آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد0%

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد نویسنده:
گروه: کتابها

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

نویسنده: شهيد ثاني رحمه الله عليه
گروه:

مشاهدات: 16452
دانلود: 3234

توضیحات:

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16452 / دانلود: 3234
اندازه اندازه اندازه
آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

نویسنده:
فارسی

آرامش در رضا و يقين و ناراحتى در شك مى‏باشد

١٤- و قال صلى الله عليه و آله : ان الله تعالى بحكمة و جلاله جعل الروح و الفرج فى الرضا و اليقين و جعل الغم و الحزن فى الشك و السخط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند متعال به حكمت و جلالش آسايش و گشايش را در رضا و يقين قرار داد. و حزن و اندوه را در نارضايتى و شك قرار داد يعنى كسانى كه به كار خدا راضيند و يقين دارند آرامش و آسايش نيز دارند و كسانى كه از كار خدا ناراضى هستند و شك دارند هميشه متزلزل و ناراحتند و دائما بكار خدا چون و چرا مى‏آيد چرا باران نمى‏آيد چرا مريض مى‏شوم. اگر چنين نمى‏كرد آن چنان نمى‏شد و اگر جبهه نمى‏رفت كشته نمى‏شد و....

مقام رضا و خشنودى از بالاترين مقامات است

١٥- و قال على بن الحسين (ع) الزهد عشرة اجزاء اعلى درجة الزخد ادنى درجة الورع و اعلى درجة الورع ادنى درجة اليقين و اعلى درجة اليقين ادنى درجة الرضا (٥٨) حضرت على ابن الحسين عليه السلام فرمود : زهد داراى ده جزء است. بالاترين درجه زهد پائين‏ترين درجه ورع و پرهيز كاررى است، و بالاترين درجه ورع و پرهيزكارى پائين‏ترين درجه يقين است ،و بالاترين درجه يقين پائين‏ترين درجه رضا است.

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏الفؤاد

اعتراض به مقدرات خدا با بندگى سازگار نيست

١٦- و قال الصادق عليه السلام : صفه الرضا ان يرضى المحبوب و المكروه. و الرضا شعاع نور المعرفه، و الراضى فان عن جميع اختياره، و الراضى حقيقه هو المرضى عنه و الرضا اسم يجتمع فيه معانى انواع العبوديه. و تفسير الرضا سرور القلب. سمعت ابى محمد الباقر عليه السلام يقول : تعلق القلب بالموجود شرك و بالمفقود كفر. و همانا رجان عن سنه الرضا. و اعجب و العجب ممن يدعى العبودية لله كيف ينازعه فى مقدور اته، حاشا الراضين العارفين عن ذالك. حضرت صادق عليه السلام فرمود : رضا آن است كه انسان از چيزى راضى باشد خواه آن چيز مطلوب او باشد و يا نامطلوب، و رضا شعاعى است از نور معرفت و شخص راضى كسى است كه از خواسته‏ها و تمايلات خود دست بردارد و در مقابل خواسته خدا اعمال نظر نكند و تسليم خواسته خدا باشد، شخص راضى در حقيقت كسى است كه خدا از او راضى باشد، و رضا اسمى است كه جميع مراتب عبوديت و بندگى در او جمع است، و معنى رضا سرور قلب است. از پدرم امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود : تعلق و وابستگى به چيزى كه موجود و حاضر است شرك مى‏باشد و دل بستن به آنچه كه مفقود شده است كفر مى‏باشد و اين دو يعنى تعلق به چيزى موجود و مفقود از روش و طريق رضا بيرون است و عجب از كسى كه تعجب مى‏كنم از كسى كه ادعاى بندگى مى‏كند با اين وصف به مقدرات خدا نيز اعتراض مى‏كند. چگونه بندگى با اعتراض سازگار است و اشخاص راضى با معرفت از اعتراض به كار خداوند حكيم منزهند و هيچ گاه از حكيم ايراد نمى‏گيرند.

