى

سيد عبدالزهراء الحسينى الخطيب قدس سره يكى از علما و محققان نجف اشرف در كتاب ارزشمند خود 'مصادر نهج البلاغه و اسانيده' با بررسى دقيق در اين كتاب آنچه در نهج البلاغه آمده است از "١١٤" كتاب ديگر گردآورى كرده كه بيش از بيست كتاب از آنها مربوط به دانشمندان است كه قبل از سيد رضى مى زيستند و حتى برخى از آنان قبل از آن كه سيد رضى به دينا آمده باشد آن كتابها را نگاشته اند. ناگفته نماند خود سيد رضى نيز در نهج البلاغه در برخى از موارد مستند خود را ذكر مى كند و جمعا از "١٥" ماخذ نام مى برد. [ ١ - التاريخ، تاليف 'طبرى'
٢ - البيان و التبيين، تاليف 'جاحظ'
٣ - الجمل، تاليف 'واقدى'
٤ - حكايه ابى جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام
٥ - حكايه ثعلب از ابن الاعرابى
٦ - خبر ضرار ضبابى
٧ - روايت ابى جحيفه
٨ - روايت كميل بن زياد نخعى
٩ - روايت مسعده بن صدقه 'خطبه اشباح' از امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام
١٠ - روايت نوف بكالى
١١ - روايت ابوعبيد قاسم بن سلام 'درباره ى غريب الحديث'
١٢ - از خط هشام بن كلبى
١٣ - المغازى، تاليف 'سعد بن يحيى اموى'
١٤ - المقامات، تاليف 'ابوجعفر اسكافى'
١٥ - المقتضب، تاليف 'مبرد'. ]
بنابر اين هر دو اشكال ابن خلكان نادرست و بى ارزش است.

اسناد نهج البلاغه از ديدگاه ذهبى

چنانكه گفتيم بذر تشكيكى را كه ابن خلكان افشاند پس از سالها ثمره اش نمايان گشت و برخى از دانشمندان متعصب از اهل سنت تحقيق نكرده همان اشتباه را مرتكب شدند. از آن جمله ذهبى در 'ميزان الاعتدال' "جلد ١، ص ١٠٢ -١٠١" در شرح حال سيد مرتضى مى گويد: 'على بن الحسين موسوى "الشريف المرتضى المعتزلى" صاحب تصانيف بسيار در سال "٤٣٠ ه." در سن ٨٠ سالگى فوت كرد، و او متهم است كه كتاب 'نهج البلاغه' را وضع كرده و در بسيارى از علوم به طور جدى شركت داشته و كسى كه كتاب او 'نهج البلاغه' را مطالعه كند يقين پيدا خواهد كرد كه آن به دروغ به اميرالمومنين عليه السلام نسبت داده شده است'.
پاسخ تمام اشكالهايى را كه در پاسخ به ابن خلكان گفتيم، بر ذهبى نيز وارد است و از گفته ى او نيز معلوم مى شود كه كتاب 'نهج البلاغه' را نديده و مطالعه نكرده و ندانسته آن را به سيد مرتضى نسبت داده است و با بى شرمى و وقاحت سيد شريف مرتضى را متهم به دروغ و جعل و تزوير ساخته و عجولانه دو قضاوت نادرست را انجام داده است:
١- آنجا كه گفته: 'او "سيد مرتضى" متهم است كه كتاب 'نهج البلاغه' را وضع كرده'. و حال آنكه اين كتاب هيچ ارتباطى به سيد مرتضى ندارد و كسى كه آن را جمع آورى كرده است سيد رضى است!!!
٢- آنجا كه گفته: 'كسى كه كتاب او 'نهج البلاغه' را مطالعه كند يقين پيدا خواهد كرد كه آن به دروغ اميرالمومنين عليه السلام نسبت داده شده است'.
اين قضاوت نيز نادرست است زيرا هزاران نفر از انديشمندان و بزرگان شيعه و اهل سنت 'نهج البلاغه' را خوانده اند و حتى يك نفر از آنها ادعا نكرده كه چنين يقينى برايش حاصل شده باشد. بلكه چنانكه گذشت ابن ابى الحديد آن دانشمند بزرگ اهل سنت در شرح خطبه ى "الهاكم التكاثر- ٢٢١" مى گويد: 'من سوگند مى خورم به همان كسى كه تمام امتها به او سوگند ياد مى كنند، من اين خطبه را از پنجاه سال قبل تاكنون بيش از هزار بار خوانده ام و هر زمان آن را خوانده ام، ترس و وحشت و بيدراى عميقى تمام وجود مرا در بر گرفت و در قلب من اثر عميقى گذاشت و در اعضاى پيكرم لرزش انداخت...'. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، ج ١١، صفحه ى ١٥٣. ]
از ذهبى متعصب بايد سوال شود چگونه ابن ابى الحديد با خواندن نهج البلاغه يقين نكرده كه آن خطبه ها به دروغ به اميرالمومنين عليه السلام نسبت داده شده است، بلكه آيا اينگونه تاثير معنوى عميق جز از سخنان شخصيتى همچون على بن ابى طالب عليه السلام امكان پذير است؟!!!

شبهاتى پيرامون نهج البلاغه و پاسخ آن

شبهه ى ١

در نهج البلاغه برخى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شده اند و به آنان توهين و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا كه تمام صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عادل مى باشند لذا به نظر نمى رسد كه اينگونه خطبه ها از سخنان اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام بوده باشد. [ نقل از مقدمه ى شيخ محى الدين عبدالحميد بر شرح نهج البلاغه شيخ محمد عبده. ]
پاسخ:
چنانچه با دليل و برهان قطعى فاسق بودن و حتى منافق بودن برخى از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد
پس مى گوئيم:
'صحبه' در لغت به معناى معاشرت است خواه كوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان كافر و مسلمان. "اسدالغابه تاليف ابن اثير، ج ١ ص ٣".
و تمام فرق اسلامى بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه لفظ 'صحابه' برحسب اصطلاح تمام كسانى را كه اسلام آورده اند يا تظاهر به اسلام كرده اند، شامل مى گردد.
بسيارى از اهل سنت تمام صحابه را با همين معناى وسيع عادل مى دانند ولى ديگر فرق اسلامى اين نظريه را قبول ندارند زيرا هيچ دليلى بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلكه در ميان صحابه ى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادى صالح و شايسته و افرادى فاسق و تبهكار و حتى منافق وجود داشته است و در قرآن كريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتى يكى از سوره هاى قرآن به نام 'منافقين' نام گذارى شده است. بنابراين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سه گروه "عادل، فاسق و منافق" تقسيم مى شوند. و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زيرا:
اولا :
اين نظريه برخلاف قرآن كريم است و با برخى از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را يادآورى مى كنيم:
مثال اول :
خداوند متعال در "سوره ى صف آيه ى ٧" مى فرمايد: "و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين" 'و چه كسى در جهان ستمگرتر از آن كس است كه با وجود آنكه به سوى اسلام فراخوانده مى شود او بر خدا افترا و دروغ مى بندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگرى را هدايت نخواهد كرد'
اين آيه درباره ى عبدالله بن ابى سرح نازل شده "كه بعدها از طرف عثمان والى مصر گرديد" او همان كسى است كه بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: كشتن او مباح است حتى اگر به پرده هاى كعبه چسبيده باشد. مولف سيره ى حلبيه "در باب فتح مكه" مى نويسد: عثمان او را در روز فتح مكه نزد رسول خدا آورد و برايش طلب امان كرد رسول خدا مدتى سكوت كرد تا شايد در اين فاصله كسى او را بكشد- چنانكه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولى كسى به اين كار اقدام نكرد و پيامبر مصلحت دانست كه به او امان دهد'.
مثال دوم :
خداوند متعال در سوره ى توبه "آيه هاى ٧٧ -٥٧" مى فرمايد "و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن الصالحين- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما كانوا يكذبون" 'و از آنان كسانى هستند كه با خدا عهد كرده اند كه اگر از كرم خويش به ما عطا كند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد- پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتيجه به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى گفتند در دلهايشان تا روزى كه او را ديدار مى كنند- پيامدهاى نفاق را باقى گذارد'.
اين آيات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالى عطا كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: واى بر تو اى ثعلبه مال اندكى كه شكرش را به جاى آورى، بهتر است از مال زيادى كه طاقت شكرش را نداشته باشى. ثعلبه گفت: به خدائى كه تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتى عطا كند، حتما حق هر صاحب حقى را به او خواهم پرداخت.
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد و خداوند به وى ثروت زيادى روزى فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زكات اموالش را طلب كرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زكات نوعى جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زكات مالش را نپرداخت.
پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ثعلبه زكات مالش را نزد ابوبكر فرستاد، لكن ابوبكر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براى او فرستاد عمر نيز آن را نپذيرفت تا آن كه ثعلبه در زمان عثمان به هلاكت رسيد. [ تفسير فتح القدير شوكانى، ج ٢، ص ١٨٥ و تفسير ابن كثير دمشقى ج ٢ ص ٢٧٣ و تفسير خان ج ٢ ص ١٢٥ و در حاشيه ى آن تفسير بغوى و تفسير طبرى ج ٦ ص ١٣١. ]
مثال سوم :
خداوند متعال در سوره ى سجده آيه ى ١٨ مى فرمايد: "افمن كان مومنا كمن فاسقا لا يستوون" آيا كسى كه مومن است همچون كسى است كه نافرمان است؟ يكسان نيستند.
به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهل سنت مقصود از مومن در اين آيه على بن ابى طالب عليه السلام است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است "البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والى كوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والى مدينه گرديد" [ شواهد التنزيل حسكاتى حنفى ص ٤٥٣ -٤٤٥ و ٦٢٦ -٦١٠. و مناقب مغازلى ص ٣٢٤ و ٣٧٠ و ٣٧١ و الكشاف زمحشرى ج ٣ ص ٥١٤ و... ]
آيا مى شود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنكه:
»»در مثال اول بيان شده كه عبدالله بن ابى سرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف كتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمكارتر است و محال است كه هدايت شود زيرا كه خداوند گروه ستمكاران را هدايت نخواهد كرد؟


