آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد0%

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد نویسنده:
گروه: کتابها

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

نویسنده: شهيد ثاني رحمه الله عليه
گروه:

مشاهدات: 16462
دانلود: 3235

توضیحات:

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16462 / دانلود: 3235
اندازه اندازه اندازه
آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

آرام بخش دل داغديدگان يا مسكن‏ الفؤاد

نویسنده:
فارسی

٨- حكايت بانوئيكه برادر، پدر،شوهر،و پسرش در احد شهيد شدند

از انس بن مالك روايت شده است كه وقتى در جنگ احد شايع شد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله كشته شد داد و فرياد مردم مدينه بلند شد عده‏اى از زنها از مدينه به طرف احد رفتند كه از جمله آنها يك زنى از زنهاى انصار با آنها به طرف احد رفت و اين زن چهار شهيد داشت و معلوم نبود كه براى شهداء خودش آمد يا اينكه براى جستجوى حال پيغمبر صلى الله عليه و آله وقتى از كنار جنازه چهار شهيدش عبور كرد گفت : اينها چيست گفتند : جناره برادر و پدر و شوهر و پسرت مى‏باشند زن بدون اينكه كنترلش را از دست دهد و جزع و فزع كند گفت : پيغمبر خدا كجا است گفتند پيامبر جلوى شما است زن رفت و خودش را به حضرت رساند و به گوشه لباس پيامبر چنگ زد و مى‏گفت پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا تو زنده باشى تمام مشكلات براى ما آسان است.

٩- خاطرات بانوئيى كه شوهر و پدر و برادرش در جنگ احد شهيد شدند

بانوئى كه از قبيله بنى دينار كه شوهر و پدر و برادرش در احد شهيد شده بودند در ميان گروهى از زنان نشسته بود اشك مى‏ريخت و زنان ديگر نوحه سرائى مى‏كردند، ناگهان پيامبر از كنار دسته زنان عبور كرد،اين بانوى داغديده از كسانى كه اطراف او بودند از حال پيامبر سراغ گرفت، همگى گفتند پيامبر به حمد الله سالم است، وى گفت : مايلم از نزديك پيامبر را بيبنم نقطه‏اى كه پيامبرصلى الله عليه و آله ايستاده بود با محل آنان چندان فاصله نداشت، پيامبر را به وى نشان دادند. وقتى چشم اين بانو به چهره پيامبرصلى الله عليه و آله افتاد بى اختيار تمام مصائب را فراموش كرد و از صميم قلب ندائى در داد كه انقلابى در اطرافيان خود به وجود آورد. عرض كرد اى رسول خدا تمام ناگواريهاو مصيبتها در راه تو آسان است. يعنى شما زنده بمانيد هر فاجعه‏اى به ما رخ دهد ما آن را كوچك مى‏شماريم.(٥٤)

١٠- گفتگوى مادر دو شهيد با پيامبر (ص)

يكى ديگر از بانوانى كه دو فرزندش در احد شهيد شد سمراء دختر قيس است وقتى كه رسول خدا را ملاقات كرد حضرت او را در شهادت دو پسرش تسليت گفته است. سمراء به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد : هر مصيبتى بعد از تو آسان است يعنى اگر تو سالم باشى تمام مصيبتها قابل تحمل است بعد گفت : به خدا من از مصيبت دو فرزندم سخت‏تر است.

١١- در شهادت فرزندم به من تبريك بگوئيد

روايت شده است كه صلت بن اشيم يكى از رزمندگانى بود كه با فرزندش در جنگ احد شركت داشت و او به فرزندش گفت : پسر عزيزم تو از من جلوتر برو به ميدان نبرد و با كفار و مشركين به جنگ تا شهيد شوى و من تو را به حساب خدا بگذارم يعنى تو جلوتر برو تا شهيد گردى و من بعد از تو شهيد شوم تا دو اجر ببرم يكى داغ فرزند، و ديگر اجر شهادت. اين فرزند حسب الامر پدر به ميدان نبرد رفت و به دشمنان اسلام حمله برد تا اينكه به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. وقتى زنها براى تسليت به نزد مادر اين جوان مى‏رفتند مادرش به زنها مى‏گفت : اگر آمديد كه به من در شهادت فرزندم تبريك و تهنيت بگوئيد كه مرحبا به شما و خوش آمديد و اگر براى غير تبريك آمديد برگرديد و برويد.