حكايت جابر و امام باقر (ع) در مورد رضا و تسليم

١٧- و روى ان جابربن عبدالله انصارى رضى الله عنه ابتلى فى آخره بضعف الهرم و العجز فزاره محمد بن على الباقر عليه السلام فساله عن حاله فقال انا فى حالة احب فيها السيخوخة على الشباب و المرض على الصحة و الموت على الحيوة فقال عليه السلام : اما انا يا جابر فان جعلنى الله شيخا احب الشيخوخة و ان جعلنى شابا احب الشيبوبة و ان امرضنى احب المرض و ان شفانى احب الشفاء و الصيحة و ان اماتنى احب الموت و ان ابقانى احب البقاء فلما سمع جابر هذا الكلام دمنه قبل وجهه و قال صدق رسول الله صلى الله عليه و آله فانه قال ستدرك لى ولدا اسمه اسيم يبقر العلم بقرا كما يبقرا الثور الارض فلذالك باقر علم الاولين و الاخرين اى شافه روايت شده است كه جابربن عبدالله انصارى رضى الله عنه در اوآخر عمرش به ضعف و پيرى و ناتوانى مبتلا شده بود و امام باقر عليه السلام به ديدنش رفت و احوالش را پرسيد جابر گفت : من در حالى هستم كه پيرى را بر جوانى و مرض را بر سلامت و مرگ را بر زندگى ترجيح مى‏رهم، امام باقر عليه السلام فرمود اى جابر اما من اين چنين نيستم كه چيزى را بر چيز ديگر ترجيح مى‏دهم، امام باقر عليه السلام فرمود : اى جابر اما من اين چنين نيستم كه چيزى را بر چيز ديگر ترجيح دهم. پس اگر خدا مرا پيز كند پيرى را دوست دارم و اگر جوان قرار دهد جوانى را دوست دارم و اگر مرا مريض كند مرض را دوست دارم و اگر شفايم دهد و سلامت را دوست مى‏دارم و اگر بميراند مردن را دوست مى‏دارم و اگر زنده نگهدارد زندگى را دوست مى‏دارم خلاصه آنچه را كه خداوند بخواهد تسليم او هستم. وقتى جابربن اين كلام را از امام شنيد پى به اشتباه خود برد و فهميد كه ترجيح دادن در برابر خواسته خدا اعمال نظر كردن است لذا برخاست و صورت حضرت را بوسيد و گفت : حقا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله راست گفت كه فرمود : اى جابر تو زنده مى‏مانى و پسرم را كه هم اسم من است مى‏بينى و او علم را مى‏شكافد همان گونه كه گاو زمين را مى‏شكافد و به همين جهت شكافنده علم اولين و آخرين ناميده شده است.

بالاترين طاعت صبر و خرسندى از كار خداست

١٨- و روى الكلينى با سناده الى ابى عبدالله عليه السلام قا راس طاعة الله الصبر و الرضى عن الله فيما احب العبدا و كره و لايرضى عبد عن الله فيما احب او كره الاكان خيرا له فيما احب اوكره .(٥٩) امام صادق عليه السلام فرمود : راس طاعت خدا صبر و رضايت از او است در آنچه بنده آن را دوست دارد يا كراهت دارد و هيچ بنده‏ائى از خدا نسبت به آنچه دوست دارد يا ناپسند دارد، راضى نباشد، جز آن كه خيرش باشد در آنچه دوست يا ناپسند داشته است.

داناترين مردم كسى است كه به مقدرات خدا راضى‏تر باشد

١٩- و با سناده عنه عليه السلام قال : ان اعلم الناس بالله ارضا هم بقضاء الله عزوجل. (٦٠) و نيز امام صادق عليه السلام فرمود : داناترين به خداى متعال، راضى‏ترين آنها است از خداى عزوجل يعنى هر كس از خدا بيشتر راضى باشد داناتر است٢٠- و باسناده عنه (ع) قال : قال الله عزوجل : عبدى المؤمن لااصرفه فى شيى‏ء الاجعلته خير اله فليرض بقضائى وليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه يا محمدمن الصدقين عندى (٦١) امام صادق عليه السلام گفت : خداى عزوجل مى‏فرمايد : بنده مومنم را بهر سو بگردانم برايش خير است، پس بايد بقضاء من راضى باشد و بر بلاى من صبر كند و نعمتهايم را سپاس گزارد تا او را اى محمد در زمره يقين نزد خود ثبت كنم.

تمام خوشيها و ناخوشيها براى مؤمن خير و لطف خداست

٢١- و عنه عليه السلام قال : فيما اوحى الله عزوجل الى موسى (ع) يا موسى بن عمران ما خلقت خلقا احب الى من عبد المؤمن فانى انما ابتليه لما هو خير له و اعافيه لما هو خير له و ازوى لما هو خير له و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى فليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى و ليرض بقضائى، اكتبه فى الصدقين عندى اذا عمل برضائى و اطاع امرى (٦٢) و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود : خداوند عزوجل به موسى بن عمران وحى نمود اى موسى هيچ مخلوقى از مخلوقاتم نزد من از بنده مومنم محبوبتر نيست براى اينكه او را در چيزى مبتلا و گرفتار مى‏كنم كه خير او در آن است و نيرز عافيت مى‏دهم او را بر چيزى كه خير او در آن است و آنچه براى او بد است از او دور مى‏گردانم براى آنچه خير او در آن است و من به مصلحت بنده‏ام داناترم، پس بنابراين بايد بر بلاى من صبر كند و به نعمتهايم شكر كند و به قضاء من راضى باشد، اگر او به رضاى من كار كند و امر مرا اطاعت كند من او را در نزد خود در شمار صديقان مى‏نويسم.

علامت مؤمن اين است كه به مقدرات خدا راضى باشد

٢٢- و قيل للصادق (ع) باى شيى‏ء يعلم المؤمن بانه مؤمن ؟ قال : بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرورا و سخط مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد مومن بچه علامت شناخته مى‏شود ؟ حضرت فرمود : به تسليم خدا بودن، و راضى بودن به آنچه برايش پيش مى‏آيد چه آن چيزهائيكه مايه سرور و شادى و چه آن چيزهائيكه مايه ناراحتى و نگرانى است مومن در تمام حالات شادى و ناخرسندى تسليم فرمان خدا است پس اگر در برابر بلاها از خدا راضى و خرسند باشد علامت اين است كه مومن است و اگر ناراحت شود و به كار خدا اعتراض كند علامت اين است كه مومن نيست و در اسرائيليات روايت شده است كه : عابدى سالهاى طولانى خدا را عبادت مى‏كرد، شبى در خواب ديد كه فلان زن كه در دنيا خيلى اهل عبادت نبود در بهشت رفيق و همنشين او است عابدى كه شبها مشغول عبادت بود و روزها روزه داشت و آن زن شبها تا صبح مى‏خوابيد و روزه نمى‏گرفت.