۴
شبهه ى ٢

»»و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونى ثعلبه حكم كرده و فرموده كه او از دروغگويان است. »»و در مثال سوم بيان فرموده كه وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براى او نجاتى از آتش جهنم نيست. 'او كسى است كه در زمان استانداريش در كوفه نماز صبح را "در اثر مستى" چهار ركعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر مى خوانم' ولى در عين حال برخى از اهل سنت معتقدند كه اين هر سه نفر "عبدالله بن ابى سرح، ثعلبه و وليد بن عقبه" چونكه از صحابه مى باشند پس عادلند و تكذيب آنان جايز نيست، بلكه محكوم به پاكى و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ كدام داخل جهنم نخواهند رفت ، آيا پذيرفتن حكم خدا سزاوارتر است يا تقليد كوركوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:
١ - 'ذوالثديه' كه از صحابه ى ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از كثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه ى جالبى براى تعارض نظريه ى عدالت تمام صحابه با سنت نبوى است زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همواره مى فرمود: او مردى است كه در چهره اش اثرى از شيطان است.
ابن حجر عسقلانى در 'الاصابه فى تمييز الصحابه' ج ١ ص ٤٣٩. نقل مى كند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر را فرستاد تا او را بكشد، ولى ابوبكر او را در حال نماز ديد و او را نكشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بكشد و او هم نافرمانى كرد و او را نكشت، سپس على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد، لكن على عليه السلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يك "صحابى عادل" اثرى از شيطان است و دستور دهد كه او را به قتل رسانند؟ البته همين 'ذوالثديه' از دشمنان سرسخت على بن ابى طالب عليه السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان كشته شد "به همان گونه اى كه قبلا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابى طالب عليه السلام خبر داده بود".
٢ - " احمد بن شعيب نسائى در خصائص اميرالمومنين على بن ابى طالب- كرم الله وجهه- ص ٢٣٨ "باب ٥٩ حديث ١٧٩" از ابوسعيد روايت كرده كه گفت ما نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمى را تقسيم مى كرد، در اين حال ذوالخويصره كه مردى از بنى تميم بود وارد شد و گفت: يا رسول الله به عدالت رفتار كن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ اگر من عدالت نكنم بد عمل كرده ام و زيانكار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بكشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او يارانى دارد كه نماز و روزه ى آنان بگونه ايست كه شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز مى دانيد، اينان قرآن مى خوانند ولى از حنجره و گلويشان تجاوز نمى كند. از اسلام خارج مى شوند همان طورى كه تير از بدن شكار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نكند و اگر تيرانداز به نوك و سر تاسر تير خود نگاه كند چيزى بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهره اى است كه يكى از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتى در حركت است "همان ذوالثديه" اينان بر بهترين مردم خروج مى كنند.
ابوسعيد گويد: شهادت مى دهم كه اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت مى دهم كه على بن ابى طالب عليه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم "بعد از پايان جنگ" آن حضرت دستور داد در جمع كشته شدگان آن مرد را پيدا كنند، او را پيدا كردند و آوردند من نگاه كردم او را به همان گونه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توصيف كرده بود يافتم.
"مثال سوم" در سيره ى ابن هشام "ج ٣ ص ٢٣٥" آمده است كه گروهى از صحابه در خانه اى گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باز مى داشتند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه آن خانه را به آتش كشيدند.
"مثال چهارم" 'متقى هندى' در 'كنرالعمال' گويد: 'حكم بن عاص بن اميه عموى عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحكم كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را و آنكه در صلب او بود لعن كرد' و فرمود: واى بر امت من از كسانى كه در صلب حكم بن عاص مى باشند.
و در حديث ام المومنين 'عائشه' آمده است كه به مروان گفت: گواهى مى دهم كه رسول خدا پدرت و تو را كه در صلب او بودى لعنت كرد. حكم بن عاص را رسول خدا از مدينه منوره به 'مرج' در نزديكى طايف تبعيد كرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.
عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبكر براى عمويش 'حكم بن عاص' شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لكن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت كرد، او نيز نپذيرفت ولى چون عثمان خودش بر اريكه ى قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حكم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيره ى شيخين- به مدينه آورد، يكصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملكرد خود اسباب كشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب 'خيط باطل' يعنى نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفه ى مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.
"مثال پنجم" در سيره ى ابن هشام آمده است 'دوزاده نفر از صحابه كه منافق بودند براى تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند كه اين مسجد را براى رضا و خشنودى خدا ساخته ايم و به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن مركز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.
موارد گذشته كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرديم و دهها مثال ديگر به خوبى بر "نظريه ى عدالت تمام صحابه" خط بطلان مى كشد زيرا قطعا كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مى فرمايد و يا خانه ى آنها را بر سرشان تخريب و آتش مى زند عادل نيستند. و همچنين كسانى كه به گواهى قرآن كريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينكه منافق مى باشند چگونه مى توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوى مخالف است. حال كدام يك را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا تقليد كوركورانه ى مقلدين.
خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريه ى عدالت تمام صحابه شهبه ى گذشته بر نهج البلاغه نيز ساقط مى شود زيرا چه مانعى دارد كه اميرالمومنين عليه السلام بنا به دلايلى از برخى صحجابه ى پيامبر انتقاد كند و از عملكرد آنان ناراضى باشد. و در عين حال آن حضرت از صحابه ى باوفاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تجليل شايانى كرده و عالى ترين توصيف را براى آنان ذكر نموده است.
آنجا كه مى فرمايد: "لقد رايت اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم فما راى احدا يشبههم..." [ نهج البلاغه، خطبه ى ٩٧، ص ١٤٥ -١٤٣، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'همانا ياران محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بگونه اى ديدم كه هيچ كس را همانند آنان نمى نگرم، آنها صبح مى كردند در حالى كه موهاى ژوليده و چهره هاى غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مى گذراندند، و پيشانى و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاك مى ساييدند "گاهى پيشانى و گاهى رخسار خود را روى خاك مى نهادند" از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند كه گويا بر آتش ايستاده اند پيشانى آنان از طول سجده مانند زانوى بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده مى شد چنان مى گريستند كه گريبانهاى آنان تر مى شد و همچون درخت در روز تندباد مى لرزيدند از كيفرى كه از آن بيم داشتند و پاداشى كه به آن اميدوار بودند'.

شبهه ى ٢

طولانى بودن برخى از خطبه ها و نامه هاى نهج البلاغه مانند خطبه ى اشباح و خطبه ى قاصعه و عهدنامه ى مالك اشتر و... و چونكه چنين سخنرانيها و نامه نگاريهاى طولانى در صدر اسلام مرسوم نبوده بنابراين در انتساب آن به اميرالمومنين عليه السلام تشكيك مى شود. [ نقل از 'اثر التشيع الادب العربى'، ص ٦٦. ]
پاسخ :
طولانى بودن سخنرانى و يا كوتاه بودن آن و همچنين هميشه يكنواخت صحبت كردن، چيزى نيست كه نياز به حديث و دستورالعمل صحبت كردن، چيزى نيست كه نياز به حديث و دستورالعمل داشته باشد و در صدر اسلام سخنرانان همه رقم سخن مى گفتند برخى بيشتر طولانى و كمتر كوتاه و برخى برعكس آن و اين شخص سخنران بوده كه بر اطاله ى سخن يا كوتاه سخن گفتن برحسب شرايط تصميم مى گرفته است. و حتى خود كسانى كه اين شبهه را مطرح كرده اند به اين حقيقت معترفند كه هيچ دليلى بر نفى خطبه هاى طولانى ندارند و مى گويند: 'ما هيچ وقت نمى گوئيم كه طولانى بودن خطبه به اين اندازه از نظر عقلى ممنوع است...' بلكه 'جاحظ' در "البيان و التبيين ج ١ ص ٥٠" مى گويد: 'روايت كرده اند كه قيس بن خارجه بن سنان، روزى از صبح تا شب خطبه خواند و هيچ يك از سخنانش تكرارى نبود نه در لفظ و نه در معنى'.
زكى مبارك در 'النثر الفنى' جلد ١ ص ٥٩ مى گويد: سحبان وائل [ يكى از سخنرانان معروف زمان معاويه كه در شام مى زيست. ] همان سخنرانى كه طولانى بودن سخنرانيهايش معروف بوده و گاهى نصف روز سخنرانى مى كرده و در عين حال خطبه هاى كوتاهى نيز از او نقل شده است.
بنابراين خطيبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرايط زمانى و مكانى بر اطاله ى سخن يا كوتاهى آن تصميم مى گرفتند. خطبه ها و نامه هاى على بن ابى طالب عليه السلام نيز همين گونه بوده است گاهى همچون عهدنامه ى مالك اشتر در اثر شرايط حاكم بر مصر مصلحت بر اطاله ى سخن است و گاهى شرايط اقتضا مى كند كه كوتاه سخن گويد.
و جاحظ مى گويد: 'عمر اهل خطبه هاى طولانى نبود و صاحب خطبه هاى طولانى على بن ابى طالب است' پس اين شبهه و اشكال نيز نادرست است.

شبهه ى ٣

نهج البلاغه داراى سجع و قافيه ى خاصى است و مشتمل بر تقسيمات عددى است نظير 'الاستغفار على سته معان' "استغفار بر شش معنى است" و همچنين 'الايمان على اربع دعائم...' ايمان بر چهار پايه استوار است و مانند آن و كسى در صدر اسلام با آن آشنائى نداشته و پس از سپرى شدن دوران جاهليت و شكوفائى ادبيات عربى جديد در دوران عباسى و شهرت آن ميان مردم. سيد رضى كتاب نهج البلاغه را بر اين منوال تاليف كرده است. [ 'اثر التستيع فى الادب العربى'، ص ٥٦. و 'الامام على' تاليف احمد زكى صفوت ص ١٣١. ]
پاسخ: با سجع و قافيه سخن گفتن اگر طبيعى و بدون تكلف باشد و روان و سليس بوده و بر مستمع گران نيايد دليل بر فصاحت و بلاغت و از محسنات كلام به شمار مى آيد و اگر با سجع و قافيه سخن گفتن عيب و نقص كلام مى بود پس چرا قرآن كريم و احاديث نبوى و كلمات بسيارى از فصيحان و بليغان عرب مشتمل بر آن است.
در قرآن كريم برخى از سوره ها داراى آهنگ و وزن عجيبى است نظير سوره ى والشمس ، والذاريات، والطور، والنجم و... و همچنين بسيارى از سخنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داراى سجع و قافيه ى خاصى است. نظير فرموده ى آن حضرت: "الا ادلكم على خير اخلاق الدنيا و الاخره؟ تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمن ظلمك". "تحف العقول ص ٤٥".
و نيز فرموده: "افشو السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا بالليل و الناس نيام". و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرموده: قيس بن ساعد الايادى گفته است: "ايها الناس اسمعوا وعوا، من عاش مات و من مات فات و كل ما هو آت آت، ليل داج و نهار ساج و سماء ذات ابراج...".
بنابراين با سجع و قافيه بودن نهج البلاغه دليل قوت اسناد آن است و نه دليل ضعف آن. و همچنين وجود تقسيمهاى عددى در نهج البلاغه موجب هيچ اشكالى نيست زيرا در صدر اسلام اينگونه تقسيمها در سخنان فصيحان و بليغان متعارف بوده و در بسيارى از احاديث نبوى نظير آن نقل شده است از آن جمله: در ارشاد القلوب ديلمى ص ٢٣٣، آمده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده: "سته اشياء حسنه و لكنها من سته احسن، العدل حسن و هو من الامراء احسن و الصبر حسن و هو من الفقراء احسن..." 'شش چيز خوب است ولى آنها از شش گروه بهتر است: عدالت خوب است و آن از حاكمان بهتر است و صبر خوب است و آن از مستمندان بهتر است و پرهيزگارى خوب است و آن از دانشمندان بهتر است و سخاوتمندى خوب است و آن از ثروتمندان بهتر است و توبه خوب است و آن از جوانان بهتر است و حيا "عفت" خوب است و آن از زنان خوبتر است'.
و در حديث ديگرى آمده است: "معشر المسلمين اياكم و الزنا ففيه ست خصال...". اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنيا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنيا است:
١- آبرو را مى ريزد.
٢- فقر مى آورد. "موجب تهيدستى مى شود"
٣- عمر را كوتاه مى كند.
و اما آنچه در آخرت است:
١- موجب خشم و غضب الهى است.
٢- باعث سختگيرى در حساب روز قيامت است.
٣- عذاب آتش ابدى را در پى دارد.
در تحف العقول نيز حديثى را مى خوانيم كه در بيان بيست و چهار خصلت آمده كه در آن براى هر خصلت چندين ويژگى و علامت ذكر شده است. در احاديث بسيار ديگرى اينگونه تقسيمهاى عددى آمده است كسانى كه طالب آنها مى باشند به كتاب 'الخصال' تاليف شيخ صدوق رحمه الله و 'المواعظ العدديه' مراجعه كنند. لازم به ذكر است آنچه از اين قبيل تقسيمها در نهج البلاغه آمده داراى سند معتبر و متواتر است، بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.