١٢- داستان پيرزنى در مرگ تنها فرزند خويش

در روايت است پيرزنى از طائفه بنى بكربن كلاب كه به عقل وسداد معروف بوده است يك فرزند داشت كه مدت زيادى مريض بود و اين پيرزن به وجه حسن از او پرستارى مى‏كرد تا اين كه فرزند وفات كرد و زن با كمال آرامش در خانه نشست و خويشان او به حضور او رفتند. زن رو كرد به يكى از بزرگان قوم خود و گفت : سزاوار است كسى كه از نعمت سلامتى برخوردار است براى توفيق خودش قبل از مردنش كوتاهى نكند و سخنان ارزشمندى در اين زمينه گفت : سپس اشعارى گفت كه مضمونش اين است كه فرزند من مونسم بود و خداوند او را برد پس اگر من صبر كنم نزد خدا اجر دارم و اگر صبر نكنم و گريه نمايم گريه براى من فائده‏اى ندارد... آن بزرگ گفت : ما هميشه از زنها به هنگام مصيبت جزع و فزع مى‏شنيديم و اين روش تو براى زنها پندى است كه ديگر به هنگام مصيبت بيتابى نكند واقعا تو صبر نيكوئى نمودى و اصلا اين عمل تو شباهت با زنها ندارد و زنها هرگز نمى‏توانند در اين طور مواقع خود را كنترل كنند. سپس آن زن سخنانى گفت كه خلاصه‏اش اين است كه صبر هم ظاهرش نيكو و هم عاقبتش پسنديده است ولى جزع و بيتابى هم ظاهرش ناپسند است و هم در پيشگاه خدا گناه است و اگر صبر و جزع به صورت دو مردى در آيند صبر به صورت مرد زيبا و كريمى و همين بس است در فضيلت صبر كه خداوند به صابران وعده‏هاى بزرگى داده است.

١٣- حكايت بانوئى كه سه پسرش در جنگ خيبر شهيد شدند

در روايت است كه سه برادر در جنگ خيبر شهيد شدند وقتى كه خبر شهادت آنها به مادرشان رسيد مادر آنها گفت : فرزندانم در حال فرار و پشت كردن شهيد شدند يا در حال روبرو شدن با دشمن ؟ !!گفتند : فرزندانت در حال مقاومت رو در روى دشمن شهيد شدند آنگاه آن بانوى محترمه و صابره گفت : حمد وستايش خدا را كه فرزندانم به فوز عظيم نائل شدند و به شرافت و عزت رسيدند. جان من و پدر و مادرم به فداى ايشان. و هيچ گونه گريه و ناله‏اى از آن بانوى محترم صادر نشد.

١٤- حكايت شكفت‏انگيز مادر شهيدى كه گيسوانش را براى بند اسب رزمندگان هديه كرد

ابو قدامه شامى مى‏گويد : من در يكى از غزوات فرمانده لشكر بودم و وارد يكى از شهرها شدمومرد.را به شركت درجنگ دعوت كردم و آ نها را به جهاد در راه خدا تشويق و ترغيب نمود.و فضيلت شهاد،را براى آنها بازگو كرد.سپس مرد.متفرق شدند و من بر اسبم سوار شد. و به طرف منزل خود روانه شدم در اين هنگام ناگهان زن خوش سيمائى مرا صدا زد و گفت : اى ابى قدامه من به راه خود ادامه مى‏دادم و جواب او را نداد.سپس گفت : روش مردان صالح و نيكوكار اين چنين نيست كه كسى كه آنها را صدا زد و كارى داشته باشد و آنها اجابت نكنند ابو قدامه مى‏گويد : من ايستادم و آن زن آمد و نامه و تكه پارچه‏اى گره زده به من داد و گريه كنان برگشت من به نامه‏اش نگاه كردم ديدم كه در آن نوشته است اى ابوقدامه تو ما را به جهاد در راه خدا فرا خواندى و به ثواب آن ما را تشويق كردى و من زنى هستم كه قدرت شركت در جهاد را ندارم لذا گيسوان خود را كه بهترين چيز من بود بريدم و براى شما در راه خدا فرستادم تا شما آن را طناب و بند اسبت قرار دهى اميد است كه خدا مرا بيامرزد. و صبح هنگام درگيرى و جنگ ناگهان جوانى را در خط مقدم جبهه با سر برهنه و بدون كلاه خود ديدم كه مشغول جنگ مى‏باشد و من پيش او رفتم و گفتم اى جوان تو نو نهال و كم تجربه و پياده هستى و من مى‏ترسم دشمن به تو حمله كند و تو را در زير دست و پاى اسبان خود خورد كنند بهتر است كه برگردى.

آن جوان نونهال گفت : آيا مرا به برگشتن و پشت كردن به جنگ امر مى‏كنى و حال اينكه خداوند متعال فرمود: يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار (٥٥) يعنى اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبرو شديد به آنها پشت نكنيد. آن جوان دنباله آيات را كه در مورد مجازات كسى كه پشت به جنگ كند مورد غضب خدا است و جايگاه او جهنم است قرائت كرد. ابوقدامه گفت : من آن جوان را سوار بر شتر كه به همراه داشتم نمودم جوان گفت : اى ابى قدامه آيا سه تير به من قرض مى‏دهى ؟ من گفتم حالا وقت تير قرض دادن است و خيلى اصرار ورزيد كه من تير به او بدهم. وقتى ديدم كه خيلى اصرار و پافشارى مى‏كند گفتم : به اين شرط به تو مى‏دهم كه اگر خداوند بر تو منت گذاشت و تو را به درجه شهادت نائل فرمود مرا شفاعت كنى. جوان پذيرفت و من سه تير به او دادم، و جوان تير اول را در كمان خود گذاشت و يك نفر رومى را گشت ،و با تير دوم يك نفر رومى ديگر را گشت و تير سوم را زد، سپس با ابوقدامه وداع كرد و گفت : السلام عليك يا اباقدامه در اين هنگام تيرى از طرف دشمن آمد و بين دو چشمان آن جوان اصابت كرد و جوان سرش را بر زين اسب گذاشت. و من به نزد او رفتم به او گفتم وعده‏اى كه دادى فراموش نكنى، جوان گفت به وعده‏ام وفا مى‏كنم ولكن الان با تو كارى دارم و آن اينكه وقتى به شهر رفتى برو نزد مادرم و اين خرجين را به او بده و به او بگو فرزندت شهيد شد مادرم همان كسى است كه گيسوانش را بريد و به تو داد كه با آن اسبت را ببندى سلام مرا به مادرم برسان.

