آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل0%

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 4902
دانلود: 2422

توضیحات:

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4902 / دانلود: 2422
اندازه اندازه اندازه
آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

زمان اعلام خبر نابودي قوم لوط

به طوري كه قبلاً در مبحث تولد اسحاق گفته شد، آياتي كه در سوره‌هائي غير از سوره‌ذاريات آمده نشان‌دهنده اين‌هستندكه بشارت تولداسحاق و يعقوب‌به‌ابراهيمعليه‌السلام قبل‌از هلاكت‌قوم لوط بوده‌است، مخصوصا آياتي‌كه دلالت دارد بر مجادله ابراهيمعليه‌السلام بـا فـرستـادگـان خـدا جهت دفع عذاب از قوم لوط. اين را مي‌رسانـد كـه بشـارت نيز قبل از مجـادلـه و قبـل از نابودي شهر لـوط بـوده است. آن‌چه بـراي بـرخي مسئلـه پيش آورده كـه احتمـالاً بشـارت بعـد از عـذاب قوم لـوط بـوده يـا احتمالاً دوبار بشارت‌داده شده، آيات سوره‌ذاريات است كه لحن بيان آن چنين است:

«مــا بــه ســوي قــومــي گنــه‌كــار فــرستــاده شـــده‌ايــم،

....

پس هــر شخص مـؤمني كـه در آن‌جـا بـود خـارج ســاختيـم و آن گـاه در آن جـا غيـر از يك خانـه از مسلمـانـان نيافتيم، و در آن آبادي براي كساني كه از عذاب دردناك مي‌ترسيدند،

نشــانــه‌اي باقـــي گــذاشتيــــم!» (۳۲ تا ۳۷ / ذاريــــات)

ظاهـر آيـات نشـان مـي‌دهـد كـه مطلـب را مـلائكـه بعـد از فــراغـت از هــلاكـت قوم لوط نقل مي‌كنند.

ولـــي بــايــد دانسـت كـــه فقـط قسمــت اول عبــارت:

«مـــا بــه ســوي قــومـي گنــه‌كــار فـرستـاده شـده‌ايـــم،»

كلام فرستادگان است، كه خداوند آن را از زبان آن‌ها نقل مي‌كند، ولي بقيه عبارات و آيـات كـه مي‌فـرمايد:

«پس هر شخص مؤمني كه در آن‌جا بود خارج سـاختيم... .»

كلام و بيان خود خداوند است كه از زبان خود مي‌فرمايد نه نقل از زبان فرستادگان.

پس موضوع بشارت قبل از عذاب قوم لوط بوده است. (۱)

_________________________________

۱- الميزان ج: ۲۰ ص: ۲۱۱

فصل ششم :نابودي قوم لوط و عوامل و شرايط آن

شهر لوط و پيامبرش

( وَ لَــمّا جآءَتْ رُسُلُنا لُــوطا.... ) (۷۷ تا ۸۲ / هود)

سرزمين "مؤتفكات" شامل شهر "سدوم" و حومـه آن كه گويا جمعا چهـار شهـر به نام‌هاي "سـدوم"، "عموره"، "صـوغـر" و "صبوئيم"، بودند، مي‌شد.

شهــر لوط، كه به نقلــي همان "سدوم"بود، در فلسطين در نزديكي شهري قرار داشـت كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام در آن زندگــي مي‌كرد.

حضرت لوط از طرف ابراهيمعليه‌السلام مأموريت داشت هم‌زمان در اين سرزمين به دعـوت مـردم بـه ســوي ديـن تــوحيـد اقـــدام كنـــد.

به نظر مي‌رسد مردم شهر لوط دعوت ابراهيمعليه‌السلام را دريافت نكرده بودند و اين بودكه حضرت لوط مأمور ابلاغ اين دعوت به آن‌ها شد.

خـداي سبحان در سوره انبياء درباره مقام حكمت و علـم و نبوت و رسالت حضرت

لوط مي‌فرمايد:

«مــا بــه لـــوط حكمـــت و علـــم داديـــم،و او را در رحمــت خــود داخــل ساختيــــم،

كه‌اودر شمار صالحان‌است!» (۷۴و۷۵/انبياء)

در ســـــوره صــــافــــــــات مـي‌فـرمــايــد:

«و لوط از پيغمبران و مرسلين‌بود.» (۱۳۳/صافات)

در هر صورت، هم‌زمان دو پيغمبر يكي چون ابراهيمعليه‌السلام كه يك تنه يك ملت بود، به دعوت و قيام خود اشتغال داشت و ديگري لوط كه او نيز يك تنه بدون قوم و عشيره

قومي و تنها در شهر فاسدان تاريخ، فرمان و پيام‌هاي خدا را به مردم آن مي‌رســانيــد.

