خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان0%

خاطراتی از صالحان نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

خاطراتی از صالحان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد شهامت پور
گروه: مشاهدات: 17604
دانلود: 3584

توضیحات:

خاطراتی از صالحان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17604 / دانلود: 3584
اندازه اندازه اندازه
خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اداره حسینیه مرحوم آقا فخر در شب های جمعه

برادر عزیز و گرامی حقیر، جناب حجت الاسلام حاج آقا مسلم اسماعیلی (زید توفیقه) که در حال حاضر در حسینیه ایشان شب های جمعه ذکر صلوات و دعای توسلی برقرار می باشد و ایشان با علاقه و اخلاص زائد الوصفی در حسینیه مدیریت می نمایند. و حقاً راهی را که مرحوم حاج آقا فخر در زمان حیاتشان جهت ترویج مذهب جعفری و مکتب اهل بیتعليهم‌السلام و دستگیری محتاجان و کمک های مادی به فقرا و ارشادات معنوی به دوستان طی می نمودند، این شاگرد مخلص هم در همان طریق گام نهاده و درب خانه خود را شبانه روز در راه محبّت اهل بیتعليهم‌السلام و استاد عزیزش به روی مستمندان و محتاجان از بندگان خدا از باب (الفقراء عیالی) باز نموده و از تهیه جهیزیه، جهت ازدواج خانواده های بی بضاعت گرفته تا قرض الحسنه دادن به محتاجان، تا ذبح گوسفندان تقسیم در بین فقرای شهر مقدّس قم و ارسال البسه و ظروف به خانه مستمندان و در یک کلمه اداره زندگی گروهی از محتاجان را به عهده گرفته و همه این خدمات مخلصانه و بی شائبه را برای رضای خداوند متعال و علاقه مندی به راهی که از استاد گران مایه خود اتخاذ نموده، و جهت ادامه راه او طی طریق می نماید. «جزاهما اللَّه خیراً» مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی یکی دیگر از تربیت شدگان مکتب آقا شیخ مرتضی زاهدرحمه‌الله مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی که در اوایل کتاب، ذکر خیری از ایشان گذشت، مردی با تقوا و متعبد به عبادات و مستحبات و مورد توجّه بعضی از مراجع تقلید زمان خود بود. روزی به بنده فرمودند: من گاهی اموراتم را به عنوان استخاره به مفاتیح الجنان تفأل می زنم و از خداوند متعال طلب خیر می نمایم. امتیاز مخصوصی در بین شاگردان مرحوم شیخ داشت. مشهور بود در هر اختلاف لاینحلی که در بین فامیل یا دوستان و یا همکاران بازاری معظم له حادث می شد و طرفین دعوا از حل آن عاجز می شدند متوسل به ایشان شده و به مجلس اختلاف دعوتشان می نمودند. زمانی که نظریه طرفین اختلاف را می شنید با بیانی شیرین و دلپذیر نظریه خود را ارائه می نمود. طرفین دعوا از داوری مشارالیه راضی و خرسند مجلس را ترک می نمودند. داوری به حقی که ایشان در حل اختلاف می نمودند در بین همکاران و دوستان، معروف و زبانزد بود.

شفای چشم مرحوم آیت اللَّه بروجردی رحمه‌الله

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی در زمان حیاتشان با مرحوم آیت اللَّه بروجردی مراوده داشتند. برای حقیر نقل نمودند که آن مرحوم زمانی که در بروجرد ساکن بودند مبتلا به چشم درد شده و پس از مداوای زیاد آثار بهبودی در چشم های خویش مشاهده ننمودند. در روز عاشورا رسم بر این بوده که عزاداران، بدن خود را لخت نموده و گل آلود می نمودند. و به عزاداری می پرداختند. و سنّت بر این بوده که در روز عاشورا جهت تعزیت به منزل آیت اللَّه که معروف به «امام» بودند وارد و پس از عزاداری و سینه زنی از منزل ایشان خارج می شدند. مرحوم حاج سیّد مهدی فرمودند که مرحوم آیت اللَّه بروجردی فرمودند زمانی که از بهبودی چشم هایم ناامید شدم یک روز عاشورا که عزاداران با بدن گل آلود و عرق کرده از نزد من عبور می نمودند با انگشتم مقداری از گل بدن یکی از عزاداران برگرفتم و به نیت شفا به چشمان خود مالیدم. و بعد از آن چشمانم بهبودی حاصل نمود و هرگز تا آخر عمر به عینک احتیاج پیدا نکردم.