او سال گذشته به مصيبت شهادت پدرم مبتلا شد و امسال نيز به مصيبت شهادت من مبتلا مى‏شود سپس جوان روحش از بدنش جدا شد و من زمين را حفر نمودم و او دفن كردم. همين كه خواستم از قبرش جدا شوم ديدم زمين او را بيرون انداخت دوستانش گفتند اين جوان بى تجربه بود شايد براى اينكه بدون اجازه مادرش به جبهه آمد خاك او را قبول نمى‏كند ابوقدامه گفت : چگونه خاك او را قبول نكند و حال آنكه گناهكار ان را قبول مى‏كند و من ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و به درگاه خدا دعا كردم سپس صدائى بگوشم رسيد كه مى‏گفت : اى اباقدامه ولى دوست خدا را رها كن و برو و من هنوز نرفته بودم كه ديدم پرندگانى آمدند و او را خوردند. سپس وقتى كه به شهر آمدم به ما در آن رفتم و درب زدم ديدم كه خواهر آن جوان آمده است تا چشمش به من افتاد رفت به نزد مادرش گفت : اى مادر اين ابوقدامه است ولى برادرم با او نيست اى مادر سال گذشته پدر ما شهيد شد و امسال نيز برادرم به شهادت رسيد.

ابوقدامه گفت : مادر جوان آمد جلوى درب و گفت : اى ابوقدامه آيا خبر خوشحالى آوردى يا خبر بد حالى آيا من عزيز شدم يا خارو ذليل ؟ ابوقدامه گفت : منظور شما را نفهميدم زن گفت : اگر فرزندم كشته شد مرا عزيز نمودى و گرنه خارو ذليل. گفتم : آرى فرزندت شهيد شد مادر شهيد گفت : شهادت فرزندم علامتى دارد آيا آن علامت را مشاهده نمودى ؟ گفتم بلى وقتى بعد از شهادت او را دفن كردم زمين او را قبول نكرد و بيرون انداخت و بعد پرندگان آمدند گوشتهاى بدن او را خوردند و استخونهايش را گذاشتند كه من دفن كردم مادر جوان شهيد گفت : الحمدلله. و من خرجين را به او دادم و او سر آن خرجين را گشود و از داخل آن پلاس و زنجيرى آهنى بيرون آورد و گفت : فرزندم شبها اين پلاسرا به خود مى‏پيچيد و خود را باين زنجير مى‏بست و با خداى خود مناجات مى‏كرد و در مناجاتش مى‏گفت : خدايا مرا در قيامت از شكم پرندگان محشور كن و خداوند دعائش را مستجاب فرمود.

اخيرا اين داستان را در جزوه‏اى مستقل تحت عنوان شهيدى كه جنازه‏اش را خاك قبول نكرد با طرح جالبى به نگارش در آوردند.

١٣- بيهقى از ابوالعباس سراج روايت كرده كه فرزند يكى از اصحاب فوت نمود و من براى تسليت به منزلشان رفتم و به مادر بچه دلدارى دادم و به او گفتم : در مرگ فرزندت تقواى و صبر و بردبارى پيشه كن مادربچه در جواب من گفت : مصيبت من در مرگ فرزندم بالاتر و با عظمت‏تر از اين است كه با داد و فرياد و بيتابى آن را فاسد كنم يعنى اگر جزع و بيتابى كنم اجرم از بين مى‏رود.

١٥- سخنان حكمت‏آميز مادرى در مرگ فرزند خويش

ابان بن تغلب رحمه الله عليه مى‏گويد : زنى را ديدم كه تازه فرزندش مرده بود و چشمان فرزند را بست و پارچه‏اى به روى او انداخت و گفت : فرزند عزيزم براى چيزى كه باقى است جزع و بيتابى ندارد و براى آن چيز كه فرداى قيامت به خاطر مصيبت تو خداوند عنايت مى‏كند گريه كردن معنى ندارد فرزند عزيزم تو مى‏چشى آنچه را كه پدرت چشيد و عن قريبا مادرت نيز مى‏چشد يعنى پدرت فوت نمود و تو نيز وفات نمودى و من هم به دنبال شما خواهم آمد. همانا بالاترين راحتيها براى اين بدن خوابيدن است و خواب هم برادر مرگ است و چه فرق مى‏كند كه تو در بستر خودت بخوابى يا بستر غير خودت زيرا فرداى قيامت سوال و جواب و بهشت و جهنم است پس اگر تو از اهل بهشت باشى مرگ مرگ هيچگونه ضررى براى تو ندارد و اگر از اهل آتش باشى مرگ هيچ گونه نفعى برايت ندارد اگر چه تمام مردم بيشتر عمر كنى. پسر عزيزم اگر مرگ براى فرزندان آدم بهترين چيز نبود هرگز خداوند پيغمبرش را قبض روح نمى‏كرد و دشمنش ابليس لعنه الله عليه را زنده باقى نمى‏گذاشت.