لذا عابد تعجب كرد و او را به مهمانى خود دعوت كرد تا از او سوال كند كه چه عملى در دنيا داشت كه در اينجا رفيق و همنشين او است لذا وقتى با اصرار مهمانى را پذيرفت عابد از او سوال كرد كه در دنيا چه عملى داشتى آيا غير از آنچه من ديدم عملى ديگر هم داشتى زن گفت : نه به خدا سوگند غير از آنچه ديدى من عملى نداشتم. عابد اصرار كرد كه فكر كن شايد يادت آيد زن گفت : من يك خصلت داشتم و آن اينكه هرگاه در شدت و سختى قرار مى‏گرفتم تمنا و آرزوى آسايش را نمى‏كردم و هرگاه در گرماى آفتاب قرار مى‏گرفتم آرزوى سايه را نمى‏كردم و هرگاه مريض مى‏شدم آرزوى سلامت را نمى‏كردم عابد دستهايش را بسرش گذاشت و گفت : به خدا سوگند كه اين خصلت، خصلت عظيمى است كه بسيارى از بندگان خدا از بدست آوردن آن عاجز هسنتد.

فصل : رتبه رضا بسيار بر رتبه صبر برترى دارد

رتبه رضا بسيار بر رتبه صبر برترى دارد بلكه محققين گفته‏اند صبر در برابر رضا مانند معصيت در برابر طاعت است يعنى همانگونه كه معصيت و طاعت ضد يكديگرند صبر و رضا نيز ضد يكديگرند زيرا لازمه دوستى و محبت اين است كه بلا ديده از بال لذت ببرد زيرا او بلاء را دليل بر عنايت و توجه محبوب مى‏داند و بلا را از الطاف خاصه محبوب مى‏شمارد در نتيجه نه به محبوب زيادتر مى‏گردد. در صورتيكه لازمه صبر اين است كه از ناراحتى و سختى صبر وتحمل مى‏نمايد و ناراحت شدن با انس محبوب منافات دارد. پس با اين بيان روشن گرديد كه محبت و صبر با يكديگر منافات دارند و ضد يكديگرند. و نيز صبر اضهار قدرت نمودن است و اين در مسلك محبت از بدترين منكرات و زشتيها است و از آشكارترين علامات عدوت و دشمنى است همان گونه كه شاعر گفت :

و يحسن اظهار لتجلد للعدى

و يقبح الا لعجز عند الاحبة

يعنى اظهار نيرومندى در برابر دشمنان نيكو است ولى در برابر دوست زشت است در نزد دوست اظهار عجز نيكو است و اظهار نيرومندى بد است و به همين جهت است كه اهل حقيقت گفته‏اند : صبر عوام مردم از مشكل‏ترين منزلها است و وحشتناكترين منزلها در طريق محبت و زشترين منازل در داه توحيد است. اما اينكه صبر براى عامه مردم مشكل است براى اينكه شخص عامى خود را به رياضت و سختى تمرين نداده است و خويشتن را به صبر و استقامت در برابر بال نيازموده و نفس را به سركوبى عادت نداده است لذا طاقت تحمل بال را ندارد و از اهل محبت نشده است كه از بلا لذت ببرد. و هرگاه خدا او را به بلا امتحان كند چون او در مقام نفس و خواهشهاى نفسانى است بلا دارى بر او دشوار مى‏شود و نمى‏تواند تحمل كند و جزع وفزع بر او غلبه مى‏كند و خويشتن دارى بر او دشوار مى‏شود و آرامش قلب ندارد.

و اما اينكه صبر براى عوام از وحشتناك‏ترين منازل محبت است براى اين است كه لازمه محبت مانوس شدن با محبوب و لذت بردن از بلا است زيرا محب بلا را دليل بر عنايت و توجه خاص محبوب مى‏داند به عبارت ديگر بلا را يكى از الطاف خاصه محبوب محسوب مى‏دارد. در صورتى كه لازمه صبر همان طور كه قبلا گفته شد ناخرسندى از بلا است. پس بنابراين صبر و محبت با يكديگر منافات دارند و ضد يكديگرند. و اما اينكه صبر براى عوام از زشترين منازل راه توحيد است براى اين است كه شخص صابر مدعى قوت و ثبات است و ادعاى قوت و ثبات از خواسته‏هاى نفس است. در صورتى كه لازمه توحيد فناء نفس است نه اظهار قوت و پبات آن پس از زشت‏ترين منكرات است براى اينكه اثبات نفس در طريق توحيد از قبيح‏ترين زشتيها است بلكه رضا با آن همه قدر و عظمت و بلندى رتبه‏اش نزد اهل تحقيق در توحيد از اوائل راههاى توحيد است براى اينكه روش اهل تحقيق در توحيد اين است كه ذات خود را فناء مى‏كنند در صورتيكه رضا فنا اراده است در اراده حقتعالى و توقف صادقانه در برابر اراده خداوند است يعنى اهل رضا در برابر اراده حقتعالى اراده‏اى ندارد و هر چه خدا بخواهد همان طور مى‏خواهند. پسنديد آنچه را جانان پسنديد در حالى كه فناء صفت قبل از فناء ذات است يعنى تسليم اراده خدا بودن قبل از فناء خود در خدا است. پس بنابراين رضا با آن عظمتش اولين منزل توحيد است كه اراده خود را فناء در اراده خدا مى‏كند و در منازل بعد خودش را فناء در خدا مى‏كند.(٦٣) پس با اين بيان معلوم گرديد كه بين صبر و رضا فاصله‏هاى زيادى است.