ندای غیبی

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی داستان دیگری را از قول مرحوم آیت اللَّه بروجردی برایم نقل نمودند بدین مضمون که معظم له فرمودند: دورانی که در بروجرد مشغول تحصیل علوم دینیه بودم علاقه ای به خواندن اشعار مثنوی پیدا نمودم. بعدازظهر تابستانی بود در ایوان منزل نشسته و مشغول خواندن کتاب مثنوی بودم. ناگهان صدایی به گوشم رسید: (این مرد در گمراهی است) به اطرافم نظر انداختم صاحب صدا را ندیدم. بدون توجّه به صدایی که به گوشم رسیده بود دوباره مشغول خواندن اشعار مثنوی شدم. باز همان صدا به گوشم رسید: (این مرد در گمراهی است). باز به اطراف نگاه کردم کسی را ندیدم. در آن موقع حالتی به من دست داد که یقین نمودم صدایی که به گوشم رسید از عالم غیب می باشد. لذا کتاب مثنوی را کنار گذاشتم و دیگر برای همیشه به سراغ آن نرفتم. داستان درخواست حاج سیّد مهدی خرازی از پروردگار متعال در رابطه با آزمایش خویش ایشان به بنده فرمودند: روزی در منزل در اتاق مخصوص خود نشسته بودم. فکری به خاطرم رسید از پروردگار متعال درخواستی نمایم، به دنبال این فکر عرض نمودم بارالها اگر مرا امتحان بنمایی شاید بتوانم از عهده امتحان برآیم. در این فکر و نحوه چگونگی امتحان خداوند متعال بودم. ناگهان از داخل حیاط صدای یکی از اهالی منزل با وحشت زایدالوصفی مرا به کمک طلبید. «آقا آقا» بچه داخل حوض افتاد. نزدیک است که خفه شود. من از آن ارتباط معنوی که در وجودم پیدا شده بود به خود آمدم و سراسیمه از اتاق خارج شده و خود را به حوض منزل رسانیدم و طفل کوچکم را که در حال غرق شدن بود نجات دادم. امّا متوجه درخواست خود از خداوند متعال نشدم. سپس داخل اتاق مخصوص خود شده و مشغول اعمال مستحبه روزانه شدم. مدتی نگذشته بود همچنان که مشغول اعمال عبادی خود بودم ناگهان برای بار دوم صدایی از منزل با اضطراب عجیبی مرا به کمک طلبید. «آقا آقا» آشپزخانه آتش گرفت. با عجله ای هرچه تمام تر خود را به آشپزخانه رسانیدم. در کمال تعجب دیدم شعله های آتش از آشپزخانه به درون حیاط می آید. به هر زحمتی بود با کمک اهالی منزل آتش را خاموش نمودیم. پس از آنکه به اتاقم مراجعه نمودم ناگهان به ذهنم خطور نمود درخواستی را که از خداوند متعال نموده بودم با خود گفتم سیّد مهدی تو ساعتی قبل از پروردگار خود تقاضای امتحان نموده بودی. این دو مورد که پیشامد کرد امتحان پروردگار بود. سپس وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوانده و در سجده از پروردگار متعال اعتذار جسته و طلب عفو و آمرزش از ساحت قدسش درخواست نمودم و عرض نمودم پروردگارا! بزرگان در مقابل امتحان تو کمیتشان لنگ می باشد اگر کمک تو نباشد، حقیر در مقابل آنها کسی نمی باشم که درخواست امتحان نمودم.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشه لاغری چه خیزد

موعظه ای از مرحوم آقا شیخ مرتضی به محضر آیت اللَّه بروجردی رحمه‌الله

مرحوم حاج سیّد مهدی به بنده فرمودند: روزی در معیّت آقا شیخ مرتضی زاهد به محضر آیت اللَّه بروجردی رسیدیم. پس از تعارفات معمولی در حالی که معظم له احترام خاصی نسبت به مرحوم شیخ قائل بود مرحوم آقا شیخ مرتضی با کسب اجازه از حضرت آیت اللَّه حدیثی را بعد از آنکه استخاره نمودند در محضر ایشان قرائت نمودند بدین مضمون: «هلک من لیس له حکیم یرشده و ذل من لیس له سفیه یعضده؛(42) هلاک شد کسی که در امر آخرت خویش ارشاد کننده ای ندارد و سفیهی که او را در امر دنیا کمک نماید». اشاره به اینکه حضرت آیت اللَّه حتی شما که در این مقام و منزلت هستید احتیاج به ارشاد و هدایت مافوق خود دارید چرا که «وَفَوْقَ کُلِ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ»(43)

معجزه ای از حضرت ابوالفضل عباسعليه‌السلام

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی که ذکر خیرش در چند داستان گذشت برای حقیر نقل نمود که در اثر پیشامد ناگواری دست ایشان آسیب دیده و شکسته شده بود. در آن زمان مرسوم بود کسانی که آسیب و شکستگی در بدن آنها پیدا می شد به شکسته بند سنتی مراجعه می نمودند. در عصر ایشان شکسته بندی به نام آقای کرمانشاهی معروف بود و خود حقیر هم زمانی به ایشان مراجعه نمودم. در آن عصر دکتر ارتوپد مرسوم نبود و مرحوم حاج سیّد مهدی چون از معاریف بازار و اهل ایمان بود، ضمن آنکه از بعضی مراجع هم اجازه اخذ وجوهات داشتند بدین جهت آقای کرمانشاهی را به منزل ایشان دعوت نمودند. مشار الیه به خدمت آن مرحوم رسید و دست ایشان را معاینه نمودند و آثار شکستگی در دست ایشان مشاهده می نمایند.