١٥- مبرد مى‏گويد : من جهت تسليت مادر داغديده‏اى كه فرزندش وفات كرده بود به منزل او رفتم ديدم كه او از خوبيهاى فرزندش تعريف مى‏كند و گفت به خدا قسم كه او مالش در جهت غير شكم خودش مصرف مى‏شد و به امور مردم توجه‏اش زياد بود و در امور خيريه دست ودل باز بود و در مورد گناهان سختگير بود و من مى‏گفتم آيا از او فرزندى به يادگار مانده است گفت : آرى بحمدالله بسيار است ثواب خداوند عزوجل و خوب عوضى است در دنيا و آخرت.

١٦- حكايت صبر بانوئى كه مال و غلام و فرزندش از دستش رفته بود

و نيز از مبرد نقل شده است كه مى‏گويد : من به يمن مسافرت كردم و در آنجا به خانه زنى رفتم كه صاحب مال زياد و غلام و يك فرزند بود و بسيار خوش حال بود و مدتى در نزد او اقامت داشتم وقتى كه خواستم حركت كنم به آن زن گفتم كارى ندارى ؟ زن گفت : بلى كار من اين است كه هر وقت به اين شهرها مسافرت كردى بيا منزل ما و مهمان ما باش. و من بعد از چند سال آن زن را ديدم كه اموالش همه تمام شد و غلامش نيز رفته است و فرزندش مرد و خانه‏اش را هم فروخت اما با يك حالت سرو رو خندان و بشاش به سر مى‏برد، من به او گفتم اين همه گرفتارى برايت رخ داد چرا اين قدر خوشحالى زن گفت : من وقتى در ناز و نعمت بودم حزن و اندوه فراوان داشتم كه اين به خاطر كم شكرى من است و امروز با اين حالت خوشحالم براى اينكه شكر نعمت صبر را خداوند به من عطاء فرمود.

١٧- ايضا داستان بانوئيى كه مال و غلام و فرزندانش را از دست داد

و از مسلم بن يسار نيز حكايت شده است كه گفت : من در بحرين وارد شدم و مهمان زنى شدم كه داراى فرزندان و غلام و مال زياد بود ولى حالتش را محزون ديدم و پس از مدت زيادى باز دو مرتبه به منزلش رفتم و هيچ يك فرزندان و غلامش را نديدم سپس اجازه ورود گرفتم زن اجازه داد و من وارد شدم و زن را با حالت بسيار خندان و مسرور ديدم گفتم چرا اين چنين به سر مى‏برى خبرى از غلام و فرزندان و اموالت نيست ؟ زن گفت : همان موقع كه تو رفتى هر چه اموالى توسط دريا حمل و نقل كرديم غرق شد و هر چه معامله‏اى كرديم به ضرر منتهى شد تا اينكه به تدريج اموام و ثروتم از بين رفت و غلام هم نيز رفت و فرزندانم همه مردند. من به او گفتم : اى زن خدا تو را رحمت كند پس چگونه آن موقع كه مال و فرزندان و غلام داشتى محزون بودى ولى امروز كه تمام آنها از دستت رفت خوشحال هستى ؟ زن گفت : بلى چون من در آن موقع كه در ناز و نعمت به سر مى‏بردم مى‏ترسيدم كه خدا حسناتم را در همين دنيا به من بدهد و چيزى در آخرت براى من ذخيره نكند از اين جهت محزون و نگران بودم اما وقتى كه مال و فرزندان و غلامم رفتند اميدوار شدم كه خداوند چيزى براى منت در نزد خودش ذخيره مى‏كند لذا از اين جهت خوشحال و مسرورم.

١٨ - داستان صبر بانوئيكه فرزندش در چاه آب غرق شد

يكى از محترمين مى‏گويد من به اتفاق يكى از دوستانم به طرف بيابان سوزان حجاز مسافرت كرديم و راه گم كرديم و از سمت راست جاده حميه‏اى را از دور ديديم و ما به همان نشان رفتيم تا به خميه رسيديم و ديديم كه زين در درون خيمه نشسته است و سلام نموديم و آن زن جواب جواب سلام ما را داد و گفت شما كيستيد ؟ گفتيم ما مسافريم و راه گم كرده‏ايم. زن گفت : شما صورتتان را از من برگردانيد تا من حق ضيافت شما را اداء كنم. ما صورتمان را از او برگردانديم و او براى ما پلاسى پهن نمود و گفت : روى اين پلاس بنشينيد تا فرزندم بيايد و از شما پذيرائى كند. موقع آمدن فرزندش نزديك شد و او چند بار از داخل خيمه پرده يك طرف را بالا زد و به بيابان نگاه كرد، ولى يك دفعه كه پرده را بالا زد ناراحت شد و گفت : شتر فرزندم مى‏آيد ولى ديگرى بر آن سوار راست، وقتى سوار نزديك خيمه رسيد بصداى بلند گفت : ام عقيل خدا در مورد فرزندت به تو اجر مرحمت كند زن پرسيد مگر فرزندم مرد ؟ !!!جواب داد بلى در كنار چاه آب بود شترها به هم ريختند و او در چاه افتاد.