۵
شبهه ى ٤

شبهه ى ٤

در نهج البلاغه سخن از- وصايت و وصيت- و وصى بودن على بن ابى طالب عليه السلام آمده است و اين گونه واژه ها تنها در سخنان سيد رضى است و قبل از او به كار نمى رفته و اين خود دليل آن است كه نهج البلاغه به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت داده شده است و از سخنان او نمى باشد. [ 'اثر التشيع فى الادب العربى'، ص ٥٦ و 'الامام على' تاليف احمد زكى صفوت ص ١٣١. ]
پاسخ:
موضوع وصيت كردن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و وصى بودن اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام مطلب مشهورى است ميان مردم قبل از زمان سيد رضى رحمه الله و پس از آن زمان. و در اغلب كتب تفسير و حديث و تاريخ و كلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعى نيست كه بر كسى پوشيده باشد.
علامه ى امينى قدس سره در يازده جلد كتاب الغدير شعراء الغدير را از زمان خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تا اين زمان گردآورى كرده و حديث غدير متواتر ميان شيعه و اهل سنت- و مورد قبول تمام مسلمانان- يكى از قوى ترين ادله وصى بودن على عليه السلام است.
اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است نسبت به مال و ثروت و ديون خود وصيت كند و وصى تعيين نمايد- تا آنجا كه در صحيح بخارى "ج ٣ ص ٢" و صحيح مسلم "ج ٤ ص ١٠" آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'هيچ مسلمانى- اگر ثروتى داشته باشد- حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنكه وصيتش را نوشته و نزدش باشد'.
و در صحيح مسلم افزوده: ابن عمر گفت: از آن زمانى كه اين حديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم شبى بر من نگذشت مگر آنكه وصيتم نزدم بود.
- پس چرا وصيت را نسبت به خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و شريعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامين سعادت دنيا و آخرت مسلمانان است انكار كنيم بويژه آنكه مردم قدرت تشخيص و انتخاب آن فرد صالح و شايسته اى جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و زعامت مسلمين را ندارند. پس بناچار بايد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با انتخاب خداى متعال كه 'علام الغيوب' است جانشين و خليفه ى پس از خود را تعيين كند و امامانى "همچون خود پيامبر اسلام" معصوم از هر گونه گناه و خطا تا روز قيامت پرچم داران اسلام و مفسران قرآن و مبيان احكام الهى و شريعت آسمانى بوده باشند.
آيا معقول است گفته شود ابوبكر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به مصالح امت اسلامى آگاه تر بوده لذا وصيت كرد كه عمر پس از او خليفه ى مسلمانان باشد؟
آيا ممكن است بگوئيم 'عائشه' ام المومنين از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر مى گويد: فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و كسى را به جانشينى خود تعيين كند چونكه من مى ترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد دچار فتنه و آشوب شوند. 'الامامه و السياسه' تاليف ابن قتيبه دينورى، ج ١ ص ٢٢.
آيا عبدالله بن عمر مثل ترك جانشين را بهتر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى داند ابن سعد در "طبقات ج ٣ ص ٢٤٩" از عبدالله بن عمر نقل مى كند كه به پدرش گفت: كسى را به جانشينى خود تعيين كن، عمر گفت: چه كسى را خليفه ى خود بگردانيم؟ عبدالله گفت: تلاش كن كسى را پيدا كنى تو كه خداى آنها نيستى ؟ آيا اين چنين نيست كه اگر تو سرپرست زمينهاى كشاورزى خود را فراخوانى، آيا دوست ندارى كسى را به جانشينى خود بگمارد تا زمانى كه به آجا بازگردد؟ عمر گفت: آرى عبدالله بن عمر گفت: آيا اگر چوپان گوسفندانت را فراخواندى، آيا دوست ندارى كسى را به جانشينى خودش تعيين كند تا زمانى كه برگردد؟ لذا عمر تصميم گرفت شوراى شش نفرى جهت انتخاب رهبر تشكيل دهد. آيا معاويه بن ابى سفيان ترس آن را دارد كه امت محمد را همچون گوسفنداان بدون شبان رها كند و لذا به جانشينى يزيد وصيت مى كند؟ ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به آينده ى امت خود بى تفاوت بود و اين ترس را نداشت؟ 'تاريخ طبرى، ج ٦، ص ١٧٠'.
آيا ممكن است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بدون شبان به حال خود واگذاشته باشد؟ هرگز بلكه او به فرمان خدا وصيت كرده و جانشين خود را تعيين نموده.
خداوند متعال به رسولش مى فرمايد: "يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...". 'اى پيامبر آنچه از جانب پروردگار به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى و خدا تو را از گزند مردم نگاه مى دارد...' [ سوره ى مائده، آيه ى ٦٧. ]
اگر بخواهيم در اينجا احاديثى را كه در مورد وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابى طالب عليه السلام آمده است ذكر كنى و در اين باره به تفصيل سخن گوئيم دهها جلد كتاب خواهد شد ولى به عنوان نمونه به ذكر يك حديث و به قطره يا از دريا اكتفا مى كنيم:
ابن شهرآشوب در 'مناقب آل ابى طالب' ج ٣ ص ٤٧ به نقل از كتاب 'الولايه' تاليف محمد بن جرير طبرى روايت مى كند كه سلمان فارسى گفت: به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سمل گفتم يا رسول الله هيچ پيامبرى نبوده جز آنكه وصى و جانشين داشته، پس وصى و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصى و خليفه من و بهترين كسى كه من پس از خود به جا مى گذارم آنكه ديون مرا مى پردازد و به وعده ها من عمل مى كند "اگر به كسى وعده داده ام كه به او چيزى را بدهم او آن را خواهد داد" على بن ابى طالب است.
محقق ارجمند جناب آقاى سيد عبدالزهراء حسينى خطيب در كتاب ارزشمند 'مصادر نهج البلاغه و اسانيده' "ج ١٦٢ -١٤٢" بيش از هفتاد حديث از كتابهاى اهل سنت نقل كرده كه در آن لفظ وصى و وصايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابى طالب عليه السلام آمده است.
و همچنين علامه امينى قدس سره در كتاب معتبر 'الغدير' نام دهها كتاب را كه تاليف برخى از آنها پيش از تولد سيد رضى رحمه الله بوده از قرن اول هجرى تاكنون به نام 'الوصيه' و 'الولايه' تاليف شده ذكر نموده است.
آيا بعد از اين همه احاديث اشعار و كتابهايى كه قبل از زمان سيد رضى رحمه الله و پس از آن پيرامون وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده است هيچ عاقلى به خود اجازه مى دهد كه چنين شبهه اى را مطرح كند و بگويد: نهج البلاغه سخنان سيد رضى است چونكه او اول كسى است كه از وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابى طالب عليه السلام سخن گفته.
[ [ ١- البته پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با وصى و جانشين خود اين عهد و پيمان را بسته بود كه آماده ى پيمان شكنى و خيانت امت باشد و اينكه امامت او را نخواهند پذيرفت.
خطيب بغدادى در تاريخ بغداد "ج ١١ ص ٢١٦" به سند خود از اميرالمومنين عليه السلام نقل كرده كه فرموده: 'از آنچه پيامبر با من عهد كرده اين است كه پس از من به تو خيانت خواهد شد "مما عهد الى النبى صلى الله عليه و آله و سلم ان الامه ستغدر بك من بعدى" حاكم در مستدرك ج ٣ ص ١٤٢ -١٤٠ پس از نقل اين حديث آن را صحيح شمرده است و حديث ديگرى را نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: 'پس از من مشكلات فراوانى خواهى داشت على عليه السلام گفت: آيا دينم سالم خواهد بود؟ فرمود: 'آرى همراه با سلامت دينت مى باشد' حاكم و ذهبى اين حديث را صحيح شمرده اند.
علامه ى امينى رحمه الله در 'الغدير' ج ٧ ص ١٧٣، از 'كنوز الدقائق' تاليف مناوى ص ١٨٨ نقل كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: يا على پس از من تو گرفتار خواهى شد ولى با آنان نجنگ.
براى اطلاع بيشتر به كتابهاى ذيل مراجعه شود: 'المراجعات' تاليف سيد شرف الدين 'اصل الشيعه و اصولها' تاليف كاشف العظاء، 'عقائد الاماميه' تاليف محمد رضا مظفر، 'ثم اهتديت' تاليف تيجانى و... ] ]
شخص سخنران بوده كه بر اطاله ى سخن يا كوتاه سخن گفتن برحسب شرايط تصميم مى گرفته است. و حتى خود كسانى كه اين شبهه را مطرح كرده اند به اين حقيقت معترفند كه هيچ دليلى بر نفى خطبه هاى طولانى ندارند و مى گويند: 'ما هيچ وقت نمى گوئيم كه طولانى بودن خطبه به اين اندازه از نظر عقلى ممنوع است...' بلكه 'جاحظ' در "البيان و التبيين ج ١ ص ٥٠" مى گويد: 'روايت كرده اند كه قيس بن خارجه بن سنان، روزى از صبح تا شب خطبه خواند و هيچ يك از سخنانش تكرارى نبود نه در لفظ و نه در معنى'.
زكى مبارك در 'النثر الفنى' جلد ١ ص ٥٩ مى گويد: سحبان وائل [ يكى از سخنرانان معروف زمان معاويه كه در شام مى زيست. ] همان سخنرانى كه طولانى بودن سخنرانيهايش معروف بوده و گاهى نصف روز سخنرانى مى كرده و در عين حال خطبه هاى كوتاهى نيز از او نقل شده است.
بنابراين خطيبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرايط زمانى و مكانى بر اطاله ى سخن يا كوتاهى آن تصميم مى گرفتند. خطبه ها و نامه هاى على بن ابى طالب عليه السلام نيز همين گونه بوده است گاهى همچون عهدنامه ى مالك اشتر در اثر شرايط حاكم بر مصر مصلحت بر اطاله ى سخن است و گاهى شرايط اقتضا مى كند كه كوتاه سخن گويد. و جاحظ مى گويد: 'عمر اهل خطبه هاى طولانى نبود و صاحب خطبه هاى طولانى على بن ابى طالب است' پس اين شبهه و اشكال نيز نادرست است.

شبهه ى ٥

در نهج البلاغه با دقت تمام اوصاف طاووس، مورچه، خفاش و ... بيان شده و اصطلاحات فلسفى همچون (اين) و (كيف) و مانند آن به كار رفته و علما و ادبا و شعراى صدر اسلام از اين معانى دقيق و اصطلاحات جديد چيزى نمى‏دانستند و مسلمانان پس از ترجمه كتابهاى حكمت و داستانهاى يونان و فارس - در دوران عباسى - آنها را آموختند و اينگونه خطبه‏ها به زمان سيد رضى رحمه الله بيشتر متناسب است تا زمان امير المومنين عليه‏السلام. - [ مقدمه شيخ محى الدين عبدالحميد بر شرح نهج البلاغه شيخ محمد عبده. ]
پاسخ:
كسانى كه اين شبهه را مطرح كرده‏اند هيچ دليل علمى بر آن ندارند آيا مى‏توان گفت كه دقت تخيل و زيبائى توصيف منحصر به اين قوم و يا آن قوم است؟ آيا اشعار عرب جاهلى و صدر اسلام مملو از اينگونه دقتها و تخيلات نيست؟ آيا كسى كه از كودكى ملازم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده و در هر زمان و هر مكانى هر آيه‏اى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل مى‏شد آن را به خوبى فرا مى‏گرفته و تفسير آن را از آن حضرت مى‏آموخته و كلمات حكيمانه پيامبر را مى‏شنيده، بر ديگران برترى ندارد؟ آيا كسى كه همه روزه سحرگاهان يك ساعت اختصاصى داشته كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اسرار الهى را به او مى‏آموخته، همانند ديگران است؟ - [ خصائص امير المومنين على بن ابى طالب - كرم الله وجهه -، ص ١٦٨، باب ٣٧ حديث ١ و (چاپ دارالثقلين - قم). ]
البته ممكن است گفته شود ما مى‏پذيريم كه خطبا و شعراى جاهليت و صدر اسلام در اثر ذوق سرشار توان توصيف اسب و شتر و حتى مورچه و ملخ را داشتند، ولى از كجا مى‏توانستند طاووس را توصيف كنند، يا اينكه در مدينه طاووسى وجود نداشت و چگونه امير المومنين عليه‏السلام در خطبه ١٦٥ در توصيف طاووس و كيفيت جفت‏گيرى آن مى‏فرمايد:
احيلك من ذلك على معاينه ...
بنابراين هيچ مانعى ندارد كه امير المومنين على عليه‏السلام از چيزهايى همچون كسى كه با چشم خود ديد، خبر دهد و از آن به تفصيل سخن گويد در حالى كه ديگران هيچ اطلاعى از آن ندارند.
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.