در آن زمان در بین شکسته بندها گچ های طبی مرسوم نبود. بلکه با چند تخته چوب باریک دست یا پا را با نواری پارچه ای روی تخته ها محکم می بستند و پس از چند ماه که استخوان ترمیم می گردید آن را باز می نمودند. آقای کرمانشاهی دست معظم له را به همان طرز سنتی با تخته و نوار بست و دستورات لازم را هم به ایشان دادند. این یک طرف قضیه. امّا آن طرف قضیه اینکه یکی از دوستان مرحوم حاج سیّد مهدی که از سادات اهل علم و در عتبات عالیات ساکن بودند، از این پیشامد مطلع گردیدند و در اثر علاقه ای که به معظم له داشتند، با قصد قربت به حرم مطهر حضرت اباالفضلعليه‌السلام مشرف می شوند و پس از توسل به ذیل عنایت آن حضرت، آستین لباس خود را بالا می زنند و به نیت دست مرحوم حاج سیّد مهدی دست خود را به ضریح می مالند و به دست دیگر خود به عنوان دست شکسته آن مرحوم می کشند. پس از آن ما وقع حرم مطهر حضرت اباالفضلعليه‌السلام را به عرض حاج سیّد مهدی می رساند. پس از یک هفته که آقای کرمانشاهی برای معاینه کردن دست مرحوم حاج سیّد مهدی شرفیاب می شود، در کمال تعجب و بهت زدگی می گوید برخلاف عادت آثار ترمیم و عافیت در دست شما می بینم! معظم له جریان حرم مطهر را برای ایشان نقل می نماید. آقای کرمانشاهی تخته هایی را که به دست ایشان بسته بود باز می نماید و پس از آزمایش های فنی از دست معظم له، می بیند هیچ گونه آثاری از شکستگی در دست ایشان نمی باشد و دست در کمال صحّت و سلامتی است. مرحوم حاج سیّد مهدی به بنده فرمودند: آقای کرمانشاهی وقتی یقین کردند که دست این جانب به معجزه حضرت اباالفضلعليه‌السلام صحّت یافته، تخته هایی که به دست بنده بسته بودند به عنوان تبرّک و تیمّن با خود بردند.

رؤیایی از مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی

برادر عزیز جناب آقای حاج سیّد ناصر فرزند مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی برایم نقل نمودند: بعد از فوت مرحوم والد، شبی در عالم رؤیا ایشان را ملاقات نمودم. از وی سه سؤال نمودم که دو سؤال آن مربوط به امر شخصی فی ما بین بود که از طرح آن معذورم؛ لکن سؤالی را که مجاز به گفتن آن می باشم و بهره اعتقادی برای شنونده دارد بیان می کنم. از ایشان پرسیدم: زمانی که روح از بدن شما مفارقت نمود، بر شما چه گذشت؟ ایشان در جواب فرمودند: قبل از آنکه روح از بدنم مفارقت کند شخصی را دیدم به صورت زیبا، به نزد من آمد، در حالی که شاخه گلی در دستش بود، آن گل را به من داد و فرمود: بو کن. من گل را از او گرفتم و استشمام نمودم. بلافاصله خود را در کنار بدن بی جانم ایستاده دیدم. به من فرمود: به (بدن مؤمن) خود بنگر. من همچنان به بدن بی روح خویش نظاره می نمودم. پس از بیان این مطلب که از مرحوم والدم شنیدم از خواب بیدار شدم. توضیح: این جمله حضرت ملک الموت (سلام اللَّه علیه) به مرحوم حاج سیّد مهدی که به بدن مؤمن خود نگاه کن بیانگر نکته ظریف و کاشف واقعیتی است که در ماوراء این عالم بعد از مرگ به ظهور و بروز می رسد، چرا که خداوند متعال این بدن را به مثابه مرکبی قرار داده که نفس ناطقه و روح مجرد بر آن سوار می باشد و بنا به قانون اختیار( إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَإِمّا کَفُورا ً) (44) توسط این مرکب به هر طریق که اراده نماید از خیر و شرّ حرکت می نماید. و اگر این مرکب نبود نفس ناطقه از قوه به فعلیت نمی رسید. لذا بدن نقش اساسی در به کمال رساندن نفس ناطقه دارد. اگر نفس ناطقه عنان خود را به دست عقل و شرع بسپارد توسط بدن که مرکب اوست به کمال مطلوب که سرانجام آن رضوان الهی است می رسد و اگر عنان خود را به دست جهل و شیطان سپرد سرانجام توسط این مرکب به درکات جحیم رهسپار می شود.