يوم عصيب! روز سخت مرد خدا

شروع واقعه از اين جا آغاز مي‌شود كه خداي سبحان مي‌فرمايد وقتي رسولان ما به نزد لوط آمدند لوط از آمدنشان ناراحت شد و از چاره‌انديشي براي نجات آنان از شر قوم فروماند، زيرا ملائكه به صورت جوانان خوش قيافه و تازه سال بر او وارد شده بودند و قوم لوط حرص شديدي نسبت بـه انجـام فحشـاء داشتند، به طوري كه انتظار نمـي‌رفت از ايـن جــوانـان صــرف نظـر كننـد و آنـان را بـه حـال خــويش گذارند و لـذا لـوط نتـوانست خـود را نگـه‌داري كنـد و گفـت:

( هــذا يَـوْمٌ عَصيـبٌ !)

«وه چه روز سختــي است كه بدي آن به هــم گـره خــورده اســت.» (۷۷ / هود)

سابقه فحشاء در قوم لوط

قرآن‌مجيد شهادت مي‌دهد كه:

( وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ ) (۷۸ / هود)

قوم لوط سابقه معصيت و فساد داشتند و قبل از آن تاريخ يعني قبل از مأموريت فرستادگان خدا، مرتكب معصيت مي‌شدند و كارهاي ناپسند مي‌كردند و روي اين سابقه قبح اعمالشان از بين رفته بود و به انجام فحشاء جرأت و عادت يافته بودند و به هيچ وجه از اين كار صرف نظر نمي‌كردند و شرم و حيا و شنيع بودن عمل مانعشان نمي‌شد و با موعظه و ملامت و مذمت از كار بد دست بر نمي‌داشتند، زيرا بر اثر عادت، هر كار سختي آســان و هر عمل قبيــح و وقيحــي آراسته مي‌گردد.

(چنان‌كه امروزه در آمريكا و اروپا و به طور كلي در غرب اعمال كثيف و شنيع جايگــاه پيدا كرده و حتي قانونــي شده است و خاطــره شهر لــوط و "سدوم گومارا" را زنده كرده‌انــد و در انتظار نابـودي خود ساعت شماري مي‌كنند!)

و حــق اين است كه گفتـــه شـود:

( اَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ)

«در بين آنان رجل رشديافته‌اي پيدا نمي‌شود!؟» (۷۸/هود)

حمله قوم به مهمانان لوط

( وَ جاءَهُ قَـــوْمُــــهُ يُهْــرَعُــــونَ اِلَيْــهِ.... ) (۷۸ / هود)

عاملي كه قوم را شتابان به سوي لوط مي‌كشانيد اين بود كه ايشان كارهاي بد مي‌كردند و در نتيجه به انجام دادن فحشاء عادت و حرص و ولع داشتند و اين صفت ايشــان را تحريك كرد كه به سـوي لوط آيند و نسبت به ميهمانان او قصــد بــد كننــد.

چون اين عادت در آن‌ها رسوخ يافته و مستقر شده بود و گوش پذيرش از آنان سلب شده بود و هيچ موعظه و نصيحتي ايشان رااز كار بد باز نمي‌داشت و لذا لوط در سخنـان خـود دختران خـويش را بـر آنـان عـرضه داشــت و آن گـاه بـديشــان گفـت:

ـ اِتَّقُوااللّهَ! از خدا بپرهيزيد و مرا در پيش ميهمانانم رسوا نسازيد!

ماجراي دختران لوط

لوط چون ديد قوم براي كار بد گرد آمده‌اند و گفتن تنها به صورت موعظه يا سخن درشت ايشان را از اين كار باز نمي‌دارد، خواست كار زشتي را كه ايشان مي‌خواستند انجام دهند به عمل حلال و بدون معصيت تبديل كند تا آنـان را از آن عمـل زشت بـاز دارد و لـذا دختـران خـود را بـرايشان عرضه داشت و آن‌هـا را بـه دليـل اين كـه طاهـرنــد بر ايشان ترجيــح مي‌داد.( قالَ يقَــوْمِ هآؤُلاآءِ بَناتــي هُنَّ اَطْهَــرُ لَكُــمْ ،) ـ لـوطعليه‌السلام فرمــود: «اين دختران من براي شمــا پاكيزه‌ترند!» (۷۸ / هود)

با اين عبارت نشان داد كه دختران خود را به عنوان زناشوئي بر ايشان عرضه كرد نه آميزش غير مشروع! زيرا مقام پيغمبر خدا از چنين پيشنهادي مبراست و آميزش نامشروع به هيچ‌وجه كار پاكي نيست !