زن مصيبت زده خود را نگهداشت و گفت : تو فعلا بيا و از مهمانها پذيرائى كن سپس گوسفندى آورد و به او داد ذبح كرد، زن در حال مصيبت و داغدارى براى ما غذا تهيه كرد، پس از صرف غذا نزديك آمد و گفت : هيچ كدام از شما قرآن مى‏دانيد ؟ گفتم بلى. زن گفت : براى تسلاى خاطر من در مصيبت فرزندم چند آيه بخوان و من گفتم خداوند مى‏فرمايد: و بشر الصابراين الذين اذا صابتهم مصيبة قالوا انالله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (٥٦) يعنى پيغمبرم به صابرين بشارت بده.

آنها كه هنگام مصيبتى به آنها برسد مى‏گويند ما از آن خدا هستيم و بسوى او باز مى‏گرديم. اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حال آنان شده و آنها هستند هدايت يافتگان. زن باهيجان شديرى گفت : تو را به خدا قسم اينكه خواندى قرآن بود ؟ گفتم : بلى و الله از قرآن است. زن گفت : درود بر شما و از جاى برخاست، چند ركعت خواند سپس گفت : اللهم انى فعلت ما امرتنى به فانجزلى ما وعدتنى به يعنى خدايا من امر تو را اطاعت كردم و در مرگ فرزندم صبر مى‏كنم، تو نيز درباره من به وعده خود وفا كن، و گفت اگر بنا باشد كسى براى ديگرى بماند لازم بود پيغمبر صلى الله عليه و آله براى امت بماند و از دنيا رحلت نفرمايد. وقتى ما از خيمه آن زن بيرون آمديم گفتم : من هرگز زنى از اين كامل‏تر نديدم كه خدايش را به اكمل صفات جمال و جلال ياد كرده است. چون اين به طور يقين دانست كه مرگ را نمى‏شود دفع كرد و از دستش رها شد و گريخت و نيز يقين مى‏دانست كه جزع و بيتابى نيز در مرگ فرزند فائده‏اى ندارد و گريه هم ميت را بر نمى‏گرداند. لذا خودش را به صبر جميل آراسته نمود و مصيبت مرگ فرزندش را به حساب خدا گذاشت كه ذخيره نافعى براى روز فقر و نيازمندى‏اش يعنى روز قيامت باشد.

١٩- صبر بانوئى در مرگ فرزند خويش

و نظير قضيه فوق از ابن ابوالدنيا نقل شده است كه مى‏گويد : مردى در بسيارى از اوقات مى‏آمد به نزد من مى‏نشست تا اينكه به من خبر رسيد كه اين مرد شكاك است يعنى زياد شك مى‏كند و من جهت ارشاد و دفع شك او به منزلش رفتم ديدم كه اين مرد تازه فوت شده است و مادر پيرش در كنارش بود و به فرزندش نگاه مى‏كرد تا اينكه چشم و صورت ميت را بستند و پارچه‏اى به روى او انداختند. سپس مادرش گفت : خدا رحمت كند تو را اى فرزند عزيزم تو فرزند نيكوئى براى ما بودى و هميشه محبت و دلسوزى برايم مى‏نمودى پس خدا در فراق تو به من صبر عطاء نمايد. فرزندم تو همواره نمازت را با تانى و طمانينه مى‏خواندى و بسيار روزه مى‏گرفتى خداوند انشاء الله از آنچه كه تو از درگاه رحمتش اميد و آرزو داشتى محروم و نا اميد مفرمايد.

٢٠- حكايت شگفت‏انگيز صبر بانوئى كه در مرگ دلخراش دو فرزند و شوهرش

بيهقى از ذالنون مصرى روايت كرده است كه مى‏گويد : من مشغول طواف خانه خدا بودم كه ناگهان دو كنيزى را ديدم كه يكى از آنها اشعار ذيل را انشاء كرد و گفت :