فصل : رضا درجاتى دارد

رضا درجاتى دارد و درجه پائين رضا اين است كه شخص بلا را درك مى‏كند و دردش را احساس مى‏نمايد ولكن به آن بلا راضى مى‏شود بلكه ميل و رغبت به آن پيدا مى‏كند و چون وقتى در ثمره و نتيجه بلا تعقل مى‏نمايد عقلش او را وامى دارد كه به بلا اشتياق پيدا كند براى اينكه ثواب خداوند متعال نائل‏گردد و نزد خداوند متعال تقرب جويد و به بهشتى فائز آيد كه وسعت آن به اندازه آسمانه و زمين است كه خداوند به متقين وعده داده است و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين آل عمران آيه ١٣٣ و اين قسم رضا، رضا متقين است. مثل اينكه شخصى مبتلا به مرضى گردد و به طبيب حاذقى كه كاملا به مرض او وارد است مراجعه كند و آن طبيب حاذق معالجه مرض اورا رگ زدن و حجامت تشخيص دهد و نزد حجام رود و حجامت نمايد پس اين شخص در زگ زدن و حجامت نمودن را احساس مى‏كند ولكن به اين درد راضى مى‏شود و با ميل و رغبت تن به اين كار مى‏دهد چون سلامت خود را در گرو حجامت مى‏داند و از حجام نيز اظهار تشكر مى‏نمايد. يا مثل كسى كه براى منفعت مسافرت مى‏نمايد اين شخص نيز تمام رنجهاى سفر را احساس مى‏كند ولكن علاقه به ثمره اين مسافرت مشفت سفر را برايش آسان مى‏نمايد و به سختيهاى سفر راضى مى‏شود. پس بنابراين هرگاه از طرف خداوند متعال بلائى به او برسد و يقين داشته باشد به اينكه ثوابى كه در برابر اين بلاء خدا برايش ذخيره كرده است فوق آنچه را كه از دست او رفته است مى‏باشد، به آن بلا راضى مى‏شود و ميل و رغبت به آن پيدا مى‏كند و به آن علاقه‏مند مى‏گردد و از خداوند متعال در برابر اين بلاء تشكر مى‏نمايد همان گونه كه از طبيب تشكر مى‏كند.

رضاء مقربين

درجه بالاتر رضا اين است كه مانند درجه پائين رضا درد را احساس مى‏كند ولكن بلا را دوست دارد نه از جهت اينكه به ثواب نائل شود بلكه از جهت اينكه بلا مطابق خواسته محبوب و مورد رضايت او است. چون هر كس محبوبش را زياد دوست داشته باشد تمام مقاصد و خواسته هايش در خواسته محبوبش خلاصه مى‏شود و هر چه محبوبش بخواهد آن را مى‏خواهد پسنديد آنچه را جانان پسنديد و اين مطلب در بين انسانها كه نسبت به يكديگر محبت دارند موجود است و مشاهده مى‏گردد كه وقتى در شعر يا نثر خويش محبوبهاى خود را توصيف مى‏كنند چگونه غرق در خواسته‏هاى دوستشان مى‏گردند، در حالى كه تعريف و توصيفى كه از محبوب خود مى‏كنند معنى و حقيقتى ندارد و آنها فقط صورت ظاهر حال محبوب خود را به چشم خويش ديده‏اند و اين صورت زيبائى ظاهرى جمال نيست بلكه تركيباتى از پوست و گوشت و خونى كه مشحون و مخلوط با نجاسات و كثافات است كه ابتدائش نطفه‏اى بى ارزش بود و انتهايش مردارى گنديده است(٦٤) و ما بين دوران نطفه و مردارى اش نجاست حمل و نقل مى‏كرد يعنى دوران حيات آدمى شكم انسان منبع نجاست است و كسى كه اين جمال پست را توصيف كند بسيار پليد است و اين روش بسيارى از مردم است كه كوچك را بزرگ بزرگ را كوچك، دور را نزديك، زشت را زيبا، جلوه مى‏دهند بقول امروزيها كوه را كاه و كاه را كوه نشان مى‏دهند پس وقتى كه انسان استيلا اين محبت افراطانه افراد را نسبت به يكديگر تصور كند چگونه مى‏شود اين مطلب را در مورد محبت جمال ازلى ابدى خدائى كه اگر انسان بديده بصيرت به آن توجه كند كه جمال او بى پايان است اين را غير ممكن و محال بداند. بصيرت قلب غير از بصيرت چشم ظاهرى است چشم ظهرى فقط جمال ظاهر را مى‏بيند ولى بصيرت قلب باطن و حقيقت جمال را درك مى‏كند لذا اگر بديده بصيرت بنگرد مى‏فهمد كه پايان زندگى دنيا نابود شدن نيشت بلكه از جاى كوچكتر به جاى بزرگتر رفتن و تغيير مكان دادن است و اينكه بعد از مرگ نزد خداوند زنده است و خوشحال و مسرور و متنعم به نعمت خدا است و بعد از مرگ آگاهيهايش زيادتر مى‏گردد و چيزهائى براى آدم كشف مى‏گردد و اين مطلب يك امر روشن و واضحى است و بسيارى از آثار و حالات و گفتار محبان خدا كه قسمتى از آنها در آينده انشاء الله ذكر مى‏گردد دلالت بر اين مطلب دارد. و اين مرتبه از رضا رضا مقربين است.