احكام حرمت زنا از احكام عمومي الهي است كه در كليه شريعت‌هاي الهي كه بر پيغمبران نازل گشته تشريع شده است و لذا گفته كساني كه گفته‌اند (لوط دختران خود را بدون قيد زناشوئي بر قوم عرضه كرد.) نادرست است. و معلوم نيست علاج فحشاء با فحشــاي ديگــر چــه معنــي دارد؟

و اگر چنين بود معني «اِتَّقُوااللّهَ» در اين ميانه چه بود؟

مسئله نكاح زنان مسلمه با مردان مسلم نيز در اين جا ايرادي نداشته است زيرا ممكن بود در شريعت ابراهيم در آن مرحله جايز بوده است، كما اين كه در صدر اسلام پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دختر خود را به "ابوالعاص بن ربيع" كه مسلمان نبود تزويج كـرد و بعدا اين‌قانون نسخ شد.

فقدان رشد در قوم لوط

قرآن مجيد از زبان لوط نقل مي‌كند كه به قوم خود گفت:

«آيا مرد رشديافته‌اي بين شما پيدا نمي‌شود؟» (۷۸ / هود)

ايــن در مـــواقعـــي بـود كـه او قبـــلاً گفتــــه بـــود:

«از خــدا پرهيــز نمائيــد و مرا در پيش ميهمانانــم رســوا مسازيــد!» (۷۸ / هود)

با اين بيان لوط به خاطر رعايت تقوي از قوم مي‌خواهد كه متعرض ميهمانان او نشونــد نـه به خاطــر هواي نفس خود يا عصبيت جـاهلـي!

در نظر لوط در خصوص منع و ردع قوم از اعمال زشت فرقي بين ميهمانان او و ديگران نبود، زيرا وي سال‌هاي متمادي آنان رااز اين گناه شنيع منع مي‌كرد و در اين‌باره اصرار و الحاح داشت. و اين كه او منع خود را ارتباط مي‌دهد به مسئله ضيافت و ميهمانان را منسوب مي‌كند به خود و متذكر مي‌شود كه از تعرض به آنان رسوائي نصيب او خواهد شد، همه اين‌ها به اين اميد است كه صفات جوانمردي و بزرگواري و رشيـدي را در آنـان تهييـج كنـد و از ايـن رو بـه دنبـال ايــن گفتار استغاثه مي‌كند و ياري مي‌طلبد و مي‌گـويـد:

آيــا در بين شما مـرد رشديافتـه‌اي نيست؟

با اين گفتــه مي‌خواهد شايد در بين آنان كسي كه داراي رشد انساني باشد پيدا كند و از او كمــك بگيـرد تـا او و ميهمـانـانــش را از دســت آن ظــالمـان نجــات بخشــد!

ولي قوم در حالتــي بودند كه خداونــد درباره آنــان در سوره حجــر مي‌فرمايــد:

( لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ...!)

«قسـم بـه جــان تـو اي رســول خــدا !

كــه قــوم لــوط در مستي خــود سرگــردان بودنــد!» (۷۲ / حجر)

تبديل فساد به سنت قومي !

قرآن نقل مي‌كند كه قوم لوط، ازدواج با دختران را رد كردند و به او گفتند:

«تــو مي‌دانــي كه ما هيـــچ حقــي نسبــت به دختــران تو نداريــم،

و تـو خـوب مـي‌دانــي كــه مــا چــه مــي‌خــواهيــم!» (۷۹ / هود)

با اين بيان كه گفتند: "لوط مي‌داند كه آن‌ها حقي ندارند،" لوط را متذكر سنت قومي خود كردند كه در ميان آنان جريان داشت و لوط هم آن را مي‌دانست و اين سنت همان بود كه ايشان از تعرض به زن‌ها مخصوصا به صورت قهرآميز ممنوع بودند و يا اصـلاً بـه سـراغ زن‌هـا نمـي‌رفتنـد و در عــوض تعرض به پسران و كـام‌گيــري از آنـان را مبـاح كرده بودنـد.

لـوط پيوستــه آنــان را از ايــن سنــت منـــع مـي‌كـــرد و بـه آنــــان مـي‌گفــت:

شمـا با شهــوت بـه سـراغ مـردان مي‌رويـد نـه زنـان !