صبرت و كان الصبر خير مطية

و هل جزع منى يجدى فاجزع

صبرت على ما لو تحمل بغضه

جبال برضوى اصحبت تنصدع

ملكت دموع العين ثم رددتها

الى ناظرى فالعين فى القلب تدمع

صبر كردم در حالى كه صبر بهترين مركوب است. و اگر جزع و بيتابى فايده‏اى مى‏داشت بيتابى مى‏كردم، بر مصيبتى صبر كردم كه اگر مقدارى از آن بر كوه رضوى وارد مى‏شد كوه با آن عظمت متلاشى مى‏شد و طاقت تحمل آن را نداشت رضوى اسم كوهى است كه اطراف مكه واقع شده است اشكهاى چشمم را كنترل كردم و آنها را بداخل ديدگانم برگرداندم و چشم دلم گريان شد. سپس ذالنون مصرى مى‏گويد من به او گفتم : از چه چيز نالان هستى اى كنيز گفت : مصيبتى بر من وارد شد كه هرگز بر هيچكس وارد نشد و من گفتم : آن مصيبت چيست ؟ كنيز گفت : من دو جوان دلاورى داشتم كه جلوى من مشغول بازى بودند و پدرشان نيز گوسفندى را ذبح كرد سپس يكى از دو فرزندانم به ديگرى گفت : اى برادر به تو نشان دهم كه همانطورى كه پدر ما سر اين گوسفند را بريد سرت را از بدن جدا كنم بعد بلا فاصله حركت كرد و موى سر برادرش را گرفت و سر برادرش را از بدن جدا كرد. و فرار كرد و پدرش قاتل را تعقيب كرد كه او را بگيرد وقتى او را پيدا كرد كه درنده‏اى او را دريد و خورد و پدرش وقتى صحنه را ديد كه او را درنده دريد برگشت به طرف منزل و او نيز در بين راه از تشنگى و گرسنگى از بين رفت و مرد. و بعضى‏ها اين روايت را با اضافاتى نقل كرده‏اند و آن اينكه ذوالنون گفت : من زن نيكوئى را ديدم كه هيچ گونه آثار حزن و اندوه در او مشاهده نمى‏شد و مى‏گويد به خدا قسم كه گمان نمى‏كنم آن مصيبتش كه بر من وارد شده بر احدى وارد شده باشد. من از او سوال كردم آن مصيبت چيست زن ماجراى كشته شدن دو فرزند و شوهرش را كه قبلا مذكور گرديد گفت : و من به آن زن گفتم پس چرا در اين مصيبت بزرگ محزون و نالان نيستى ؟ زن گفت : اگر جزع و بيتابى فرزندان و شوهرم را بر مى‏گرداند و اگر براى من فائده مى‏داشت هر آينه جزع و بيتابى مى‏كردم ولى مى‏دانم كه جزع و فزع و گريه و ناله هيچ فائده دارد و اگر جزع و گريه بعنوان اعتراض به مقدرات باشد نه تنها فائده ندارد بلكه اجر و مزد انسان را از بين مى‏برد و مقام و منزلت آدمى را نزد خداوند پائين مى‏آورد.

٢١- سخن حكيمانه مادرى در مرگ فرزند خود

از بعضى از اصحاب حكايت شده است كه : زنى فرزندش فوت شده است و در مصيبت آن صبر و بردبارى پيشه كرده و گفت : طاعت خدا را كه صبر و بردبارى است بر طاعت شيطان كه جزع و بيتابى است ترجيح مى‏دهم

پايان باب دوم

باب سوم : پيرامون رضا و خشنودى از خدا

خداوند متعال مى‏فرمايد : لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم هر مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع مى‏شود قبل از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است تا اين كه هرگز بر آنچه از دست شما مى‏رود دلتنگ نشويد و به آنچه از نعمتها به شما مى‏رسد مغرور و دلشاد نگرديد.(٥٧)

و نيز خداوند متعال مى‏فرمايد : رضى الله عنهم و رضواعنه سوره بينه آيه ٨ يعنى خدا از آنها راضى و خشنود شد و آنها نيز از خدا راضى هستند. بايد دانست كه رضا و خشنودى ثمره و نتيجه محبت خدا است. من احب شيئا احب فعله يعنى كسى كه شخصى را دوست داشته باشد كار او را نيز دوست مى‏دارد و از كار او راضى است و محبت ثمره معرفت است چون كسى كه انسانى را به خاطر بعضى صفات نيكويش دوست بدارد، هر چه معرفت و شناختش در مورد آن انسان بيشتر شود دوستى به او نيز بيشتر مى‏گردد اگر چه آن نيكوئى در آن انسان تصورى و خيالى باشد و واقعيت نداشته باشد. پس اگر كسى به ديده بصيرت به جلال و عظمت خدا و كمال او نظر كند خدا را از همه بيشتر دوست مى‏دارد.

و خداوند متعال مى‏فرمايد: و الذين امنوا اشد حبالله سوره بقره آيه ١٦٥ يعنى آنها كه ايمان دارند محبتشان به خدا بيشتر و شديدتر است. و وقتى انسان خدا را دوست بدارد تمام آثارى كه از او صادر شود نيكو مى‏شمارد و مقتضاى رضا و خشنودى چنين است. پس بنابراين رضا و خشنودى ثمره‏اى است از ثمرات محبت بلكه هر كمالى ثمره محبت است و محبت فرع و معرفت است. و رجاء و خشيت و شوق و انس و انبساط و توكل و رضا و تسليم از لوازم محبت است. چون محبت با تصور رحمت محبوب رجاء و اميدوارى مى‏آورد و با تصور هيبت محبوب يعنى خداوند متعال خشيت مى‏آورد و به انس زياد با محبوب انبساط و شادى مى‏آورد و با اعتماد به محبوب صادر شود رضا مى‏آورد و با نيكو شدن هر اثرى كه از محبوب صادر شود رضا مى‏آورد و با تصور قصور و عجز خود و كمال احاطه قدرت او تسليم مى‏آورد. تمام اينها از لوازم مقتضيات محبت است و از تسليم مقامات عظيمى منشعت مى‏شود كه اهل معرفت و صاحبدلان آن را مى‏دانند و كسى كه در آن كمالات سير كند و وارد آنها شود به غايت كمال مى‏رسد و تمام توجه‏اش به محبوب مس گردد و خود را هيچ نمى‏بيند. بدان كه رضا و خشنودى براى انسان فضيلت عظيمى است بلكه تمام فضائل است و تمام فضيلتها به او بازگشت مى‏نمايد و خدامند متعال به اهميت و فضيلت آن اشاره فرمود و آن را مقرون به رضاء خود و علامت آن قرار داده است و فرمود : رضضى الله عنهم و رضواعنه يعنى خدا از آنها رضاى شد و آنها نيز از خدا راضى هستند.