درجه نهائى رضا اين است كه شخص احساس خود را با باطل و نابود نمايد و هيچ گونه احساس درد در برابر بلاها و مصيبت نكند. مانند كسى كه در حال غضب مشغول جنگ است يا مثل كسى كه بشدت از صحنه‏اى بترسد چگونه وقتى جراحتى در اين حالات يعنى در حال جنگ يا در حال وحشت شديد بر او وارد مى‏شود هيچ متوجه نمى‏شود وقتى خون از محل جراحت جارى مى‏گردد آن وقت متوجه مى‏شود كه جراحتى بر او وارد شده است. و يا اينكه براى كار بسيار مهمى مى‏دود و در حال دويدن خار به پايش مى‏رود و جراحتى بر پايش وارد مى‏شود ولى چون مشغول دويدن است متوجه نمى‏شود و درد آن را احساس نمى‏كند يا اينكه حجام با تيغ كندى او را حجامت كند، و يا با تيغ كند موهاى سرش را بتراشد و او چون به نتيجه و فوائد حجامت و سر تراشيدن دارد درد تيغ را احساس نمى‏كند، در تمام اين موارد كه گفته شد اگر انسان مستغرق در امر مهمى باشد ماوراء آن امر را درك نمى‏كند. در روايت است كه تيرى كه در ميدان جنگ به پاى اميرالمومنين على عليه السلام رفته بود هنگام نماز از پاى حضرت بيرون آوردند و حضرت متوجه نشدند چون غرق در عبادت و از و نياز با پروردگار خويش بوده است. و نظائر اين موارد در افراد زياد مشاهده گرديده است چه بسا افرادى بر اثر اشتغال بكارى مهم ساعتها گرسنه و تشنه بودند ولى اصلا گرسنگى و تشنگى و درد و رنج آن را احساس نكرد و متوجه نشده‏اند كه گرسنه و تشنه‏اند. هم چنين عاشقانه غرق در مشاهده محبوب خويش باشد هر درد و رنجى بر او وارد شود احساس نمى‏كند چون غرق در محبت محبوب است. تازه اين در مورد كسى است كه از غير محبوبش بلائى به او برسد پس چگونه است اگر از طرف محبوبش بلائى برسد واضح است كه كسى بلاى رسيده از طرف غير محبوب را به خاطر شدت علاقه‏اش به محبوب حس نمى‏كند بالئى را كه از طرف محبوب به او برسد با دل و جان مى‏پذيرد و به طريق اولى آن را احساس نمى‏كند و اشتغال قلبى به محبوب از بزرگترين اشتغالات است. وقتى اين اشتغال و درك نكردن درد كوچك بواسطه محبت كوچك تصور شود هم چنين درك نكردن درد بزرگ به خاطر محبت بزرگ تصور مى‏گردد. زيرا همان گونه كه دردها يكنواخت نيست و شدت و ضعف دارد محبت نيز شدت و ضعف دارد.

همان گونه كه دوستى صورتهاى زيباى ظاهرى افراد كه به وسيله چشم ظاهر درك مى‏شود قوى است هم چنين دوستى صورتهاى زيباى باطنى كه بوسيله چشم باطنى الهى درك مى‏شود قوى است بلكه چشم ظاهرى قابل مقايسه با چشم بصيرت باطنى نيست و كسى چيزى از جمال و زيبائيهاى خدا را با چشم باطنى درك كند مبهوت و مدحوش مى‏گردد و غش مى‏كند. در بلا هم مى‏چشم لذات او مات اويم مات اويم مات او و در نتيجه هر مصيبت و بلائى بر او وارد شود احساس نمى‏كند. كما اينكه نقل شده است كه زنى به زمين خورد پايش شكست و قطع شد و آن زن به جاى اينكه آه و ناله كند خوشحال و خندان بود. به او گفتند مگر جاى ناخنت درد نمى‏كند ؟ زن در جواب گفت : لذت ثوابى كه خداوند براى شكست شدن ناخن من مقرر فرمود درد و رنج آن را از دلم بيرون برده است.(٦٥)

يكى از بزرگان كه هميشه مردم را معالجه مى‏كرد و جراحت افراد را پانسمان مى‏نمود و وقتى بر خودش جراحت وارد شد خود را معالجه نمى‏كرد و از او پرسيدند چرا خودت را معالجه نمى‏كنى در جواب گفت : زدن دوست درد و رنج ندارد تا نيازى به معالجه داشته باشد، بلائى كه از طرف خدا بر انسان وارد شود درد ندارد.