آيــــا بـــه ســـراغ مــــــردان عــــالـــــم مــي‌رويـــــد

و جفت هايتان را كه خدا برايتان آفريده ترك مي‌كنيد؟

شمــا بــه سـراغ مــردان مي‌رويـد و راهـزنـي مي‌كنيــد،

و در مجامع خـود كـارهـاي نـاپسنـد انجـام مـي‌دهيـد!؟

خلاصه‌اين‌كه قوم لوط پيشنهاداو رارد كردند و توجه‌او رابه‌اين نكته جلب‌كردند كه خودش مي‌داندكه‌ايشان برحسب سنت قومي خودحقي نسبت‌به دختران او ندارند، چـون دختـران او زن هستند و نيز مي‌دانـد كه از هجـوم به خانــه او چه قصــدي دارند!

نهايت درماندگي يك انسان پاك !

قرآن شريف نقل مي‌كند كه لوط وقتي آنان راموعظه كرد و با امر به تقواي الهي و جوانمردي خواست آنان را تهييج كند تا موقعيت او را حفظ كنند و حرمتش را رعايت نمايند و متعرض ميهمانانش نشوند و براي او عار و رسوائي بار نياورند و در ضمن راه عذر را بر آنان بست و دختران خود را براي نكاح به آنان عرضه كرد و آن گاه استغاثه كرد و از مردان صاحب رشد قوم (اگر پيدا مي‌شد؟) ياري طلبيد، بدين اميد كه در بين آنان يك مرد رشيد پيدا شود و او را در برابر قوم ياري كند و ايشان را از او بازدارد، ولي كسي درخواست او را پاسخ نگفت و در بين آنان مرد صاحب رشدي آشكــار نشد كه وي را ياري كنــد و از او دفــاع نمايد، بلكــه او را نااميد كردند و گفتند:

تو خوب مي‌داني كه ما چه مي‌خواهيم !

پس از همه اين‌ها، براي لوط جز اين چاره‌اي نماند كه اندوه و حزن خود را به صورت آرزو و تمنا ظاهر سازد و لذا آرزو كرد كه كاش از ميان قوم نيروئي وجود داشت كه به وسيله آن مي‌توانست سركشان ستم‌كار قوم را از خود دفع نمايد، يعني همان مرد رشيدي كه در استغاثه خود درخواست كرده بود و يا تكيه‌گاه محكم و عشيره و قبيله‌اي مقتـدر داشـت كـه بـديشـان مـي‌پيــوست و بــه وسيلــه آنــان قوم را از خود دفع مي‌كرد.

(ظاهرا اين بيان مي‌رساند كه لوط از اين قوم نبوده و در بين آنان اهل قبيله‌اي نداشتــه اســت و فقط مأمــور بوده و نزد آن قوم براي دعوت به سوي خدا آمده است.)

معرفــي فرستادگان

چون كار بدين جا كشيد، ملائكه خود را معرفي كردند و به لوط گفتند:

«مـــا فـــــرستــــادگـــان پــــروردگـــار تــــوئيــــم!» (۸۱ / هـــود)

و بدين ترتيب براي او روشن كردند كه فرشته هستند و از نزد خدا فرستاده شده‌اند دل او را آرام كردند كه قوم هرگز بدو دست نخواهند يافت و قادر نخواهند بود به چيزي كه از او مي‌خواهند برسند.

جريــان ايــن كــار را خداونــد در قسمـت ديگر قـرآن چنين بيــان كــرده اســت :

«با لوط به خاطر ميهمانانش مراوده كردند ما هم چشمانشان را بي‌نور كرديم!» (۳۷ / قمر)

و بدين‌سان خدا چشمان آن‌ها را كه دائما كار بد مي‌كردند و بر در خانه لوط ازدحام كـرده بودنــد از بين بــرد و آنان كــور شدنــد و يكديگــر را زير پــا لگدمــال كردنـد!

خـروج شبانه و نجات لوط

«...پس پـــاسـي از شــب خــانــدانـت را كــوچ بــده!

هيــــچ كــــــس از شمــــا بــــه پشـــت ننگــــــرد!

مگر زنت‌را كه هرچه به‌آنان رسد به او نيز خواهد رسيد!

وعــــــده‌گـــــــاه آنـــــــان صبــــــــح اســـــــت!

آيــا صبـــــح نــزديـــك نيســــــت؟!» (۸۱ / هود)

اين كلام دستور ملائكه است به لوط و منظورشان اين است كه او را راهنمائي كنند كه از عذابي كه صبح آن شب بر قوم نازل مي‌شود نجات يابد. همان‌گونه كه جمله «وعــده‌گـاه آنـان صبح اســت!» اشعـار دارد معني عجلــه و شتاب نيز در آن نهفته است.