۶
شبهه ى ٦

شبهه ى ٦

برخى از خطبه‏هاى نهج البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنين مشتمل بر پيش گوئى و خبر از اتفاقات آينده است نظير (تسلط حجاج بر كوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگيز خان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و ...) و از شخصيتى همچون على بن ابى طالب عليه‏السلام بعيد به نظر مى‏آيد كه ادعاى علم غيب كند چونكه علم غيب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن كريم مى‏فرمايد :
و عنده مفاتح الغيب لا بعلمها الا هو ... [ سوره انعام، آيه ٥٩ ]
نزد او است كليدهاى غيب و جز او هيچ كس به آنها آگاهى ندارد. و احتمالا اين خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سيد رضى و يا ديگرى به نهج البلاغه اضافه كرده است و به امير المومنين عليه‏السلام نسبت داده شده است.
پاسخ:
(اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شك امير المومنين عليه‏السلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آينده اطلاع دقيق و صحيح داشته است، آن هم نه از روى نتيجه‏گيرى از مقدمات و علل ظاهرى بلكه در اثر آموزشهاى ربانى و بهره‏گيرى از علوم نبوى كه علمه شديد القوى و براى مردم بر حسب اقتضاى مصلحت گوشه‏اى از آن علوم را بيان مى‏كرد و قضاوتهاى محير العقول آن حضرت نمونه‏اى از آن است.
علامه امينى قدس سره در (الغدير ج ٥ ص ٥٢ - ٥٩) بهترين پاسخ را به اين شبهه داده است كه ما در اينجا خلاصه‏اى از آن را نقل مى‏نمائيم:
«علم به غيب و آنچه در پس بوده است و دانستن اتفاقات گذشته و آينده براى تمام انسانها همچون علم به شهود امكان‏پذير است. مشروط به اينكه آن را از عالمى كه خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمايند و هيچگونه مانعى در آن نيست.
آيا مگر آنچه را كه مومنين به آن اعتقاد دارند از قبيل: ايمان به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و روز قيامت و بهشت و دوزخ و زندگانى پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخيز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اينها از مصاديق ايمان و علم به غيب نيست؟ بلكه خداوند در وصف متقين مى‏فرمايد ... الذين يومنون بالغيب ... . - [ سوره بقره آيه ٣. ]
و نيز فرموده:
جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب . - [ سوره مريم، آيه ٦١. ]
البته از آنجا كه مقام نبوت و منصب رسالت الهى اقتضا دارد كه شخص نبى بيش از ديگران از ماجراهاى گذشته و اتفاقات آينده آگاه باشد خداوند انبياء و اولياء خاصش را از اسرار بيشترى آگاه مى‏سازد لذا مى‏فرمايد:
و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نبئت به فوادك ... : - [ سوره هود، آيه ١٢٠. ]
«و هر يك از سرگذشتهاى پيامبران خود را كه بر تو حكايت مى‏كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏گردانيم ...» و از اين رو داستانهاى پيامبران گذشته را براى پيامبرش بازگو كرده و پس از بيان داستان مريم در سوره آل عمران آيه ٤٤ و داستان برادران يوسف در سوره يوسف آيه ١٠٣ مى‏فرمايد
ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك
«اين ماجرا از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‏كنيم» و همچنين پس از نقل داستان نوح در سوره هود آيه ٤٩ مى‏فرمايد: تلك من انباء الغيب نوحيه اليك «اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى‏كنيم».
بديهى است كه خداوند متعال اينگونه علم غيب را فقط به انبياء و اولياء خاصش عنايت مى‏فرمايد و دو آيه شريفه (٢٦ و ٢٧ سوره جن) گواه اين مدعا است
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا * الا من ارتضى من رسول ...
داناى نهان غيب است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند.
و همچنين در سوره بقره، آيه ٢٥٥ مى‏فرمايد: ...
يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى‏ء و من عليه ...:
«خدا آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‏داند، و به چيزى از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمى‏يابند ...».
نتيجه:
گرچه آيه شريف و عنده مفاتح الغيب كه در بيان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد كه علم غيب مخصوص خدا است و كسى از آن اطلاعى ندارد، ولى در آيات ديگر قرآن برگزيدگان خدا و كسانى كه مشيت الهى به آگاهى آنان به علم غيب تعلق گرفته استثنا شده‏اند. بنابراين (انبياء اولياء و مومنين) به گواهى قرآن كريم داراى علم غيب مى‏باشند ولى بهره انبياء و اولياء بيش از ساير مومنين است.
و در عين حال علم غيب آنان داراى چند ويژگى است:
* ١ - به هر اندازه‏اى كه باشد باز هم به لحاظ (كمى و كيفى) محدود به حدود خاصى است.
* ٢ - اكتسابى و عارضى است و ذاتى نيست.
* ٣ - مسبوق به عدم است و ازلى نيست، و داراى انتها است، و سرمدى نمى‏باشد. (داراى ابتدا و انتها است و ازلى و سرمدى نيست).
* ٤ - نشات گرفته از فيض خود الهى است و مطابق واقع و حقيقت است.
البته پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و وارثان علمش (ائمه معصومين عليهم السلام) در عمل كردن بر طبق آنچه را كه مى‏دانند و حتى آگاه ساختن ديگران به بخشى از آن نياز به دستور خداى متعال دارند و هر يك از اين سه مرحله (١- علم به غيبت، ٢ عمل بر طبق آن، ٣- اعلام به ديگران) جداى از هم مى‏باشد و علم به غيبت هيچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نيست و همچنين اعلام تمام يا بخشى از آن به مردم هيچ ضرورتى ندارد و منوط به تشخيص مصلحت است.
لازم به ذكر است چونكه مسأله علم غيبت داشتن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليه‏السلام يكى از مسائل اعتقادى بسيار مهم است لذا نياز به توضيح بيشترى دارد پس مى‏گوئيم:
* كسى از همه چيز با خبر است كه در هر زمان و هر مكان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشياء احاطه كامل داشته باشد و او تنها ذات پاك خداوند متعال است، او است كه استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.
اما غير او كه وجودش محدود به زمان و مكان معينى است طبعا نمى‏تواند از همه چيز باخبر باشد خداوند در سوره نمل آيه ٦٥ مى‏فرمايد:

فان لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون‏
«اى پيامبر بگو كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از غيب آگاهى ندارند جز خدا، و نمى‏دانند چه هنگام برانگيخته خواهند شد».
ولى اين منافات ندارد كه خدا بخشى از علم غيب را - كه مصلحت مى‏داند و براى تكميل رهبرى رهبران الهى لازم است در اختيار آنان بگذارد، و اين علم غيب مستقل و بالذات نيست بلكه علم غيب بالعوض است يعنى يادگيرى و تعلم از علام الغيوب آياتى از قرآن نيز بر اين معنى دلالت دارد كه قبلا به آنها اشاره شد الا من ارتضى من رسول «كسى علم غيب ندارد جز رسولانى كه مورد رضايت او هستند».
جالب اينكه اصل اين شبهه و اشكال بر علم غيب داشتن على بن ابى طالب عليه‏السلام و پاسخ آن ذيل «خطبه ١٢٨» در نهج البلاغه آمده است.- [ نهج البلاغه، خطبه ١٢٨ ص ١٩٩، چاپ دارالثقلين قم. ]
امير المومنين عليه‏السلام در سال ٣٦ هجرى پس از پايان يافتن جنگ جمل در شهر بصره به «احنف بن قيس» فرمود: - «احنف بن قيس» و يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه پيامبر در حق او دعا كرد، مردى باهوش و عقل بود و در هنگامه جنگ جمل به امير المومنين عليه‏السلام گفت: دوست دارى با (٢٠٠) سوار براى يارى شما به لشكريانت ملحق گردم يا با جمعيت «بنى سعيد» از جنگ كناره‏گيرى كنم؟ كه آنكه (٦٠٠٠) شمشير را از تو باز مى‏دارم، امام عليه‏السلام فرمود از جنگ كناره بگير، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام عليه‏السلام رساند و به ياران آن حضرت ملحق شده» (السد الغايه «ابن اثير» ج ١ ص ٥٥).
?

يا احنف كانى بن وقد سار بالجيش ...