رؤیای دیگری از مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی

حقیر در طول زندگانی ام گرفتار دو مشکل بزرگ شده بودم که مرا رنج می داد و از حل آن ناامید بودم چون از اوایل جوانی با آیت اللَّه حاج سیّد محسن خرازی دوستی و ارتباط تنگاتنگ داشتم لزوماً با والد محترم ایشان دوستی بسیار نزدیکی پیدا کرده بودم. شبی در عالم رؤیا معظم له را در صحن مسجد گوهرشاد زیارت نمودم. به ایشان عرض کردم: دو مشکل بزرگ دارم، از خداوند متعال درخواست نمایید که مشکل مرا حل نماید. ایشان فرمودند: به اتفاق برویم کنار قبر مطهر ثامن الحججعليه‌السلام تا در آنجا دعا کنم. حقیر به اتفاق ایشان آمدیم کنار ضریح مطهر. احدی جز من و ایشان در حرم نبود. به یاد دارم که حقیر چهار زانو کنار ضریح نشستم و ایشان ایستاده مشغول دعا شده و بنده آمین می گفتم. پس از آن که ایشان در مورد گرفتاری حقیر دعا نمودند به اتفاق به صحن گوهرشاد برگشتیم. در این موقع جناب آیت اللَّه حاج سیّد محسن خرازی به نزد ما آمدند و با مرحوم والد خویش درباره مشکلی که بعد از فوت ایشان در بین ورثه پیش آمده بود سؤالاتی نمودند و جواب گرفتند. پس از آن، آن مرحوم از نزد ما دور و از نظر غایب گردید. بعد از این رؤیا خداوند متعال به برکت حضرت علی بن موسی الرضاعليه‌السلام و دعای مرحوم حاج سیّد مهدی مشکل ما را برطرف نمود. زمانی که این خواب و گفتگوی آیت اللَّه را با والد خویش در رابطه با مشکلی که در بین ورثه حادث شده بود نقل نمودم، معظم له آن مشکل را تأیید نمودند.

خواب مرحوم آیت اللَّه حاج سیّد محمّدرضا بروجردی در رابطه با تصحیح مفاتیح الجنان

حقیر در نوجوانی در معیّت برادر عزیز و بزرگوارم آیت اللَّه سیّد محسن خرازی (زید توفیقه) توفیق زیارت ثامن الحجج علی بن موسی الرضاعليه‌السلام را پیدا نمودیم. و پس از آنکه ده روز در منزل یکی از دوستان اقامت نمودیم، مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی والد محترم معظم له هم مشرف شدند و در منزل آیت اللَّه بروجردی اقامت گزیدند. حضرت آیت اللَّه به مناسبت ورود جناب حاج سیّد مهدی که از دوستان صمیمی ایشان بودند ما را هم دعوت به منزل خویش نمود. اینجانبان دعوت آیت اللَّه را اجابت نمودیم. عصرها هر روز در حیاط منزل روی تختی کنار حوض از محضر ایشان استفاده می نمودیم و از هر بابی سخنی به میان می آمد. در یکی از روزها به مناسبت، حضرت آیت اللَّه رؤیایی را در رابطه با کتاب مفاتیح الجنان برایمان نقل نمودند بدین مضمون که مرحوم آقا شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح با من ملاقاتی نمودند و کتاب دعایی به نام مفاتیح الجنان قبل از آنکه چاپ گردد به من ارائه نمودند و درخواست کردند که آن را تصحیح و غلطگیری نمایم. این جانب کتاب را پذیرفتم و درخواست ایشان را در رابطه با کتاب مفاتیح در حالی که اشتغالات زیادی داشتم در اسرع وقت انجام داده و جهت چاپ آماده و به ایشان مسترد نمودم. شب هنگام در عالم رؤیا خود را در مکانی دیدم که انوار مقدسه حضرات پنج تنعليهم‌السلام در آنجا حضور دارند. در این هنگام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله برخاستند در حالی که عبایی در دست مبارکشان بود به من نزدیک شدند و آن عبا را بر دوش من انداختند. در عالم رؤیا الهام شدم که این افتخاری که نصیبم شده به جهت تصحیح و غلطگیری کتاب مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی می باشدرحمه‌الله

معرفی یکی از صالحان

شخصیتی بزرگ در خانواده ای که آثار قداست و تقوا از آن بیت شرافتمند متجلی بود پا به عرصه وجود نهاد. والد گرامی اش از دست پرورده های مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد بود. او از کودکی مورد توجّه ائمه معصومینعليهم‌السلام بود که داستانی دارد که به آن اشاره می نمایم:

معظم له از نوجوانی به زیور تقوا و سجایای اخلاقی و خلوص نیت و خلوص عمل آراسته و از مصادیق عامل به آیه شریفه( وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فانتَهُوا ) (45) بودرحمه‌الله زیرا حقیر از نوجوانی در سفر و حَضَر در معیّت ایشان بودم و در طول سالیان درازی که از محضر آن وجود مبارک استفاده می نمودم کوچک ترین عمل مکروهی از ایشان مشاهده ننمودم. زیرا دائماً خویش را در محضر پروردگار متعال می دید. او در ادای فرایض چون عبدی مطیع در ساحت قدس مولای خود بود. ایشان حضرت آیت اللَّه جناب حاج آقا سیّد محسن خرازی (دامت ظلّه العالی) است که استاد اخلاق و اسوه تقوا و ورع و پرهیزکاری می باشد. و در عین حال مسؤولیت اجتماعی چون نمایندگی مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری را نیز به عهده دارند. چنانچه بخواهم بیش از این درباره وجود مقدّس ایشان قلم فرسایی نمایم شاید باعث ایذاء معظم له شوم. لذا به چند نکته معنوی درباره آن وجود که خود مشاهده نموده و همچنین از فرد موثق شنیده ام بسنده می نمایم.