موعد هلاكــت قوم، يعني اول روز بعــد از طلوع فجــر و هنگــام طلوع آفتاب است. و ايـن معنــي را آيــه ديگـري در سـوره حجــر روشـن‌تـر مـي‌سـازد:

«در دميدن‌هــاي خورشيد صيحه آنان را فــرو گــرفـت!» (۷۳ / حجر)

اين آيه هدف شبروي و محلي را كه بايد به سوي آن بروند ذكر نكرده است ولي در آيه ديگر سوره حجر مي‌فرمايد:

«خاندانت را در پاسي از شب به راه‌انداز و از پي آنان روان شو!

و هيــچ كــدام نبايـــد بــه پشــت سـر خـــود نگـــاه كنــــد، و بـه آن جـا كـه مـأمــــور مي‌شـويـد برويـــد!» (۶۵ / حجر)

ظاهر اين آيه آن است كه ملائكه مقصد را براي لوط ذكر نكرده‌اند و آن را موكول به وحي الهي ساخته‌اندكه بعدا خواهد آمد.

در آيـه فـوق كـه بـه لـوط دستـور مي‌دهـد خـانـدانش را شبـانـه حـركت دهـد، زنش را استثنا مي‌كند و دليل اين‌كه دستور مي‌يابد زنش را حركت ندهد، در آيه فوق آمده و فرموده كه او در زمره كسـانـي اسـت كـه عـذاب بـر آنان نـازل خـواهــد شــد !

شهر لوط چگونه نابود شد؟

«چـــون امـر مــــا بيـامــــد،

آن آبـــادي را زيـــر و رو كـــرديــم و بـر ســـرشــان واژگــون ســـاختيــــم،و بــر آنــان سنگـــي بــارانـــديـــم كـه بـا گـــل آميختـــه و سخـــت بــــود،و نـــزد پــروردگــار تــــو و در علـــم او، عـلامــــت‌گــذاري شــــده بــــود،و در خور آن نبود كــه از هدفـي كه پرتــاب شــده بــود تا بــدان اصابــت كنـد، تخطي نمايد.» (۸۲و۸۳/هود)

چگـونگـي و وسيلـه نـابـودي اين شهـر را قرآن مجيد در جاي ديگر به صيحه‌اي در طلوع آفتاب نسبــت مي‌دهـد و مي‌فرمايــد:

( فَاَخَذَتْهُمُ‌الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ ) (۷۳ / حجر)

پس هم شهر واژگون شده است و هم صيحه آمده است و هم سنگ‌باران شده است!

اين امكان نيز وجود دارد كه اين جريان به وسيله فوران يك آتش‌فشان در نزديكي شهر آن قوم پديد آمده و بر اثر آن در سرزمين آنان زلزله و انفجارهاي زميني رخ داده است و نيز صداي مهيبي به وجود آمده كه موجب واژگوني شهرشان شده و آتش‌فشــان نيز قطعه سنگ‌هائــي را پراكنده و پرتــاب كرده و بر سرشان ريخته است ـ «وَاللّـــهُ اَعْلَــمْ»(۱)

_____________________________________

۱- الميزان ج: ۲۰ ص: ۲۱۸.

نشانه‌اي كه فرستادگان برجاي گذاشتند !

( وَ تَــرَكْنا فيـها ايَـــةً لِلَّـذيــنَ يَخافُــونَ الْعَـذابَ الاَْليـمَ.... ) (۳۷ / ذاريات)

فصـل آخـر تـاريخ نـابـودي شهـر لـوط را آيـه فـوق از زبـان ملائكـه مـأمـور به نابـودي شهر و نجات خانواده لـوطعليه‌السلام چنين شرح داده است:

«ما بيرون آورديم از آن شهـر هـر مـؤمنـي كه بــــود،

و صد البته كـه جـز يك خانواده مسلمان كسي در آن جا نيافتيم!» (۳۶ / ذاريات)

ملائكه در اين جا مقدمات كار را شرح مي‌دهند و منظورشان از خانواده مسلمان همان خانــواده حضرت لـوط است كه در آن قريــه تنها اهـل اين خانـه مسلمان بودند.

آن‌ها گفتند:

«بعـد از بيـــرون كـردن اهـــل آن يـــك خـــانــــه، يك‌آيت در آن قريه به‌جاي گذاشتيم!» (۳۷/ذاريات)

اين جمله اشاره است به اين كه همه اهل قريه راهلاك كردند و سرزمينشان را زير و رو نمودنــد و منظــور از اين كه آيتــي باقي گذاشتنــد به طور كنايــه اين است كه آثــاري از اين عــذاب را در آن قريــه باقي گذاشتنـد.