«اى احنف گويا من او را مى‏بينم كه با لشكرى بدون غبار و بى سر و صدإ؛٤٤ي به شهر بصره حمله ور مى‏شود» و نسبت به حوادث و وقايع مهم آينده و كشتار و خونريزى‏هاى فراوانى كه بعدها در شهر بصره توسط «صاحب الزنج» و تركهاى مغول اتفاق خواهد افتاد خبر مى‏دهد.
در اين ميان يكى از اصحاب كه اين پيشگوئيها را شنيد گفت: اى امير مومنان از غيب سخن مى‏گوئى؟ و به علم غيب آشنائى؟
امام عليه‏السلام خنديد و به آن مرد كه از طايفه «بنى كلب» بود فرمود: اى برادر كلبى اين علم غيب نيست اين فراگرفته‏اى است از عالمى يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله علم غيب تنها علم قيامت است و آنچه خداوند سبحان در اين آيه برشمرده است:
ان الله عنده علم الساعه و ينزل العبد و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت ان الله عليم خبير- [ سوره لقمان، آيه ٣٤. ]
«در حقيقت خدا است كه علم به قيامت نزد او است و ياران را فرو مى‏فرستد و آنچه را كه در رحمها است مى‏داند، و چه كسى نمى‏داند فردا چه به دست مى‏آورد و كسى نمى‏داند در كدامين سرزمين مى‏ميرد، در حقيقت خدا است كه داناى آگاه است».
سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، سعادتمند، (نيك بخت) است يا شقى (بدبخت) و چه كسى آتش گيره جهنم است و چه كسى در بهشت همراه پيامبران؟.
اين است علم غيبى كه جز خدا كسى ذاتا آن را نمى داند و غير از آن علمى است كه خداوند به پيامبرش تعليم كرده و او به من آموخته است "علم غيب اكتسابى" و برايم دعا نمود كه سينه ام آن را فراگيرد و دلم آن علم را در خود بپذيرد اعضاى پيكرم را از آن مالامال سازد.
خلاصه يك رهبرى جهانى و همگانى آن هم در تمام زمينه هاى مادى و معنوى، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل دارد كه ساير مردم پوشيده است، نه تنها آگاهى از قوانين الهى بلكه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و آنچه را انجام مى دهند و ذخيره مى سازند و برخى از حوادث گذشته و آينده، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار رسولان و اوصياء آنان مى گذارد و اگر نگذارد رهبرى آنان ناقص خواهد بود.
"ثانيا" اگر علم غيب مخصوص خدا است و محال است ديگران داراى علم غيب باشند پس چگونه در بسيارى از آيات قرآن تصريح شده كه برخى از پيامبران الهى داراى علم غيب بوده اند از آن جمله: عيسى بن مريم عليه السلام به پيروانش مى گفت: "و انبوكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم...": [ سوره ى آل عمران، آيه ٤٩. ] 'من به شما از آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره مى سازيد خبر مى دهم'.
و همچنين عيسى بن مريم عليه السلام به امت خود از آينده خبر مى داد و مى گفت: " و مبشرا بنبى ياتى من بعدى اسمه احمد": [ سوره صف، آيه ٦. ] 'و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است بشارتگرم'.
مورد ديگر هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك راز را به يكى از همسرانش گفت و او آن راز را فاش كرد، آن حضرت به او خبر داد كه آن راز را فاش ساخته است "قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير" "سوره مريم آيه ٣" 'آن زن گفت چه كسى اين را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن داناى آگاه به دقايق امور خبر داده است'.
از آنچه گذشت به خوبى روشن شد كه خداوند متعال در صورت مصلحت برخى از انسانها "انبياء و اوصياء" را بر علم غيب مطلع مى سازد و اين شبهه نيز ناتمام است و در پيشگوئيهاى موجود در نهج البلاغه 'اخبار الملاحم' هيچگونه اشكال عقلى و يا شرعى وجود ندارد. بلكه موافق عقل و صريح آيات قرآن است. و دليل ژرفائى علم و دانش دروازه ى علم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
جهت تكميل بحث در اينجا به يكى از آيات قرآن و چند حديث اشاره مى نمائيم: در قرآن كريم تاكيد شده كه هر كارى را انسان انجام مى دهد گذشته از اينكه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چيز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليه السلام نيز از تمامى اعمال ما آگاه مى شوند، خداوند متعال در "سوره ى توبه آيه ى ١٠٥" مى فرمايد: "و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المومنون" '"اى رسول ما" بگو عمل كنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مومنان "خالص ائمه ى معصوم عليه السلام" كردار شما را خواهند ديد'.
مرحوم كلينى از يعقوب بن شعيب روايت مى كنند كه گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم مقصود از 'و المومنون' در اين آيه ى كيانند؟ فرمود: 'هم الائمه' "اصول كافى ج ١ ص ٢١٩" حديث ٢ يعنى مقصود، ائمه ى معصوم مى باشند.
مرحوم مجلسى نيز روايت كرده كه مردى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد دو روز است كه غذا نخورده ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز ديگر شد آن مرد گفت يا رسول الله ديروز رفتم به بازار و چيزى نيافتم و با شكم گرسنه خوابيدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت ديد كاروانى آمده و همراه خود كالا آورده است از آن كالا خريد و با يك دينار سود آن را فروخت دينار را گرفت و به خانه بازگشت روز ديگر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفت: در بازار چيزى نيافتم. حضرت فرمود: تو ديروز از فلان كاروان كالايى خريدى و يك دينار سود كردى، عرض كرد: آرى!.
حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتى، گفت: گواهى مى دهم كه تو صادقى و منظورم از خلاف واقع گفتن اين بود كه بدانم آيا شما از كارهاى مردم آگاهى داريد يا خير ؟ و يقين من به پيامبرى شما زياده گردد، سپس حضرت فرمود: هر كس از مردم بى نيازى كند و از آنها چيزى نخواهد خداوند او را بى نياز مى سازد و هر كس بر خود در سوالى را بگشايد و از مردم چيزى بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندى را مى گشايد كه هيچ چيز آن را بر طرف نمى كند، از آن پس تمام مردم به دنبال كار و كوشش رفتند و ديگر در مدينه سائلى ديده نشد. "بحارالانوار: ج ١٨ ص ١١٤"
مرحوم مجلسى روايت ديگرى را از ابوالصباح كنانى نقل كرده كه گفت: روزى به خانه ى امام باقر عليه السلام رفتم در خانه را كوبيدم، كنيزى كه نوجوان و سينه برجسته اى داشت در را باز كرد، دستم را بر روى سينه اش گذاشتم و گفتم از آقايت برايم اجازه ى ملاقات بگير، ناگهان امام باقر عليه السلام از اندرون خانه فرياد زد: 'ادخل لا ام لك' داخل شو اى كاش بى مادر شوى من وارد شدم و عرض كردم به خدا سوگند من به قصد شهوترانى اين كار را نكردم بلكه مقصودم تقويت و تكميل يقينم بود "مى خواستم ببينم آيا شما متوجه اين كار مى شويد يا نه؟ و بدين وسيله معرفتم بيشتر شود".
حضرت فرمود: 'صدقت' راست گفتى اگر گمان كنيد كه اين ديوارها همچنانكه مانع ديد شما است، مانع ديد ما نيز مى باشد و ما توان ديدن پشت آنها را نداريم پس چه فرقى ميان ما و شما است و مبادا ديگر اين كار را تكرار كنى "حتى اگر براى آزمايش و تكامل يافتن معرفتت باشد". [ بحارالانوار ج ٤٦، ص ٢٤٨، حديث ٤٠. ]
ابن ابى الحديد معتزلى در پاسخ از شبهه ى چگونگى خبر دادن اميرالمومنين عليه السلام از حوادثى كه بيش از شش قر بعد اتفاق افتاده- نظير هجوم تاتار به شهر بغداد- گويد: 'بدان آنچه را كه اميرالمومنين از غيب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود ديديم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند "چونكه اميرالمومنين عليه السلام از آن خبر داده بود" تا اينكه قضا و قدر الهى آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشيد اينان قوم تاتار بودند كه با هجوم چنگيزخان به سرزمينهاى شرقى اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاكوخان- در اوائل قرن هفتم هجرى- خاتمه يافت'. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ٨، ص ٢١٨. ]

شبهه ى ٧

در نهج البلاغه از 'دنيا' بسيار مذمت شده و در بسيارى از خطبه ها و كلمات قصار آن، مردم به زهد و پارسائى و پشت كردن به لذتهاى مادى و ترك دنياى فانى به همان شيوه اى دعوت شده اند كه عيسى بن مريم عليه السلام پيروانش را به رهبانيت و ترك دنيا ترغيب مى نمود و آنان را از اقبال و توجه به دنيا برحذر مى داشت و حال آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سمل فرموده است : 'لا رهبانيه فى الاسلام' يعنى در اسلا رهبانيت نيست و كسى حق ندارد به كلى ترك دنيا كند و گوشه ى عزلت انتخاب نمايد و از اجتماع فاصله گيرد بنابراين نمى توان اينگونه سخنان را به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت داد. [ اثر التشيع فى الادب العربى، ص ٦٠. ]
پاسخ:
"اولا": پستى و بى ارزشى دنيا چيزى نيست كه بيان آن به يكى از شريعتهاى الهى نظير "شريعت عيسى" اختصاص داشته باشد بلك در تمام شرايع انبياء الهى امتها را از گرايش و اقبال به دنيا و لذتهاى فانى و پشت كردن به آخرت و جهان ابدى برحذر داشته اند و بر اين واقعيت كه 'حب الدنيا راس كل خطيئه' محبت و علاقه به دنيا سرچشمه و درراس تمام گناهان است- تاكيد كرده اند. و در دين مبين اسلام "كه كاملترين اديان الهى است" نيز بر بى اعتبارى 'دنيا' و فنا ناپذيرى و بى ارزشى آن تاكيد فراوانى شده است. و در بسيارى از آيات قرآن كريم و احاديث نبوى و روايات اهل بيت عليه السلام و همچنين در نهج البلاغه با ذكر مثلهاى جالبى اين مطلب بيان شده است از جمله:
١ - در قرآن كريم سوره ى حديد آيه ى ٢٠ خداوند متعال مى فرمايد: "اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و اولادكم كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور" 'بدانيد كه زندگى دنيا در حقيقت، بازى و سرگرمى و آرايش فروشى شما به يكديگر و فزون جويى در اموال و فرزندان است "مثل آنها" چون مثل بارانى است كه كفار "كشاورزان" را رستنى آن "باران" به شگفتى اندازد سپس "آن كشت" خشك شود و آن را زرد بينى آنگه خاشاك شود و در آخرت "دنيا پرستان را" عذابى سخت است و "مومنان را" از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنيا جز كالاى فريبنده نيست'.
٢ - احاديث بسيارى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بى ارزشى و بى اعتبارى دينا نقل شده است از جمله: در وصايا و سفارشات آن حضرت به ابوذر مى فرمايد: 'يا اباذر و الذى نفس محمد بيده لو ان الدنيا كانت تعدل عندالله جناح بعوضه او ذباب ما سقى الكافر منها شربه من ماء': [ مكارم الاخلاق، ج ٢ ص ٣٦٨. ]
'اى ابوذر سوگند به آن كسى كه جان محمد به دست قدرت او است اگر دنيا به اندازه ى بال پشه يا مگسى ارزش داشت هر آينه خداوند حتى يك جرعه آب نصيب كافر نمى كرد اى ابوذر دنيا و آنچه در او است نفرين شده است، جز آنچه در راه رضاى خدا به كار رود و هيچ چيزى نزد خدا مبغوض تر از دنيا نيست.
اى ابوذر خداوند تبارك و تعالى به برادرم عيسى وحى نمود كه 'دنيا را دوست نداشته باش زيرا من آن را دوست ندارم و آخرت را دوست داشته باش زيرا آن جاى بازگشت و خانه ى هميشگى است'.
٣ - در نهج البلاغه به همين شيوه از دنيا مذمت شده و بى ارزشى و بى اعتبارى آن ضمن مثلهاى جالبى تبيين گرديده است، از جمله فرموده: 'مثل الدنيا كمثل الحيه لين مسها و السم الناقع فى جوفها، يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل': [ نهج البلاغه، حكمت ١١٩ - ص ٥٢٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'مثل دنيا همچون مار است، پوست آن نرم و دورنش زهر مرگبار است، فريفته ى نادان به آن عشق مى ورزد "به آن مى گرايد" و خردمند دانا از آن برحذر مى باشد "از آن دورى گزيند"
و نيز فرموده: '... دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز': [ نهج البلاغه، خطبه ى ٣، ص ٢٧٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'دنياى شما نزد من خوارتر است از عطسه "آب بينى" بز ماده'.
و نيز فرموده: 'والله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم': [ نهج البلاغه، حكمت ٢٣٦، ص ٥٤٠، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'به خدا سوگند اين دنياى شما در چشم من خوارتر "و بى ارزش تر" از استخوان بى گوشت خوكى است كه در دست بيمارى جذامى باشد'.
و نيز فرموده: '... و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقصمها...': [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٤، ص ٥٣٨، چاپ دارالثقلين- قم. ] '... و همانا اين دنياى شما نزد من خوارتر و پست تر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود...'.
و نيز فرموده: 'الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها...': [ نهج البلاغه، حكمت ٤٥٦، ص ٥٨٥، چاپ دارالثقلين- قم. ]
'آيا آزاد مردى نيست كه اين خرده طعام باقى مانده در ميان دندان "دنياى پست" را براى اهلش واگذارد؟ "از آن اجتناب و دورى كند".
و نيز فرموده: 'اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام': [ نهج البلاغه، حكمت ٦٤، ص ٥٠٩، چاپ دارالثقلين- قم. ]
'اهل دنيا مانند كاروانى هستند كه ايشان را مى برند در حالى كه آنان خوابند ' "و آگاه نيستند كه ناگهان راه طى شده به جايگاه ابدى مى رسند".
و نيز فرموده: 'فانها "الدنيا" عند ذوى العقول كفى الظل بينا تراه سابغا حتى قلص و زائدا حتى نقص': [ نهج البلاغه، خطبه ٦٣، ص ٨٣، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'دنيا در نظر خردمندان مانند برگشتن سايه است كه تا آن را گسترش يافته ببينى، كوتاه مى گردد و از بين مى رود و تا آن را زياد بينى كاهش يابد "دنيا همچون سايه ى زود گذر است و براى اهلش باقى نمى ماند".
از آنچه گذشت روشن شد كه اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه مردم را از همان دنياى مذمومى برحذر داشته كه در قرآن كريم "سوره ى حديد آيه ى ٢٠" به " لهو و لعب..." توصيف شده است.
و دعوت به زهد و پارسائى از همان متاع دنيائى كرده كه قرآن كريم آنها را برشمرده ومردم را به پرهيز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغيب كرده است. آنجا كه مى فرمايد:
'زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المئاب": [ سوره ى آل عمران، آيه ى ١٤. ]