فضیلتی در رابطه با نامگذاری معظم له

آیت اللَّه حاج شیخ ابوالفضل خراسانی استاد معظم این جانب برایم جریانی نقل نموده اند که به عرض می رسانم. بیان مطلب آنکه مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی والد ایشان با مرحوم آیت اللَّه خراسانی دوستی تنگاتنگی داشتند. شبی مرحوم آیت اللَّه خراسانی در عالم رؤیا قرص ماه را در آسمان در حالی که نورافشانی می نمود به تمامه و کماله مشاهده می نماید که در سطح ماه نوشته شده است «یا محسن». بعد از آنکه از خواب بیدار می شوند در فکر این رؤیا و نوشته روی ماه فرو می روند که تعبیر این رؤیا چیست. در این هنگام کوبه درب منزل به صدا در می آید. وقتی که درب منزل را به روی کوبنده باز می نماید، آن شخص پس از عرض سلام خود را پیکی از ناحیه بیت مرحوم حاج سیّد مهدی معرفی می نماید. عرضه می دارد که خداوند متعال شب هنگام به مرحوم حاج سیّد مهدی نوزاد پسری عنایت فرموده و چون والد نوزاد در سفر می باشند،از جنابعالی درخواست شده جهت نامگذاری نوزاد به منزل ایشان تشریف فرما شوید. مرحوم حاج شیخ در مقام اجابت دعوت پیک، به منزل مرحوم حاج سیّد مهدی تشریف فرما می شوند. پس از آنکه مولود را به ایشان می دهند، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ نوزاد قرائت می فرمایند. سپس در فکر فرو می روند که چه نامی برای ایشان انتخاب نمایند. به ناگاه خوابی را که در شب هنگام دیده بودند به یاد می آورند و در ذهن خویش تعبیر خواب را در وجود این مولود مبارک می بینند. و با خود می گویند این مولود باید در زمان آینده وجودش در علم و عمل و خدمت به اسلام و به ساحت مقدّس امام زمانعليه‌السلام درخششی چون نور ماه داشته باشد. لذا به اطرفیان نوزاد اعلام می دارند که من نام این مولود را محسن می گذارم؛ زیرا این نام را دیشب در عالم رؤیا روی قرص ماه نوشته شده مشاهده نمودم. رؤیای حاج شیخ وجه نام گذاری معظم له به «محسن» که نامی از نام های پروردگار متعال است می باشد.

فضیلتی از معظم له در اوان کودکی

مرحوم حاج سیّد مهدی، والد گرامی معظم له برای بنده نقل نمودند: زمانی با خانواده خویش مشرف به زیارت حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیه و الثناء) شدیم. روزی با محسن که سنش بیش از چهار الی پنج سال نمی گذشت، به حرم مطهر مشرف شده بودیم. در حالی که مشغول دعا خواندن و توسل بودم، محسن بنا به عادت کودکی تقاضای (نخودچی و کشمش) که سرگرمی کودکان آن زمان بود، از من نمود. چون اجابت درخواست او مانع از توسل و توجّه من به ساحت قدس حضرت بود، فکری به ذهنم رسید به او پاسخ دادم: برو نزدیک ضریح مطهر و از جدّ خود امام هشتم درخواست نما. او با ذهن صاف و پاک کودکانه خویش به سوی ضریح مطهر رفت و به همان نحوی که به او القاء نموده بودم به کنار ضریح ایستاد و از امام رضاعليه‌السلام خواسته خود را درخواست نمود. پس از مدت کوتاهی در حالی که این جانب مشغول دعا خواندن و توسل بودم با خوشحالی به نزد من آمد در حالی که در جیب لباسش (نخودچی و کشمش) بود!! این معجزه از ناحیه امامعليه‌السلام در کودکی محسن اتفاق افتاده بود.