مطلـــب چنيـــــن پــايــان مـي‌يــابــــد كـــــه:

اين يك آيت ونشانه كه به جاي گذاشتيـم، بــراي عبــرت مــــردمــي نهــــاده شـــــد، كــه از عـذاب اليم خــدا همــواره بيمناكند،

تا ايشان رابه ربوبيت الهي رهنمون گردد!(۱)

____________________________________

۱- الميـــــــزان ج : ۳۶ ص : ۲۸۷

عبرت از خرابه‌هاي شهر لوط

( وَ اِنَّ لُوطا لَمِنَ الْمُرْسَلينَ.... ) (۱۳۳ تا ۱۳۸ /صافات)

خـرابــه‌هــاي خـانــه‌هـاي قـوم لــوط را خــداونــد بــه عنــوان عبــرت يــادآور مي‌شـود و مـي‌فـرمـايـد:

«...و شما هر صبح‌گاهان‌از ويرانه‌هاي آنان عبور مي‌كنيد،

و هم‌چنين در شامگاهان چــرا انـديشـه نمـــي‌كنيـد!» (۱۳۷ و ۱۳۸ / صافــات)مردم لــوط در ســرزميني بيــن شــام و حجــاز زنــدگـي مـي‌كــردنـد. منظــور از عبور كردن در صبح و شام، عبور كردن مردم حجاز از خرابه‌هاي آن ديار است و بـه طـوري كــه مـي‌گـويند امـروزه آن خـرابـه‌ها زير آب رفته است.

در اين جريان عذابي كه بر قوم لوط آمد و بلاد آنان را نابود كرد، علامت‌هائي است و بقاياي آثاري است، كه هر انسان هوشياري از ديدن آن به حقيقت جريان منتقل مي‌شود، چه اين علامات سر راه هر عابري است و هنوز به طور كلي نابود نشده است و اين خود براي مؤمنين خدا نشانه‌اي است كه بر حقيقت انذار و دعوت دلالت مي‌كنـد و معلوم مي‌سازد آن‌چه پيغمبران از آن انذار مي‌كردند حقيقت دارد و شــوخــي نيسـت !

بقاياي شهر لوط، انذاري براي كفار مكه

قرآن مجيد در پايان اين ماجراي تلخ تاريخ مي‌فرمايد:

( وَ مـــا هِــــيَ مِــنَ الظّلِميــــــنَ بِبَـعيــدٍ !)

«ايـن از ستــم‌گران دور نيســت!» (۸۳ / هود)

شايد منظور اين باشد كه اين آبادي‌هاي زيرو رو شده از ستم‌گران قوم تو دور نيســت، زيـرا در راه بيـن مكـه و شـام قـرار گـرفتـه‌انـد.

در جــــاي ديگـــــر قـــرآن نيــــز مي‌فرمــايــــد:

«ايــن آبــادي‌هــا بــر ســر راه بـــرجــــاي مــانـــده اســـت.» (۷۶ / حجــر)

«شما صبح و شام‌بر آن‌ها گذرمي‌كنيد، پس چرا تعقل نمي‌كنيد؟»(۱۳۸/صافات)

و مؤيداين معني آن است كه عبارت:

"سنگ‌هاي نشان‌گذاري شده نزد پروردگار تو " سياق خطاب را از تعريف داستان تغيير داده به عبارت: "پروردگار تو" تا قوم پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تهديد كند و يا قصه را برايشان محسوس سازد تا در استدلال براي آن‌ها مؤثرتر باشد.

مراد اين است كه سنگ‌باران شدن ستم‌گران از طرف خدا و منجمله قوم ستم‌كار لوط بعيد نيست و علت تغيير لحن بيان نوعي گوشه زدن به قوم ظالم و مشرك پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.(۱)

______________________________________

۱- الميـــــــــــزان ج: ۲۰ و ۲۳ ص: ۲۱۸ و ۲۶۵

تشــابهات زندگي غفلت‌بار اقوام گذشته

در ادامه اين قسمت از سـرگـذشت قـوم لـوط، خـداونـد در قـرآن مجيـد بلافاصله به وضع نابـودي اقوام ديگر نيـز اشـاره مي‌كنـد و مي‌فـرمـايـد:

«بـه درستي كه اصحـاب "اَيْكَــة" ستــم‌كــاران بــودنـد،

و ما از ايشان انتقام گرفتيم!

به‌درستي‌كه اين‌دوقوم "لوط و اَيْكَة"بر سر شاه‌راهي‌قراردارند.

"اصحاب حجر" هم فـرستـادگـان خـدا را تكـذيب كـردنـد،

و هر چه ما معجزه بر ايشان فرستاديم از آن اعراض كردند.