۷
شبهه ى ٩

'دوستى خواستنيهاى "گوناگون" از: زنان و پسران و ثروتهاى فروان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزارها براى مردم آراسته شده "ليكن" اين جمله مايه ى تمتع "بهره مندى" زندگى دنيا است و "حال آنكه" فرجام نيكو نزد خدا است'. بنابراين نمى توان گفت: نهج البلاغه مردم را به گوشه گيرى و عزلت فراخوانده، بلكه خطبه ها و كلمات قصار آن حضرت كه در اين زمينه آمده كلا هماهنگ با روح اسلام و قرآن كريم و احاديث نبوى است.
"و ثانيا" از آنجا كه هميشه حب دنيا بزرگترين مانع راه سعادت انسانها بوده است و شيفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه ى انواع گناهان مى باشد، لذا در بسيارى از خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه از آن نكوهش شده است، ولى در عين حال هنگامى كه آن حضرت- شنيد شخصى دنيا را مذمت و نكوهش مى كند او را توبيخ نمود و فرمود:
'ايها الذام للدنيا المغتر بغررها، المنخدع باباطيلها اتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها ام هى المترجمه عليك؟... ان الدنيا دار صدق لم صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله و مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله اكتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه، فمن ذا يذمها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟...' [ نهج البلاغه، حكمت ١٣١، ص ٥٢٣، چاپ دارالثقلين- قم. ]
'اى نكوهنده ى دنيا كه خود به نيرنگ آن فريفته شده اى و با باطلهاى آن دلباخته اى تو خود فريفته ى دنيائى و آن را نكوهش مى كنى؟ تو بر دنيا دعوى گناه دارى؟ يا دنيا بايد بر تو دعوى كند كه گناهكارى؟ از كجا و چه وقت دنيا تو را سرگردان نمود؟ يا كى فريبت داد؟ آيا با پوسيدگى گورهاى پدرانت يا با آرامگاههاى زير خاك مادرانت؟'.
چه بسيار بيماران و دردمندانى كه تو با دست و پنجه ات از آنان پرستارى كردى و آنان را يارى نمودى؟ و مى خواستى بهبود يابند و از پزشكان برايشان دارو مى طلبيدى بامدادان كه دارويت آنان را بهبودى نداد و گريه ات براى آنان سودى نداشت و ترست فايده اى نبخشيد و آنچه خواهانش بودى به تو نرسيد و تو با تمام نيرو و قدرت خود نتوانستى مرگ را از آنان دور كنى دنيا براى تو حال آنان را مثال زد "سرمشقت قرار داد" و با گورهايشان گور خودت را به رخت كشيد "تا بدانى با تو نيز همان خواهد كرد كه با او نمود".
همانا دنيا سراى راستى است براى كسى كه به راستى با آن درآيد و خانه ى عافيت و سلامتى است براى كسى كه به خوبى آن را بفهمد و خانه ى بى نيازى و توانگرى است براى كسى كه از آن توشه برگيرد و خانه ى پند است براى كسى كه پند پذيرد، دنيا سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهى است، فرودگاه وحى خدا و جايگاه تجارت دوستان او است، در آن كسب رحمت نموده و بهشت را سود برند.
پس چه كسى آن را نكوهش مى كند؟ و حال آنكه خود او است كه اعلام جدائى كرده و مفارقتش را فرياد زده "و گفته كه ماندگار نيست" و از نابودى و مرگ خود و اهلش خبر داده، با بلاهاى خود بلاى دوزخ را مجسم كرده و با شادمانى خود شادمانى بهشت را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد و بامدادن با سوك و مصيبت باز آيد تا مشتاق سازد و بيم دهد و تهديد كند و بترساند و هشدار دهد.
پس اشخاصى فرداى پشيمانى- روز قيامت- آن را نكوهش كنند. و ديگران "نيكوكاران" در روز رستاخيز آن را بستانيد، زيرا دنيا "حقايق را" به آنها يادآور شد و آنها متذكر شدند "و از آن پند گرفتند" و رويدادها را برايشان حكايت كرد و تصديقش نمودند و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذيرفتند'.
خلاصه: از ديدگاه نهج البلاغه دنيا بر دو گونه است: "الف" دنياى ممدوح "قابل ستايش".
"ب" دنياى مذموم "مورد نكوهش"
دنيا گرائى و محبت كوركورانه و عشق به "متاع الحياه الدنيا" و سعى و تلاش براى به دست آوردن آن از هر راهى كه شد- حلال باشد يا حرام و غفلت از جهان ابدى، دنياى مذموم و مورد نكوهش است، گرچه زيبا و شيرين و سر سبز و خرم است 'حلوه خضراء' [ نهج البلاغه، خطبه ى ٤٥، صفحه ى ٧١، چاپ دارالثقلين- قم. ]
اما سعى و كوشش براى به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشايش بر اهل و عيال و صله ى ارحام و رسيدگى به مستمندان و ترويج حق و دفع باطل و امثال آن، دنياى ممدوح است، بلكه در حقيقت اينگون تلاشها تلاش براى آخرت است نه دنيا.
اميرمومنان عليه السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد: 'و من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته': [ نهج البلاغه، خطبه ى ٨٢، صفحه ى ٩٨، چاپ دارالثقلين- قم. ]
يعنى كسى كه "با چشم بصيرت" به دنيا نگريست، دنيا حقيقت را به وى مى نماياند "و او را آگاهى بخشد" و آن كسى كه در دنيا نگريست "چشم به دنيا دوخت" او را كور "دل" مى نمايد.
بنابراين كسانى كه به دنيا با ديد ابزارى مى نگرند 'ابصر بها' و از آن توشه ى لازم را بهره مند مى شوند دنيا نزد آنان ممدوح و مورد ستايش است و كساى كه به دنيا چشم دوخته اند 'ابصر اليها' و عملكردشان نادرست مى باشد دنياى آنان مذموم و مورد نكوهش است.
"ثالثا" گر چه در نهج البلاغه از كسانى كه همچون عيسى بن مريم عليه السلام ترك دنيا كرده و هيچ توجهى به آن ندارند تجليل شده و آن حضرت به نوف بكالى مى فرمايد: 'اى نوف خوشا به حال آنان كه دل از اين جهان گسستند و بدان جهان بستند... اينان چون مسيح رشته ى دوستى دنيا را از خود بريده و هيچ توجهى بدان ندارند'. [ نهج البلاغه، حكمت ١٠٤، ص ٥١٦، چاپ دارالثقلين- قم. ]
ولى اين بدان معنى نيست كه آن حضرت به رهبانيت دعوت مى كند، زيرا در تشبيه چيزى به چيزى ديگر وجود فقط يك وجه شباهت ميان آن دو كافى است، مثلا اگر گفته شود 'حسن' همچون شير است بدين معنى است كه او در دليرى همانند او است نه اينكه او چنگ و دندان دارد و يا با چهار دست و پا راه مى رود. و همچنين منظور اميرمومنان عليه السلام در تشبيه تاركان دنيا به حضرت مسيح عليه السلام فقط از جهت دلبستگى نداشتن به دنيا است نه رهبانيت و شيوه ى زندگانى او كه بدون زن و فرزند و خانه و كاشانه بوده است زيرا در جاى ديگرى از نهج البلاغه مى خوانيم كه اميرمومنان عليه السلام به شدت از رهبانيت و ترك زن و فرزند نكوهش كرده است.
آن حضرت پس از جنگ 'جمل'در بصره جهت عيادت 'علاء بن زياد حارثى' كه از ياران امام عليه السلام بود به خانه ى او رفت وقتى كه خانه ى بسيار مجلل و وسيع او را ديد فرمود با اين خانه ى وسيع در دنيا چه مى كنى؟ در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى:
آرى اگر بخواهى مى توانى با همين خانه به ثواب آخرت برسى. در اين خانه ى وسيع ميهمانان را پذيرائى كنى. به خويشاوندان با نيكوكارى بپيوندى. و حقوقى كه بر گردن تو است به صاحبان حق برسانى. پس آنگاه تو با همين خانه ى وسيع مى توانى به ثواب آخرت دستيابى. علاء گفت: از برادرم 'عاصم بن زياد' به شما شكايت مى كنم: فرمود: مگر او را چه شده است؟
گفت: عباى "پشمينه" پوشيده و از دنيا كناره گرفته است. امام عليه السلام فرمود: او را بياوريد. هنگامى كه آمد به او فرمود: اى دشمنك جان خويش شيطان تو را سرگردان ساخته آيا تو به زن و فرزندانت رحم نمى كنى؟ تو مى پندارى كه خداوند نعمتهاى پاكيزه اش را حلال كرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده كنى؟ تو در برابر خدا كوچك تر از آنى كه اين گونه با تو رفتار كند "اين مقام اولياى خاص خدا است".
عاصم گفت: اى اميرمومنان پس چرا تو با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مى برى؟ حضرت فرمود: واى بر تو من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان و تهيدست همسو كنند.
تا فقر و ندارى تنگدست را به هيجان نياورد و به طغيان نكشاند'. [ نهج البلاغه، خطبه ى ٢٠٩، ص ٣٣٦. چاپ دارالثقلين- قم. ]
از آنچه گذشت به خوبى روشن سد كه اين شبهه نيز ناتمام است و نهج البلاغه هيچ گاه دعوت به رهبانيت نكرده است.

شبهه ى ٨

در بسيارى از خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه سختيهاى مرگ و ظلمت قبر و مشكلات جهان پس از مرگ بيان شده است و طبيعى است كه يادآورى اينگونه مسائل موجب سلب آرامش روحى و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعيد به نظر مى رسد كه اينگونه سخنان مربوط به على بن ابى طالب عليه السلام بوده باشد. [ اثر التشيع فى الادب العربى، ص ٦١. ]
پاسخ:
اولا: اگر يادآورى مرگ و قبر و قيامت و مانند آن براى جامعه مفيد نبوده و موجب سلب آسايش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن كريم و احاديث نبوى اين همه از آنها يادآورى شده است از جمله:
"اينما تكونوا يدرككم الموت..." [ سوره ى نساء، آيه ٧٨. ] 'هر كجا كه باشيد شما را مرگ درمى يابد...'.
"كل نفس ذائقه الموت" [ سوره ى انبياء، آيه ى ٣٥. ] 'هر نفسى چشنده ى مرگ است'.
"كل من عليها فان" [ سوره ى الرحمن، آيه ى ٢٦. ] 'تمام كسانى كه بر زمينند فانى شوند'.
"كل شى هالك الا وجهه" [ سوره ى قصص، آيه ى ٨٨. ] 'جز ذات او همه چيز نابود شونده است'.
و در بسيارى از كتب حديث شيعه و اهل سنت احاديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به همين مضمون نقل شده است از جمله:
حديثى در كتاب 'تحف العقول' از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرموده: 'مالى ارى حب الدنيا قد غلب على كثير من الناس، حتى كان الموت فى هذه الدنيا على غيرهم كتب...' [ تحف العقول، ص ٢٩. ]
'"چه شده است؟" چرا مى بينم محبت دنيا بر بسيارى از مردم غلبه كرده است، گويا مرگ در اين دنيا براى جز اينان نوشته شده و گويا مراعات حق براى جز اينان واجب مى باشد بلكه گويا آنچه را از خبر مردگان مى شنوند همانند مسافرانى هستند كه به زودى باز خواهند گشت؟...'.
و ثانيا: از آنجا كه ياد مرگ و قبر و قيامت در سازندگى انسان تاثير ه سزائى دارد لذا در تعاليم دين مبين اسلام اينهمه به آن ترغيب شده است زيرا اگر انسان پيوسته به ياد مرگ بوده و آمادگى لازم جهت فرارسيدن آن را داشته باشد نتايج ذيل حاصل شود: - داراى زندگانى شرافتمندانه اى خواهد بود.
- در برابر قدرتهاى شيطانى و تمام طاغوتيان با دليرى و شجاعت مى ايستد.
- انسانى كريم و داراى روحيه ى بذل و بخشش خواهد بود.
- بر مال دنيا حرص و طمع نخواهد داشت.
- در برابر مشكلات بردبار و صبور است.
- در هر دو حال گرفتارى و گشايش شكر گذار است.
- داراى عزمى راسخ و اراده اى مستحكم مى باشد.
- با عزت زندگى مى كند و زير بار ذلت و منت كسى نمى رود.
- در كارها با جديت به پيش مى رود و هيچگاه خسته نمى شود.
- عنان گسيخته در پى شهوترانى نمى رود.
- كارهاى دنيا را بدون شتاب زدگى انجام مى دهد "گوئى تا ابد در اين دنيا زندگى خواهد كرد" و در كارهاى آخرت جدى است و كار امروز را به فردا نمى اندازد "گوئى همين فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم مى شود".
و از آنجا كه ياران خوب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيوسته به ياد مرگ بودند، لذتهاى دنيا را ناديده گرفتند و با عزت زيستند و بسيارى از آنان به شرف شهادت نائل شدند. و موجبات پيروزى و گسترش اسلام را فراهم ساختند.
و از آن هنگامى كه مسلمانان ياد مرگ را به فراموشى سپردند و به دنبال دنيا و لذتهاى مادى و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را از دست دادند و از هر صدائى به خود مى لرزيدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند.
از آنچه گذشت به اين نتيجه رسيديم كه پيوسته به ياد مرگ بودن موجب خودسازى و خشنودى پرودگار و به فراموشى سپردن آن موجب گمراهى و خشنودى شيطان است، و همين مطلب يكى از امتيازها و ويژگيهاى نهج البلاغه به شمار مى آيد و به همين علت- چنانكه گذشت- ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خطبه ى 'الهاكم التكاثر' مى گويد: پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار مرتبه خوانده ام و در هر مرتبه تاثير جديدى بر من گذاشته است...'. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١١، ص ١٥٣. ]
بنابراين اين شبهه نيز ناتمام است.