باید که دمی غافل از آن ماه نباشی

شاید نظری کرد و تو آگاه نباشی

کرامتی از معظم له در نوجوانی

حقیر در نوجوانی در معیّت معظم له به زیارت حضرت ثامن الحججعليه‌السلام مشرف شدم. و هنوز بعد از سالیان درازی که از آن تشرف می گذرد، لذّت آن زیارت در ذائقه حقیر و معظم له باقی است. و امّا در بیان کرامتی که از ایشان مشاهده نمودم باید عرض کنم وسایل نقلیه که در آن زمان مسافرین را از شهری به شهری دیگر منتقل می نمود، ماشین هایی بود که موتور آن داخل اتاق کنار راننده قرار داشت. تابستان گرمی بود، روزهای بلند و شب های کوتاهی داشت. یک ساعت به غروب مانده بود که وسیله نقلیه به طرف مشهد مقدّس حرکت نمود. ساعتی گذشت و خورشید غروب نمود. وقت نماز مغرب رسید و راننده جهت ادای فریضه توقف ننمود. ساعت به نیمه شب که وقت قضا شدن نماز مغرب بود نزدیک می شد. معظم له و حقیر کراراً از راننده تقاضای توقف جهت ادای نماز را می نمودیم و راننده توجهی به درخواست ما نمی نمود. و در عین حال سایر مسافرین هم با ما به مخالفت برخاستند. درحالی که ناامید از ادای فریضه مغرب و عشا شده بودیم ناگهان صدای غیر متعارفی از درون موتور برخاست و وسیله نقلیه از حرکت باز ایستاد و راننده مشغول تفحص علّت توقف ماشین شد. در این هنگام حقیر به معظم له عرض نمودم که خداوند متعال وسیله نقلیه را متوقف نمود. هرچه سریع تر پیاده شویم و نماز مغرب و عشا را به جا آوریم. حقیر پتویی را که با خود داشتم سریعاً کنار ماشین پهن نمودم و قصد نماز جماعت نمودیم. در آن حال متوجه شدم که وضو ندارم. به ایشان عرض نمودم که بنده وضو ندارم و در این بیابان تاریک، جهت وضو آب از کجا تهیه نمایم؟ در حال اضطراب و ناامیدی بودم که در آن تاریکی مطلق شب در کنارم نهر آبی مشاهده نمودم چون لعل موج زنان در حرکت بود. به سرعت وضو گرفتم و نماز مغرب و عشا را به امامت ایشان، به جماعت خواندیم. آخرین سلام نماز عشا را که قرائت نمودیم در کمال تعجب و ناباوری مشاهده نمودیم که موتور ماشین به صدا درآمد و روشن گردید و آماده حرکت شد. ما هم پس از ادای فریضه بلافاصله داخل ماشین شده و آماده حرکت شدیم. و این توقف جبری وسیله نقلیه و پیدا شدن نهر آب در آن تاریکی شب، محملی برای حقیر جز کرامتی از ناحیه معظم له نداشت که خداوند متعال به ما عنایت فرمود.

اجابت دعا، فضیلتی دیگر

فضیلتی دیگر از ناحیه معظم له که قابل ذکر است و باید عرض نمایم آنکه در عنفوان جوانی بنده دوستی تنگاتنگی با حاج محسن خرازی داشتم. روزی در مغازه خویش مشغول فعالیت کاری بودم که ناخودآگاه قلبم به زیارت و تشرف به حضرت معصومهعليها‌السلام مایل گردید. در آن زمان جوانی مجرد بودم و مسؤولیتم اندک بود. برخاستم و درب مغازه را بستم و به سوی قم عازم شدم. و توسط وسیله نقلیه آن روز به قم مشرف شدم. پس از زیارت حضرت معصومهعليها‌السلام هرچه سریع تر خود را به منزل معظم له که جنب درب شمالی مدرسه حجتیه واقع شده بود رسانیدم و ایشان به اتفاق حضرت آیت اللَّه استادی در آن منزل جهت تحصیل علوم دینیه ساکن بودند و به جهت علاقه و محبّت خاصی که به مصداق آیه( الْأَخِلَّآءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ ) (46) نسبت به ایشان مبذول می داشتم، کوبه در را به صدا درآوردم. شخص ایشان درب منزل را به رویم باز نمود. پس از عرض سلام و ادای احترام ایشان با لبخندی معنی دار در حالی که تسبیحی در دست مبارکشان بود و با لبانی متحرک به ذکر صلوات مشغول بودند، تسبیحی را که در دست داشتند، به بنده نشان دادند و فرمودند: چون مدّتی است که شما را ندیده بودم دلتنگ شدم. مشغول به ذکر صلوات گردیدم و از خداوند متعال درخواست نمودم که شما را به قم بیاورد تا از نزدیک دیدارتان نمایم. در خاتمه باید به عرض برسانم معظم له به جهت تقربی که از جوانی به ساحت قدس پروردگار متعال داشتند، درخواست های ایشان سریعاً مورد اجابت واقع می گردید. شاهد مثال هایی در این رابطه به خاطر دارم که به دلایلی از بیان آنها صرف نظر می نمایم. «حشرنی اللَّه معه یوم القیامه کما حشرنی فی الدنیا معه».