فصل : حالات عده‏اى از صابران

علاوه بر اينكه در پايان باب صبر حالات عده‏اى از صابران ذكر شد در اين فصل نيز حالات عده‏اى ديگر از بزرگان سلف كه راضى به قضاء و قدر الهى بودند ذكر مى‏گردد با اين تفاوت كه بيشتر آنچه در باب صبر در مورد حالات بزرگان ذكر شد مربوط به صبر و رضا كسانى بود كه در خصوص مرگ فرزند صبر نمودند ولى در اين باب به طور عموم داستان و حكايات كسانى كه به بلاء مبتلا شدند ذكر مى‏شود خواه مصيبت مرگ فرزند باشد خواه غير آن.

١- حكايت بلاء و گرفتارى حضرت ايوب (ع)

وقتى كه بلا و گرفتارى حضرت ايوب شدت يافت عيال آن حضرت به او گفت : آيا دعا نمى‏كنى كه خداوند بلا را از تو برطرف نمايد ؟ حضرت ايوب فرمود : اى زن من هفتاد سال در حال رفاه و آسايش زندگى كردم، و حال مايلم كه هفتاد سال در بلا و گرفتارى باشم تا شايد بتوانم شكر نعمتهاى گذشته را اداء كنم و صبر كردن در برابر بلاء براى من سزاوارتر است.

٢- حكايت مردى كه مرض جذام دست و پا وچشم و گوشش را از بين برد

روايت شده است كه حضرت يونس به جبرئيل عليه السلام گفت : عابدترين فرد اهل زمين را به من نشان ده ؟ جبرئيل عليه السلام مردى را به او نشان داد كه مرض جذام دست و پايش را قطع نمود و چشم و گوشش را نيز از بين برده بود و با اين حالت مى‏گفت : الهى متعتنى بهما ماشئت و سلبتنى ماشئت و ابقيت لى فى الامل بابر باب الوصول يعنى خدايا مشيت و خواسته ات بر اين تعلق گرفت كه مدتى مرا از دست و پا بهرمند گردانى و باز مشيت تو بر اين تعلق گرفت كه دست و پا و چشم و گوش را از من بگيرى و براى من آرزوى وصال درگاه خودت را باقى بگذارى.

٣- حكايت مرد نابينا مفلوج مجذوم با حضرت موسى

در روايت است كه روزى حضرت عيسى عليه السلام به مرد نابينا مفلوجى برخورد كرد كه علاوه بر فلج بودن مبتلا به مرض برص يعنى پيسى و جذام نيز بود و مرض جذام گوشت بدن او را متلاشى كرده بود و با اين حالت مى‏گفت : الحمدلله الذى عافانى مما ابتلى به كثيرا من خليفه يعنى حمد و ثنا سزاوار آن خدائى است كه مرا از بلائى كه بيشتر مردم به آن مبتلاء هستند عافيت داده است. حضرت عيسى عليه السلام از آن مرد پرسيد آن بلا چيست كه خدا از تو بر طرف نموده است ؟ گفت : اى روح الله من بهترين از كسى كه خداوند قرار نداده است در قلب او آن چيزى را كه در قلب من قرار داده است و آن چيز معرفت خدا است. حضرت عيسى عليه السلام فرمود : راست گفتى اى مرد سپس حضرت عيسى به آن مرد گفت دستت را به من بده آن مرد دستش را به حضرت داد و آن مرد به معجزه حضرت عيسى عليه السلام به زيباترين صورت و قيافه در آمد و خداوند تمام آن امراضى كه در او بود از بين برد و شفا داده است و حضرت عيسى عليه السلام با آن مرد رفيق شد و باهم عبادت مى‏كردند.

٤- ايضا حكايت نابيناى مجذوم كه مورچه‏ها گوشت بدنش را مى‏خوردند

يكى از محترمين مى گويد : من به مرد نابينا مجذوم و مجنونى برخورد كردم كه حال غش بسر مى‏برد و مورچه‏ها گوشت بدنش را مى‏خوردند و در همان حال ناگهان سرش را بلند كرد مثل اينكه مى‏خواست با خداى خويش مناجات كند و من سر او را بر دامنم گذاشتم پس از اينكه بهوش آمدند متوجه شد كه سرلش روى دامن است گفت : اين فضول كيست كه آمده است خودش را بين من و خدايم داخل كرده است بعد گفت : فوحقه لو قطهنى اربا اربا ما ازددت الاحبا يعنى به حقنيت خدا قسم كه اگر مرا قطعه قطعه كند زياد نمى‏شود در من مگر محبت او يعنى هر چه او امر به بلاى سخت مبتلا كند محبتم به او بيشتر مى‏شود

٥- حكايت شخصى كه پايش را مرض خوره قطع كرده بود

علما نقل مى‏كنند كه مردى مرض خوره از زانو به پائين پايش را قطع كرده بود و با اين حال مى‏گفت: الحمدلله الذى اخذ منى واحدة و ترك ثلاثا و عزتك لان كنت اخذت لقدا بقيت ولئن كنت ابتليت لقد عافيت. يعنى حمد مخصوص آن خدائى است كه يك چيز از من گرفت و سه چيز گذاشت يعنى يك پا از من گرفت ولى دو دست و يك پاى ديگر گذاشت. زيرا هر چهار چيز را خودش داده بود حال يكى از آنها را بر دو سه تاى ديگر آنها را باقى گذاشت و نبرد به عزت و جلالت قسم كه اگر گرفتى باقى گذاشتى و اگر مبتلا كردى عافيت و سلامت دادى. و همواره در آن شبى كه پايش قطع شد تا صبح ذكر مشغول ذكر و دعاء و ثنا بود.