شبهه ى ٩

درك اوضاع اجتماعى و توجه به نقاط ضعف دستگاههاى حكومتى و انتقاد از شرايط حاكم، در آن زمانها متعارف نبوده بلكه در زمانهاى بعد مرسوم و متعارف شده و در خطبه هاى نهج البلاغه از حاكمان و وزيران و واليان و قضات و علما با تعبيرهاى گوناگون انتقاد شده و بر شيوه ى حكومت و رفتار واليان و تبعيض در تقسيم بيت المال و جهل قضات به شدت اعتراض شده است و به همين دليل نهج البلاغه سخنان على بن ابى طالب عليه السلام نمى باشد. [ اثر التشيع فى الادب العربى، ص ٦٦. ]
پاسخ:
گر چه تمام شبهه هايى كه پيرامون نهج البلاغه مطرح شده نادرست مى باشد، ولى اين شبهه از تمام آن شبهه ها سست تر و نادرست تر مى باشد، زيرا چگونه ممكن است چشم بسته گفته شود: چونكه اين موضوع بعدا ميان مردم مرسوم گشت پس باى ولى خدا و دروازه ى علم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز از آن بى اطلاع باشد، با اينكه او از كودكى پيوسته ملازم آن حضرت بوده و چه تجربه هاى ارزشمندى را كه در نوجوانى و جوانى فراگرفت و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حوادث مهمى اتفاق افتاد و ميان فقيهان صحابه در احكام الهى اختلاف شديدى پديد آمد و هر كدام ديگرى را رد مى كرد و چه خونهاى حرامى كه بنا حق ريخته شده و چه بسيار اموال مردم كه به يغما رفت و چه حقوقى از مردم پايمال گشت!!!.
آيا تمام اينها كافى نيست كه آن حضرت از شرائط حاكم و تمام دستگاههاى مقصر انتقاد كند و از حقوق مردم دفاع نمايد؟ و با واليان خيانتكار و قضات فاسق و عالمان دين فروش برخورد كند؟
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.

شبهه ى ١٠

از آنجا كه برخى از خطبه ها و سخنان قصار موجود در نهج البلاغه به ديگران نيز نسبت داده شده است از آن جمله: "حكمت ٢٨٩" 'كان لى فيما مضى اخ فى الله، و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه...' [ نهج البلاغه،ص ٥٥٥ و ص ٣٣٢. ]
كه از ابن المقفع [ [ عبدالله بن المقفع: اديب مشهور، او ايرانى الاصل و مجوسى بوده و توسط عيسى بن على "عموى منصور خليفه ى عباسى" اسلام آورد و نامش را از 'روزبه' به عبدالله تغيير داد، او چندين كتاب به زبان عربى تاليف كرده، از جمله: 'الدره اليتيمه فى طاعه الملوك' و 'الادب الصغير' و 'الادب الكبير' و در كتابش "حكمت ٢٨٩" 'كان لى فيما مضى اخ...' را بدون نسبت دادن آن به اميرالمومنين عليه السلام ذكر كرده است و كتاب 'كليله و دمنه' را به زبان عربى ترجمه كرده است. و گفته شده كه اين كتاب تاليف خود او است. او در سال ١٤٣ هجرى در بصره به فرمان منصور 'خليفه ى عباسى' توسط سفيان بن معاويه بن المهلب- امير بصره به قتل رسيد. ] ] نيز نقل شده است.
و همچنين "خطبه ى ٢٠٣" 'ايها الناس انما الدنيا دار مجاز...' [ نهج البلاغه، ص ٥٥٥ و ص ٣٣٢. ] كه از سحبان بن وائل [ سحبان وائل: يكى از سخنوران و خطيبان مشهور كه در زمان معاويه در دمشق مى زيسته. ] نيز روايت شده است بنابراين به نظر نمى رسد كه تمام نهج البلاغه سخنان آنحضرت بوده باش، به ويژه آنكه بسيارى از اين خطبه ها در كتابهاى مشهور ادبيات عرب يافت نمى شود [ ترجمه ى 'على بن ابى طالب' تاليف احمد زكى صفوت. ص ١٢٢. ]
پاسخ:
اولا: به هيچ وجه نمى توان گفت كه سيد رضى رحمه الله بدون آنكه سند معتبرى داشته باشد، اين سخنان را به على بن ابى طالب عليه السلام نسبت داده است.
و ثانيا: برخى از مولفان نيز اين سخنان را به ابن المقفع نسبت نداده اند بلكه ابن قتيبه در 'عيون الاخبار ج ٢ ص ٣٥٥' با سند خود آن را با اندكى تفاوت در الفاظ از امام حسن مجتبى عليه السلام نقل كرده است و همچنين ابن شعبه ى حرانى در 'تحف العقول ص ٢٣٤' آن را با كمى تفاوت به امام حسن عليه السلام نسبت داده است، خطيب بغدادى نيز در 'تاريخ بغداد، ج ١٢، ص ٣١٥' به سند خود آن را از حسن بن على عليه السلام نقل كرده است.
ولى زمخشرى در 'ربيع الابرار، ج ١ باب الخير و الصلاح' آن را از اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده است. در هر حال خواه اين سخنان حسن بن على عليه السلام باشد يا سخنان پدر بزرگوارش از يك سرچشمه ى زلال اقتباس شده و ابن المقفع توان چنين سخن گفتن را ندارد.
ناگفته نماند: ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه خود "ج ٥ ص ٣٨٩" گفته است اين كلام را ابن المقفع از حسن بن على عليه السلام نقل كرده است.
و ثالثا: ابن ابى الحديد معتزلى نيز در شرح 'نهج البلاغه، ج ١٩ ص ١٨٣' اين سخنان را به اميرالمومنين عليه السلام نسبت داده و گفته:


۸
شخصيت والاى گردآورنده ى نهج البلاغه سيد رضى

'... مردم در اينكه مقصود اميرالمومنين عليه السلام از اين برادر كيست؟ اختلاف كرده اند و سپس چندين احتمال را نقل كرده است و اين خود دليل آنست كه انتساب اين خسنان به اميرالمومنين عليه السلام مسلم بوده و شهرت داشته است و اگر اين سخنان به ابن المقفع نيز نسبت داده شده بود ابن ابى الحديد همچون ديگر موارد اختلاف، آن را بيان مى كرد. و شايد به علت شهرت انتساب اين سخنان به اميرالمومنين عليه السلام و يا امام حسن عليه السلام ابن المقفع آن را در كتابش بدون انتساب نقل كرده و يا اينكه آن را با نسبت نقل كرده ولى دستهاى امين در چاپ كتابهاى گذشتگان آن را حذف كرده است.
و رابعا: سخنان اميرالمومنين عليه السلام آنچنان ميان مردم شهرت داشت كه سخنرانان و خطيبان آنها را در خطبه هاى خود مى خواندند و يا به بخشى از آن اكتفا مى كردند و به علت تقيه يا غفلت يا به جهت ديگرى نامى از آن حضرت نمى بردند.
شيخ محمد على ديوز يكى از اساتيد 'معهد "كالج" الحياه' در الجزائر كه خود او از فرقه ى 'اباضيه' مى باشد در كتاب 'تاريخ المغرب الكبير، ج ٣ ص ٥٨٨' به نقل از ابن الصغير مى گويد: 'دولتمردان اباضى در "دولت رستمى" به تمام مذاهب و فرق آزادى كامل داده بودند و از آنجا كه آنان محبت زيادى به على بن ابى طالب داشتند و از آن حضرت بسيار تجليل مى كردند و از فصاحت و بلاغت گفته هايش در شگفت بودند و لذا واعظان و خطيبان جمعه و جماعات بر فراز منابر خطبه هاى آن حضرت را مى خواندند...'.
بنابراين اگر ابن المقفع هم بخشى از سخنان آن حضرت را در كتابش آورده به همين دليل بوده كه از فصاحت و بلاغت و محتواى عالى آن در شگفت بوده به ويژه آنكه در اوائل كتاب 'الادب الصغير' خود گفته '... و قد وضعت فى هذا الكتاب من كلام الناس المحفوظ حروفا فيها عون علي عماره القلوب و صقالها...': [ به نقل از 'مدارك نهج البلاغه، ص ٢٦٨'. ]
يعنى: من در اين كتاب از سخنانى كه مردم آن را از حفظ دارند "نزد مردم محفوظ مانده" كلماتى را آورده ام كه مايه ى زنده شدن دلها و صيقلى شدن و شفافيت قلبها است.
سخن استاد محمد على كرد على نيز گواه ديگرى بر اين مدعا است، وى در كتاب 'امراء البيان، ج ١، ص ١٠' مى گويد: 'ان ابن المقفع تخرج فى البلاغه يخطب على بن ابى طالب' ابن مقفع بلاغت را از خطبه هاى على بن ابى طالب آموخته است. بنابراين، اين شبهه درباره ى "حكمت ٢٨٩" نيز ناتمام است. و در پاسخ به شبهه ى انتساب "خطبه ى ٢٠٣" به سحبان بن وائل، مى گوئيم:
اولا: اهل فن مى دانند كه سخنان سحبان بن وائل از نظر محتوى و عبارات در اين حد نيست و اگر شنيده شده كه او اين خطبه را مى خوانده دليل آن نيست كه سروده ى خود او است.
و ثانيا: بزرگان محدثين قبل از سيد رضى رحمه الله نيز اين خطبه را از اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده اند مانند:
شيخ صدوق رحمه الله در 'الامالى، ص ١٣٢، مجلس ٢٣'.
و همچنين در'عيون اخبار الرضا، ج ١، ص ٢٩٨'.
و شيخ مفيد رحمه الله در 'الارشاد، ص ١٣٩'.
و شيخ طبرسى رحمه الله در 'مشكاه الانوار، ص ٢٤٣'.
و شيخ ورام رحمه الله در 'مجموعه ورام، ص ٦٦'.
بنابراين هيچگونه شك و شبهه اى در انتساب تمام نهج البلاغه به اميرالمومنين عليه السلام وجود ندارد. مطالب ارزنده و محتواى عالى و شيوه ى سخن گفتن، خود بهترين سند زنده ايست بر صحت استناد به آن حضرت.