تأسیس مؤسسه در راه حقّ در قم

شایان ذکر است در این مقام گوشه ای از خدمات آن وجود مبارک (آیت اللَّه خرازی) را به رشته تحریر درآورم و آن تأسیس مؤسسه در راه حقّ در سال 1343 هجری شمسی در شهر مقدّس قم می باشد که حقیر هم شاهد مقدمات تأسیس آن بودم و همچنین توفیق خدمتگزاری اولیه در امور مالی آن را داشتم. اوّلین محصول مؤسسه مبارزه با تشکیلات مسیحیت به نام مژدگانی بود که با پخش جزواتی رایگان به درب منازل ضمن عضوگیری، اذهان جوانان مسلمان را به انحراف می کشانید. مؤسسه احساس مسؤولیت در مقابل انحراف جوانان مسلمان این مرز و بوم نمود؛ زیرا دشمنان اسلام از شش جهت آنها را هدف تبلیغات مسموم خویش قرار داده بودند. کمونیست از یک سو، مسیحیت از سوی دیگر، بهائیت از طریقی و فرهنگ وارداتی غرب از جهتی دیگر جوانان ما را به سوی بی بندوباری و عدم مسؤولیت اجتماعی می کشانیدند و همچنین مراکز فساد و عشرت کده ها و خانه جوانان در زمان قبل از انقلاب آن چنان نسل جوان ما را به سوی انحطاط و نیستی به مصداق (روزی آگه شوی از حال دلم ای صیاد که به کنج قفسم نیست به جز مشت پری) کشانیده بودند. در این موقعیت حساس بود که مؤسسه در راه حقّ، قدم به میدان مبارزه نهاد و در اوّلین مرحله با پخش جزواتی اعتقادی در عین حال مستدل و متقن در سطح جامعه جوان، به مدت دو سال ذهن جوانان مسلمان را که تحت تأثیر شوائب ضلالت مسیحیت قرار گرفته بودند پاک نمود و بعد از این مدت دو مجموعه از جزوات منتشره تحت عنوان «در جستجوی حقیقت و پس از جستجوی حقیقت» منتشر نمود و در مرحله بعد جزواتی اعتقادی و مکاتباتی در سطح مدارس و دبیرستان ها و دانشگاه ها منتشر نمود. چنانچه خواننده ای بخواهد به خدمات این مؤسسه در طول زمان متمادی چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب مطلع شود، با مکاتبه با مؤسسه در راه حقّ می تواند اطلاعات جامعی در این رابطه پیدا نماید. (من از مفصل این قصه مجملی گفتم...) در خاتمه لازم دانستم نسبت به امور اقتصادی مؤسسه یادآور شوم که در ابتدای تأسیس جزواتی به طور رایگان در اختیار خوانندگان قرار می گرفت و بودجه آن توسط دوستان از طریق قبوض پنجاه ریالی که چاپ شده بود در مقابل هر پنجاه ریال قبضی ارائه می شد. کم کم با استقبال خوانندگان بودجه موجود جوابگوی تکثیر نشریه ها نبود. لذا به فکر چاره اندیشی در سطح بودجه بالاتری افتادیم. حقیر به محضر آیت اللَّه خرازی پیشنهاد نمودم چنانچه اجازه بفرمایید با یکی از دوستان خیّر به نام آقای حاج محمود لولاچیان که از نزدیک با وی مراوده و دوستی دارم، موقعیت مؤسسه را از نظر مالی در میان بگذارم. امید است که نتیجه مطلوبی گرفته شود؛ زیرا هرگونه مشکلی را که به ایشان ارجاع می دهند به دستشان گره گشایی می شود. با موافقت معظم له به ایشان مراجعه و موقعیت مؤسسه را برایشان تشریح نمودم و قرار شد یک روز جمعه جهت صرف صبحانه به خدمت ایشان برسیم. در روز موعود در معیّت حضرت آیت اللَّه خرازی به منزل آقای لولاچیان رفتیم. پس از معارفه و صرف صبحانه، معظم له شرح جامعی از خدمات مؤسسه را برای ایشان بیان نمودند. و فرمودند در این مدت که جوانان مسلمان تحت پوشش خدمات مؤسسه می باشند، درصد کمی از خلاء اعتقادی آنها را پر نموده است؛ زیرا امکانات مالی مؤسسه اجازه بیش از این را به ما نمی دهد. سپس مجموعه جزواتی را که تا آن روز چاپ و منتشر شده بود، ارائه فرمودند. جناب آقای لولاچیان پس از آنکه خلاصه ای از آن مجموعه را مطالعه فرمودند، آن چنان تحت تأثیر بیانات آیت اللَّه و خواندن جزوات قرار گرفتند که ناخودآگاه اشک از چشمانشان جاری شد و عرضه داشتند به مصداق (از تو به یک اشارت از من به سر دویدن) این جانب آمادگی هرگونه امکانات مالی جهت پیشبرد اهداف مؤسسه را تضمین می نمایم. از آن روز به بعد ارتباط تنگاتنگی با مؤسسه برقرار نمودند. و شب های جمعه هر هفته جهت تأمین بودجه مؤسسه جلسه ای در تهران تشکیل می دادند و حضرت آیت اللَّه خرازی در آن جلسه حاضر و گزارش فعالیت های مؤسسه و پیشرفت های آن را به عرض دوستان می رسانیدند. امور مالی مؤسسه بدانجا رسید که فراموش نمی نمایم قبل از انقلاب جلسه ای را جناب آقای لولاچیان در تهران خیابان ظفر در منزل یکی از دوستان متدین و هوادار مؤسسه منعقد نمود که در آن مجلس مدعوین آن گروهی از تجار و همچنین حضرات آیات جناب آقای خرازی و آقای مصباح یزدی و آقای استادی که از فعالین مؤسسه بودند شرکت داشتند. و پس از سخنرانی آقایان در رابطه با خدماتی که مؤسسه در ایران اسلامی و در سطح برخی ممالک اسلامی ارائه داده بود، مبلغ چهارده میلیون تومان جهت بودجه یک سال مؤسسه جمع آوری گردید. جناب آقای لولاچیان به این مقدار هم بسنده ننمودند، بعد از این با بودجه کلانی که تهیه نمودند مکان فعلی مؤسسه را که در کوچه آقازاده قم می باشد خریداری و بعد از تخریب، بنای معظمی ساخت و ساز نمودند که در حال حاضر مورد استفاده مؤسسه می باشد. و همچنین زمین وسیعی در خارج شهر قم خریداری و چاپ خانه ای تأسیس و کتاب ها و جزوات منتشره به زبان های مختلف در سطح ایران و ممالک اسلامی چاپ و منتشر می گردید، ضمناً یکی از دوستان حاج آقا لولاچیان در سال حدود 1365 هجری شمسی جناب آقای حاج حسن آقا پور عظیما یکی از خیرین محترم تهران زمینی در قسمت شرقی بیمارستان سینا خریداری و جهت مؤسسه وقف و اقدام به ساخت پاساژ نمودند که هم اکنون بخشی از هزینه های مؤسسه از درآمد آن موقوفه می باشد. ناگفته نماند خدمات روشنگرانه فرهنگی مؤسسه قبل از انقلاب کمک مؤثری در پیشبرد اهداف انقلاب نمود. و شایان ذکر است بعد از انقلاب خدمات مؤسسه را به محضر حضرت امام عرضه داشتند و مورد توجّه معظم له واقع شد و دستور فرمودند جهت توسعه خدمات مؤسسه هر ماه مبلغ سیصد هزار تومان به بودجه آن کمک شود و هنوز هم که حدود چهل سال از عمر مؤسسه می گذرد لب تشنگانی که از خلاء اعتقادی رنج می برند، از چشمه زلالی که از مؤسسه جاری است سیراب می شوند. حقیر به ضرس قاطع و یقین اعتقاد دارم خدماتی را که مؤسسه در سطح جامعه اسلامی ارائه داد بی شک از توجهات خاصه حضرت ولی عصر عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف برخوردار بود و این توجّه همچنان ادامه دارد.