از كــوه‌هـــا خـانــه مـي‌كنــدنـد در حـالـي كـه خـاطـــرشـــان جمـــع و در امــــــــن بــــــودنــــــد، ولـي صيحـــه ايشـــان را در صبـح‌گـــاهـــي بگــــرفـت، و آن‌چــه زحمــت كشيــده بــودنــد بــه دردشـان نخـورد!» (۷۸ تا ۸۴ / حجر)

آمــدن عذاب بر اين اقــوام زماني است كه در عين ايمني وخاطر جمعي قرار داشتند و وقتــي عــذاب آن‌هــا را گـرفــت بسيــار برايشان نـاگـوار بـود !

موقعيت خرابه‌هاي شهر لوط و قوم "ايكه"

قرآن مجيد اشاره دارد به اين كه منزل‌گاه قوم لوط وقوم "ايكه" هر دو بر سر شاه‌راهي قرار داشت. و اين را مي‌دانيم كه مقصود از اين شاه‌راه، آن راهي است كه مــدينـــه را بـه شـام وصـل مـي‌كنـــد. قــوم "اَيْكَة" در سرزميني پر درخت، چون جنگــل زندگــي مي‌كردنــد كه درختــانش سر به سـر هـم داده بودنــد. بلادي كه در اين مسير قرار داشته‌اند منزل‌گاه قوم لوط وقوم شعيب بوده‌اند و چون مي‌دانيم كه همه اين مسافت جنگلي نبوده است نتيجه مي‌گيريم كه قوم "ايكه" يك طائفه از قوم شعيب و سرزمين آنان يك نـاحيـه از حوزه دعوت شعيب بوده است كه خـداونـد به‌خاطر كفران هلاكشان نمـوده است.(۱)

_____________________________________

۱- الميـزان ج : ۲۳ ص : ۲۵۹

تحليل كلي از ماجراي نابودي قوم لوط

( لَعَمْـرُكَ اِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ) (۷۲ / حجر)

در يك‌مروركلي به‌ماجراي نابودي قوم‌لوط از اول شروع‌داستان تا آخر آن مواردي را مي‌بينيم كه هر يك از آن‌ها حاوي نكات بسيار عميقـي از ادب و هدايــت قـرآني است.

در شــروع داستان ابراهيــمعليه‌السلام را مي‌بينيم كه بشارت فرزند خود را رها كرده و از فرستادگــان خــدا مأموريــت مهـم و خطيــر آن‌هـا را جويــا مي‌شود و مي‌فرمايد:

( قالَ فَما خَطْبُكُمْ اَيُّهَــا الْمُرْسَلُــون َ؟...) (۵۷و۵۸و۵۹ / حجر)

يعني وظيفه اصلي و خطرناك شما در اين مأموريت چيست؟

ملائكه گفتند:

مـا از نـاحيـه خـداي سبحـان فرستـاده شـده‌ايم به سوي قومي مجرم وگناه‌كار ! ملائكه اسم آن قوم را نياوردند زيرا نمي‌خواستند زبان خود را به اسم پليد آنان آلوده كنند و آن را به گذشت زمان واگذار كردند كه معلوم مي‌كند قوم نام‌برده كدام قومند. آن گاه از آن قوم عده‌اي را استثنا كردند( اِلاّ آلَ لُوط ) كه عبارتند از لوط و بستگان نزديكش. (اين جمله بود كه معلوم كرد مقصود از آن قوم كدام قوم است.) كه همــه آل لوط را از عذاب نجات خواهيم داد مگر زنش را كه او را استثنا كردند، تا بفهمانند نجات شامل حال او نمي‌شود و به زودي عذاب خدا او را هم خواهد گرفت و هـلاكـــش خـواهــد سـاخت. گفتنــد:

«...مگر همسرش كه او از باقي‌ماندگان است!» (۶۰ / حجر)

يعني بعــد از بيرون شــدن لوط و نجــات يافتـن او، زنــش با قــوم باقــي مي‌ماند و دستخـــــوش هــلاك مــي‌گـــردد. بقيه تاريخ لوط چنين بيان شده كه: لــوط بـــه فــرستــادگــان گفـت: «شما قومي ناشناسيد!» (۶۲/حجر)

بـراي ايـن كـه مـلائكـه بـه صـورت جـوانـانـي زيبـا روي در برابر او مجسم شده بودنــد و او از ديـدن ايشـان بـا سـابقـــه‌اي كـه از قـوم خـود داشـت كه كارشان فحشـا اســـت دچـار وحشت گـرديـد.