و در جاى ديگر فرمود : و رضوان من الله اكبر يعنى مقام رضا و خشنودى خدا از هر نعمت برتر بزرگتر است و اين نهايت احسان و عنايت امتنان است. در اين زمينه احاديث و روايات بسيار است كه چند نمونه‏اى از آنها در اين باب ذكر مى‏گردد از جملهآنها ١ - ماانتم ؟ قالوا مؤمنون. فقال : ما علامة ايمانكم قالوا : نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاو نرضى بمواقع القضاء فقال : مؤ منون و رب الكعبة شما چه نوع كسانى هستيد ؟ عرض كردند : مومنانيم، فرمود : علامت ايمانتان چيست ؟ گفتند در وقت بلاء صابريم و در هنگام نعمت و رخا شاكريم و به موارد قضاء و قدر راضى هستيم حضرت فرمود : به خداى كعبه قسم كه مومنيد. ٢- و قال النبى صلى الله عليه و آله وسلم : اذا احب الله عبدا ابتلاه فان صبرا جتباه فان رضى اصطفاه. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چون خدا بنده‏اى را دوست بدارد او را در دنيا مبتلا مى‏گرداند، پس اگر صبر كرد او را بر مى‏گزيند و اگر راضى و خشنود شد او را به مرتبه اصفياء مى‏رساند.

عده‏اى در قيامت از قبرشان به طرف بهشت پرواز مى‏كنند

٣- و قال صلى الله عليه و آله و اذا كان يوم القيامة انبت الله تعالى الطائفة من امتى اجحة فيطيرون من قبور هم الى الجنان يسرعون فيها و يتنعمون كيف شائوا فتقول لهم الملائكة : هل رايتم الحساب ؟ فيقولون ما راينا حسابا. فيقولون : هل حزتم الصراط فيقولون ما راينا صراطا فيقولون : هل رايتم جهنم ؟ فيقولون : ما راينا شياء. فيقول الملائكة. من امة من انتم ؟ فيقولون : من امة محمد (ص) فيقولون : نشد تاكم الله حد ثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا ؟ فيقولون لون خطتان كانتا فينا فبلغنا الله تعالى هذه المنزلة بفضل رحمة. فيقولون و ما هما ؟ فيقولون لون كنا اذا خلونا نستحى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا. فيقول الملائكة حق لكم هذ ا. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چون روز قيامت شود خداوند متعال به طائفه‏اى از امتم بالهائى عطا مى‏كند كه از قبرهايشان با سرعت بسوى بهشت پرواز مى‏كنند و آنچه دلشان بخواهد از نعمتهاى الهى متنعم و بهرمند مى‏گردند ملائكه به آنها مى‏گويند : آيا موقف حساب و بازجوئى را ديديد يعنى بازجوئى شديد آنها در جواب ملائكه مى‏گويند : از ما حسابى نخواستند يعنى بدون حساب و بازجوئى آمديم ملائكه مى‏گويند : آيا از صراط گذشتيد و جهنم را ملاحظه نموديد ؟ مى‏گويند ما هيچ چيز نديديم ملائكه گويند شما چه طائفه‏ايد و از امت كدام پيغمبريد ؟ گويند : ما از امت محمد صلى الله عليه و آله هستم. ملائكه مى‏پرسند كه عمل شما در دنيا چه بوده است ؟ گويند : در مادو خصلت بود كه خدا به فضل و رحمت خود ما را به اين مرتبه رسانيد يكى آنكه چون در خلوت بوديم از خدا شرم داشتيم كه معصيت او را مرتكب شويم و ديگر آن كه به هر چه از براى ما قسمت كرده بود راضى بوديم. ملائكه گويند : پس سزاوار اين مرتبه هستيد.٤- و قال صلى الله عليه و آله : اعطوالله الرضا من قلوبكم تطفروا بثواب الله تعالى يوم فقركم و الافلاس. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : از صميم قلب از خدا خشنود و راضى گرديد تا در روز فقر تنگ دستيتان يعنى روز قيامت ظفرمند گرديد و به ثواب خداوند متعال نائل شويد.

هر كس از خدا راضى باشد خدا نيز از او راضى است

و فى اخبار موسى عليه السلام انهم قالوا سال لنار بك امر اذا نحن فعلناه يرضى به فاوحى الله تعالى اليه قل لهم يرضون عنى حتى ارضى عنهم در اخبار حضرت موسى عليه السلام وارد شده است كه : قوم موسى به او گفتند : اى موسى از خدايت بخواه كه دستورى بما دهد كه هرگاه ما آن دستور العمل را انجام دهيم خدا از ما راضى گردد. و خداوند تبارك و تعالى به موسى‏عليه السلام وحى فرمود كه به آنها بگو از من راضى شويد هر پيش آمدى كه از طرف من به شما مى‏رسد به آنها راضى باشيد تا من نيز از شما راضى شوم و نظيره ما روى عن نبينا صلى الله عليه و آله : انه قال : من احب ان يعلم ما له عند الله عزوجل فلينظر مالله عزوجل عنده. فان الله تعالى ينزل العبد منه حيث انزله العبد من نفسه. و نظير اين روايت مذكور از پيغمبر ما صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است كه حضرت فرمود : كسى كه دوست دارد كه بداند مقام و رتبه‏اش نزد خدإ؛غ‏غ چگونه است بايد نظر كند كه عظمت خدا در نزد او چگونه است كه آيا از فعال خدا راضى هست يا اينكه موقع پيش آمدهاى سخت از كارهاى خدا نگران است زيرا هر طورى كه خدا در نزد بنده مقام و منزلت داشته باشد خداوند نيز همانطور به به مقام و منزلت مى‏دهد.