این همه آوازه ها از شه بود

گرچه از حلقوم عبداللَّه بود

«من کان للَّه کان اللَّه معه»

نقل داستانی از مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در رابطه با چند داستان و رؤیایی که از مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی نقل نمودم مناسب دیدم داستانی از لسان ایشان که برای حقیر نقل نموده بودند به عرض برسانم. و آن داستان درباره سالک الی اللَّه و صاحب نفس قدسی و روح ملکوتی، آیه الحق، محبّ اهل بیت عصمت و طهارت، جناب حجت الاسلام حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی می باشد.(47) امّا نقل داستان: مرحوم حاج سیّد مهدی فرمودند زمانی قصد زیارت و تشرف به خدمت حضرت ثامن الحججعليه‌السلام داشتم. اخوی بنده مرحوم حاج سیّد مصطفی خرازی فرمودند چنانچه مشرف شدی و پس از زیارت موفق به دیدار جناب حاج شیخ شدی سلام بنده را خدمت ایشان عرض نما و جهت سلامتی کسالت حقیر، درخواست دعا کن؛ زیرا مدّتی است که مبتلا به دل درد مزمن شده ام و هرچه به اطباء مراجعه نموده ام نتیجه ای نگرفته ام. شاید به برکت انفاس قدسیه ایشان، خداوند متعال حقیر را شفا عنایت فرماید.(48) در هر صورت مرحوم حاج سیّد مهدی فرمودند پس از آنکه به زیارت حضرت ثامن الحججعليه‌السلام توفیق پیدا نمودم به قصد زیارت جناب حاج شیخ به محل اقامت ایشان که در حوالی مشهد بود رفتم. پس از آنکه به محضر ایشان مشرف شدم بعد از مدّت کوتاهی که در خدمت ایشان بودم، هنگام مراجعت پیغام اخوی را به ایشان عرض نمودم. معظم له پس ازدعا درباره اخوی از زیر تشکی که بر روی آن جلوس فرموده بودند انجیری درآورده و به حقیر عنایت کردند و فرمودند این انجیر را میل کن ان شاء اللَّه تعالی درد معده اخوی خوب خواهد شد. من در ذهنم گذشت که معده اخوی مبتلا به درد می باشد، معده من که سالم است، به چه دلیل من انجیر بخورم و درد معده اخوی که هزار کیلومتر با من فاصله دارد خوب شود! در هر صورت حقیر انجیر را در حضور جناب حاج شیخ به امر ایشان تناول نمودم. پس از استجازه از محضر معظم له مرخص گردیدم و به تهران مراجعت نمودم و چون اخوی را ملاقات نمودم به من فرمودند قبل از آنکه شما به تهران بیایی دل درد من خوب شده و اثری از درد در من نمی باشد. آری، این نمونه ای از ولایت الهی است که در اولیاء خود از کمّلین و اوحدیّ(49) از بندگان خاص خود قرار می دهد. که در هر چیزی به اذن خداوند متعال در حدّ سعه وجودی شان تصرف می نمایند. انجیری را که به مرحوم حاج سیّد مهدی می دهد و می فرماید تناول کن در ظاهر بهانه ای بیش نیست جهت آنکه کسی درباره ایشان غلو ننماید امّا در باطن امر در مرحوم آقا سیّد مصطفی تصرف ولایتی می نماید و دل درد ایشان را خداوند متعال شفا عنایت می فرماید.