٦- حكايت شخصى كه مى‏گفت از مقام رضا فقط بوئى به مشامم خورد

يكى از يزرگان مى‏گفت : من به هر مقامى رسيدم و در هر مقامى يك حالتى پيدا كردم به جز مقام رضا و خشنودى از قضاء الهى و از اين مقام چيزى نصيبم نگرديد الا اينكه بوئى از آن به مشامم خورده است و با اين حال اگر خداوند تمام مخلوقات را داخل بهشت نمايد و مرا در جهنم بيندارد به اين كار خدا راضى هستم و هرگز بكار خدا اعتراض نخواهم كرد

٧- اگر خدا مرا جهنم قرار دهد هرگز اعتراض نخواهم كرد

به يكى از عرفا گفته‏اند كه تو به درجه نهائى رضا و خشنودى رسيدى ؟ گفت : به درجه نهائى رضا كه نرسيدهام ولكن به مقدارى از مقام رضا رسيده‏ام كه اگر خداوند مرا پل جهنم قرار دهد و تمام خلايق از روى من عبور كنند و داخل بهشت شوند و و سر آخر مرا به جهنم بيندازند به اين كار خدا راضى هستم و هرگز اعتراض به كار خدا نخواهم كرد.و اين نوع سخن از كس است كه محبتش به مرتبه‏اى رسد كه مستغرق مشاهد جمال و محبوب شود كه اگر آتش هم به او رسد اصلا احساس نكند و اين حالت محال نيست و هيچ گونه بعدى ندارد ولكن پذيرش اينگونه حرفهاى براى افراد ضعيف الايمان دشوار است و سزاوار نيست كه افراد ضعيف و محروم حالات افراد قوى و با ايمان را منكر شوند و گمان نكنند هر چه را خودشان از درك آن عاجزند اولياء خدا هم از درك آن عاجزند.

٨- حكايت شخصى كه ٣٠ سال در مرض استقاء بر پشت خوابيده بود

عمربن حصين رضى الله عنه بمرض استقاء مبتلا شده بود و مدت ٣٠ سال پرپشت افتاده بود نه مى‏توانست حركت كند و نه مى‏تواست بنشيند وزير تختش را سوراخ كرده بودند و زمين راكنده‏اند تا از اين طريق قضاء حاجت نمايد. روزى برادرش بر او وارد شد و اشك از چشمانش جارى شد و شروع كرد ديگر به گریه  كردن زيرا بر حالات برادرش رقت كرده بود. عمربن حصين چون ديد برادرش گريه مى‏كند گفت : برادر براى چه گريه می كن ؟ گفت بر حالت رقت بار تو گريه می كنم گفت : گريه نكن زيرا هر چه را خدا دوست بدارد من هم آن را دوست مى‏دارم. سپس گفت : اى برادر قضيه ايراد به تو مى‏گويم شايد خدا آن را براى تو نافع قرار دهد ولكن اين قضيه را تا من زنده هستم براى كسی باز گو مكن. و آن اين است كه ملائكه به ديدار من مى‏آيند و من با آنها انس گرفته‏ام و بر من سلام مى‏كنند و من سلام آنها را مى‏شنوم. اى برادر بدانكه اين بلائى كه برمن وارد شد عقوبيت نيست بلكه سبب و باعث اين نعمت بزرگ يعنى ملاقات ملائكه گرديده است و كس كه اين نعمت بزرگ را درك كند چگونه به بلا راضى نشود.

٩- حكايت شخص كه چند روز غذا نخورده بود

يكى از علماء مى‏گويد من به اتفاق چند نفر از دوستان به عيادت سويد بن شعبه رفتيم وقت به منزلش رفتم ديديم پارچه‏اى در خانه‏اش افتاده است و به قدرى بدنش ضعيف و نحيف شده بود كه گمان نمى‏كرديم كه زير آن پارچه كسى خوابيده باشد وقتى كه پارچه را از صورتش كنار زديم او زير اين پارچه خوابيده است. زنش آمد و به او گفت : خانوادت به فدايت شود ما هيچ گونه آب و غذائى به تو نداديم گفت : سرم گيج گرفته بود و مدتى خوابيدم و الان خوب شدم و نيازى به آب و غذا هم ندارم چند روز است كه آب و غذا نخورده‏ام و راضى نيستم كه اين حالت از من گرفته شود.

١٠- حكايت شخصى كه مدت ٦٠ سال مريض بود

در روايت است كه يكى از بزرگان مدت ٦٠ سال مريض بود، و وقت كه حالش سخت شد و مرضش شدت يافت، فرزندانش به نزد او رفتند و گفتند آيا مايل هستى بميرى تا از اين رنج و بلا راحت شود ؟ گفت : نه گفتند پس چه قصدى دارى ؟ گفت : من اراده‏اى از خودم ندارم من بنده‏ام و اراده‏ام دست خدا است هر چه او اراده نمايد من تسليم آن هستم اگر اراده كند كه بميرم من تسليم اراده او هستم و به مردن راضيم و اگر اراده كند زنده باشم باز هم تسليم اراده او هستم و به زنده بودن راضيم.