شخصيت والاى گردآورنده ى نهج البلاغه سيد رضى

سيد رضى در سال ٣٥٩ هجرى قمرى در بغداد ديده به جهان گشود، نامش 'محمد' بود و بعدها به 'شريف رضى' 'ذوالحسبين' شهرت يافت. پدر وى ابواحمد حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام كه از نسل امام موسى بن جعفر عليه السلام بوده در دو دولت عباسى و آل بويه منزلت عظيمى داشت كه ابونصر بهاءالدين به وى لقب 'الطاهر الاوحد' داد. ابواحمد پنج بار رياست و سرپرستى طالبيين "سادات" را عهده دار شد و در حالى كه عنوان 'نقيب' و 'بزرگ' سادات را داشت از دنيا رفت.
مادر وى فاطمه دختر حسين بن ابى محمد اطروش از نسل امام على عليه السلام بود كه نسبش با شش واسطه به آن حضرت مى رسد. [ فاطمه بنت الحسين بن ابى محمد الحسن الاطروش بن على بن الحسن بن على بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام. ]
فاطمه زنى فاضله، پارسا، بلند نظر و با تقوا بود و به همين دليل توانست فرزندانى همچون سيد شريف رضى و سيد شريف مرتضى در دامان خود پرورش دهد. آرى سيد شريف رضى از چنين پدر و مادرى به دنيا آمد و در ميان چنين خاندان پاك و با شخصيتى پرورش يافت كه از كودكى آثار بزرگى، جلالت، مجد و عظمت از چهره اش نمايان بود.
ابن ابى الحديد معتزلى در كتاب 'شرح نهج البلاغه' ج ١، ص ٤١ داستان شاگردى سيد رضى و سيد مرتضى، نزد شيخ مفيد رحمه الله را نقل مى كند كه بسيار جالب و شنيدنى است:
'شيخ مفيد 'ابوعبدالله محمد بن نعمان' فقيه شبى در خواب ديد حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام دخت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دست دو فرزند كوچكش، حسن و حسين را گرفته و وارد مسجد كرخ "يكى از محله هاى قديمى بغداد" شد و آنها را به وى سپرد و گفت "علمهما الفقه" به اين دو فرزندم فقه بياموز، شيخ مفيد شگفت زده از خواب برخاست، چون صبح شد مطابق معمول به آن مسجد رفت مدتى نگذشته بود كه ديد 'فاطمه' مادر پاك و پاساى سيد رضى همراه با خدمتكاران خويش وارد مسجد شد در حالى كه فرزندان كوچكش سيد رضى و سيد مرتضى را به همراه داشت، شيخ مفيد تا آنها را ديد از جا برخاست و به فاطمه سلام كرد، فاطمه رو به شيخ كرد و گفت: اى شيخ اين دو فرزندان منند، آنان را نزد شما آوردم كه به ايشان فقه بياموزى.
شيخ مفيد به ياد خواب شب گذشته ى خويش افتاد و گريه كرد و آنگاه داستان خواب خود را براى فاطمه بازگو نمود و بدينسان شيخ مفيد به تعليم و تربيت آن دو كودك همت گماشت و خداوند نيز بر آنان منت گذاشت و درهاى دانش و فضايل فراوانى را به روى آنان گشود و از آنان آثار ماندگار و مفيدى در روزگار به جاى ماند'. مرحوم علامه امينى در كتاب ارزشمندى 'الغدير' ج ٤، ص ١٨١، درباره ى سيد رضى مى گويد: 'سيد رضى، از مفاخر خاندان پاك نبوى و پيشواى دانشمندان علم و حديث و ادب و قهرمانان عرصه ى دين و دانش و مذهب است.
آرى او در تمام آنچه از نياكان پاك خود به ارث برده بود پيشتاز و نمونه شد: از دانش جوشان و فروانان، روحيات بلند، نظر طائب و ثاقب، طبع بلند و اباى نفس، ادب برتر و حسب پاكيزه، او از نوادگان شجره ى نبوى و از شاخه هاى پربار ولايت علوى است، مجد و عظمتش را از حضرت فاطمه عليهاالسلام و بزرگى و سيادت را از امام موسى بن جعفر عليه السلام به ارث برده است.
وى صاحب دهها فضايل ديگر است كه قلم را ياراى نگارش همه آنها نيست...'. سپس علامه امينى رحمه الله نام بيش از چهل كتاب را كه درباره ى زندگى و شخصيت سيد رضى سخن گفته اند ذكر مى كند و مى افزايد: 'روحيات بلند او را مى توان در كتابى كه 'علامه شيخ عبدالحسين حلى' به عنوان مقدمه در جزء پنجم تفسير خود در ١١٢ صفحه نوشته، خواند و شخصيت والاى او را در كتاب 'عبقريه الرضى' نوشته ى نويسنده معروف 'زكى مبارك' در دو جلد قطور مطالعه كرد و پيش از اين دو تن، علامه شيخ محمد رضا كاشف الغطاء نيز درباره ى وى كتابى نوشته است'.
مرحوم محدث قمى در كتاب 'تحفه الاحباب' ص ٤٥٧، شماره ٦٠٦ مى گويد: 'محمد بن الحسين الموسوى معروف به سيد رضى، برادر سيد مرتضى "رضى الله عنهما" ذوالحسبين نقيب علوى و شريف اشراف بغداد مشهور به عظمت شان و علو همت و فصاحت زبان و عذوبت شعر، جلالت شانش زياده از آنست كه ذكر شود و از براى او در شرف نفس و علو همت حكاياتى است كه مقام نقلش نيست.
در ششم محرم سنه ى ٤٠٦ به سن چهل و هفت سالگى وفات فرمود و سيد مرتضى از كثرت جزع و مصيبت نتوانست جنازه ى او را مشاهده نمايد، تصانيف او همه ممتاز است...'.

تاليفات و كتابهاى سيد رضى

مرحوم علامه امينى در كتاب 'الغدير' نام ١٩ كتاب و اثر را از سيد رضى ذكر كرده كه مهمترين آنها كتابهاى زير است:
١- نهج البلاغه "كه مجموعه ايست از سخنان و نامه هاى حضرت على عليه السلام".
٢- خصائص الائمه "كه سيد رضى در مقدمه نهج البلاغه به آن اشاهر كرده".
٣- نامه هاى علمى او "در سه جلد".
٤- مجازات الاثار النبويه
٥- معانى القرآن
٦- حقائق التاويل فى متشابه التنزيل و...
آنگاه صاحب 'الغدير' نام ٨١ كتاب را كه در شرح يا ترجمه ى نهج البلاغه تا زمان وى نوشته شده است، ذكر مى كند.

سيد رضى و شعر

سيد رضى در حالى كه هنوز به ده سالگى نرسيده بود قصيده اش غراء سروده كه در آن نسب عالى خود را بازگو مى كند و بسيارى از دانشمندان وى را شاعرترين فرد قريش مى دانند. خطيب بغدادى در 'تاريخ بغداد' ج ٢، ص ٢٤٦ مى گويد: 'از محمد بن عبدالله كاتب شنيدم كخه نزد يكى از بزرگان به نام 'ابوالحسين بن محفوظ' گفته بود: من از گروهى از دانشمندان ادبيات شنيدم كه مى گفتند: سيد رضى زبردست ترين شاعر قريش است.
'ابن محفوظ' در پاسخ گفت: آرى اين سخن درست است، سپس افزود: در ميان قريش كسانى بودند كه خوب شعر مى گفتنتد اما شعر آنان اندك بود، ولى كسى كه هم زيبا شعر گفته و هم زياد، جز سيد رضى كسى نبوده است'.
نقابت [ 'نقابت' منصبى بوده مردمى كه به شخصيت ممتاز و محبوب و عالم برجسته و با تقوى تعلق مى گرفت و مردم به طور طبيعى به دور او گرد مى آمدند و سرپرستى او را پذيرا بودند و خلفا و سلاطين وقت براى كسب وجهه و محبوبيت به چنين افرادى حكم مى دادند، صاحب اين منصب عهده دار امور ذيل بود: ]
١ - حفظ و نگهدارى آمار خانواده هاى سادات "شجره ى نامه ى سيادت.
٢ - مراقبت بر صحت انتساب آنان و حفظ شاخه هاى سيادت نظير سادات هاشمى، طالبى، علوى، حسنى، حسينى، موسوى و...
٣ - ثبت مواليد و فوت شده گان با دقت تمام.
٤ - مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق.
٥ - دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست و نامشروع.
٦ - بازداشتن آنان از ارتكاب گناه و بى حرمتى به قوانين اسلام.
٧ - جلوگيرى از تعدى و تجاوز سادات به ديگران و پرهيز خودبرتر بينى.
٨ - احقاق حقوق آنان "به عنوان وكيل مدافع.
٩ - استيفاى حقوق آنان از خمس اموال.
١٠ - مراقبت بر ازدواج زنان و دختران آنان و ممانعت از ازدواج حتى بيوه زنان با ناپاكان و طاغوتيان.
١١ - اجراى عدالت و موعظه ى خاطيان.
١٢ - نظارت بر موقوفات و استيفاى حقوق آنان از عائدات اموال وقف شده.
"نقل از 'الغدير' ج ٤، صفحات ٢٠٧ -٢٠٥ با تلخيص". سيد رضى: سيد رضى در سال ٣٨٠ هجرى قمرى توسط 'الطائع بالله' خليفه ى عباسى رياست طالبيين، سرپرستى حاجيان "امير الحاج" و سرپرستى ديوان مظالم را عهده دار شد و اين در حالى بود كه بيش از بيست و يك سال نداشت. و در ١٦ محرم سال ٤٠٣ به ولايت و سرپرستى طالبيين در همه بلاد منصوب گرديد و به عنوان 'نقيب النقباء' خوانده شد. سيد رضى به دليل كفايت و شايستگى كه داشت در زمان 'القادر بالله' خليفه ى عباسى، سرپرستى حرمين شريفين نير به وى سپرده شد. "ناگفته نماند: از آنجا كه سيد رضى نفوذ فوق العاده اى در ميان بنى هاشم و علويين داشت و بزر گ و معتمد آنان بود، لذا دستگاه خلافت چاره اى جز اين نداشت كه اينگونه منصبهاى اجتماعى را به اينگونه افراد بسپارد".
سبط ابن جوزى در 'المنتظم' ج ٧، ص ٢٧٩ مى گويد: 'رضى بزرگ طالبيين در بغداد بود، وى قرآن را در مدت كمى بعد از آنكه سنش از سى گذشته بود حفظ كرد و فقه را نيز به طور عميق و قوى شناخت و فراگرفت، او دانشمندى فاضل، شاعرى زبردست، داراى همت عالى و متدين بود روزى مقدارى پشم گوسفند از زنى خريد به پنج درهم و چون آن را به خانه برد و گشود در ميان آن مقدارى نوشته به خط 'ابى على بن مقله' يافت پس به دلال گفت تا زن را حاضر كند، چون زن حاضر گشت به وى گفت من در ميان پشمهايى كه از شما خريدم، نوشته اى به خط 'ابن مقله' يافتم، اكنون اختيار با شما است، كه اگر خواهى اين نوشته ها را بگير و يا قيمت آن- كه پنج درهم است- دريافت كن، زن پول را گرفت و براى سيد رضى دعا كرد و برگشت و همچنين سيد رضى داراى جود و سخاوت فراوان نيز بود'.
و به جهت رعايت اختصار در همين جا به اين مطلب خاتمه مى دهيم. و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين'.
سيد جعفر حسينى
١٥ /١ /١٣٨٠


۹