ملائكــه به لوط خبــر دادند كه ما آن خبــري را آورده‌ايم كه اين مــردم در آن شك مي‌كردند و هر چه تو انذارشان مي‌دادي باور نمي‌كردنــد. اين مأموريتــي كه داريم قضاء حقــي است كه خدا درباره قــوم لوط رانده و ديگــر مفري از آن باقي نمانــده است. اين مأموريـت را قرآن در جــاي ديگر چنيــن توصيــف كـــرده اســت:

«عــذابـي بـر ايشـان خـواهـد آمـد كـه بـرگشــت‌پــذيــر نيسـت!» (۷۶ / هود)

در اين نقل تاريخ خداي تعالي پاره‌اي از گوشه‌هاي داستان لوط را در غير آن محلي كـه تـرتيب طبيعي داستـان سـرائي ايجـاب مي‌كنـد ذكـر فـرمـوده است و اين به خـاطر نكتـه‌اي بوده كه فهماندن آن همين را ايجـاب مـي‌كـرده است.

اين داستـان در سـوره هـود بــه ترتيب ديگر كه روال طبيعي نقل قصه دارد ذكر شده است.

حقيقت اين‌تقديم و تأخير اين‌است‌كه داستان لوط مشتمل بر چهار فصل است، كه در اين سوره فصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته است، تا در نتيجه غرضي كه در استشهاد به داستان در ميان بوده مجسم گشته و به بهترين وجهي روشن شود و آن غرض عبادت بود از اين كه بفهماند عذاب الهي كه به اين قوم نازل شد بدون سابقه بود، وقتي فرارسيد كه محكومين به آن عذاب سرگرم و مست زندگي و ايمن از خطر بودند، به طوري كه به خاطر احدي خطور نمي‌كرد كه چنين عذابي در پيش است و اين براي آن است كه وحشت‌آورتر و حسرت‌آميزتر و دردناك‌تـر بـاشـد!

قسـم عجيـب الهـي به جـان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

وقتي يادآوري غفلت فاسقانه قوم لوط به اين‌جا مي‌رسد خداي سبحان به جان عزيز پيام‌آور خاتمش سوگند يادكرده‌ومي‌فرمايد:

بـــه جــــان تــــو اي محمــــد!

كـــه قــوم لـوط در مستـي خـود آن چنــان غــرق بــودنـــد، كـــه نمي‌فهميدند چـه مــي‌كننــد! كه ناگهان در هنگام طلوع آفتاب صيحه‌اي كارشان را بساخت، و مـــا شهرشان را زير و رو كرديم،

و سنگــي از سجيــل بـر آن‌هـا ببـارانديم! (۷۲ تا ۷۴ / حجر)

فرستادگان خدا آن شب به لوط دستور دادند كه شبانه اهل و عيال خود را بردارد و حركت كند. آنان را جلو اندازد و خود به دنبال آنان حركت كند تا كسي از آنان جاي نماند و در حركت سهل‌انگاري نكند و مواظب باشد كه كسي دنبال سر خود را نگاه نكند و مستقيم به آن سو كه مأمور شده، برود.

از آخر اين آيه چنين به دست مي‌آيـد كـه يك راهنماي الهي ايشان را هدايت مي‌كرده و قائــدي آنــان را به پيش مي‌رانده اسـت.

خداي سبحان در ادامه آيات بيان مي‌كند كه ـ ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمي نموديم، در حالي كه آن را از راه وحي به لوط اعلام نموديم و گفتيم كه نسـل ايـن قـوم صبـح هميـن امشـب قطع شدني و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هـر اثـر ديگري كـه دارنـد محـو شـدنـي است.

در ايـن قسمـت از بيـان داستـان، قـرآن مجيـد سـوگنـدي را كـه خــداونــد سبحـــان بـه جـان عزيــز رسول گرامــي‌اش خـورده ذكــر مي‌كنــد و مـي‌فرمــايـد:

اي‌محمد! به زندگي و بقاي تو سوگند، كه قوم لوط در مستي خود كه همان غفلت از خدا و فرورفتگي در شهوات و فحشاء و منكر است ‌مترددبودندكه ناگهان صداي مهيب ايشان‌را گرفت درحالي‌كه داشتند وارد بر اشراق و دميدن صبح مي‌شدند، كه يك‌مرتبــه بالاي شهرشــان را پائين و پائين را بالا كرديم و شهر را يك‌باره زيــرورو ساختيــم و عــلاوه بــر آن سنگـي از سجيــل بـر آنـان بــارانـديـم!(۱)

___________________________________

۱- الميزان ج: ۲۳ ص: ۲۶۵.