١١- حكايت شخصى كه بمرض سخت و فقر مبتلا گرديد

گفته‏اند يكى ديگر از عرفا به مرض سختى مبتلا گرديد و با اين مرض گرفتار فقر و سخت شديد نيز شد و مى‏گفت : الهى و سيدى ابتليتنى بالمرض و الفقر فهذا فعالك بالانبياء و المرسلين فكيف لى ان اودى شكر ما انعمت به على. يعنى اى معبود و آقايم مرا به مرض و فقر مبتلا كردى و اين كارى است كه تو به انبياء و مرسلين انجام دادى پس من چگونه شكر اين نعمت تو را اداء نمايم.

فصل : دعا با رضا و تسليم منافات ندارد

بديهى است كه دعاء كردن جهت رفع بلا و برطرف شدن مرض و براى حفظ فرزند هيچ گونه منافاتى با رضا به قضاء و قدر الهى ندارد. اگر آشاميدن آب جهت رفع تشنگى و غذا خوردن جهت رفع گرسنگى با مرتبه رضا مخالفت داشته باشد دعا هم با رضا مخالفت خواهد داشت و خداوند متعال موكدا از ما خواسته است كه به سوى او دعاء و انابه كنيم و ترك دعا را دليل بر استكبار و سرگشى و دعاء كردن را از جمله عبادات قرار داده است.(٦٦) و انبياء و ائمه عليه السلام هم خودشان دعاء مى‏كردند و هم ما را به دعا امر فرمودند و آنچه در مورد دعاء از ايشان نقل شده به قدرى زياد است كه از حد حصر خارج است.و خداوند متعال دعاء كنندگان را تعريف و توصيف فرموده است و گفت : انهم كانوا يسارعون فى الخيرات يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين سوره انبياء آيه ٩٠ آنها يعنى ذكريا و يحيى و ساير پيغمبران در كارهاى خير تعجيل مى‏كردند و در حال بيم و اميد خوف و رجا مارا مى‏خواندند و هميشه به درگاه ما خاضع و خاشع بودند.

وظايف دعا كننده

از جمله وظايف دعا كننده اين است كه داعى بخاطر اطاعت از دستور خدا و امثال فرمان او دعاء كند چون او خودش دستور داده است دعاء كنيد اگر محض دستور و اجازه او نبود هرگز كسى بخود جرئت نمى‏داد كه دعاء نمايد زيرا دعاء در آن صورت مخالف قضاء و قدر خدا بود و اينگونه دعاء كردن در حقيقت نوعى از رضا است نه مخالف و كسى كه به موارد رضا آشنا باشد و دعاء را با آداب و شرائط انجام دهد خواهد فهميد كه اينگونه دعاء قسمتى از رضا است. و علامت اينكه دعائش براى اطاعت از فرمان خدا است اين است كه اگر دعائش مستجاب نشد و به مطلوب خود نرسيد ناراحت نشود كه چرا دعايم مستجاب نشد زيرا ممكن است استجابت دعاء او مشتمل يك مفسده‏اى باشد كه آن مفسده را احدى جز خداوند متعال نمى‏داند كه ما اينكه در روايت است كه گاهى بنده با حالت رقت بارى از خدا چيزى در خواست مى‏كند به طورى كه ملائكه به حالت رقت بار او ترحم مى‏كنند و مى‏گويند خدايا به اين بنده مومنت ترحم كن و دعايش را مستجاب فرما خداوند متعال مى‏فرمايد : چگونه ترحم كنم او را به چيزى كه به وسيله همان چيز به او ترحم نمودم يعنى اگر دعايش را مستجاب كنم و چيزى را كه از من مى‏خواهد به او بدهم بر ضرر او تمام مى‏شود و من هم از باب ترحم بر او دعايش را مستجاب نمى‏كنم. بلى اگر ناراحتى اش از مستجاب نشدن دعاء به خاطر ترس از گناهانش باشد و احتمال دهد كه ممكن است گناهان خودش سبب شده است كه دعايش مستجاب نگردد در اين صورت ناراحتى از مستجاب نشدن دعاء عيبى ندارد. زيرا كمال مومن به اين است كه نفس خود را دشمن بدارد و آن را متهم كند و مورد نكوهش قرار دهد. حتى اگر دعائش مستجاب گرديد آن را دليل بر خوبى خودو كرامت و قربش در نزد پروردگار قرار ندهد زيرا ممكن است از جهت بغض و عداوت خداوند متعال و ناراحت شدن خدا از صداى او و متوذى شدن ملائكه از بوى دهان او است كه ملائكه از خدا در خواست نمودند كه زود دعاء اين شخص را مستجاب كن كه بوى دهانش ما را اذيت مى‏كند و خدا زود دعاء او را مستجاب كرد. هم چنان كه گاهى سبب تاخير اجابت دعاء محبت خدا و ملائكه است چون ملائكه از صداى او خوششان مى‏آيد و از مناجات او لذت مى‏برند از خداوند متعال در خواست مى‏كنند كه خدايا استجابت دعاء اين بنده ات را به تاخير انداز كما اينكه در اخبار وارد شده است (٦٧) پس مومن بايد هميشه بين رجاء و خوف باشد زيرا قوام اعمال و دورى و انزجارا از معاصى و ميل و رغبت در طاعات به رجاء و خوف بستگى دارد.

پايان باب سوم