غم و اندوه بر متاع دنيا شيرينى مناجات را از دل مى‏برد

٦- و فى اخبار داود عليه السلام : ما لاوليائى و الهم با لدنيا ان الهم يذهب حلاوة مناجاتى من قلوبهم يا داود ان مبتى من اوليائى ان يلونوا روحانيين لا يغتمون در اخبار داود عليه السلام آمده است كه خداوند متعال به داود عليه السلام فرمود : اى داود چه مى‏شود دوستان مرا كه در گرفتارى‏هاى دنيا اندوهگين مى‏شوند ؟ زيرا غم و اندوه براى دنيا شيرينى مناجات مرا از قلوب بندگان بيرون مى‏برد. اى داود محبت من از آن كسانى است كه روحانى شوند و غم و اندوه متاع دنيوى را نخورند.

صبر و بردبارى در برابر مشكلات باعث خشنودى خداست

٧- و روى ان موسى عليه السلام قال : يا رب دلنى على امر فيه رضاك فاوحى الله تعالى اليه ان رضاى فى كرهك و انت ما تصبر على ما تكره قال يا رب دلنى عليه قال : فان رضاى فى رضاك بقضائى حضرت موسى عليه السلام عرض كرد پروردگارا مرا به امرى راهنمائى نما كه در آن رضاى تو باشد خداوند به او وحى فرمود كه رضاى من در آن است كه تو در برابر ناراحتيها صبر نمائى موسى عليه السلام عرض كرد مرا بر آن راهنمائى كن. فرمود : رضاى من در آن است كه تو راضى به قضاى من شوى.

اعتراض به مقدرات الهى باعث خشم خداست

٨- و فى مناجات موسى عليه السلام : اى رب اى خلقك احب اليك ؟ قال : اذا اخذت حبيبه سالمنى قال : فاى خلق انت عليه ساخط ؟ قال : يستخير نى فى الامر فاذا قضيت له سخط قضائى. حضرت موسى‏عليه السلام در مناجاتش به پروردگار عرض مى‏كند : پروردگار را كدام مخلوق نزد تو محبوب‏تر است خداوند تبارك و تعالى فرمود : آن مخلوقى كه وقتى محبوبش را از او بگيرم به من اعتراض نكند و تسليم من باشد. سپس حضرت موسى عليه السلام عرض كرد كدام مخلوق است كه تو او را دوست نمى‏دارى ؟ خداوند متعال فرمود : آن كسى كه در كارهايش مرا بر مى‏گزيند يعنى كارهايش را به من واگذار مى‏كند و قضاء مرا بر نظر خودش ترجيح مى‏دهد اما وقتى كه قضاء و مقدرات من بر خلاف ميل و خواسته خودش جارى مى‏شود ناراحت مى‏شود پس كسى كه در برابر مقدرات الهى تسليم باشد و اعتراض و چون و چرا نكند محبوب خدا است و كسى كه تسليم مقدرات الهى نباشد و به قضاء و قدر الهى اعتراض و چون و چرا كند مغبوض خداست ٩- و روى ما هوا اشد منه و ذاك ان الله تعالى قال : اناالله لا اله الاانا من لم يصبر على بلائى و لم يرض بقضائى فليتخذر باسوائى و اين روايت از روايت بالا به مراتب شديدتر و تندتر است و آن اينكه خداوند متعال فرمود : من خدائى هستم كه جز من خدائى نيست. كسى كه بر بلاء من صبر نكند و به قضاء و قدر من راضى نمى‏شود پس بايد خدائى غير از من اتخاذ كند.

اولين كسانى كه بسوى بهشت دعوت مى‏شوند

١١- و عن ابن عباس اول من يدعى الى الجنة يوم القياوة الذين يحمدون الله تعالى على كل حال. از ابن عباس روايت شده است كه : اولين كسانى كه در روز قيامت به بهشت دعوت مى‏شوند كسانى هستند كه در تمام حالات سختى و آسانى و غم و شادى خدا را حمد و ستايش مى‏كنند.

گفتار عجيب ابن مسعود در مورد چون و چرا بكار خدا

١٢- و عن ابن مسعود الحس جمزة احرقت ما احرقت و ابقت ما ابقت احب الى من ان اقول لشى‏ء كان ليته لم يكن اولشى‏ء لم يكن ليته كان ابن مسعود مى‏گويد : اگر آتش سوزان را بر زبانم گذارند كه تا ابد باشد براى من بهتر است از اين كه بكار خدا چون و چرا كنم و بگويم اى كاش اين چنين نبود و چرا نصيب من اين شد. يا اينكه من آتش پاره را بليسم برايم بهتر است از اينكه بكار خدا چون و چرا كنم.

١٣- و عن ابى الدرداء ذروة الايمان الصبر للحكم و الرضا بالقدر از ابو درداء نقل شده است كه گفت بلندترين قله ايمان صبر در برابر حكم خداوند و رضا و خشنودى به مقدرات الهى است.